گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۳: خط ۲۳:
و معناى «فَإنّهُ سَيَهدِين»، اين است كه: او به زودى مرا به سوى حق كه من طالب آنم، هدايت مى كند. و بعضى از مفسران گفته اند: معنايش اين است كه به سوى راه بهشت هدايتم مى كند.  
و معناى «فَإنّهُ سَيَهدِين»، اين است كه: او به زودى مرا به سوى حق كه من طالب آنم، هدايت مى كند. و بعضى از مفسران گفته اند: معنايش اين است كه به سوى راه بهشت هدايتم مى كند.  


و در اين جمله، اشاره است به يك اثر ديگر از آثار ربوبيت خداى تعالى و آن، عبارت است از هدايت به سوى راه حق. راهى كه انسان بايد آن را طى كند. چون سوق دادن هر موجودى به سوى كمال نيز، جزء تدبير و از تماميت آن است. پس بر ربّى كه مدبّر امر مربوب خويش است، لازم است كه او را به سوى كمالش و سعادتش هدايت كند، همچنان كه خودش از قول موسى «عليه السلام» حكايت كرده كه فرموده: «رَبّنَا الّذِى أعطَى كُلّ شَئٍ خَلقَهُ ثُمّ هَدَى». و نيز فرموده: «وَ عَلَى اللّهِ قَصدُ السّبِيل». پس رجوع به خداى تعالى و تنها او را پرستيدن، هدايت او را به دنبال مى آورد، همچنان كه در اين باره نيز فرموده: «وَ الّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهدِيَنّهُم سُبُلَنُا».
و در اين جمله، اشاره است به يك اثر ديگر از آثار ربوبيت خداى تعالى و آن، عبارت است از هدايت به سوى راه حق. راهى كه انسان بايد آن را طى كند. چون سوق دادن هر موجودى به سوى كمال نيز، جزء تدبير و از تماميت آن است. پس بر ربّى كه مدبّر امر مربوب خويش است، لازم است كه او را به سوى كمالش و سعادتش هدايت كند، همچنان كه خودش از قول موسى «عليه السلام» حكايت كرده كه فرموده: «رَبّنَا الّذِى أعطَى كُلّ شَئٍ خَلقَهُ ثُمّ هَدَى». و نيز فرموده: «وَ عَلَى اللّهِ قَصدُ السّبِيل».  
 
پس رجوع به خداى تعالى و تنها او را پرستيدن، هدايت او را به دنبال مى آورد، همچنان كه در اين باره نيز فرموده: «وَ الّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهدِيَنّهُم سُبُلَنُا».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۳ </center>
اين را هم بايد دانست كه استثناء «إلّا الّذِى فَطَرَنِى»، استثناء منقطع است. چون همان طور كه مكرر گفته ايم، بت پرستان خدا را عبادت نمى كردند، چون خدا در جمله مستثنى نبود، تا كلمه «إلّا»، او را استثناء كند. پس اين كه بعضى از مفسران، استثناء مذكور را متصل دانسته و گفته اند: مشركان معتقد بوده اند كه «اللّه تعالى»، ربّ ايشان است، ولى غير از اللّه (يعنى بت ها) را مى پرستيدند، صحيح نيست.
اين را هم بايد دانست كه استثناء «إلّا الّذِى فَطَرَنِى»، استثناء منقطع است. چون همان طور كه مكرر گفته ايم، بت پرستان خدا را عبادت نمى كردند، چون خدا در جمله مستثنى نبود، تا كلمه «إلّا»، او را استثناء كند. پس اين كه بعضى از مفسران، استثناء مذكور را متصل دانسته و گفته اند: مشركان معتقد بوده اند كه «اللّه تعالى»، ربّ ايشان است، ولى غير از اللّه (يعنى بت ها) را مى پرستيدند، صحيح نيست.
خط ۳۵: خط ۳۷:
و از همين جا معلوم مى شود كه مراد از «بقاء كلمه» در ذرّيه فرزندان ابراهيم اين است كه: ذرّيه آن جناب چنان نباشد كه به كلّى و حتى يك نفر موحد در آنان باقى نماند، بلكه همواره و مادام كه نسل آن جناب در روى زمين باقى است، افرادى موحد در بين آن يافت بشود. و چه بسا اين استجابت همان دعايى باشد كه ابراهيم «عليه السلام» قبلا ذكر كرده و عرضه داشته بود: «وَ اجنُبنِى وَ بَنِىّ أن نَعبُدَ الأصنَام».
و از همين جا معلوم مى شود كه مراد از «بقاء كلمه» در ذرّيه فرزندان ابراهيم اين است كه: ذرّيه آن جناب چنان نباشد كه به كلّى و حتى يك نفر موحد در آنان باقى نماند، بلكه همواره و مادام كه نسل آن جناب در روى زمين باقى است، افرادى موحد در بين آن يافت بشود. و چه بسا اين استجابت همان دعايى باشد كه ابراهيم «عليه السلام» قبلا ذكر كرده و عرضه داشته بود: «وَ اجنُبنِى وَ بَنِىّ أن نَعبُدَ الأصنَام».


وجوهى كه درباره معناى آيه : ((و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون (( گفته شده
== وجوهى كه درباره معناى آيه: «وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً» گفته شده ==


بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: ضمير در كلمه ((جعل (( به ابراهيم برمى گردد، و خلاصه ابراهيم اين كلمه را در ذريه خود قرار داد تا شايد به سوى آن برگردند. و منظور از اين تعبير اين است كه ابراهيم كلمه توحيد را به عنوان وصيت به فرزندان در بين آنان قرار داد تا در هر مدتى يكبار به آن مراجعه كنند، همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد: ((و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان اللّه اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون ((.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: ضمير در كلمه «جَعَلَ»، به ابراهيم بر مى گردد، و خلاصه، ابراهيم اين كلمه را در ذريه خود قرار داد تا شايد به سوى آن برگردند. و منظور از اين تعبير، اين است كه ابراهيم كلمه توحيد را به عنوان وصيت به فرزندان در بين آنان قرار داد، تا در هر مدتى، يك بار به آن مراجعه كنند. همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «وَ وَصّى بِهَا إبرَاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعقُوبُ يَا بَنِىّ إنّ اللّهَ اصطَفَى لَكُمُ الدّينَ فَلا تَمُوتُنّ إلّا وَ أنتُم مُسلِمُون».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۴ </center>
ليكن خواننده عزيز خودش خوب مى داند كه از وصيت ، به كلمه توحيد تعبير نمى كنند به اينكه ابراهيم (عليه السلام ) آن را در ذريه خود كلمه باقيه اى قرار داد، گو اينكه ممكن است ابراهيم (عليه السلام ) چنين چيزى را آرزو داشته ، اما خواستن و آرزو كردن ، غير از جعل باقى و قرار دادن است .
ليكن خواننده عزيز خودش خوب مى داند كه از وصيت به كلمه توحيد، تعبير نمى كنند به اين كه ابراهيم «عليه السلام» آن را در ذريه خود كلمۀ باقيه اى قرار داد، گو اين كه ممكن است ابراهيم «عليه السلام» چنين چيزى را آرزو داشته، اما خواستن و آرزو كردن، غير از جعل باقى و قرار دادن است.


بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه خداى تعالى امامت را كلمه باقيه اى در ذريه ابراهيم (عليه السلام ) قرار داد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه خداى تعالى، امامت را كلمۀ باقيه اى در ذرّيه ابراهيم «عليه السلام» قرار داد.


به زودى در باره اين تفسير در بحث روايتى آينده ان شاءاللّه بحث خواهيم كرد.
به زودى در باره اين تفسير، در بحث روايتى آينده، إن شاءاللّه بحث خواهيم كرد.


مطلب ديگر اينكه از آيه شريفه چنين برمى آيد كه ذريه ابراهيم (عليه السلام ) تا روز قيامت از اين كلمه خالى نمى شود.
مطلب ديگر اين كه: از آيه شريفه چنين بر مى آيد كه ذرّيه ابراهيم «عليه السلام» تا روز قيامت، از اين كلمه خالى نمى شود.


«'''بَلْ مَتَّعْت هَؤُلاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتى جَاءَهُمُ الحَْقُّ وَ رَسولٌ مُّبِينٌ'''»:
«'''بَلْ مَتَّعْت هَؤُلاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتى جَاءَهُمُ الحَْقُّ وَ رَسولٌ مُّبِينٌ'''»:


اين آيه كه در آغازش كلمه ((بل (( آمده اعراض از چيزى است كه از آيه قبلى فهميده مى شد، و معنايش اين است كه : برگشتن مشركين از شرك به توحيد، نهايت چيزى بود كه از مشركين اميدش مى رفت ، و ليكن برنگشتند، بلكه من اين مشركين قوم تو را و پدران ايشان را چند صباحى از زندگى بهره مند كردم ، و از نعمت هاى خود برخوردار نمودم تا آنكه حق و رسولى مبين به سويشان بيامد.
اين آيه كه در آغازش كلمه «بَل» آمده، اعراض از چيزى است كه از آيه قبلى فهميده مى شد، و معنايش اين است كه: برگشتن مشركان از شرك به توحيد، نهايت چيزى بود كه از مشركان اميدش مى رفت، وليكن برنگشتند، بلكه من اين مشركان قوم تو را و پدران ايشان را چند صباحى از زندگى بهره مند كردم، و از نعمت هاى خود برخوردار نمودم، تا آن كه حق و رسولى مبين به سويشان بيامد.


و چه بسا التفاتى كه در اين آيه از غيبت به تكلم بكار رفته ، و فرموده : ((من آنان را برخوردار كردم (( براى اين بوده كه به عظمت جرم مشركين اشاره كرده باشد، و بفهماند مشركين در كفران نعمت ها و كفرشان به حق و نسبت سحر دادن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هيچ منظورى جز توهين به خداى تعالى نداشتند.
و چه بسا التفاتى كه در اين آيه از غيبت به تكلم به كار رفته و فرموده: «من آنان را برخوردار كردم»، براى اين بوده كه به عظمت جرم مشركان اشاره كرده باشد، و بفهماند مشركان در كفران نعمت ها و كفرشان به حق و نسبت سحر دادن به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، هيچ منظورى جز توهين به خداى تعالى نداشتند.


و مراد از اينكه فرمود: ((تا آنكه حق به سويشان آمد همين قرآن است . و مراد از ((رسول مبين (( رسول خدا، محمد مصطفى (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است .
و مراد از اين كه فرمود: «تا آن كه حق به سويشان آمد»، همين قرآن است. و مراد از «رَسُولٌ مُبِين»، رسول خدا، محمّد مصطفى «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است.


«'''وَ لَمَّا جَاءَهُمُ الحَْقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَافِرُونَ'''»:
«'''وَ لَمَّا جَاءَهُمُ الحَْقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَافِرُونَ'''»:


اين جمله طعنى را كه مشركين به حق زدند، يعنى به قرآنى كه برايشان نازل شد حكايت مى كند و اين طعن مستلزم طعن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نيز هست ، همچنان كه كلام بعديشان نيز طعن به آن جناب است .
اين جمله طعنى را كه مشركان به حق زدند، يعنى به قرآنى كه برايشان نازل شد، حكايت مى كند و اين طعن، مستلزم طعن به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نيز هست، همچنان كه كلام بعدی شان نيز، طعن به آن جناب است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۵ </center>
«'''وَ قَالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَينِ عَظِيمٍ'''»:
«'''وَ قَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَينِ عَظِيمٍ'''»:


منظور از ((قريتين (( مكه و طائف است . و مقصودشان از ((عظمت (( - به طورى كه از سياق برمى آيد - عظمت از حيث مال و جاه است ، چون در نظر افراد مادى و دنياپرست ملاك عظمت و شرافت و علو مقام همين چيزها است . و مراد از ((رجل من القريتين عظيم (( مردى از يكى از دو قريه است ، كه كلمه ((احد(( به منظور اختصار از آن حذف شده .
منظور از «قريتين»، مكه و طائف است. و مقصودشان از «عظمت» - به طورى كه از سياق بر مى آيد - عظمت از حيث مال و جاه است. چون در نظر افراد مادى و دنياپرست، ملاك عظمت و شرافت و علوّ مقام، همين چيزها است. و مراد از «رَجُلٌ مِنَ القَريَتَينِ عَظِيم»، مردى از يكى از دو قريه است، كه كلمه «احد»، به منظور اختصار از آن حذف شده.


<span id='link106'><span>
<span id='link106'><span>
==سخن مشركين كه در ردّ قرآن گفتند چرا بر يكى از بزرگان و توانگران نازل نشده==
==سخن مشركان كه در ردّ قرآن گفتند: چرا بر يكى از بزرگان و توانگران نازل نشده==
و مقصودشان از اين كلام اين بوده است كه رسالت ، مقامى شريف و الهى است ، و چنين مقامى سزاوار نيست كه به هر كس داده شود،بلكه بايد به كسى داده شود كه فى نفسه شريف باشد، و در قوم خود حكمفرما و مطاع باشد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مردى فقير است ، كه به همين جهت چنين شرافت و مقامى را ندارد، پس اگر قرآن او به راستى نازل از ناحيه خدا مى بود، بايد به مرد عظيمى در مكه و يا مرد عظيمى در طائف نازل شود كه داراى مال بسيار و نفوذ بى اندازه اند.
و مقصودشان از اين كلام، اين بوده است كه رسالت، مقامى شريف و الهى است، و چنين مقامى سزاوار نيست كه به هر كس داده شود، بلكه بايد به كسى داده شود كه فى نفسه شريف باشد، و در قوم خود حكمفرما و مطاع باشد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مردى فقير است، كه به همين جهت چنين شرافت و مقامى را ندارد. پس اگر قرآن او، به راستى نازل از ناحيه خدا مى بود، بايد به مرد عظيمى در مكه و يا مرد عظيمى در طائف نازل شود ،كه داراى مال بسيار و نفوذ بى اندازه اند.


در مجمع البيان گفته : منظور از دو مرد عظيم در يكى از دو شهر، وليد بن مغيره از مكه و ابا مسعود عروه بن مسعود ثقفى از طائف بوده - به نقل از قتاده . بعضى ديگر گفته اند: عتبه ابن ابى ربيعه از مكه و ابن عبدياليل از طائف بوده - به نقل از مجاهد. بعضى ديگر گفته اند: وليد بن مغيره از مكه و حبيب بن عمر ثقفى از طائف بوده - به نقل از ابن عباس .
در مجمع البيان گفته: منظور از دو مرد عظيم در يكى از دو شهر، «وليد بن مغيره»، از مكه و «ابا مسعود عروه بن مسعود ثقفى»، از طائف بوده - به نقل از قتاده. بعضى ديگر گفته اند: «عتبه ابن ابى ربيعه»، از مكه و «ابن عبدياليل» از طائف بوده - به نقل از مجاهد. بعضى ديگر گفته اند: «وليد بن مغيره»، از مكه و «حبيب بن عمر ثقفى» از طائف بوده - به نقل از ابن عباس.


ليكن حق مطلب اين است كه اين تطبيق ها از خود نامبردگان بوده ، و گر نه مشركين شخص معينى را در نظر نداشتند، بلكه بطور مبهم گفته اند كه جا داشت يكى از بزرگان مكه و طائف پيامبر بشوند، و اين معنا از ظاهر آيه به خوبى استفاده مى شود.
ليكن حق مطلب اين است كه اين تطبيق ها از خود نامبردگان بوده، و گرنه مشركان، شخص معينى را در نظر نداشتند، بلكه به طور مبهم گفته اند كه جا داشت يكى از بزرگان مكه و طائف پيامبر بشوند، و اين معنا از ظاهر آيه به خوبى استفاده مى شود.


«'''أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَت رَبِّك نحْنُ قَسمْنَا بَيْنهُم مَّعِيشتهُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ...'''»:
«'''أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَت رَبِّك نحْنُ قَسمْنَا بَيْنهُم مَّعِيشتهُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ...'''»:


مراد از ((رحمت (( بطورى كه از سياق استفاده مى شود نبوت است .
مراد از «رحمت»، به طورى كه از سياق استفاده مى شود، نبوت است.
راغب مى گويد كلمه ((عيش (( تنها در حيات جانداران استعمال مى شود، و اين كلمه اخص از كلمه حيات است چون حيات هم در مورد جاندار بكار مى رود، و هم در مورد خداى تعالى ، و هم فرشتگان ، ولى كلمه عيش در مورد خدا و ملائكه استعمال نمى شود. و كلمه ((معيشت (( هم از مشتقات ((عيش (( است كه به معناى آذوقه و هر چيزى است كه با آن زندگى مى كنند. و نيز در معناى كلمه ((تسخير(( گفته : تسخير هر چيزى به معناى راندن قهرى آن به سوى غرض مخصوص است - تا آنجا كه مى گويد: ((و سخرى (( نام همان چيزى است كه مقهور واقع شده ، و آن را به سوى اراده و خواست خود سوق مى دهد.
 
راغب مى گويد كلمه «عيش»، تنها در حيات جانداران استعمال مى شود، و اين كلمه، اخصّ از كلمه حيات است. چون حيات، هم در مورد جاندار به كار مى رود، و هم در مورد خداى تعالى، و هم فرشتگان. ولى كلمه «عيش» در مورد خدا و ملائكه استعمال نمى شود. و كلمه «معيشت» هم، از مشتقات «عيش» است كه به معناى آذوقه و هر چيزى است كه با آن زندگى مى كنند.  
 
و نيز در معناى كلمه «تسخير» گفته: تسخير هر چيزى به معناى راندن قهرى آن به سوى غرض مخصوص است - تا آن جا كه مى گويد: و «سُخرى»، نام همان چيزى است كه مقهور واقع شده، و آن را به سوى اراده و خواست خود سوق مى دهد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۶ </center>
<span id='link107'><span>
<span id='link107'><span>
==پاسخ به گفتار مشركين مكه ==
==پاسخ به گفتار مشركان مكه ==
آيه مورد بحث و دو آيه بعدش در مقام پاسخ به گفتار مشركين مكه است كه اعتراض كردند كه چرا قرآن بر يكى از مردان مكه و طائف نازل نشد. و حاصل جواب اين است كه گفتار آنان تحكمى است روشن ، تحكمى كه هر شنونده اى را به شگفت وا مى دارد، براى اينكه در مساءله اى مداخله و حكم مى كنند كه مربوط به ايشان نيست ، و آن مساءله نبوت است ، مساءله اى كه از دنيا و آنچه در آن است مهم تر است . و اين مشركين در امر معيشت دنيايى كه در آن زندگى مى كنند و از رزقش ارتزاق مى نمايند، و خود قطره اى از درياى بى كران رحمت ما است ، هيچ مداخله اى ندارند، با اينكه معيشت دنيا از نظر ما مساءله اى است بسيار كوچك و بى ارج ، چون متاعى است زايل و ناپايدار، و تقسيم همين زندگى ناچيز در بين آنان ، به دست ما است ، و از تحت قدرت و مشيت آنان بيرون است ، آن وقت چگونه به خود اجازه مى دهند به تقسيم چيزى مداخله نموده كه هزاران بار از زندگى دنيا مهم تر است ، و آن مساءله نبوت است كه رحمت كبريايى ما، و كليد سعادت دائمى بشر، و رستگارى جاودانه ايشان است . و مشركين كه در تقسيم معيشت دنيا هيچ گونه دخل و تصرفى ندارند چگونه مى خواهند اين مساءله مهم را تقسيم نموده ، بگويند نبوت نبايد بر فلان شخص داده شود، و بايد به فلان و فلان داده مى شد.
آيه مورد بحث و دو آيه بعدش در مقام پاسخ به گفتار مشركان مكه است كه اعتراض كردند كه: چرا قرآن بر يكى از مردان مكه و طائف نازل نشد.  


بنابر اين ، جمله ((اهم يقسمون رحمه ربك (( استفهامى است انكارى ، و التفات از تكلم (نحن قسمنا) به غيبت (رحمه ربك ) براى اين است كه دلالت كند بر اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به عنايتى ربوبى اختصاص يافته كه به مقام نبوت رسيده است .
و حاصل جواب اين است كه: گفتار آنان تحكّمى است روشن. تحكّمى كه هر شنونده اى را به شگفت وا مى دارد. براى اين كه در مسأله اى مداخله و حكم مى كنند كه مربوط به ايشان نيست و آن، مسأله نبوت است. مسأله اى كه از دنيا و آنچه در آن است، مهم تر است.  


و معناى آيه اين است كه : مشركين ، مالك نبوت - كه رحمت خاصه اى است از ما - نيستند، تا به تقسيم آن پرداخته ، از تو منعش نموده ، به هر كس ‍ ديگرى كه خواستند بدهند.
و اين مشركان، در امر معيشت دنيايى كه در آن زندگى مى كنند و از رزقش ارتزاق مى نمايند، و خود قطره اى از درياى بیكران رحمت ما است، هيچ مداخله اى ندارند، با اين كه معيشت دنيا از نظر ما، مسأله اى است بسيار كوچك و بى ارج. چون متاعى است زايل و ناپايدار، و تقسيم همين زندگى ناچيز در بين آنان، به دست ما است، و از تحت قدرت و مشيت آنان بيرون است. آن وقت چگونه به خود اجازه مى دهند به تقسيم چيزى مداخله نموده كه هزاران بار از زندگى دنيا مهم تر است و آن، مسأله نبوت است كه رحمت كبريايى ما، و كليد سعادت دائمى بشر، و رستگارى جاودانه ايشان است.  


و جمله ((نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوه الدنيا(( دليل اين انكار را بيان مى كند و مى فرمايد اينكه گفتيم اينها اختياردار مساءله نبوت نيستند تا به تقسيم آن بپردازند، براى اين است كه از تقسيم چيزى كه به مراتب از نبوت پايين تر است عاجزند،و آن معيشت زندگى دنياى ناچيزشان است كه ما در بينشان تقسيم كرده ايم ، آن وقت چگونه مى خواهند چيزى را تقسيم كنند كه بسيار ارجمندتر و داراى قدر و منزلت بيشتر است ؟ آن هم به اندازه اى كه كسى نمى تواند مقدارش را درك كند، يعنى به مساءله نبوت بپردازد كه رحمت خاصه ما است ، و هر كسى را كه بخواهيم بدان اختصاص مى دهيم ؟
و مشركان كه در تقسيم معيشت دنيا هيچ گونه دخل و تصرفى ندارند، چگونه مى خواهند اين مسأله مهم را تقسيم نموده، بگويند نبوت نبايد بر فلان شخص داده شود، و بايد به فلان و فلان داده مى شد.
 
بنابراين، جمله «أهُم يَقسِمُونَ رَحمَة رَبّك»، استفهامى است انكارى، و التفات از تكلم (نَحنُ قَسَمنَا) به غيبت (رَحمَةَ رَبّك)، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به عنايتى ربوبى اختصاص يافته كه به مقام نبوت رسيده است.
 
و معناى آيه اين است كه: مشركان، مالك نبوت - كه رحمت خاصه اى است از ما - نيستند، تا به تقسيم آن پرداخته، از تو منعش نموده، به هر كس ديگرى كه خواستند، بدهند.
 
و جمله «نَحنُ قَسَمنَا بَينَهُم مَعِيشَتَهُم فِى الحَيَوة الدُّنيَا»، دليل اين انكار را بيان مى كند و مى فرمايد: اين كه گفتيم اينها اختياردار مسأله نبوت نيستند تا به تقسيم آن بپردازند، براى اين است كه از تقسيم چيزى كه به مراتب از نبوت پايين تر است، عاجزند و آن، معيشت زندگى دنياى ناچيزشان است كه ما در بينشان تقسيم كرده ايم. آن وقت چگونه مى خواهند چيزى را تقسيم كنند كه بسيار ارجمندتر و داراى قدر و منزلت بيشتر است؟ آن هم به اندازه اى كه كسى نمى تواند مقدارش را درك كند. يعنى به مسأله نبوت بپردازد كه رحمت خاصّۀ ما است، و هر كسى را كه بخواهيم، بدان اختصاص مى دهيم؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۷ </center>
<span id='link108'><span>
<span id='link108'><span>
==رزق دنيا به مشيت خداوند است و اختيار آن به دست انسان ==
==رزق دنيا، به مشيت خداوند است و اختيار آن، به دست انسان ==
و دليل بر اينكه اختيار ارزاق و معيشت هابه دست انسان نيست ، اختلاف افراد مردم در دارائى و فقر، و عافيت و صحت ، و اولاد و ساير چيزهايى است كه رزق شمرده مى شود، با اينكه هر فرد از افراد بشر را كه در نظر بگيرى مى بينى كه او هم مى خواهد از ارزاق نهايت درجه اش را كه ديگر بيش از آن تصور ندارد دارا باشد. اما مى بينيم كه هيچ يك از افراد به چنين آرزويى نمى رسند، و به همه آنچه كه آرزومندند و آنچه كه دوست مى دارند نائل نمى شوند، از اينجا مى فهميم كه ارزاق به دست انسان نيست چون اگر مى بود هيچ فرد فقير و محتاجى در هيچ يك از مصاديق رزق يافت نمى شد بلكه هيچ دو نفرى در داشتن ارزاق ، مختلف و متفاوت پيدا نمى شد، پس اختلافى كه در آنان مى بينيم روشن ترين دليل است بر اينكه رزق دنيا به وسيله مشيتى از خدا در بين خلق تقسيم شده ، نه به مشيت انسان .
و دليل بر اين كه اختيار ارزاق و معيشت ها به دست انسان نيست، اختلاف افراد مردم در دارایثى و فقر، و عافيت و صحت، و اولاد و ساير چيزهايى است كه رزق شمرده مى شود. با اين كه هر فرد از افراد بشر را كه در نظر بگيرى، مى بينى كه او هم مى خواهد از ارزاق، نهايت درجه اش را كه ديگر بيش از آن تصور ندارد، دارا باشد. اما مى بينيم كه هيچ يك از افراد به چنين آرزويى نمى رسند، و به همه آنچه كه آرزومندند و آنچه كه دوست مى دارند، نائل نمى شوند. از اين جا مى فهميم كه ارزاق به دست انسان نيست، چون اگر مى بود، هيچ فرد فقير و محتاجى در هيچ يك از مصاديق رزق يافت نمى شد، بلكه هيچ دو نفرى در داشتن ارزاق، مختلف و متفاوت پيدا نمى شد. پس اختلافى كه در آنان مى بينيم، روشن ترين دليل است بر اين كه رزق دنيا، به وسيله مشيّتى از خدا در بين خلق تقسيم شده، نه به مشيّت انسان.
 
علاوه بر اين كه اراده و عمل انسان ها در به دست آوردن رزق، يكى از صدها شرایط آن است، و بقيه شرایطش در دست آدمى نيست، و از انواع رزق آنچه مطلوب هر كسى است، وقتى به دست مى آيد كه همه آن شرائط دست به دست هم دهند، و اجتماع اين شرائط به دست خدايى است كه تمامى شرائط و اسباب به او منتهى مى شود.


علاوه بر اينكه اراده و عمل انسانها در به دست آوردن رزق يكى از صدها شرائط آن است، و بقيه شرائطش در دست آدمى نيست، و از انواع رزق آنچه مطلوب هر كسى است وقتى به دست مى آيد كه همه آن شرائط دست به دست هم دهند، و اجتماع اين شرائط به دست خدايى است كه تمامى شرائط و اسباب به او منتهى مى شود.
همه اين ها كه گفتيم، در باره مال بود. و اما جاه و آبرو، آن نيز از ناحيه خدا تقسيم مى شود. چون متوقف بر صفات مخصوصى است كه به خاطر آن درجات انسان در جامعه بالا مى رود، و با بالا رفتن درجات مى تواند پايين دستان خود را تسخير كند و در تحت فرمان خود درآورد، و آن صفات، عبارت است از: فطانت، زيركى، شجاعت، علوّ همت، قاطعيت عزم، داشتن ثروت، قوم و قبيله و امثال اين ها، كه جز به صنع خداى سبحان، براى كسى دست نمى دهد. همچنان كه فرموده: «وَ رَفَعنَا بَعضَهُم فَوقَ بَعضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتّخِذَ بَعضُهُم بَعضاً سُخرِيّاً: ما بعضى از ايشان را به درجاتى ما فوق بعضى ديگر كرديم، تا بعضى، بعضى ديگر را مسخر خود كنند».


همه اينها كه گفتيم در باره مال بود، و اما جاه و آبرو آن نيز از ناحيه خدا تقسيم مى شود، چون متوقف بر صفات مخصوصى است كه به خاطر آن درجات انسان در جامعه بالا مى رود، و با بالا رفتن درجات مى تواند پايين دستان خود را تسخير كند و در تحت فرمان خود درآورد، و آن صفات عبارت است از فطانت ، زيركى ، شجاعت ، علو همت ، قاطعيت عزم ، داشتن ثروت ، قوم و قبيله و امثال اينها، كه جز به صنع خداى سبحان براى كسى دست نمى دهد، همچنان كه فرموده : ((و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا : ما بعضى از ايشان را به درجاتى ما فوق بعضى ديگر كرديم تا بعضى بعضى ديگر را مسخر خود كنند((.
پس از مجموع دو جمله، يعنى جمله «نَحنُ قَسَمنَا...»، و جمله «وَ رَفَعنَا بَعضَهُم فَوقَ بَعضٍ...»، استفاده شد كه تقسيم كننده ارزاق مادى و معنوى (جاه) در بين مردم، خداى سبحان است، و لا غير.  


پس ، از مجموع دو جمله ، يعنى جمله ((نحن قسمنا...((، و جمله ((و رفعنا بعضهم فوق بعض ...((، استفاده شد كه تقسيم كننده ارزاق مادى و معنوى (جاه ) در بين مردم ، خداى سبحان است ، و لا غير. و معناى جمله ((و رحمه ربك خير مما يجمعون (( اين است كه : نبوت كه رحمت پروردگار تو است بهتر است از مالى كه مشركين در پى جمع آنند، پس وقتى تقسيم اين مال و جاه پست در دست آنان نيست ، چگونه مى توانند بهتر از آن و مهم تر از آن را تقسيم كنند.
و معناى جمله «وَ رَحمَةُ رَبّكَ خَيرٌ مِمّا يَجمَعُون»، اين است كه: نبوت كه رحمت پروردگار تو است، بهتر است از مالى كه مشركان در پى جمع آنند. پس وقتى تقسيم اين مال و جاه پَست در دست آنان نيست، چگونه مى توانند بهتر از آن و مهمتر از آن را تقسيم كنند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۸ </center>
<span id='link109'><span>
<span id='link109'><span>
۱۶٬۲۶۹

ویرایش