۱۶٬۸۸۳
ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
==خداوند در استجابت دعايش خرق عادت نمى كند == | ==خداوند در استجابت دعايش خرق عادت نمى كند == | ||
لذا در جمله مورد بحث ، عموميت دعاى خود را مقيد بقيد «'''من آمن منهم '''» كرد، و گفت : خدايا روزى را تنها به مؤ منين از اهل مكه بده ، با اينكه آن جناب مى دانست كه بحكم ناموس زندگى اجتماعى دنيا، وقتى رزقى به شهرى وارد مى شود، ممكن نيست كافران از آن سهم نبرند، و بهره مند نشوند، وليكن در عين حال (و خدا داناتر است ) دعاى خود را مختص به مؤ منين كرد تا تبرى خود را از كفار همه جا رعايت كرده باشد، و ليكن جوابى داده شد كه شامل مؤ من و كافر هر دو شد. | لذا در جمله مورد بحث ، عموميت دعاى خود را مقيد بقيد «'''من آمن منهم '''» كرد، و گفت : خدايا روزى را تنها به مؤ منين از اهل مكه بده ، با اينكه آن جناب مى دانست كه بحكم ناموس زندگى اجتماعى دنيا، وقتى رزقى به شهرى وارد مى شود، ممكن نيست كافران از آن سهم نبرند، و بهره مند نشوند، وليكن در عين حال (و خدا داناتر است ) دعاى خود را مختص به مؤ منين كرد تا تبرى خود را از كفار همه جا رعايت كرده باشد، و ليكن جوابى داده شد كه شامل مؤ من و كافر هر دو شد. | ||
و در اين جواب اين نكته بيان شده : كه از دعاى وى آنچه بر طبق جريان عادى و قانون طبيعت است مستجاب است ، و خداوند در استجابت دعايش خرق عادت نميكند، و ظاهر حكم طبيعت را باطل نمى سازد. | و در اين جواب اين نكته بيان شده : كه از دعاى وى آنچه بر طبق جريان عادى و قانون طبيعت است مستجاب است ، و خداوند در استجابت دعايش خرق عادت نميكند، و ظاهر حكم طبيعت را باطل نمى سازد. | ||
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد: ابراهيم كه مى خواست تنها در حق مؤ منين مكه دعا كند، جا داشت بگويد: «'''وارزق من آمن من اهله من الثمرات '''» خدايا بكسانى از اهل مكه كه ايمان مى آورند از ثمرات روزى ده ، و چرا اينطور نگفت ؟ بلكه گفت : (و اهل مكه را از ثمرات روزى ده ، آنان را كه از ايشان ايمان مى آورند)؟ جواب اين سؤ ال اين است كه منظور ابراهيم (عليه السلام ) اين بود كه كرامت و حرمتى براى شهر مكه كه بيت الحرام در آنجاست از خدا بگيرد، نه براى اهل آن ، چون بيت الحرام در سرزمينى واقع شده كه كشت و زرعى در آن نمى شود، و اگر درخواست ابراهيم نمى بود، اين شهر هرگز آباد نمى شد، و اصلا كسى در آنجا دوام نمى آورد لذا ابراهيم (عليه السلام ) خواست تا با دعاى خود شهر مكه را معمور، و در نتيجه خانه خدا را آباد كند، بدين جهت گفت : «'''وارزق اهله '''». | در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد: ابراهيم كه مى خواست تنها در حق مؤ منين مكه دعا كند، جا داشت بگويد: «'''وارزق من آمن من اهله من الثمرات '''» خدايا بكسانى از اهل مكه كه ايمان مى آورند از ثمرات روزى ده ، و چرا اينطور نگفت ؟ بلكه گفت : (و اهل مكه را از ثمرات روزى ده ، آنان را كه از ايشان ايمان مى آورند)؟ جواب اين سؤ ال اين است كه منظور ابراهيم (عليه السلام ) اين بود كه كرامت و حرمتى براى شهر مكه كه بيت الحرام در آنجاست از خدا بگيرد، نه براى اهل آن ، چون بيت الحرام در سرزمينى واقع شده كه كشت و زرعى در آن نمى شود، و اگر درخواست ابراهيم نمى بود، اين شهر هرگز آباد نمى شد، و اصلا كسى در آنجا دوام نمى آورد لذا ابراهيم (عليه السلام ) خواست تا با دعاى خود شهر مكه را معمور، و در نتيجه خانه خدا را آباد كند، بدين جهت گفت : «'''وارزق اهله '''». | ||
«'''و من كفر فامتعه قليلا'''» الخ ، كلمه : «'''امتعه '''» كه از باب تفعيل است ، بصورت «'''امتعه '''» يعنى از باب افعال نيز قرائت شده ، و تمتيع و امتاع هر دو به يك معنا است و آن برخوردار كردن است . | «'''و من كفر فامتعه قليلا'''» الخ ، كلمه : «'''امتعه '''» كه از باب تفعيل است ، بصورت «'''امتعه '''» يعنى از باب افعال نيز قرائت شده ، و تمتيع و امتاع هر دو به يك معنا است و آن برخوردار كردن است . | ||
«'''ثم اضطره الى عذاب النار'''» الخ ، در اين جمله به اكرام و حرمت بيشترى براى خانه خدا اشاره شده ، | «'''ثم اضطره الى عذاب النار'''» الخ ، در اين جمله به اكرام و حرمت بيشترى براى خانه خدا اشاره شده ، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۷ </center> | ||
تا ابراهيم (عليه السلام ) نيز خشنودتر شود، كانه فرموده : آنچه تو درخواست كردى كه (من با روزى دادن مؤ منين اهل مكه اين شهر و خانه كعبه را كرامت دهم )، بازياده مستجاب نمودم . | تا ابراهيم (عليه السلام ) نيز خشنودتر شود، كانه فرموده : آنچه تو درخواست كردى كه (من با روزى دادن مؤ منين اهل مكه اين شهر و خانه كعبه را كرامت دهم )، بازياده مستجاب نمودم . | ||
پس كفارى كه در اين شهر پديد مى آيند، از زندگى مرفه و رزق فراوان خود مغرور نشوند، و خيال نكنند كه نزد خدا كرامتى و حرمتى دارند، بلكه احترام هر چه هست از خانه خداست و من چند صباحى ايشان را بهره مندى از متاع اندك دنيا مى دهم ، و آنگاه بسوى آتش دوزخ كه بد بازگشت گاهى است ، مضطرش ميكنم . | پس كفارى كه در اين شهر پديد مى آيند، از زندگى مرفه و رزق فراوان خود مغرور نشوند، و خيال نكنند كه نزد خدا كرامتى و حرمتى دارند، بلكه احترام هر چه هست از خانه خداست و من چند صباحى ايشان را بهره مندى از متاع اندك دنيا مى دهم ، و آنگاه بسوى آتش دوزخ كه بد بازگشت گاهى است ، مضطرش ميكنم . | ||
«'''واذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل '''» الخ ، كلمه (قواعد)، جمع قاعده است ، كه بمعناى آن قسمت از بنا است كه روى زمين قعود دارد، يعنى مى نشيند، و بقيه قسمت هاى بنابر روى آن قسمت قرار مى گيرد، و عبارت بلند كردن قواعد، از باب مجاز است ، كانه آنچه را كه بر روى قاعده قرار مى گيرد، از خود قاعده شمرده شده ، و بلند كردن بنا كه مربوط بهمه بنا است ، بخصوص قاعده ، نسب ت داده ، و در اينكه فرمود: (از بيت ) اشاره به همين عنايت مجازى است . | «'''واذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل '''» الخ ، كلمه (قواعد)، جمع قاعده است ، كه بمعناى آن قسمت از بنا است كه روى زمين قعود دارد، يعنى مى نشيند، و بقيه قسمت هاى بنابر روى آن قسمت قرار مى گيرد، و عبارت بلند كردن قواعد، از باب مجاز است ، كانه آنچه را كه بر روى قاعده قرار مى گيرد، از خود قاعده شمرده شده ، و بلند كردن بنا كه مربوط بهمه بنا است ، بخصوص قاعده ، نسب ت داده ، و در اينكه فرمود: (از بيت ) اشاره به همين عنايت مجازى است . | ||
«'''ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم '''» اين جمله حكايت دعاى ابراهيم و اسماعيل هر دو است ، و به همين جهت لازم نيست كلمه (گفتند) و يا نظير آن را تقدير بگيريم ، تا معناى آن (گفتند: پروردگارا) باشد، بلكه همانطور كه گفتيم ، حكايت خود كلام است ، چون جمله : ((يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل )، حكايت حال گذشته است ، كه با آن ، حال آن دو بزرگوار مجسم ميشود، كانه آن دو بزرگوار در حال چيدن بناى كعبه ديده مى شوند، و صدايشان هم اكنون بگوش شنونده مى رسد، كه دارند دعا ميكنند، و چون الفاظ آن دو را مى شنوند، ديگر لازم نيست حكايت كننده به مخاطبين خود بگويد: كه آن دو گفتند: ربنا... و اينگونه عنايات در قرآن كريم بسيار است ، و اين از زيباترين سياق هاى قرآنى است هر چند كه قرآن همه اش زيبا است و خاصيت اينگونه سياق اين است كه قصه اى را كه مى خواهد بيان كند مجسم ساخته ، به حس شنونده نزديك ميكند، و اين خاصيت و اين بداعت و شيرينى در صورتيكه كلمه : (گفتند) و يا نظير آنرا در حكايت ميآورد، بهيچ وجه تاءمين نمى شد. | «'''ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم '''» اين جمله حكايت دعاى ابراهيم و اسماعيل هر دو است ، و به همين جهت لازم نيست كلمه (گفتند) و يا نظير آن را تقدير بگيريم ، تا معناى آن (گفتند: پروردگارا) باشد، بلكه همانطور كه گفتيم ، حكايت خود كلام است ، چون جمله : ((يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل )، حكايت حال گذشته است ، كه با آن ، حال آن دو بزرگوار مجسم ميشود، كانه آن دو بزرگوار در حال چيدن بناى كعبه ديده مى شوند، و صدايشان هم اكنون بگوش شنونده مى رسد، كه دارند دعا ميكنند، و چون الفاظ آن دو را مى شنوند، ديگر لازم نيست حكايت كننده به مخاطبين خود بگويد: كه آن دو گفتند: ربنا... و اينگونه عنايات در قرآن كريم بسيار است ، و اين از زيباترين سياق هاى قرآنى است هر چند كه قرآن همه اش زيبا است و خاصيت اينگونه سياق اين است كه قصه اى را كه مى خواهد بيان كند مجسم ساخته ، به حس شنونده نزديك ميكند، و اين خاصيت و اين بداعت و شيرينى در صورتيكه كلمه : (گفتند) و يا نظير آنرا در حكايت ميآورد، بهيچ وجه تاءمين نمى شد. | ||
ابراهيم و اسماعيل (عليهماالسلام ) در كلام خود نگفتند: خدايا چه خدمتى را از ما قبول كن ، تنها گفتند خدايا از ما قبول كن ، تا در مقام بندگى رعايت تواضع و ناقابلى خدمت خود يعنى بناى كعبه را برسانند، پس معناى كلامشان اين مى شود، كه خدايا اين عمل ناچيز ما را بپذير، كه تو شنواى دعاى ما، و داناى نيت ما هستى . | ابراهيم و اسماعيل (عليهماالسلام ) در كلام خود نگفتند: خدايا چه خدمتى را از ما قبول كن ، تنها گفتند خدايا از ما قبول كن ، تا در مقام بندگى رعايت تواضع و ناقابلى خدمت خود يعنى بناى كعبه را برسانند، پس معناى كلامشان اين مى شود، كه خدايا اين عمل ناچيز ما را بپذير، كه تو شنواى دعاى ما، و داناى نيت ما هستى . | ||
<span id='link440'><span> | <span id='link440'><span> | ||
==درخواست و دعاى ابراهيم عليه السلام | ==درخواست و دعاى ابراهيم عليه السلام == | ||
ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك ... در اين معنا هيچ حرفى نيست كه اسلام به آن معنائى كه بين ما از لفظ آن فهميده مى شود، و بذهن تبادر ميكند، اولين مراتب عبوديت است ، | ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك ... در اين معنا هيچ حرفى نيست كه اسلام به آن معنائى كه بين ما از لفظ آن فهميده مى شود، و بذهن تبادر ميكند، اولين مراتب عبوديت است ، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۸ </center> | ||
كه با آن شخص ديندار، از كسيكه دينى نپذيرفته مشخص ميشود، و اين اسلام عبارت است از ظاهر اعتقادات ، و اعمال دينى ، چه اينكه تواءم با واقع هم باشد يا نه ، و به همين جهت شخصى را هم كه دعوى ايمان ميكند، ولى در واقع ايمان ندارد، شامل مى شود. | كه با آن شخص ديندار، از كسيكه دينى نپذيرفته مشخص ميشود، و اين اسلام عبارت است از ظاهر اعتقادات ، و اعمال دينى ، چه اينكه تواءم با واقع هم باشد يا نه ، و به همين جهت شخصى را هم كه دعوى ايمان ميكند، ولى در واقع ايمان ندارد، شامل مى شود. | ||
حال كه معناى كلمه اسلام معلوم شد، اين سؤ ال پيش مى آيد: كه ابراهيم (عليه السلام ) و همچنين فرزندش اسماعيل با اينكه هر دو پيغمبر بودند، ابراهيم (عليه السلام ) يكى از پنج پيغمبر اولوالعزم و آورنده ملت حنفيت ، و اسماعيل (عليه السلام ) رسول خدا، و ذبيح او بود، چگونه در هنگام بناى كعبه ، از خدا اولين و ابتدائى ترين مراتب عبوديت را مى خواهند؟! | حال كه معناى كلمه اسلام معلوم شد، اين سؤ ال پيش مى آيد: كه ابراهيم (عليه السلام ) و همچنين فرزندش اسماعيل با اينكه هر دو پيغمبر بودند، ابراهيم (عليه السلام ) يكى از پنج پيغمبر اولوالعزم و آورنده ملت حنفيت ، و اسماعيل (عليه السلام ) رسول خدا، و ذبيح او بود، چگونه در هنگام بناى كعبه ، از خدا اولين و ابتدائى ترين مراتب عبوديت را مى خواهند؟! | ||
و آيا ممكن است بگوئيم : ايشان بمرتبه اسلام رسيده بودند؟ وليكن خودشان نمى دانستند؟! و يا بگوئيم : اطلاع از آن نيز داشتند، و منظورشان از درخواست ، اين بوده كه خدا اسلام را برايشان باقى بدارد؟! چطور مى شود با اين حرفها اشكال را پاسخ داد؟ با اينكه آن دو بزرگوار از تقرب و نزديكى به خدا به حدى بودند، كه قابل قياس با اسلام نيست ، علاوه بر اينكه اين دعا را در هنگام بناى كعبه كردند، و مقامشان مقام دعوت بود، و آن دو بزرگوار از هر كس ديگر عالم تر بودند به خدائيكه از او درخواست ميكردند، او را مى شناختند كه كيست ، و چه شاءنى دارد، از اين هم كه بگذريم ، اصلا درخواست اسلام معنا ندارد، براى اينكه اسلامى كه معنايش گذشت ، از امور اختيارى هر كسى است ، و به همين جهت مى بينيم ، مانند نماز و روزه امر بدان تعلق مى گيرد و خدا ميفرمايد: «'''اذ قال له ربه اءسلم ، قال : اءسلمت لرب العالمين '''»، (چون پروردگارش به وى گفت : اسلام بياور، گفت : اسلام آوردم براى رب العالمين ). | و آيا ممكن است بگوئيم : ايشان بمرتبه اسلام رسيده بودند؟ وليكن خودشان نمى دانستند؟! و يا بگوئيم : اطلاع از آن نيز داشتند، و منظورشان از درخواست ، اين بوده كه خدا اسلام را برايشان باقى بدارد؟! چطور مى شود با اين حرفها اشكال را پاسخ داد؟ با اينكه آن دو بزرگوار از تقرب و نزديكى به خدا به حدى بودند، كه قابل قياس با اسلام نيست ، علاوه بر اينكه اين دعا را در هنگام بناى كعبه كردند، و مقامشان مقام دعوت بود، و آن دو بزرگوار از هر كس ديگر عالم تر بودند به خدائيكه از او درخواست ميكردند، او را مى شناختند كه كيست ، و چه شاءنى دارد، از اين هم كه بگذريم ، اصلا درخواست اسلام معنا ندارد، براى اينكه اسلامى كه معنايش گذشت ، از امور اختيارى هر كسى است ، و به همين جهت مى بينيم ، مانند نماز و روزه امر بدان تعلق مى گيرد و خدا ميفرمايد: «'''اذ قال له ربه اءسلم ، قال : اءسلمت لرب العالمين '''»، (چون پروردگارش به وى گفت : اسلام بياور، گفت : اسلام آوردم براى رب العالمين ). | ||
و معنا ندارد كه چنين عملى را با اينكه در اختيار همه است ، بخدا نسبت بدهند، و يا از خدا چيزى را بخواهند كه در اختيار آدمى است . پس لابد عنايت ديگرى در كلام است ، كه درخواست اسلام را از آن دو بزرگوار صحيح مى سازد. | و معنا ندارد كه چنين عملى را با اينكه در اختيار همه است ، بخدا نسبت بدهند، و يا از خدا چيزى را بخواهند كه در اختيار آدمى است . پس لابد عنايت ديگرى در كلام است ، كه درخواست اسلام را از آن دو بزرگوار صحيح مى سازد. | ||
