تفسیر:نمونه جلد۱۹ بخش۷۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ََآيه ۲۷ - ۳۱
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ ضرَبْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(۲۷) قُرْءَاناً عَرَبِياًّ غَيرَ ذِى عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(۲۸) ضرَب اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلاً فِيهِ شرَكاءُ مُتَشكِسونَ وَ رَجُلاً سلَماً لِّرَجُلٍ هَلْ يَستَوِيَانِ مَثَلاً الحَْمْدُ للَّهِ بَلْ أَكْثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۲۹) إِنَّك مَيِّتٌ وَ إِنهُم مَّيِّتُونَ(۳۰) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عِندَ رَبِّكُمْ تخْتَصِمُونَ(۳۱) ترجمه : ۲۷ - ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم ، شايد متذكر شوند. ۲۸ - قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و نادرستى شايد پرهيزگارى پيشه كنند. ۲۹ - خداوند مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائى است كه درباره او پيوسته به مشاجره مشغولند، و مردى را كه تنها تسليم يكنفر است ، آيا اين دو يكسانند؟ حمد مخصوص خدا است ولى اكثر آنها نمى دانند.
۳۰ - تو مى ميرى آنها نيز خواهند مرد! ۳۱ - سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد. تفسير: قرآنى كه هيچ كژى در آن نيست در اين آيات همچنان بحث از قرآن مجيد و ويژگيهاى آن است و بحثهاى گذشته را در اين زمينه تكميل مى كند. نخست از مساءله جامعيت قرآن چنين سخن مى گويد: ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى مطرح كرديم (و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل ). از سرگذشت دردناك ستمگران و سركشان پيشين ، از عواقب هولناك گناه ، از انواع پندها و اندرزها، از اسرار خلقت و نظام آفرينش ، از احكام و قوانين متقن خلاصه هر چه براى هدايت انسانها لازم بود در لباس امثال براى آنها شرح داديم . «شايد متذكر شوند» و از راه خطا به صراط مستقيم باز گردند (لعلهم يتذكرون ). با توجه به اينكه «مثل » در لغت عرب هر سخنى است كه حقيقتى را مجسم سازد، و يا چيزى را توصيف كند، و يا چيزى را به چيز ديگر تشبيه نمايد، اين تعبير همه حقايق و مطالب قرآن را در بر مى گيرد، و جامعيت آن را مشخص مى كند. سپس به توصيف ديگرى از قرآن پرداخته ، مى گويد: قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و انحراف و تضاد و تناقض (قرآنا عربيا غير ذى عوج ).
در حقيقت در اينجا سه توصيف براى قرآن ذكر شده است : نخست تعبير «قرآنا» كه اشاره به اين حقيقت است كه اين آيات مرتبا خوانده مى شود، در نماز و غير نماز، در خلوت و جمع ، و در تمام طول تاريخ اسلام ، و تا پايان جهان و به اين ترتيب نور هدايتى است كه دائما مى درخشد. ديگر مساله فصاحت و شيرينى و جذابيت اين سخن الهى است كه از آن به عنوان «عربيا» تعبير شده است ، زيرا يكى از معانى عربى «فصيح » است ، و در اينجا منظور همين معنى است . سوم اينكه هيچگونه اعوجاج و كژى در آن راه ندارد، آياتش هماهنگ تعبيراتش گويا، و عباراتش مفسر يكديگر است . بسيارى از ارباب لغت و اهل تفسير گفته اند «عوج » (به كسر عين ) به معنى انحرافات معنوى است در حالى كه «عوج » (به فتح عين ) به كژيهاى ظاهرى گفته مى شود (البته تعبير اول به طور نادر در كژيهاى ظاهرى نيز به كار رفته مانند آيه ۱۰۷ سوره طه : «لا ترى فيها عوجا و لا امتا» در آن زمين هيچگونه كجى و بلندى نمى بينى لذا بعضى از ارباب لغت تعبير اول را اعم دانسته اند). به هر حال ، هدف از نزول قرآن با اينهمه اوصاف اين بوده است كه «شايد آنها پرهيزگارى پيشه كنند» (لعلهم يتقون ).
قابل توجه اينكه در پايان آيه قبل «لعلهم يتذكرون » آمده بود، و در اينجا «لعلهم يتقون » چرا كه هميشه «تذكر» مقدمه اى است براى «تقوى » و «پرهيزگارى » ميوه درخت «يادآورى » است . سپس قرآن به ذكر مثالى از اين امثال پرداخته و سرنوشت موحد و مشرك را در قالب مثلى گويا و زيبا چنين ترسيم مى كند: «خداوند مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائى است كه پيوسته درباره او به مشاجره مشغولند» (ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون ). برده اى است داراى چند ارباب كه هر كدام او را به كارى دستور مى دهد، اين مى گويد: فلان برنامه را انجام ده ، و ديگرى نهى مى كند، او در اين ميان سرگردان و حيران است ، و در وسط اين دستورهاى ضد و نقيض متحير مانده و نمى داند خود را با نواى كدامين هماهنگ سازد؟! و از آن بدتر اينكه براى تامين نيازهاى زندگى اين يكى او را به ديگرى حواله مى دهد، و آن ديگر به اين ، و از اين نظر نيز محروم و بيچاره و بى نوا و سرگردان است و مردى را ذكر مى كند كه تنها تسليم يكنفر است (و رجلا سلما لرجل ). خط و برنامه او مشخص صاحب اختيار او معلوم است ، نه گرفتار ترديد است و نه سرگردانى ، نه تضاد و نه تناقض ، با روحى آرام گام بر مى دارد و با اطمينان خاطر به پيش مى رود، و تحت سرپرستى كسى قرار دارد كه در همه چيز و همه حال و همه جا از او حمايت مى كند.
آيا اين دو يكسانند؟! (هل يستويان مثلا). و اينگونه است حال «مشرك » و «موحد»: مشركان در ميان انواع تضادها و تناقضها غوطه ورند، هر روز دل به معبودى مى بندند، و هر زمان به اربابى رو مى آورند، نه آرامشى ، نه اطمينانى و نه خط روشنى . اما موحدان دل در گرو عشق خدا دارند، از تمام عالم او را برگزيده اند، و در همه حال به سايه لطف او كه مافوق همه چيز است پناه مى برند از ما سوى الله چشم برداشته و ديده به او دوخته اند، خط و برنامه آنها واضح و سرنوشت و سرانجامشان روشن است . در روايتى از على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود انا ذاك الرجل السلم لرسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ((منم آن مردى كه همواره تسليم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود)). در حديث ديگرى آمده الرجل السلم للرجل حقا على و شيعته : ((مردى كه حقيقتا تسليم بود على (عليه السلام ) و شيعه او بودند)). و در پايان آيه مى فرمايد: «حمد و سپاس مخصوص خداوند است » (الحمد لله ). خداوندى كه با ذكر اين مثلهاى روشن راه را به شما نشان داده ، و دلائل واضح را براى تشخيص حق از باطل در اختيار شما قرار داده است ، خداوندى كه همه را به اخلاص دعوت مى كند و در سايه اخلاص آرامش مى بخشد، چه نعمتى از اين بالاتر؟ و چه شكرى و حمدى از اين لازمتر؟ «ولى اكثر آنها نمى دانند و با وجود اين دلائل روشن به خاطر حب دنيا و شهوات سركش به حقيقت راه نمى برند» (بل اكثرهم لا يعلمون ).
و به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك بود در آيه بعد سخن از نتائج توحيد و شرك در صحنه قيامت مى گويد. نخست از مساءله «مرگ » كه دروازه قيامت است شروع مى كند، و عموميت قانون مرگ را نسبت به همه انسانها روشن ساخته ، مى گويد: «تو مى ميرى ، و همه آنها نيز خواهند مرد»! (انك ميت و انهم ميتون ). آرى «مرگ » از مسائلى است كه همه انسانها در آن يكسانند، هيچگونه استثنا و تفاوت در آن وجود ندارد، راهى است كه همه بايد آنرا سرانجام بپيمايند، و به اصطلاح شترى است كه در خانه همه كس خوابيده است . بعضى از مفسران گفته اند دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتظار مرگ او را مى كشيدند و خوشحال بودند كه سرانجام او خواهد مرد! قرآن در اين آيه به آنها پاسخ مى گويد كه اگر پيامبر بميرد آيا شما زنده مى مانيد. در آيه ۳۴ سوره انبياء نيز آمده است : افان مت فهم الخالدون «آيا اگر تو بميرى آنها زندگى جاويدان دارند»؟ سپس بحث را به دادگاه قيامت برده ، مخاصمه بندگان را در صحنه محشر مجسم مى كند، و مى فرمايد: «سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان به مخاصمه برمى خيزيد» (ثم انكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون ). «تختصمون » از ماده «اختصام » به معنى نزاع و جدال ميان دو نفر يا دو گروه است كه هر يك مى خواهد سخن ديگرى را ابطال كند، گاه يكى بر حق است و ديگرى بر باطل و گاه ممكن است هر دو بر باطل باشند، مانند مخاصمه
اهل باطل با يكديگر در اينكه آيا اين حكم عموميت دارد يا نه ميان مفسران گفتگو است : بعضى تصور كرده اند كه اين «مخاصمه » ميان مسلمين و كفار است . بعضى گفته اند ميان مسلمانان و اهل قبله نيز ممكن است مخاصمه وجود داشته باشد، و در اينجا از ابوسعيد خدرى حديثى نقل شده كه ما در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز فكر نمى كرديم كه ميان ما مسلمانان مخاصمه اى باشد مى گفتيم پروردگار ما يكى ، پيامبر ما يكى ، و دين و آئين ما يكى است ، با اينحال خصومت چگونه ممكن است ؟ تا اينكه روز صفين فرا رسيد و دو گروه كه هر دو به ظاهر مسلمان بودند (هر چند يكى مسلم واقعى بود و ديگرى مدعى اسلام ) شمشير به روى يكديگر كشيدند گفتيم آرى آيه ما را هم شامل مى شود!. ولى آيات بعد نشان مى دهد كه اين مخاصمه در ميان پيامبران و مؤ منان از يكسو، و مشركان و مكذبان از سوى ديگر خواهد بود. در تاريخ اسلام معروف است كه عمر بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرگ آنحضرت را منكر بود، و مى گفت ممكن نيست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بميرد، او به سوى پروردگارش رفته همانگونه كه موسى بن عمران چهل شب از قوم خود غائب شد، سپس به سوى آنها بازگشت ، و الله رسول خدا نيز باز مى گردد، همانگونه كه موسى برگشت كسانى كه گمان كنند پيامبر مرده است بايد دست و پايشان قطع شود! اين سخن به ابوبكر رسيد به سراغ او آمد و بعضى از آيات را كه دلالت بر مرگ پيامبر داشت بر او خواند عمر خاموش شد، و گفت به خدا سوگند اين اولين بار بود كه اين آيه را شنيدم .
ََآيه ۳۲ - ۳۵
آيه و ترجمه
فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّن كذَب عَلى اللَّهِ وَ كَذَّب بِالصدْقِ إِذْ جَاءَهُ أَ لَيْس فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَفِرِينَ(۳۲) وَ الَّذِى جَاءَ بِالصدْقِ وَ صدَّقَ بِهِ أُولَئك هُمُ الْمُتَّقُونَ(۳۳) لهَُم مَّا يَشاءُونَ عِندَ رَبهِمْ ذَلِك جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ(۳۴) لِيُكفِّرَ اللَّهُ عَنهُمْ أَسوَأَ الَّذِى عَمِلُوا وَ يجْزِيهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسنِ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ(۳۵) ترجمه : ۳۲ - ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق را كه به سراغ او آمده تكذيب كند چه كسى است ؟! آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟ ۳۳ - اما كسى كه سخن صدق بياورد و كسى كه آن را تصديق كند آنها پرهيزگارانند. ۳۴ - آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است ، و اين است جزاى نيكوكاران . ۳۵ - تا خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد، و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد.
تفسير: آنها كه كلام خدا را تصديق مى كنند سخن از حضور مردم در صحنه قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود، اين آيات نيز همان بحث را ادامه مى دهد، و مردم را به دو گروه «مكذبان » و «مصدقان » تقسيم مى كند. گروه اول داراى دو وصفند، چنانكه مى فرمايد: «ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق و حق را كه به سراغ او مى آيد تكذيب كند چه كسى است »؟! (فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذ جائه ). افراد بى ايمان و مشرك بسيار دروغ بر خدا مى بستند گاه فرشتگان را دختران او مى خواندند، گاه عيسى را پسر او مى گفتند، گاه بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند، و گاه احكام دروغينى در زمينه حلال و حرام جعل مى كردند و به او نسبت مى دادند، و مانند اينها. و اما سخن صدقى كه به سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان وحى آسمانى قرآن مجيد بود. و در پايان آيه در يك جمله كوتاه كيفر اينگونه افراد را چنين بيان مى كند: آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟! (اليس فى جهنم مثوى للكافرين ). هنگامى كه نام «جهنم » برده مى شود بقيه عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است . درباره گروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده ، مى فرمايد: «و كسى كه
سخن صدق و حق را بياورد، و كسى كه آن را تصديق كند پرهيزكاران واقعى آنها هستند» (و الذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون ). در بعضى از روايات كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام ) نقل شده «و الذى جاء بالصدق » به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير گرديده ، و جمله «و صدق به » به على (عليه السلام ) تفسير شده است ولى البته منظور از آن بيان مصداقهاى روشن مى باشد، زيرا جمله «اولئك هم المتقون » (آنها پرهيزگارانند) دليل بر عموميت آيه است . از اينجا روشن مى شود كه تفسير آيه فوق به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه هم آورنده وحى بود و هم تصديق كننده آن نيز بايد از قبيل بيان مصداق باشد نه بيان تمام مفهوم آيه . لذا گروهى از مفسران جمله «و الذى جاء بالصدق » را به تمام پيامبران تفسير كرده اند و جمله «صدق به » را به پيروان راستين آنها كه مجموع پرهيزگاران جهان را تشكيل مى دهند. تفسير جالب ديگرى در مورد آيه وجود دارد كه از همه گسترده تر و جامع تر است ، هر چند كمتر مورد توجه مفسران واقع شده ، ولى با ظاهر آيات هماهنگ تر مى باشد، و آن اينكه : «الذى جاء بالصدق » منحصر به پيام آوران وحى نيست بلكه تمام كسانى را كه مبلغ مكتب آنها و مروج سخنان حق و صدق بوده اند در اين صف قرار دارند، و در اين صورت هيچ مانعى ندارد كه هر دو جمله بر يك گروه منطبق شود (همانگونه كه ظاهر تعبير آيه است ، چرا كه و الذى تنها يك بار ذكر شده ). به اين ترتيب سخن از كسانى است كه هم آورنده صدقند و هم عمل كننده به آن ، سخن از آنها است كه مكتب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده ، و خود به آن مؤ من هستند و عمل مى كنند، اعم از پيامبران و امامان معصوم و تبيين كنندگان مكتب آنها.
جالب اين كه بجاى «وحى » تعبير به صدق مى كند، اشاره به اينكه تنها سخنى كه هيچگونه احتمال دروغ و خلاف در آن نيست سخنى است كه از طريق وحى از ناحيه پروردگار نازل مى گردد، و تقوا و پرهيزگارى تنها در سايه تعليمات مكتب انبياء و تصديق آن در درون جانها شكوفا مى شود. در آيه بعد سه پاداش بزرگ براى اين گروه بيان مى دارد: نخست مى فرمايد: «آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است و اين است جزاى نيكوكاران » (لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاء المحسنين ). گستردگى مفهوم اين آيه به قدرى است كه تمام مواهب معنوى و نعمتهاى مادى را شامل مى شود آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد؟. بعضى در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند كه آيا اگر آنها تقاضاى مقامات انبياء و اولياء برتر از خود را بكنند نيز به آنها داده شود؟. غافل از اين كه بهشتيان چون چشم حقيقت بين دارند هرگز به فكر چيزى كه بر خلاف حق و عدالت و بر خلاف اصل توازن «شايستگيها» و «پاداشها» است نمى افتند. به تعبير ديگر امكان ندارد افرادى كه در درجات متفاوت در ايمان و عمل هستند جزاى مشابهى داشته باشند، بهشتيان چگونه آرزوى محال مى كنند؟، و در عين حال آنها از نظر روحى چنان هستند كه به آنچه دارند راضيند و هيچگونه حسد و رشك بر وجود آنان حاكم نيست . مى دانيم پاداشهاى آخرت و حتى تفضلهاى الهى بر اساس شايستگيهائى است كه انسان در اين دنيا كسب مى كند، كسى كه مى داند ايمان و عملش در اين دنيا در سرحد ايمان و عمل ديگران نبوده هرگز آرزوى مقام آنها را نخواهد كرد،چرا كه يك آرزوى غير منطقى است .
تعبير «عند ربهم » (نزد پروردگارشان ) بيان نهايت لطف الهى درباره آنها است گوئى هميشه ميهمان او هستند و هر چه بخواهند نزد او دارند. تعبير «ذلك جزاء المحسنين » (اين است پاداش نيكوكاران ) و به اصطلاح استفاده از اسم ظاهر بجاى ضمير اشاره به اين است كه علت اصلى اين پاداشها همان احسان و نيكوكارى آنها است . دومين و سومين پاداش به آنان را به اين صورت بيان مى كند: «آنها مى خواهند خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد، و جبران كند، آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد» (ليكفر الله عنهم اسوء الذى عملوا و يجزيهم اجرهم باحسن الذى كانوا يعملون ). چه تعبير جالبى ؟ از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايه لطف الهى پوشانده شود، و با آب توبه اين لكه ها از دامانشان پاك گردد، و از سوى ديگر تقاضايشان اين است كه خداوند بهترين اعمالشان را معيار پاداش قرار دهد و همه اعمال آنها را به حساب آن بپذيرد! و خداوند نيز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان را پذيرفته است ، بدترين را مى بخشد و بهترين را معيار پاداش قرار مى دهد. بديهى است هنگامى كه لغزشهاى بزرگتر مشمول عفو الهى گردد بقيه بطريق
اولى مشمول خواهد بود، عمده اين است كه نگرانى انسان بيشتر از لغزشهاى بزرگ است و به همين جهت مؤ منان بيشتر در فكر آن هستند. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر در آيات قبل سخن از پيامبران و پيروان آنها نبود؟ چگونه آنها لغزشهاى بزرگ دارند؟ پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : هنگامى كه فعلى به گروهى نسبت داده مى شود مفهومش اين نيست كه همه آنها مرتكب آن شده اند بلكه كافى است گروهى از ميان آنها آنرا انجام داده باشند، مثلا مى گوئيم : بنى عباس بر مسند خلافت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ناحق تكيه زدند، مفهومش اين نيست كه همه آنها به خلافت رسيده باشند بلكه كافى است گروهى از آنها چنين باشند. در آيه فوق نيز از مجموعه پيام آوران وحى و پيروان مكتب آنها بعضى لغزشهائى داشته اند كه خداوند بخاطر اعمال نيكشان از آنها مى گذرد. به هر حال ذكر «غفران و آمرزش » قبل از پاداش ، بخاطر آن است كه نخست بايد شستشوئى كنند و پاك شوند، و آنگه بر بساط قرب خدا قدم نهند نخست بايد از عذاب الهى آسوده خاطر گردند تا نعمتهاى بهشتى بر آنها گوارا شود. نكته : نخستين صديق كه بود؟ بسيارى از مفسران اسلام اعم از شيعه و اهل سنت اين روايت را در تفسير آيه «و الذى جاء بالصدق و صدق » به نقل كرده اند كه منظور از «الذى جاء بالصدق » پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظور از «صدق » به على (عليه السلام ) مى باشد. مفسر بزرگ اسلام طبرسى در «مجمع البيان » و «ابوالفتوح رازى » در تفسير «روح الجنان » آن را از ائمه اهلبيت نقل كرده اند
اما جمعى از علما و مفسران اهل سنت آن را از «ابو هريره » از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا از طرق ديگر روايت كرده اند از جمله : «علامه ابن مغازلى » در «مناقب »، «علامه گنجى » در «كفاية الطالب » «قرطبى » مفسر معروف در تفسيرش ، «علامه سيوطى » در «در المنثور» و همچنين «آلوسى » در روح المعانى . همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم اين گونه تفسيرها براى بيان روشنترين مصداقها است ، و بدون شك على (عليه السلام ) در ميان پيروان و تصديق كنندگان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در صف مقدم جاى دارد و نخستين «صديق » او است . احدى از علماى اسلام منكر اين واقعيت نيست كه على (عليه السلام ) از ميان مردان نخستين كسى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تصديق كرد. تنها خرده گيرى كه از ناحيه بعضى شده اين است كه مى گويند او در زمانى ايمان آورد كه ۱۰ يا ۱۲ ساله بود و اسلام او در آن زمان رسميت نداشت ! ولى اين سخن بسيار عجيب به نظر مى رسد، زيرا چگونه چنين چيزى صحيح است با اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام او را پذيرفت ، و او را «وزير» و «وصى » خود خطاب كرد، و در كلمات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا از او به عنوان «اول المؤ منين » - يا - «اولكم اسلاما» ياد شده است كه ما مدارك آن را از كتب دانشمندان اهل سنت در جلد هشتم همين تفسير ذيل آيه ۱۰ سوره توبه (صفحه ۱۰۳ به بعد) مشروحا آورديم .
ََآيه ۳۶ - ۳۷
آيه و ترجمه
أَ لَيْس اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يخَوِّفُونَك بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ(۳۶) وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍ أَ لَيْس اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِى انتِقَامٍ(۳۷) ترجمه : ۳۶ - آيا خداوند براى (نجات و حفظ) بنده اش كافى نيست ؟ اما آنها تو را از غير او مى ترسانند، و هر كس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد. ۳۷ - و هر كس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت ، آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست ؟ شاءن نزول : بسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بت پرستان مكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از خشم و غضب بتها بر حذر مى داشتند و مى گفتند: از آنها بدگوئى مكن ، و بر خلاف آنها اقدام منما كه تو را ديوانه مى كنند و آزار مى رسانند! (آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ). بعضى نيز نقل كرده اند هنگامى كه «خالد» به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور شكستن بت معروف «عزى » شد، مشركان گفتند: اى خالد! بترس كه خشم اين بت شديد است ! (و تو را بيچاره مى كند) خالد با تبرى كه در دست داشت محكم بر بينى آن بت كوبيد و آن را در هم شكست و گفت : كفرا لك يا عزى
لا سبحانك - سبحان من اهانك ، انى رأ يت الله قد اهانك !: «ناسپاسى بر تو باد اى عزى ! هرگز منزه نيستى ، منزه كسى است كه تو را موهون ساخته ! من ديدم خداوند تو را موهون ساخته است . ولى داستان خالد كه قاعدتا بعد از فتح مكه بوده نمى تواند از قبيل شاءن نزول باشد چرا كه تمام سوره زمر مكى است ، بنابراين ممكن است از قبيل تطبيق بوده باشد. تفسير: ((خدا» كافى است ! به دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود، و وعده هائى كه به پيامبرش داده است در نخستين آيه مورد بحث سخن از تهديدهاى كفار به ميان مى آورد و مى گويد: آيا خداوند براى نجات و حفظ بنده اش در برابر دشمنان كافى نيست ؟ اما آنها تو را به غير او تهديد مى كنند و از غير او مى ترسانند (ا ليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه ). خداوندى كه قدرتش برتر از همه قدرتها است و از نيازها و مشكلات بندگانش بخوبى آگاه است و نسبت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با ايمانش را در برابر طوفان حوادث و موج عداوت دشمنان تنها بگذارد؟ هنگامى كه او پشتيبان بنده اش باشد: اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى > نبرد رگى چون نخواهد خداى ! و هنگامى كه بخواهد كسى را يارى كند:
هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك > گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك ! چه رسد به بتها كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند. گر چه شاءن نزول آيه طبق روايتى كه گفته شد در مورد تخويف و تهديد به خشم بتها است ، ولى مفهوم آيه چنان وسيع و گسترده است كه هر نوع تهديد به غير الله را شامل مى شود، و به هر حال اين آيه نويدى است براى همه پويندگان راه حق و مؤ منان راستين مخصوصا در محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند. اين آيه به آنها دلگرمى و ثبات قدم مى بخشد، روح آنها را سرشار از نشاط و گامهايشان را استوار مى سازد، و اثرات روانى زيانبار تهديدهاى دشمنان را خنثى مى كند، آرى هنگامى كه خدا با ما است از غير او وحشتى نداريم ، و اگر از او بيگانه و جدا شويم همه چيز براى ما وحشتناك است . در دنباله اين آيه و آيه بعد اشاره به مساءله «هدايت » و «ضلالت » و تقسيم مردم به دو گروه «گمراه » و «هدايت يافته » و اينكه همه اينها از ناحيه خدا است مى كند، تا روشن شود تمامى بندگان نيازمند درگاه اويند، و بى خواست او چيزى در عالم رخ نمى دهد، مى فرمايد: «كسى را كه خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد» (و من يضلل الله فما له من هاد). «و هر كس را خدا هدايت كند هيچكس نمى تواند او را گمراه سازد.» (و من يهد الله فما له من مضل ). بديهى است نه آن ضلالت بى دليل است ، و نه اين هدايت بى حساب ، بلكه هر يك تداومى است بر خواست خود انسان و تلاش او، آن كس كه در طريق گمراهى قدم مى گذارد و با تمام توان براى خاموش كردن نور حق تلاش مى كند، هيچ فرصتى را براى اغفال ديگران از دست نمى دهد، و سر تا پا غرق گناه و عصيان
است بديهى است خداوند او را گمراه مى سازد، نه تنها توفيقش را از او بر مى گيرد بلكه نيروى درك و تشخيص او را از كار مى اندازد، بر دل او مهر مى نهد و بر چشمانش پرده مى افكند كه اين نتيجه اعمالى است كه انجام مى دهد اما كسانى كه با خلوص نيت ، قصد «سير الى الله » را دارند و اسباب آن را فراهم ساخته و گامهاى نخستين را برداشته اند نور هدايت الهى به كمكشان مى شتابد و فرشتگان حق به يارى آنها مى آيند، وسوسه هاى شياطين را از قلوبشان مى زدايند، اراده آنها را نيرومند، و گامهايشان را استوار مى دارند، و در لغزشگاهها دست لطف الهى زير بازوى آنها را مى گيرد. اينها مسائلى است كه آيات فراوانى از قرآن مجيد شاهد و گواه آن است ، و چه بيخبرند كسانى كه رابطه اينگونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر مكتب جبر گرفته اند، گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند. بلكه در ذيل همين آيه مورد بحث شاهد گويائى بر اين معنى است ، چرا كه مى فرمايد: «آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست »؟ (اليس الله بعزيز ذى انتقام ). مى دانيم انتقام از ناحيه خداوند به معنى مجازات در برابر اعمال خلافى است كه انجام شده اين نشان مى دهد كه اضلال او جنبه مجازات دارد، و عكس العمل اعمال خود انسانها است ، و طبعا هدايت او نيز جنبه پاداش و عكس العمل اعمال خالص و پاك و مجاهده در طريق الله دارد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |