عَدْل
منظور از «عدل» در سوره «مائده» همان عدالت به معناى پرهیز از گناه کبیره و مانند آن است، ولى این احتمال در معناى آیه نیز هست که مراد از عدالت، «امانت در امور مالى» و عدم خیانت باشد، مگر این که با دلائل دیگر ثابت شود که شرائط بیشترى در چنین شاهدى لازم است.
«عدل» در سوره «انعام» به معناى «معادل» و چیزى است که به عنوان جبران کار خلاف داده مى شود، تا طرف آزاد گردد; در حقیقت معناى آن شبیه «غرامت و جریمه و فدیه» است.
ریشه کلمه
- عدل (۲۸ بار)
قاموس قرآن
برابرى. وآنچه گفتهاند از قبيل: مثل، فديه، ضّد جور، همه از مصاديق معنى اولاند در اقرب آمده: «عَدَلَ فلاناً: وازَنَهُ - عَدَلَ القاضى عَدلاً: انصف» عدل مصدر و اسم هر دو آمده است. ايضاً عدل و عدول به معنى ميل كردن و ظلم آمده است. در تفسير صافى ذيل آيه [رحمن:7]. و در مفردات از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلم» نقل شده: «بِالعَدِل قامَتِ السَّمواتُ وَ الاَرضُ» يعنى با موازنه و برابرى اجزاء عالم، آسمانها و زمين ايستادهاند. در مجمع فرموده: فرق بين عِدل (بكسر اول) و عَدل (بفتح اول) آنست كه اولى مثل شىء است از جنس آن و دومى بدل آن است هر چند از غير جنس باشد چنانكه فرموده [مائده:95]. راغب گويد: اولى در محسوس بحاسّه است مثل موزون و مكيل و معدود. دومى در محسوس به بصيرت است. [نساء:3]. اگر بيم آن داشتيد كه ميان زنان به عدالت رفتار نكنيد، فقط يكى را تزويج كنيد [نساء:129]. از ائمه عليهم السلام نقل شده: كه مراد از آن عدالت در محبت و علاقه قلبى است يعنى آن از اختيار شخص خارج است راغب نيز چنين گفته است. * [بقره:48]. مراد از عدل فديه است يعنى برابر گناه چيزى از شخص گرفته نمىشود بلكه عذاب فقط بر وجود آدمى است مثل [انعام:70]. * [انعام:1]. شايد مراد از يعدلون عدول باشد يعنى آنانكه به خدايشان كفر ورزيدهاند از حق عدول مىكنند و شايد «بِرَبِّهِم» مفعول يعدلون باشد يعنى به خدايشان مثل و نظير قائل مىشوند ايضاً [نساء:135]. ممكن است از عدول يا از عدل باشد يعنى تابع هواى نفس نشويد تا از حق عدول و میل کنید، یا تابع هوای نفس نشوید تا عدالت كنيد در مجمع از فرّاء نقل كرده: اين مثل آنست كه گويند: «لا تَتِّبِع هَواكَ لِتَرضى رَبَّكَ». * [اعراف:181]. اين آيه نظير آيه 159. همين سوره است كه گويد: [اعراف:159]. «با» در هر دو آيه در «بِالَحَقِ» و «بِهِ» براى آلت است يعنى مردم را به وسيله حق هدايت مىكنند و بوسيله حق میان مردم عدالت مىكنند. «يَهْدُونَ النَّاسَ بِالْحَقِّ وَ بِالْحَقِّ يَعْدِلُونَ بَيْنَهُمْ» و شايد به معنى ملابست باشد يعنى در حالى كه بر حقاند هدايت و عدالت مىكنند. مراد از آيه دوم قوم موسى و از آيه اول با ملاحظه ما قبل و ما بعد آن مردم اسلام است ولى همه قوم موسى و مردم اسلام اين چنين نيستند بلكه از هر يك امتّى است. به نظر مىآيد مراد از آن در قوم موسى پيامبران و اوصياء بعد از موسى است. و در اسلام هم به ائمّه طاهرين «عليهم السلام» تطبيق مىشود. در تفسير عياشى از حمران از امام باقر «عليه السلام» نقل شده كه درباره آيه فرمودند: «هُمُ الْاَئِمَّةُ» و محمد بن عجلان از آن حضرت نقل نموده كه فرمود: «نَحْنُ هُمْ» در مجمع فرموده از ابىجعفر و ابىعبدالله «عليهما السلام» نقل شده كه فرمودهاند: «نَحْنُ هُمْ». در الميزان از كافى از عبداللَّه بن سنان از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه فرمود: «هُمْ الْاَئِمَّةُ». ايضاً در تفسير عياشى از ابن صهبان بكرى نقل شده كه از امير المؤمنين «عليه السلام» شنيدم فرمود: «وَالَّذى نَفْسى بِيَدِهِ لَتُفَرِّقِنَّ هذِهِ الْاُمَّةُ عَلى