<span id='link441'><span> | <span id='link441'><span> | ||
و اين اسلام كه آن دو درخواست كردند، غير اسلام متداول ، و غير آن معنائى است كه از اين لفظ به ذهن ما تبادر ميكند، چون اسلام داراى مراتبى است ، بدليل اينكه در آيه ! «'''اذ قال له ربه اسلم قال اءسلمت '''» الخ ، ابراهيم (عليه السلام ) را با اينكه داراى اسلام بود، باز امر ميكند به اسلام ، پس مراد به اسلامى كه در اينجا مورد نظر است ، غير آن اسلامى است كه خود آن جناب داشت ، و نظائر اين اختلاف مراتب در قرآن بسيار است . | و اين اسلام كه آن دو درخواست كردند، غير اسلام متداول ، و غير آن معنائى است كه از اين لفظ به ذهن ما تبادر ميكند، چون اسلام داراى مراتبى است ، بدليل اينكه در آيه ! «'''اذ قال له ربه اسلم قال اءسلمت '''» الخ ، ابراهيم (عليه السلام ) را با اينكه داراى اسلام بود، باز امر ميكند به اسلام ، پس مراد به اسلامى كه در اينجا مورد نظر است ، غير آن اسلامى است كه خود آن جناب داشت ، و نظائر اين اختلاف مراتب در قرآن بسيار است . | ||
پس اين اسلام آن اسلامى است كه بزودى معنايش را تفسير ميكنيم ، و آن عبارتست از تمام عبوديت ، و تسليم كردن بنده خدا، آنچه دارد، براى پروردگارش . | پس اين اسلام آن اسلامى است كه بزودى معنايش را تفسير ميكنيم ، و آن عبارتست از تمام عبوديت ، و تسليم كردن بنده خدا، آنچه دارد، براى پروردگارش . | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۹ </center> | ||
و اين معنا هر چند كه مانند معناى اولى كه براى اسلام كرديم ، اختيارى آدمى است ، و اگر كسى مقدمات آن را فراهم كند، مى تواند به آن برسد، الا اينكه وقتى اين اسلام با وضع انسان عادى ، و حال قلب متعارف او، سنجيده شود، امرى غير اختيارى مى شود، يعنى با چنين حال و وصفى رسيدن به آن ، امرى غير ممكن مى شود، مانند ساير مقامات ولايت ، و مراحل عاليه ، و نيز مانند ساير معارج كمال ، كه از حال و طاقت انسان متعارف ، و متوسط الحال بعيد است ، چون مقدمات آن بسيار دشوار است . | و اين معنا هر چند كه مانند معناى اولى كه براى اسلام كرديم ، اختيارى آدمى است ، و اگر كسى مقدمات آن را فراهم كند، مى تواند به آن برسد، الا اينكه وقتى اين اسلام با وضع انسان عادى ، و حال قلب متعارف او، سنجيده شود، امرى غير اختيارى مى شود، يعنى با چنين حال و وصفى رسيدن به آن ، امرى غير ممكن مى شود، مانند ساير مقامات ولايت ، و مراحل عاليه ، و نيز مانند ساير معارج كمال ، كه از حال و طاقت انسان متعارف ، و متوسط الحال بعيد است ، چون مقدمات آن بسيار دشوار است . | ||
و به همين جهت ممكن است آنرا امرى الهى ، و خارج از اختيار انسان دانسته ، از خداى سبحان درخواست كرد: كه آنرا به آدمى افاضه فرمايد، و آدمى را متصف بدان بگرداند. | و به همين جهت ممكن است آنرا امرى الهى ، و خارج از اختيار انسان دانسته ، از خداى سبحان درخواست كرد: كه آنرا به آدمى افاضه فرمايد، و آدمى را متصف بدان بگرداند. | ||
<span id='link442'><span> | <span id='link442'><span> | ||
علاوه بر آنچه گفته شد، در اينجا نظريست دقيق تر، و آن اينست كه آنچه به انسانها نسبت داده مى شود، و اختيارى او شمرده مى شود، تنها اعمال است ، و اما صفات و ملكاتى كه در اثر تكرار صدور عمل در نفس پيدا مى شود، اگر به حقيقت بنگريم اختيارى انسان نيست ، و ميشود، و يا بگو اصلا بايد بخدا منسوب شود، مخصوصا اگر از صفات فاضله ، و ملكات خير باشد، كه نسبت دادنش بخدا اولى است ، از نسبت دادنش به انسان . | علاوه بر آنچه گفته شد، در اينجا نظريست دقيق تر، و آن اينست كه آنچه به انسانها نسبت داده مى شود، و اختيارى او شمرده مى شود، تنها اعمال است ، و اما صفات و ملكاتى كه در اثر تكرار صدور عمل در نفس پيدا مى شود، اگر به حقيقت بنگريم اختيارى انسان نيست ، و ميشود، و يا بگو اصلا بايد بخدا منسوب شود، مخصوصا اگر از صفات فاضله ، و ملكات خير باشد، كه نسبت دادنش بخدا اولى است ، از نسبت دادنش به انسان . | ||
و عادت قرآن نيز بر همين جارى است ، كه همواره نيكيها را بخدا نسبت مى دهد، از ابراهيم حكايت مى كند كه از خدا نماز مسئلت مى دارد: «'''رب اجعلنى مقيم الصلوة ، و من ذريتى '''»، (خدايا مرا و از ذريه ام اشخاصى را، بپا دارنده نماز كن ) و نيز از او حكايت ميكند كه گفت : «'''والحقنى بالصالحين '''»، (مرا به صالحان بپيوند). | و عادت قرآن نيز بر همين جارى است ، كه همواره نيكيها را بخدا نسبت مى دهد، از ابراهيم حكايت مى كند كه از خدا نماز مسئلت مى دارد: «'''رب اجعلنى مقيم الصلوة ، و من ذريتى '''»، (خدايا مرا و از ذريه ام اشخاصى را، بپا دارنده نماز كن ) و نيز از او حكايت ميكند كه گفت : «'''والحقنى بالصالحين '''»، (مرا به صالحان بپيوند). | ||
و از سليمان (عليه السلام ) حكايت مى كند، كه بعد از ديدن صحنه مورچگان ، گفت : «'''رب اءوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى ، و ان اعمل صالحا ترضيه '''»، (پروردگارا نصيبم كن ، كه شكر نعمتت بجاى آورم ، آن نعمتى كه بر من و بر والدينم ارزانى داشتى ، و اينكه عمل صالحى كنم ، كه تو را خوش آيد). | و از سليمان (عليه السلام ) حكايت مى كند، كه بعد از ديدن صحنه مورچگان ، گفت : «'''رب اءوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى ، و ان اعمل صالحا ترضيه '''»، (پروردگارا نصيبم كن ، كه شكر نعمتت بجاى آورم ، آن نعمتى كه بر من و بر والدينم ارزانى داشتى ، و اينكه عمل صالحى كنم ، كه تو را خوش آيد). | ||
و از ابراهيم حكايت كرده كه در آيه مورد بحث از خدا اسلام خواسته ، ميگويد: «'''ربنا واجعلنا مسلمين لك '''» الخ . | و از ابراهيم حكايت كرده كه در آيه مورد بحث از خدا اسلام خواسته ، ميگويد: «'''ربنا واجعلنا مسلمين لك '''» الخ . | ||
پس معلوم شد كه مراد باسلام غير آن معنائى است كه آيه شريفه «'''قالت الاعراب : آمنا قل : لم تؤ منوا ولكن قولوا: اسلمنا، ولما يدخل الايمان فى قلوبكم '''»، (اعراب گفتند: ايمان آورديم ، بگو: نه ايمان نياورده ايد، بلكه بايد بگوئيد: اسلام آورديم ، چون هنوز ايمان در دلهاى شما داخل نشده ) | پس معلوم شد كه مراد باسلام غير آن معنائى است كه آيه شريفه «'''قالت الاعراب : آمنا قل : لم تؤ منوا ولكن قولوا: اسلمنا، ولما يدخل الايمان فى قلوبكم '''»، (اعراب گفتند: ايمان آورديم ، بگو: نه ايمان نياورده ايد، بلكه بايد بگوئيد: اسلام آورديم ، چون هنوز ايمان در دلهاى شما داخل نشده ) | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۰ </center> | ||
بدان اشاره ميكند، بلكه معنائى است بلندتر و عالى تر از آن ، كه انشاءاللّه بيانش خواهد آمد. | بدان اشاره ميكند، بلكه معنائى است بلندتر و عالى تر از آن ، كه انشاءاللّه بيانش خواهد آمد. | ||
مراد از «'''ارنا مناسكنا و تب علينا'''» | مراد از «'''ارنا مناسكنا و تب علينا'''» | ||
و ارنا مناسكنا و تب علينا انك انت التواب الرحيم اين آيه معنائى را كه قبلا براى اسلام كرديم ، بيان مى كند، چون كلمه (مناسك جمع منسك ) است ، كه بمعناى عبادتست ، همچنانكه در آيه : «'''ولكل امة جعلنا منسكا'''»، (براى هر امتى عبادتى مقرر كرديم ). | و ارنا مناسكنا و تب علينا انك انت التواب الرحيم اين آيه معنائى را كه قبلا براى اسلام كرديم ، بيان مى كند، چون كلمه (مناسك جمع منسك ) است ، كه بمعناى عبادتست ، همچنانكه در آيه : «'''ولكل امة جعلنا منسكا'''»، (براى هر امتى عبادتى مقرر كرديم ). | ||
باين معنا است و يا بمعناى آن عملى است كه بعنوان عبادت آورده مى شود، و چون در آيه مورد بحث مصدر اضافه به (نا ما) شده ، افاده تحقق را مى كند، ساده تر آنكه مى رساند آن مناسكى منظور است ، كه از ايشان سر زده ، نه آن اعمالى كه خدا خواسته تا انجامش دهند. | باين معنا است و يا بمعناى آن عملى است كه بعنوان عبادت آورده مى شود، و چون در آيه مورد بحث مصدر اضافه به (نا ما) شده ، افاده تحقق را مى كند، ساده تر آنكه مى رساند آن مناسكى منظور است ، كه از ايشان سر زده ، نه آن اعمالى كه خدا خواسته تا انجامش دهند. | ||
خلاصه مى خواهيم بگوئيم : كلمه «'''مناسكنا'''»، اين نكته را مى رساند كه خدايا حقيقت اعمالى كه از ما بعنوان عبادت تو سر زده ، بما نشان بده ، و نميخواهد درخواست كند: كه خدايا طريقه عبادت خودت را بما ياد بده ، و يا ما را بانجام آن موفق گردان ، و اين درخواست همان چيزيست كه ما در تفسير جمله : «'''واوحينا اليهم فعل الخيرات ، واقام الصلوة ، وايتاء الزكوة '''»، (ما بايشان فعل خيرات ، و اقامه نماز، و دادن زكات ، را وحى كرديم ). بدان اشاره كرديم ، و انشاءاللّه باز هم در جاى خودش خواهيم گفت ، كه اين وحى عبارت است از تسديد در | |||
خلاصه مى خواهيم بگوئيم : كلمه «'''مناسكنا'''»، اين نكته را مى رساند كه خدايا حقيقت اعمالى كه از ما بعنوان عبادت تو سر زده ، بما نشان بده ، و نميخواهد درخواست كند: كه خدايا طريقه عبادت خودت را بما ياد بده ، و يا ما را بانجام آن موفق گردان ، و اين درخواست همان چيزيست كه ما در تفسير جمله : «'''واوحينا اليهم فعل الخيرات ، واقام الصلوة ، وايتاء الزكوة '''»، (ما بايشان فعل خيرات ، و اقامه نماز، و دادن زكات ، را وحى كرديم ). بدان اشاره كرديم ، و انشاءاللّه باز هم در جاى خودش خواهيم گفت ، كه اين وحى عبارت است از تسديد در فعل ، نه ياد دادن تكاليفى كه مطلوب انسان است ، و كانه آيه : «'''واذكر عبادنا ابراهيم ، واسحق ، ويعقوب ، اولى الايدى و الابصار، انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار'''». | |||
هم باين معنا اشاره مى كند، چون به رسول خدا (ص ) امر مى كند كه بندگان او ابراهيم و اسحاق و يعقوب را بياد آورد، كه صاحبان قدرت و بصيرت بودند، و او ايشان را بموهبت خالص ياد آن سراى ديگر اختصاص داد. | هم باين معنا اشاره مى كند، چون به رسول خدا (ص ) امر مى كند كه بندگان او ابراهيم و اسحاق و يعقوب را بياد آورد، كه صاحبان قدرت و بصيرت بودند، و او ايشان را بموهبت خالص ياد آن سراى ديگر اختصاص داد. | ||
پس تا اينجا بخوبى روشن شد، كه مراد از اسلام و بصيرت در عبادت ، غير آن معناى شايع و متعارف از كلمه است ، و همچنين مراد بجمله (و تب علينا) توبه از گناهان كه معناى متداول كلمه است ، نيست . | پس تا اينجا بخوبى روشن شد، كه مراد از اسلام و بصيرت در عبادت ، غير آن معناى شايع و متعارف از كلمه است ، و همچنين مراد بجمله (و تب علينا) توبه از گناهان كه معناى متداول كلمه است ، نيست . | ||
چون ابراهيم و اسماعيل دو تن از پيامبران و معصومين به عصمت خدايتعالى بودند، و گناه از ايشان سر نميزند، تا مانند ما گنهكاران از آن توبه كنند. | چون ابراهيم و اسماعيل دو تن از پيامبران و معصومين به عصمت خدايتعالى بودند، و گناه از ايشان سر نميزند، تا مانند ما گنهكاران از آن توبه كنند. | ||
<span id='link444'><span> | <span id='link444'><span> | ||
== | ==معناى اسلام، مناسك و توبه، درباره حضرت ابراهيم«ع» == | ||
در اينجا ممكن است بگوئى : آنچه از معناى اسلام ، و نشان دادن مناسك و توبه ، كه شايسته مقام ابراهيم و اسماعيل (عليهماالسلام ) است ، غير آن معناى از اسلام ، و ارائه مناسك ، و توبه است ، كه در خود ذريه آنجناب است ، و به چه دليل بگوئيم : اين عناوين در حق ذريه آنجناب نيز اراده شده ؟ با اينكه آنجناب ذريه خود را جز در خصوص دعوت اسلام با خودش و فرزندش اسماعيل شركت نداد، | در اينجا ممكن است بگوئى : آنچه از معناى اسلام ، و نشان دادن مناسك و توبه ، كه شايسته مقام ابراهيم و اسماعيل (عليهماالسلام ) است ، غير آن معناى از اسلام ، و ارائه مناسك ، و توبه است ، كه در خود ذريه آنجناب است ، و به چه دليل بگوئيم : اين عناوين در حق ذريه آنجناب نيز اراده شده ؟ با اينكه آنجناب ذريه خود را جز در خصوص دعوت اسلام با خودش و فرزندش اسماعيل شركت نداد، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۱ </center> | ||
و گرنه ميگفت : «'''ربنا واجعلنا وذريتنا امة مسلمة '''» (خدايا ما و ذريه ما را امتى مسلمان قرار بده )، و يا «'''واجعلنا و من ذريتنا مسلمين '''» ولى اينطور نگفت ، بلكه ذريه خود را در عبارتى جداگانه ذكر كرد، و گفت : «'''ومن ذريتنا امة مسلمة لك '''» با اينحال چه مانعى دارد بگوئيم : مرادش از اسلام معنائى عمومى است ، كه شامل جميع مراتب اسلام ، حتى ابتدائى ترين مرتبه آن ، يعنى ظاهر اسلام هم بشود چون همين مرتبه نيز آثارى جميل و نتايجى نفيس در مجتمع انسانى دارد، آثارى كه مى تواند مطلوب ابراهيم (عليه السلام ) باشد، و آن را از پروردگارش مسئلت بدارد، همانطور كه در نظر پيامبر اسلام نيز اسلام بهمين معنا است ، چون آنجناب بهمين مقدار از اسلام كه بحقانيت شهادتين هر چند بظاهر اعتراف كنند اكتفاء مى كرد، و اين اعتراف را مايه محفوظ بودن خونهاشان ميدانست ، و مسئله ازدواج و ارث را بر آن مترتب مى كرد. | و گرنه ميگفت : «'''ربنا واجعلنا وذريتنا امة مسلمة '''» (خدايا ما و ذريه ما را امتى مسلمان قرار بده )، و يا «'''واجعلنا و من ذريتنا مسلمين '''» ولى اينطور نگفت ، بلكه ذريه خود را در عبارتى جداگانه ذكر كرد، و گفت : «'''ومن ذريتنا امة مسلمة لك '''» با اينحال چه مانعى دارد بگوئيم : مرادش از اسلام معنائى عمومى است ، كه شامل جميع مراتب اسلام ، حتى ابتدائى ترين مرتبه آن ، يعنى ظاهر اسلام هم بشود چون همين مرتبه نيز آثارى جميل و نتايجى نفيس در مجتمع انسانى دارد، آثارى كه مى تواند مطلوب ابراهيم (عليه السلام ) باشد، و آن را از پروردگارش مسئلت بدارد، همانطور كه در نظر پيامبر اسلام نيز اسلام بهمين معنا است ، چون آنجناب بهمين مقدار از اسلام كه بحقانيت شهادتين هر چند بظاهر اعتراف كنند اكتفاء مى كرد، و اين اعتراف را مايه محفوظ بودن خونهاشان ميدانست ، و مسئله ازدواج و ارث را بر آن مترتب مى كرد. | ||
و بنابراين هيچ مانعى ندارد بگوئيم : مراد ابراهيم (عليه السلام ) از اسلام در جمله : «'''ربنا واجعلنا مسلمين لك '''»، آن معناى عالى از اسلام است ، كه لايق شاءن او، و فرزندش (عليهم السلام ) بود، و در جمله : «'''ومن ذريتنا امة مسلمة لك '''» الخ ، مراد اسلامى بود كه لايق بشاءن امت باشد، كه حتى شامل اسلام منافقين ، و نيز اسلام اشخاص ضعيف الايمان ، و قوى الايمان ، و بالاخره اسلام همه مسلمين بشود. | و بنابراين هيچ مانعى ندارد بگوئيم : مراد ابراهيم (عليه السلام ) از اسلام در جمله : «'''ربنا واجعلنا مسلمين لك '''»، آن معناى عالى از اسلام است ، كه لايق شاءن او، و فرزندش (عليهم السلام ) بود، و در جمله : «'''ومن ذريتنا امة مسلمة لك '''» الخ ، مراد اسلامى بود كه لايق بشاءن امت باشد، كه حتى شامل اسلام منافقين ، و نيز اسلام اشخاص ضعيف الايمان ، و قوى الايمان ، و بالاخره اسلام همه مسلمين بشود. | ||
<span id='link445'><span> | <span id='link445'><span> | ||
در پاسخ مى گوئيم: مقام تشريع با مقام دعا و درخواست دو مقام مختلف است و دو حكم متفاوت دارد، كه نبايد اين را با آن مقايسه نمود، اگر پيامبر اسلام (ص ) از امتش بهمين مقدار قناعت كرد، كه بظاهر شهادتين اقرار كنند، بدان جهت بود كه حكمت در توسعه شوكت ، و حفظ ظاهر نظام صالح ، اقتضاء مى كرد باين مقدار از مراتب اسلام اكتفاء كند، تا پوشش و پوستى باشد براى حفظ مغز و لبّ اسلام ، كه همان حقيقت اسلام باشد، و باين وسيله آن حقيقت را از صدمه آفات وارده حفظ كند. | |||
در پاسخ مى گوئيم مقام تشريع با مقام دعا و درخواست دو مقام مختلف است و دو حكم متفاوت دارد، كه نبايد اين را با آن مقايسه نمود، اگر پيامبر اسلام (ص ) از امتش بهمين مقدار قناعت كرد، كه بظاهر شهادتين اقرار كنند، بدان جهت بود كه حكمت در توسعه شوكت ، و حفظ ظاهر نظام صالح ، اقتضاء مى كرد باين مقدار از مراتب اسلام اكتفاء كند، تا پوشش و پوستى باشد براى حفظ مغز و لبّ اسلام ، كه همان حقيقت اسلام باشد، و باين وسيله آن حقيقت را از صدمه آفات وارده حفظ كند. | |||
اين مقام تشريع است كه در آن ، اين حكمت را رعايت كرده ، و اما مقام دعا و درخواست از خداى سبحان ، مقامى ديگر است ، كه حاكم در آن تنها حقايق است ، و غرض درخواست كننده در آن مقام مت علق بحقيقت امر است ، او مى خواهد بواقع قرب بخدا برسد، نه باسم و ظاهر آن ، چون انبياء توجهى و عشقى به ظواهر امور بدان جهت كه ظاهر است ندارند، ابراهيم (عليه السلام ) حتى علاقه باين ظاهر اسلام نسبت بامتش هم ندارد، چون اگر ميداشت هما ن را قبل از اينكه براى ذريه اش درخواست كند، براى پدرش درخواست ميكرد و ديگر وقتى فهميد پدر از دشمنان خداست از او بيزارى نمى جست ، و نيز در دعايش بطورى كه قرآن حكايت كرده ، نمى گفت : «'''ولا تخزنى يوم يبعثون ، يوم لاينفع مال ، ولابنون ، الا من اتى اللّه بقلب سليم '''»، (و مرا در روزيكه خلق مبعوث مى شوند، | اين مقام تشريع است كه در آن ، اين حكمت را رعايت كرده ، و اما مقام دعا و درخواست از خداى سبحان ، مقامى ديگر است ، كه حاكم در آن تنها حقايق است ، و غرض درخواست كننده در آن مقام مت علق بحقيقت امر است ، او مى خواهد بواقع قرب بخدا برسد، نه باسم و ظاهر آن ، چون انبياء توجهى و عشقى به ظواهر امور بدان جهت كه ظاهر است ندارند، ابراهيم (عليه السلام ) حتى علاقه باين ظاهر اسلام نسبت بامتش هم ندارد، چون اگر ميداشت هما ن را قبل از اينكه براى ذريه اش درخواست كند، براى پدرش درخواست ميكرد و ديگر وقتى فهميد پدر از دشمنان خداست از او بيزارى نمى جست ، و نيز در دعايش بطورى كه قرآن حكايت كرده ، نمى گفت : «'''ولا تخزنى يوم يبعثون ، يوم لاينفع مال ، ولابنون ، الا من اتى اللّه بقلب سليم '''»، (و مرا در روزيكه خلق مبعوث مى شوند، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۲ </center> | ||
خوار مفرما، روزى كه مال و فرزندان سود نمى دهند، مگر كسيكه قلبى سالم بياورد) بلكه به خوار نشدن در دنيا و سلامت در ظاهر قناعت ميكرد، و نيز نمى گفت : «'''واجعل لى لسان صدق فى الاخرين '''»، (و برايم لسان صدقى در آيندگان قرار ده ).، بلكه به لسان ذكر در آيندگان اكتفاء ميكرد، و همچنين ساير كلماتى كه از آنجناب حكايت شده است . | خوار مفرما، روزى كه مال و فرزندان سود نمى دهند، مگر كسيكه قلبى سالم بياورد) بلكه به خوار نشدن در دنيا و سلامت در ظاهر قناعت ميكرد، و نيز نمى گفت : «'''واجعل لى لسان صدق فى الاخرين '''»، (و برايم لسان صدقى در آيندگان قرار ده ).، بلكه به لسان ذكر در آيندگان اكتفاء ميكرد، و همچنين ساير كلماتى كه از آنجناب حكايت شده است . | ||
پس اسلامى كه او براى ذريه اش درخواست كرد، جز اسلام واقعى نمى تواند باشد، و در جمله «'''امة مسلمة لك '''»، خود اشاره اى باين معنا هست ، چون اگر مراد تنها صدق نام مسلمان بر ذريه اش بود، ميگفت : «'''امة مسلمة '''» ديگر احتياج بكلمه «'''لك '''» نبود، (دقت بفرمائيد). | پس اسلامى كه او براى ذريه اش درخواست كرد، جز اسلام واقعى نمى تواند باشد، و در جمله «'''امة مسلمة لك '''»، خود اشاره اى باين معنا هست ، چون اگر مراد تنها صدق نام مسلمان بر ذريه اش بود، ميگفت : «'''امة مسلمة '''» ديگر احتياج بكلمه «'''لك '''» نبود، (دقت بفرمائيد). | ||
«'''ربنا وابعث فيهم رسولا منهم '''» الخ ، منظور آن جناب بعثت خاتم الانبياء (ص ) بود، همچنان كه رسول خدا (ص ) مى فرمود: من دعاى ابراهيم هستم . | «'''ربنا وابعث فيهم رسولا منهم '''» الخ ، منظور آن جناب بعثت خاتم الانبياء (ص ) بود، همچنان كه رسول خدا (ص ) مى فرمود: من دعاى ابراهيم هستم . | ||
<span id='link446'><span> | <span id='link446'><span> | ||
==بحث روايتى | ==بحث روايتى == | ||
در كافى از كتانى روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از مردى پرسيدم . | در كافى از كتانى روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از مردى پرسيدم . | ||
كه دو ركعت نماز در مقام ابراهيم را كه بعد از طواف حج و عمره واجب است فراموش كرده ؟ فرمود: اگر در شهر مكه يادش آمد، دو ركعت در مقام ابراهيم بخواند، چون خداى عز و جل فرموده «'''واتخذوا من مقام ابراهيم مصلى '''» و اما اگر از مكه رفته ، و آنگاه يادش آمده ، من دستور نميدهم برگردد. | كه دو ركعت نماز در مقام ابراهيم را كه بعد از طواف حج و عمره واجب است فراموش كرده ؟ فرمود: اگر در شهر مكه يادش آمد، دو ركعت در مقام ابراهيم بخواند، چون خداى عز و جل فرموده «'''واتخذوا من مقام ابراهيم مصلى '''» و اما اگر از مكه رفته ، و آنگاه يادش آمده ، من دستور نميدهم برگردد. | ||
مؤ لف : قريب باين معنا را شيخ در تهذيب ، و عياشى در تفسيرش ، بچند سند روايت كرده اند، و خصوصيات حكم ، يعنى نماز در مقام ابراهيم ، و اينكه بايد پشت مقام باشد، همچنانكه در بعضى روايات آمده ، كه احدى نبايد دو ركعت نماز طواف را جز در پشت مقام بخواند، تا آخر حديث ، همه از كلمه «'''من '''» و كلمه «'''مصلى '''» در جمله : «'''واتخذوا من مقام ابراهيم مصلى '''» استفاده شده است . | |||
مؤ لف : قريب باين معنا را شيخ در تهذيب ، و عياشى در تفسيرش ، بچند سند روايت كرده اند، و خصوصيات حكم ، يعنى نماز در مقام ابراهيم ، و اينكه بايد پشت مقام باشد، همچنانكه در بعضى روايات آمده ، كه احدى نبايد دو ركعت نماز طواف را جز در پشت مقام بخواند، تا آخر حديث ، همه از كلمه «'''من'''» و كلمه «'''مصلى '''» در جمله : «'''واتخذوا من مقام ابراهيم مصلى '''» استفاده شده است . | |||
و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل جمله : «'''ان طهرا بيتى للطائفين '''» الخ فرموده : يعنى مشركين را از آن دور كن . | و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل جمله : «'''ان طهرا بيتى للطائفين '''» الخ فرموده : يعنى مشركين را از آن دور كن . | ||
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: خداى عز و جل در كتابش مى فرمايد: ((طهرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود)، | و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: خداى عز و جل در كتابش مى فرمايد: ((طهرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود)، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۳ </center> | ||
و به همين جهت جا دارد بنده خدا وقتى وارد مكه مى شود، طاهر باشد، و عرق و كثافات را از خود بشويد، و خود را پاكيزه كند. | و به همين جهت جا دارد بنده خدا وقتى وارد مكه مى شود، طاهر باشد، و عرق و كثافات را از خود بشويد، و خود را پاكيزه كند. | ||
مؤ لف : اين معنا در رواياتى ديگر نيز آمده ، و اينكه ائمه (عليهم السلام ) طهارت شخص وارد بمكه را از طهارت مورد (بيت ) كه در آيه آمده استفاده كرده اند، بضميمه آيات ديگر، مانند آيه : «'''الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات '''» و امثال آن بوده است . | مؤ لف : اين معنا در رواياتى ديگر نيز آمده ، و اينكه ائمه (عليهم السلام ) طهارت شخص وارد بمكه را از طهارت مورد (بيت ) كه در آيه آمده استفاده كرده اند، بضميمه آيات ديگر، مانند آيه : «'''الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات '''» و امثال آن بوده است . | ||
<span id='link447'><span> | <span id='link447'><span> | ||
و در تفسير مجمع البيان از ابن عباس روايت كرده كه گفت : بعد از آنكه ابراهيم (عليه السلام ) اسماعيل و هاجر را بمكه آورد، و در آنجا گذاشت و رفت ، بعد از مدتى كه قوم جرهم آمدند و با اجازه هاجر در آن سرزمين منزل كردند، اسماعيل هم به سن ازدواج رسيده با دخترى از ايشان ازدواج كرد، هاجر از دنيا رفت ، پس ابراهيم از همسرش ساره اجازه خواست ، تا سرى به هاجر و اسماعيل بزند، ساره با اين شرط موافقت كرد، كه در آنجا از مركب خود پياده نشود. | و در تفسير مجمع البيان از ابن عباس روايت كرده كه گفت : بعد از آنكه ابراهيم (عليه السلام ) اسماعيل و هاجر را بمكه آورد، و در آنجا گذاشت و رفت ، بعد از مدتى كه قوم جرهم آمدند و با اجازه هاجر در آن سرزمين منزل كردند، اسماعيل هم به سن ازدواج رسيده با دخترى از ايشان ازدواج كرد، هاجر از دنيا رفت ، پس ابراهيم از همسرش ساره اجازه خواست ، تا سرى به هاجر و اسماعيل بزند، ساره با اين شرط موافقت كرد، كه در آنجا از مركب خود پياده نشود. | ||
ابراهيم (عليه السلام ) بسوى مكه حركت كرد، وقتى رسيد فهميد هاجر از دنيا رفته لاجرم بخانه اسماعيل رفت ، و از همسر او پرسيد: شوهرت كجاست ؟ گفت اينجا نيست ، رفته شكار كند، و اسماعيل (عليه السلام ) رسمش اين بود كه در داخل حرم شكار نميكرد، هميشه مى رفت بيرون حرم شكار مى كرد، و برمى گشت ، ابراهيم به آن زن گفت : آيا مى توانى از من پذيرائى كنى ؟ گفت : نه ، چون چيزى در خانه ندارم ، و كسى هم با من نيست كه بفرستم طعامى تهيه كند. | ابراهيم (عليه السلام ) بسوى مكه حركت كرد، وقتى رسيد فهميد هاجر از دنيا رفته لاجرم بخانه اسماعيل رفت ، و از همسر او پرسيد: شوهرت كجاست ؟ گفت اينجا نيست ، رفته شكار كند، و اسماعيل (عليه السلام ) رسمش اين بود كه در داخل حرم شكار نميكرد، هميشه مى رفت بيرون حرم شكار مى كرد، و برمى گشت ، ابراهيم به آن زن گفت : آيا مى توانى از من پذيرائى كنى ؟ گفت : نه ، چون چيزى در خانه ندارم ، و كسى هم با من نيست كه بفرستم طعامى تهيه كند. | ||
ابراهيم (عليه السلام ) فرمود: وقتى همسرت بخانه آمد، سلام مرا باو برسان و بگو: عتبه خانه ات را عوض كن ، اين سفارش را كرد، و رفت . | ابراهيم (عليه السلام ) فرمود: وقتى همسرت بخانه آمد، سلام مرا باو برسان و بگو: عتبه خانه ات را عوض كن ، اين سفارش را كرد، و رفت . | ||
از آنسو نگر كه چون اسماعيل بخانه آمد، بوى پدر را احساس كرد، به همسرش فرمود: آيا كسى بخانه آمد؟ گفت : آرى پيرمردى داراى شمائلى چنين و چنان آمد، و منظور زن از بيان شمايل آن جناب توهين بابراهيم ، و سبك شمردن او بود، اسماعيل پرسيد: راستى سفارشى و پيامى نداد؟ گفت : چرا، بمن گفت : بشوهرت وقتى آمد سلام برسان ، و بگو عتبه در خانه ات را عوض كن . | از آنسو نگر كه چون اسماعيل بخانه آمد، بوى پدر را احساس كرد، به همسرش فرمود: آيا كسى بخانه آمد؟ گفت : آرى پيرمردى داراى شمائلى چنين و چنان آمد، و منظور زن از بيان شمايل آن جناب توهين بابراهيم ، و سبك شمردن او بود، اسماعيل پرسيد: راستى سفارشى و پيامى نداد؟ گفت : چرا، بمن گفت : بشوهرت وقتى آمد سلام برسان ، و بگو عتبه در خانه ات را عوض كن . | ||
اسماعيل (عليه السلام ) منظور پدر را فهميد، و همسر خود را طلاق گفت ، و با زنى ديگر ازدواج كرد. | اسماعيل (عليه السلام ) منظور پدر را فهميد، و همسر خود را طلاق گفت ، و با زنى ديگر ازدواج كرد. | ||
بعد از مدتى كه خدا مى داند، دوباره ابراهيم از ساره اجازه گرفت ، تا بزيارت اسماعيل بيايد، ساره اجازه داد، اما باين شرط كه پياده نشود، ابراهيم (عليه السلام ) حركت كرد، و بمكه به در خانه اسماعيل آمد، از همسر او پرسيد: شوهرت كجا است ؟ گفت : رفته است تا شكارى كند، | بعد از مدتى كه خدا مى داند، دوباره ابراهيم از ساره اجازه گرفت ، تا بزيارت اسماعيل بيايد، ساره اجازه داد، اما باين شرط كه پياده نشود، ابراهيم (عليه السلام ) حركت كرد، و بمكه به در خانه اسماعيل آمد، از همسر او پرسيد: شوهرت كجا است ؟ گفت : رفته است تا شكارى كند، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۴ </center> | ||
و انشاءالله بزودى برمى گردد، فعلا پياده شويد، خدا رحمتت كند، ابراهيم فرمود: آيا چيزى براى پذيرائى من در خانه دارى ؟ گفت : بلى ، و بلادرنگ قدحى شير و مقدارى گوشت بياورد، ابراهيم او را به بركت دعا كرد، و اگر همسر اسماعيل آنروز براى ابراهيم نان و يا گندم و يا جوى ، و يا خرمائى آورده بود، نتيجه دعاى ابراهيم اين ميشد، كه شهر مكه از هر جاى ديگر دنيا داراى گندم و جو و خرماى بيشترى مى شد. | و انشاءالله بزودى برمى گردد، فعلا پياده شويد، خدا رحمتت كند، ابراهيم فرمود: آيا چيزى براى پذيرائى من در خانه دارى ؟ گفت : بلى ، و بلادرنگ قدحى شير و مقدارى گوشت بياورد، ابراهيم او را به بركت دعا كرد، و اگر همسر اسماعيل آنروز براى ابراهيم نان و يا گندم و يا جوى ، و يا خرمائى آورده بود، نتيجه دعاى ابراهيم اين ميشد، كه شهر مكه از هر جاى ديگر دنيا داراى گندم و جو و خرماى بيشترى مى شد. | ||
بهر حال همسر اسماعيل بانجناب گفت : پياده شويد، تا سرت را بشويم ، ولى ابراهيم پياده نشد، لاجرم عروسش اين سنگى را كه فعلا مقام ابراهيم است ، بياورد و زير پاى او نهاد، و ابراهيم قدم بر آن سنگ گذاشت ، كه تاكنون جاى قدمش در آن سنگ باقى است . | بهر حال همسر اسماعيل بانجناب گفت : پياده شويد، تا سرت را بشويم ، ولى ابراهيم پياده نشد، لاجرم عروسش اين سنگى را كه فعلا مقام ابراهيم است ، بياورد و زير پاى او نهاد، و ابراهيم قدم بر آن سنگ گذاشت ، كه تاكنون جاى قدمش در آن سنگ باقى است . | ||
آنگاه آب آورد، و سمت راست سر ابراهيم را بشست ، آنگاه مقام را به طرف چپ او برد، و سمت چپ سرش را بشست ، و اثر پاى چپ ابراهيم نيز در سنگ بماند. | آنگاه آب آورد، و سمت راست سر ابراهيم را بشست ، آنگاه مقام را به طرف چپ او برد، و سمت چپ سرش را بشست ، و اثر پاى چپ ابراهيم نيز در سنگ بماند. | ||
آنگاه ابراهيم فرمود: چون شوهرت بخانه آمد، سلامش برسان ، و بوى بگو: حالا درب خانه ات درست شد. | آنگاه ابراهيم فرمود: چون شوهرت بخانه آمد، سلامش برسان ، و بوى بگو: حالا درب خانه ات درست شد. | ||
اين را گفت و رفت ، پس چون اسماعيل بخانه آمد، بوى پدر را احساس كرد، و از همسرش پرسيد: آيا كسى به نزدت آمد؟ گفت : بلى ، پيرمردى زيباتر از هر مرد ديگر، و خوشبوتر از همه مردم ، نزدم آمد، و بمن چنين و چنان گفت ، و من باو چنين و چنان گفته ، سرش را شستم ، و اين جاى پاى اوست ، كه بر روى اين سنگ مانده ، اسماعيل گفت : او پدرم ابراهيم است . | اين را گفت و رفت ، پس چون اسماعيل بخانه آمد، بوى پدر را احساس كرد، و از همسرش پرسيد: آيا كسى به نزدت آمد؟ گفت : بلى ، پيرمردى زيباتر از هر مرد ديگر، و خوشبوتر از همه مردم ، نزدم آمد، و بمن چنين و چنان گفت ، و من باو چنين و چنان گفته ، سرش را شستم ، و اين جاى پاى اوست ، كه بر روى اين سنگ مانده ، اسماعيل گفت : او پدرم ابراهيم است . | ||
مؤ لف : قريب باين معنا را قمى در تفسيرش نقل كرده است . | مؤ لف : قريب باين معنا را قمى در تفسيرش نقل كرده است . | ||
<span id='link448'><span> | <span id='link448'><span> | ||
==داستان حضرت ابراهيم (ع ) از زبان امام صادق (ع ) == | ==داستان حضرت ابراهيم (ع ) از زبان امام صادق (ع ) == | ||
و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ابراهيم (عليه السلام ) در باديه شام منزل داشت ، همينكه هاجر اسماعيل را بزاد، ساره غمگين گشت ، چون او فرزند نداشت و به همين جهت همواره ابراهيم را در خصوص هاجر اذيت ميكرد، و غمناكش مى ساخت . | و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ابراهيم (عليه السلام ) در باديه شام منزل داشت ، همينكه هاجر اسماعيل را بزاد، ساره غمگين گشت ، چون او فرزند نداشت و به همين جهت همواره ابراهيم را در خصوص هاجر اذيت ميكرد، و غمناكش مى ساخت . | ||
ابراهيم نزد خدا شكايت كرد، خداى عز و جل به او وحى فرستاد كه زن بمنزله دنده كج است ، اگر بهمان كجى وى ، بسازى ، از او بهره مند مى شوى ، و اگر بخواهى راستش كنى ، او را خواهى شكست ، آنگاه دستورش داد: تا اسماعيل و مادرش را از شام بيرون بياورد، پرسيد: پروردگارا كجا ببرم ؟ فرمود: بحرم من ، و امن من ، و اولين بقعه اى كه در زمين خلق كرده ام و آن سرزمين مكه است . | ابراهيم نزد خدا شكايت كرد، خداى عز و جل به او وحى فرستاد كه زن بمنزله دنده كج است ، اگر بهمان كجى وى ، بسازى ، از او بهره مند مى شوى ، و اگر بخواهى راستش كنى ، او را خواهى شكست ، آنگاه دستورش داد: تا اسماعيل و مادرش را از شام بيرون بياورد، پرسيد: پروردگارا كجا ببرم ؟ فرمود: بحرم من ، و امن من ، و اولين بقعه اى كه در زمين خلق كرده ام و آن سرزمين مكه است . | ||
پس از آن خداى تعالى جبرئيل را با براق برايش نازل كرد، و هاجر و اسماعيل را و خود ابراهيم را بر آن سوار نموده ، | پس از آن خداى تعالى جبرئيل را با براق برايش نازل كرد، و هاجر و اسماعيل را و خود ابراهيم را بر آن سوار نموده ، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۵ </center> | ||
براه افتاد، ابراهيم از هيچ نقطه خوش آب و هوا، و از هيچ زراعت و نخلستانى نمى گذشت ، مگر اينكه از جبرئيل مى پرسيد: اينجا بايد پياده شويم ؟ اينجا است آن محل ؟ جبرئيل مى گفت : نه ، پيش برو، پيش برو، همچنان پيش راندند، تا به سرزمين مكه رسيدند، ابراهيم هاجر و اسماعيل را در همين محلى كه خانه خدا در آن ساخته شد، پياده كرد، چون با ساره عهد بسته بود، كه خودش پياده نشود، تا نزد او برگردد. | براه افتاد، ابراهيم از هيچ نقطه خوش آب و هوا، و از هيچ زراعت و نخلستانى نمى گذشت ، مگر اينكه از جبرئيل مى پرسيد: اينجا بايد پياده شويم ؟ اينجا است آن محل ؟ جبرئيل مى گفت : نه ، پيش برو، پيش برو، همچنان پيش راندند، تا به سرزمين مكه رسيدند، ابراهيم هاجر و اسماعيل را در همين محلى كه خانه خدا در آن ساخته شد، پياده كرد، چون با ساره عهد بسته بود، كه خودش پياده نشود، تا نزد او برگردد. | ||
در محلى كه فعلا چاه زمزم قرار دارد درختى بود، هاجر عليه السلام پارچه اى كه همراه داشت روى شاخه درخت انداخت ، تا در زير سايه آن راحت باشد، همينكه ابراهيم خانواده اش را در آنجا منزل داد، و خواست تا بطرف ساره برگردد، هاجر (كه راستى ايمانش شگفت آور و حيرت انگيز است يك كلمه پرسيد) آيا ما را در سرزمينى مى گذارى و مى روى كه نه انيسى و نه آبى و نه دانه اى در آن هست ؟ ابراهيم گفت : خدائى كه مرا باين عمل فرمان داده ، از هر چيز ديگرى شما را كفايت است ، اين را گفت و راهى شام شد، همينكه بكوه (كداء كه كوهى در ذى طوى ) است رسيد، نگاهى بعقب (و در درون اين دره خشك ) انداخت ، و گفت : «'''ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ، ربنا ليقيموا الصلوة ، فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم ، وارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون '''»، (پروردگارا! من ذريه ام را در سرزمينى گود و بدون آب و گياه جاى دادم ، نزد بيت محرمت ، پروردگار ما، بدين اميد كه نماز بپادارند، پس دلهائى از مردم را متمايل بسوى ايشان كن ، و از ميوه ها، روزيشان ده ، باشد كه شكر گزارند) اين راز بگفت و برفت . | |||
در محلى كه فعلا چاه زمزم قرار دارد درختى بود، هاجر عليه السلام پارچه اى كه همراه داشت روى شاخه درخت انداخت ، تا در زير سايه آن راحت باشد، همينكه ابراهيم خانواده اش را در آنجا منزل داد، و خواست تا بطرف ساره برگردد، هاجر (كه راستى ايمانش شگفت آور و حيرت انگيز است يك كلمه پرسيد) آيا ما را در سرزمينى مى گذارى و مى روى كه نه انيسى و نه آبى و نه دانه اى در آن هست ؟ | |||
ابراهيم گفت : خدائى كه مرا باين عمل فرمان داده ، از هر چيز ديگرى شما را كفايت است ، اين را گفت و راهى شام شد، همينكه بكوه (كداء كه كوهى در ذى طوى ) است رسيد، نگاهى بعقب (و در درون اين دره خشك ) انداخت ، و گفت : «'''ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ، ربنا ليقيموا الصلوة ، فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم ، وارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون '''»، (پروردگارا! من ذريه ام را در سرزمينى گود و بدون آب و گياه جاى دادم ، نزد بيت محرمت ، پروردگار ما، بدين اميد كه نماز بپادارند، پس دلهائى از مردم را متمايل بسوى ايشان كن ، و از ميوه ها، روزيشان ده ، باشد كه شكر گزارند) اين راز بگفت و برفت . | |||
پس همينكه آفتاب طلوع كرد، و پس از ساعتى هوا گرم شد، اسماعيل تشنه گشت ، هاجر برخاست ، و در محلى كه امروز حاجيان سعى مى كنند بيآمد و بر بلندى صفا برآمد، ديد كه در آن بلندى ديگر، چيزى چون آب برق ميزند، خيال كرد آب است ، از صفا پائين آمد، و دوان دوان بدان سو شد، تا به مروه رسيد، همينكه بالاى مروه رفت ، اسماعيل از نظرش ناپديد شد، (گويا لمعان سراب مانع ديدنش شده است ). | پس همينكه آفتاب طلوع كرد، و پس از ساعتى هوا گرم شد، اسماعيل تشنه گشت ، هاجر برخاست ، و در محلى كه امروز حاجيان سعى مى كنند بيآمد و بر بلندى صفا برآمد، ديد كه در آن بلندى ديگر، چيزى چون آب برق ميزند، خيال كرد آب است ، از صفا پائين آمد، و دوان دوان بدان سو شد، تا به مروه رسيد، همينكه بالاى مروه رفت ، اسماعيل از نظرش ناپديد شد، (گويا لمعان سراب مانع ديدنش شده است ). | ||
ناچار دوباره بطرف صفا آمد، و اين عمل را هفت نوبت تكرار كرد، در نوبت هفتم وقتى بمروه رسيد، اين بار اسماعيل را ديد، و ديد كه آبى از زير پايش جريان يافته ، پس نزد او برگشته ، از دور كودك مقدارى شن جمع آورى نموده ، جلو آب را گرفت ، چون آب جريان داشت ، و از همان روز آن آب را زمزم ناميدند، چون زمزم معناى جمع كردن و گرفتن جلو آب را مى دهد. | ناچار دوباره بطرف صفا آمد، و اين عمل را هفت نوبت تكرار كرد، در نوبت هفتم وقتى بمروه رسيد، اين بار اسماعيل را ديد، و ديد كه آبى از زير پايش جريان يافته ، پس نزد او برگشته ، از دور كودك مقدارى شن جمع آورى نموده ، جلو آب را گرفت ، چون آب جريان داشت ، و از همان روز آن آب را زمزم ناميدند، چون زمزم معناى جمع كردن و گرفتن جلو آب را مى دهد. | ||
از وقتى اين آب در سرزمين مكه پيدا شد مرغان هوا و وحشيان صحرا بطرف مكه آمد و شد را شروع | |||
از وقتى اين آب در سرزمين مكه پيدا شد مرغان هوا و وحشيان صحرا بطرف مكه آمد و شد را شروع كرده، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۳۶ </center> | ||
آنجا را محل امنى براى خود قرار دادند. | آنجا را محل امنى براى خود قرار دادند. | ||
از سوى ديگر قوم جرهم كه در ذى المجاز عرفات منزل داشتند، ديدند كه مرغان و وحشيان بدان سو آمد و شد ميكنند، آنقدر كه فهميدند در آنجا لانه دارند لاجرم آنها را تعقيب كردند، تا رسيدند به يك زن و يك كودك ، كه در آن محل زير درختى منزل كرده اند، فهميدند كه آب به خاطر آن دو تن در آنجا پيدا شده ، از هاجر پرسيدند: تو كيستى ؟ و اينجا چه مى كنى ؟ و اين بچه كيست ؟ گفت : من كنيز ابراهيم خليل الرحمانم ، و اين فرزند او است ، كه خدا از من به او ارزانى داشته ، خدايتعالى او را ماءمور كرد كه ما را بدينجا آورد، و منزل دهد، قوم جرهم گفتند: حال آيا بما اجازه ميدهى كه در نزديكى شما منزل كنيم ؟ هاجر گفت : بايد باشد تا ابراهيم بيايد. | از سوى ديگر قوم جرهم كه در ذى المجاز عرفات منزل داشتند، ديدند كه مرغان و وحشيان بدان سو آمد و شد ميكنند، آنقدر كه فهميدند در آنجا لانه دارند لاجرم آنها را تعقيب كردند، تا رسيدند به يك زن و يك كودك ، كه در آن محل زير درختى منزل كرده اند، فهميدند كه آب به خاطر آن دو تن در آنجا پيدا شده ، از هاجر پرسيدند: تو كيستى ؟ و اينجا چه مى كنى ؟ و اين بچه كيست ؟ گفت : من كنيز ابراهيم خليل الرحمانم ، و اين فرزند او است ، كه خدا از من به او ارزانى داشته ، خدايتعالى او را ماءمور كرد كه ما را بدينجا آورد، و منزل دهد، قوم جرهم گفتند: حال آيا بما اجازه ميدهى كه در نزديكى شما منزل كنيم ؟ هاجر گفت : بايد باشد تا ابراهيم بيايد. | ||
بعد از سه روز ابراهيم آمد، هاجر عرضه داشت : در اين نزديكى مردمى از جرهم سكونت دارند، از شما اجازه مى خواهند در اين سرزمين نزديك بما منزل كنند، آيا اجازه شان مى دهى ؟ ابراهيم فرمود: بله ، هاجر به قوم جرهم اطلاع داد، آمدند، و نزديك وى منزل كردند، و خيمه هايشان را بر افراشتند، هاجر و اسماعيل با آنان ماءنوس شدند. | بعد از سه روز ابراهيم آمد، هاجر عرضه داشت : در اين نزديكى مردمى از جرهم سكونت دارند، از شما اجازه مى خواهند در اين سرزمين نزديك بما منزل كنند، آيا اجازه شان مى دهى ؟ ابراهيم فرمود: بله ، هاجر به قوم جرهم اطلاع داد، آمدند، و نزديك وى منزل كردند، و خيمه هايشان را بر افراشتند، هاجر و اسماعيل با آنان ماءنوس شدند. | ||
بار ديگر كه ابراهيم بديدن هاجر آمد جمعيت بسيارى در آنجا ديد و سخت خوشحال شد، رفته رفته اسماعيل براه افتاد، و قوم جرهم هر يك نفر از ايشان يكى و دو تا گوسفند به اسماعيل بخشيده بودند، و هاجر و اسماعيل با همان گوسفندان زندگى ميكردند. | بار ديگر كه ابراهيم بديدن هاجر آمد جمعيت بسيارى در آنجا ديد و سخت خوشحال شد، رفته رفته اسماعيل براه افتاد، و قوم جرهم هر يك نفر از ايشان يكى و دو تا گوسفند به اسماعيل بخشيده بودند، و هاجر و اسماعيل با همان گوسفندان زندگى ميكردند. | ||
همينكه اسماعيل بحد مردان برسيد، خداى تعالى دستور داد: تا خانه كعبه را بنا كنند، تا آنجا كه امام فرمود: و چون خداى تعالى بابراهيم دستور داد كعبه را بسازد، و او نمى دانست كجا بنا كند، جبرئيل را فرستاد تا نقشه خانه را بكشد تا آنجا كه فرمود ابراهيم شروع بكار كرد، اسماعيل از ذى طوى مصالح آورد، و آن جناب خانه را تا نه ذراع بالا برد، مجددا جبرئيل جاى حجر الاسود را معلوم كرد، و ابراهيم سنگى از ديوار بيرون كرده ، حجر الاسود را در جاى آن قرار داد، همان جائيكه الان هست . | همينكه اسماعيل بحد مردان برسيد، خداى تعالى دستور داد: تا خانه كعبه را بنا كنند، تا آنجا كه امام فرمود: و چون خداى تعالى بابراهيم دستور داد كعبه را بسازد، و او نمى دانست كجا بنا كند، جبرئيل را فرستاد تا نقشه خانه را بكشد تا آنجا كه فرمود ابراهيم شروع بكار كرد، اسماعيل از ذى طوى مصالح آورد، و آن جناب خانه را تا نه ذراع بالا برد، مجددا جبرئيل جاى حجر الاسود را معلوم كرد، و ابراهيم سنگى از ديوار بيرون كرده ، حجر الاسود را در جاى آن قرار داد، همان جائيكه الان هست . | ||
بعد از آنكه خانه ساخته شد، دو درب برايش درست كرد، يكى بطرف مشرق ، و درى ديگر طرف مغرب ، درب غربى مستجار ناميده شد، و سقف خانه را با تنه درختها، و شاخه اذخر بپوشانيد، و هاجر پتوئى كه با خود داشت بر در كعبه بيفكند و زير آن چادر زندگى كرد. | بعد از آنكه خانه ساخته شد، دو درب برايش درست كرد، يكى بطرف مشرق ، و درى ديگر طرف مغرب ، درب غربى مستجار ناميده شد، و سقف خانه را با تنه درختها، و شاخه اذخر بپوشانيد، و هاجر پتوئى كه با خود داشت بر در كعبه بيفكند و زير آن چادر زندگى كرد. | ||
ویرایش