گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۳۹: خط ۱۳۹:
همچنان كه در عبيد و موالى عرفى چنين است، پاره اى از شئون عبد (كه همان كارهاى اختيارى او است)، مملوك ما مى شود، و مى توانيم به او فرمان دهيم كه مثلا باغچه ما را بيل بزند، ولى پاره اى شئون ديگرش (كه همان افعال غير اختيارى او از قبيل بلندى و كوتاهى او است)، مملوك ما قرار نمى گيرد. و نيز پاره اى تصرفات ما در او جائز است، كه گفتيم فلان كار مشروع ما را انجام دهد و پاره اى ديگر (مانند كشتن بدون جرم آنان) براى ما جائز نيست.
همچنان كه در عبيد و موالى عرفى چنين است، پاره اى از شئون عبد (كه همان كارهاى اختيارى او است)، مملوك ما مى شود، و مى توانيم به او فرمان دهيم كه مثلا باغچه ما را بيل بزند، ولى پاره اى شئون ديگرش (كه همان افعال غير اختيارى او از قبيل بلندى و كوتاهى او است)، مملوك ما قرار نمى گيرد. و نيز پاره اى تصرفات ما در او جائز است، كه گفتيم فلان كار مشروع ما را انجام دهد و پاره اى ديگر (مانند كشتن بدون جرم آنان) براى ما جائز نيست.


وجه تقدم مفعول در «'''إياك نعبد و إياك نستعين '''»
* وجه تقدم مفعول در «'''إيّاك نعبد و إيّاك نستعين '''»:


پس خدای تعالى، مالك على الاطلاق و بدون قيد و شرط ها است و ما و همه مخلوقات، مملوك على الاطلاق و بدون قيد و شرط اویيم. پس در اين جا دو نوع انحصار هست» يكى اين كه «رب» تنها و منحصر در مالكيت است، و دوم اين كه: «عبد» تنها و منحصرا عبد است و جز عبوديت چيزى ندارد. و اين آن معنایى است كه جمله: «إياك نعبد...» برآن دلالت دارد. چون از يكسو مفعول را مقدم داشته، و نفرموده: «نعبدك: مى پرستيمت»، بلكه فرموده: تو را مى پرستيم، يعنى غير تو را نمى پرستيم. و از سوى ديگر، قيد و شرطى براى عبادت نياورده و آن را مطلق ذكر كرده. در نتيجه، معنايش اين مى شود كه: ما به غير از بندگى تو شأنى نداريم. پس تو غير از پرستيده شدن شأنى ندارى و من، غير از پرستيدنت كارى ندارم.
پس خدای تعالى، مالك على الاطلاق و بدون قيد و شرط ها است و ما و همه مخلوقات، مملوك على الاطلاق و بدون قيد و شرط اویيم. پس در اين جا دو نوع انحصار هست» يكى اين كه «رب» تنها و منحصر در مالكيت است، و دوم اين كه: «عبد» تنها و منحصرا عبد است و جز عبوديت چيزى ندارد. و اين آن معنایى است كه جمله: «إياك نعبد...» برآن دلالت دارد. چون از يكسو مفعول را مقدم داشته، و نفرموده: «نعبدك: مى پرستيمت»، بلكه فرموده: تو را مى پرستيم، يعنى غير تو را نمى پرستيم. و از سوى ديگر، قيد و شرطى براى عبادت نياورده و آن را مطلق ذكر كرده. در نتيجه، معنايش اين مى شود كه: ما به غير از بندگى تو شأنى نداريم. پس تو غير از پرستيده شدن شأنى ندارى و من، غير از پرستيدنت كارى ندارم.
خط ۱۴۵: خط ۱۴۵:
نكته ديگر اين كه: ملك از آن جا كه (به بيان گذشته) قوام هستی اش به مالك است، ديگر تصور ندارد كه خودش حاجب و حائل از مالكش باشد، و يا مالكش از او محجوب باشد. مثلا وقتى جناب عالى به خانه زيدى نگاه مى كنى، اين نگاه تو دو جور ممكن است باشد. يكى اين كه: اين خانه، خانه ای است از خانه ها، در اين نظر ممكن است زيد را نبينى، و اصلا به ياد او نباشى. اما اگر نظرت بدان خانه، از اين جهت باشد كه خانه زيد است، در اين صورت ممكن نيست كه از زيد غافل شوى، بلكه با ديدن خانه، زيد را هم ديده اى، چون مالك آن است.
نكته ديگر اين كه: ملك از آن جا كه (به بيان گذشته) قوام هستی اش به مالك است، ديگر تصور ندارد كه خودش حاجب و حائل از مالكش باشد، و يا مالكش از او محجوب باشد. مثلا وقتى جناب عالى به خانه زيدى نگاه مى كنى، اين نگاه تو دو جور ممكن است باشد. يكى اين كه: اين خانه، خانه ای است از خانه ها، در اين نظر ممكن است زيد را نبينى، و اصلا به ياد او نباشى. اما اگر نظرت بدان خانه، از اين جهت باشد كه خانه زيد است، در اين صورت ممكن نيست كه از زيد غافل شوى، بلكه با ديدن خانه، زيد را هم ديده اى، چون مالك آن است.


و از آن جایی كه برايت روشن شد كه ما سواى خدا به جز مملوكيت، ديگر هيچ چيز ندارند و مملوكيت، حقيقت آن ها را تشكيل مي دهد، ديگر معنا ندارد كه موجودى از موجودات، و يا يك ناحيه از نواحى وجود او، از خدا پوشيده بماند و محجوب باشد. همچنان كه ديگر ممكن نيست به موجودى نظر بيفكنيم و از مالك آن غفلت داشته باشيم. از اين جا نتيجه مى گيريم كه: خدای تعالى حضور مطلق دارد، همچنان كه خودش فرموده: «أولم يكف بربك أنه على كلشىء شهيد؟ ألا إنهم فى مريه من لقاء ربهم، ألا إنه بكل شىء محيط»: (آيا همين براى پروردگار تو بس نيست كه بر هر چيزى ناظر و شاهد است؟ بدان كه ايشان از ديدار پروردگارشان در شك اند، بدان كه خدا به هر چيزى احاطه دارد)، و وقتى مطلب بدين قرار بود، پس حق عبادت خدا اين است كه از هر دو جانب حضور باشد.
و از آن جایی كه برايت روشن شد كه ما سواى خدا به جز مملوكيت، ديگر هيچ چيز ندارند و مملوكيت، حقيقت آن ها را تشكيل مي دهد، ديگر معنا ندارد كه موجودى از موجودات، و يا يك ناحيه از نواحى وجود او، از خدا پوشيده بماند و محجوب باشد. همچنان كه ديگر ممكن نيست به موجودى نظر بيفكنيم و از مالك آن غفلت داشته باشيم. از اين جا نتيجه مى گيريم كه:  
 
خدای تعالى حضور مطلق دارد، همچنان كه خودش فرموده: «أولم يكف بربّك أنه على كلّ شئ شهيد؟ ألا إنّهم فى مرية من لقاء ربّهم، ألا إنه بكلّ شئ محيط»: (آيا همين براى پروردگار تو بس نيست كه بر هر چيزى ناظر و شاهد است؟ بدان كه ايشان از ديدار پروردگارشان در شك اند، بدان كه خدا به هر چيزى احاطه دارد)، و وقتى مطلب بدين قرار بود، پس حق عبادت خدا اين است كه از هر دو جانب حضور باشد.
<span id='link42'><span>
<span id='link42'><span>


۱۶٬۸۸۰

ویرایش