ثَلاثٍ وَ سَبْعينَ فِرْقَةً كُلُّها فِى النَّارِ الَّا فِرقَةٌ «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا اُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يِعْدِلُونِ» فَهذِهِ الَّتى تَنْجُو مِنْ هذِهِ الْاُمَّةِ» در مجمع نيز آن را از عياشى نقل كرده است. و آن در الميزان از برهان از ذاذان از على «عليه السلام» به لفظ «يَفْتَرِقُ هذِهِ الْاُمَّة...» نقل شده است. و در آخر آن هست: «اَنَا وَشيعَتى». ايضاً عياشى از يعقوب بن زيد نقل مىكند كه «قالَ اَميرُالمؤمِنينَ وَ مِمَّنْ خَلَقْنا اُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ قالَ يعنى: اُمَّةُ مُحَمَّدٍ صلّى اللَّه عليه و آله و سلم». روايت اخير با ظاهر آيه سازگار نيست و تطبيق «يَفْترِقُ هذِهِ الْاُمَّةِ...» نيز به آن جاى گفتگو است. در اسناد رواياتى كه افتراق به سبعين گفته شده بايد دقت كرد اثبات حصر در نهايت اشكال است. وآنگهى ظهور آيه اعم از ائمه «عليهم السلام» است شايد غرض از روايات بيان مصداق حقيقى و اولى آيه است مؤيد آن حديثى است كه در الميزان از دّرالمنثور نقل شده كه حضرت فرمودهاند: «اِنَّ مِنْ اُمَّتى قَوْماً عَلَى الْحَقِّ حَتَّى يَنْزِلَ عيسَى بْنُ مَرْيَمَ مَتى ما نَزَلَ». درباره «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى اُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» در مجمع از ابن عباس، سدّى، ربيع و ضحاك نقل شده: آن امّت قومى هستند در ما بعد مملكت چين، ميان آنها و چين صحرائى هست پر از ريگ روان، آنها شريعت را تغيير و تبديل نكردهاند و آن از ابى جعفر «عليه السلام» منقول است. گفتهاند: هيچ يك از آنها مال به خصوصى ندارد و همه مشتركند، شبها باران مىبارد، روزها آفتابى است زراعت مىكنند، كسى از آنها به ما و از ما به آنها نمىرسد... ابن جريح گفته: شنيدهام چون بنیاسرائيل پيامبران خود را كشته و كافر گشتند طائفهای از آنها از این کار بيزارى كرده و اعتذار نمودند و از خدا خواستند كه ميان آنها و كفّار جدائى افكند، خداوند يك راه زير زمينى براى آنها گشود يك سال و نيم در آن راه رفتند تا از ماوراء چين بيرون آمدند، آنها در آنجااند و طالب حقاند. به قبله اسلام رو مىكنند، به قولى جبرئيل شب معراج نزد آنها رفت ده سوره از قرآن كه در مكّه نازل شده بود بر آنها خواند. ايمان آوردند و تصديق كردند، جبرئيل دستور داد كه در همانجا بمانند و شنبه را تعطيل نكنند و نماز بخوانند و زکوة بدهند و آن روز فقط نماز و زكوة واجب شده بود آنها نيز چنين كردند. در الميزان بعد از نقل قسمتى از اين مطلب گفته: روايت ضعيف و غير مسّلم است و از اين امّت يهودى هدايت يافته تا به امروز خبرى نرسيده، و اگر بوده باشند هادى و مهتدى نمىشوند كه شريعت موسى با شريعت عيسى و هر دو با شريعت اسلام نسخ شده است لذا بعضى از حاكيان اين قصه خرافيّه اضافه كرده كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلم» در شب معراج به آنها وارد شد و به اسلام دعوت كرد و نماز را تعليم نمود آنها نيز ايمان آوردند پس از نقل بعضى از آنچه نقل شد به اضافه نقل نسبتهاى ديگر فرموده: همه اينها ساخته است. نگارنده گويد: آرى ساخته است. * [نحل:90]. ظاهراً مراد از عدل، عدل اجتماعى است و آن اين است كه با هر يك از افراد اجتماع به استحقاق آن فرد رفتار شود يكى را جاى ديگرى نگيريم و عملى را جاى عمل ديگر نگذاريم. احسان نيز ظاهراً احسان اجتماعى و نكوئى در حق ديگران است مثل ايصال خير به مردم و انجام كارهاى نيك براى رفاه مردم و احسان زياد در مقابل احسان متعارف و انتقام كم از جنايت بزرگ نيز از اقسام احسان است.