لَيُوسُف
ریشه کلمه
قاموس قرآن
«عليه السلام». فرزند يعقوب و نواده اسحق و فرزند سوم ابراهيم عليهم السلام مىباشد نام مباركش 27 بار در كلام اللَّه ذكر شده است. در حكايت مؤمن آل فرعون آمده كه به قوم فرعون چنين گفت: [غافر:34]. اين آيه صريح در نبوت آن جناب است. و در آيه [يوسف:24]. خداوند او را از مخلصين خوانده كه از خالص شدگان براى خدا بود و شيطان و نفس را در وجود او راهى نبود. ماجراى شگفتانگيز او كه مجسم كننده جمال انسانيت و خويشتن دارى و ايمان آن جناب است به طور تفصيل به عنوان احسن القصص در سورهاى به نام آن حضرت ذكر شده و خداوند به شرح حال او بيشتر اعتنا فرموده است. دقت كنيد در حالات حضرت يوسف «عليه السلام» چند محل مورد اشتباه گرديده كه لازم است بررسى شود. در تفسير الميزان ج 11 ص 183 از تفسير در منثور از ابن عباس نقل شده كه گفت: يوسف «عليه السلام» سه لغزش داشت و سه اشتباه كرد. 1- خواست با آن زن زنا بكند در نتيجه به زندان افتاد - نگارنده گويد: اين اشاره است به آيه [يوسف:24]. 2- به آن جوان زندانى گفت: «اذْكُرْنى عِنْدَ رَبِّكَ» در پيش پادشاهت مرا ياد كن در نتيجه هفت سال در زندان ماند چون شيطان از ياد او برد و نتوانست او را پيش پادشاه بى تقصير معرفى كند. 3- يوسف به برادرانش گفت: «اِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» شما دزد هستيد. حال آنكه دزد نبودند. در الميزان پس از نقل اين سخن فرموده: اين روايت مخالف صريح كلام خداست كه يوسف را برگزيده خود و از مخلصين خوانده و شيطان را به چنين كسانى راهى نيست... در منثور رواياتى بر اين منوال نقل كرده... كه به هيچ يك از آنها اعتمادى نيست. نگارنده گويد: در آيه [يوسف:24]. چنانكه در «هم» گفته شد «لَوْلا اَنْ رَأى...» قيد جمله «وَ هَمَّ بِها» است يعنى: زن خواست از يوسف كام بگيرد و يوسف هم اگر برهان خدايش را نمىديد مىخواست از او كام بگيرد. به عبارت ديگر: يوسف به حكم غريزه بشرى به آن كار راضى مىشد ولى ديدن برهان خدا كه همان ايمان و يقينش باشد مانع از آن بود كه چنان فكرى را در سر بپروراند. عجبا كجاى اين جريان لغزش است!!! از طرف ديگر يوسف «عليه السلام» به آن مرد زندانى كه مىدانست نجات يافته و ساقى شاه خواهد شد فرمود: «اذْكُرْنى عِنْدَ رَبِّكَ» در پيش رئيس خود مرا ياد كن و بى گناه بودن مرا به او روشن كن. اين توسل به وسائل مادى است كجاى اين شرك است اگر ما به كسى بگوئيم از ما پيش فلانكس وساطت كن مشرك شدهايم بلكه يوسف «عليه السلام» براى استخلاص خويش از راه طبيعى وارد شد و آنگهى خداوند از آن حضرت نقل مىكند كه به آن دو زندانى فرمود: «ءَاَرْبابٌ مِتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَّهارُ» و در جريان حيله زن عزيز مصر فرموده: «اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» چطور شد اين بزرگوار كه ايمان و توحيد و تقوايش مورد تصديق خداست مشرك شد و خدا را از ياد برد عجبا!! در تفسير عياشى سه روايت در اين باره نقل شده يكى از آنها روايت يعقوب بن شعيب از امام صادق «عليه السلام» است بدين مضمون: خدا به يوسف فرمود آيا ترا به پدرت محبوب نكردم و در زيبائى به ديگران برتريت ندادم؟ آيا كاروان را به طرف چاه سوق ندادم و تو را رها نكردم؟ آيا حيله زنان را از تو بر طرف ننمودم؟ پس چه چيز وادارت كرد رغبتت را از من بردارى و مخلوقى را بخوانى پس به كيفر اين سخن هفت سال در زندان بمان. در تفسير خازن و غيره نقل شده: رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» فرمود: خدا به يوسف رحمت كند اگر آن كلمه را نمىگفت آن مدت را در زندان نمىماند «رَحِمَ اللَّهُ يُوسُفَ لَوْ لاكَلِمَةُ الَّتى قالَها مالَبِثَ فَى السِّجْنِ مالَبِثَ». آنچه در تفسير عياشى نقل شده سند ندارد آنچه از تفسير خازن نقل شد از مردى به نام حسن روايت شده نمىتوان بر آن استناد نمود وانگهى همه مخالف قرآن مبين اند چنانكه گفته شد. اما اينكه: يوسف به برادرانش نسبت دزدى داد مطلب درستى نيست آيه چنين است «ثُمَّ اَذَّنَّ مُؤَذِّنٌ اَيَّتُهَا الْعيرُ اِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» از كجا معلوم كه موذن يوسف «عليه السلام» بوده است گرچه طرح نقشه از آن بزرگوار بود ظاهر آن است كه چون يوسف سقايه را در بار برادرش گذاشت مأموران ديدند سقايه نيست در نتيجه به كاروان بدبين شدند و يكى از آنها گفت: شما دزديدهايد تا بالاخره بعد از گفتگوى آنها، يوسف آمد و شروع به تفتيش بارها كرد. وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى.