تفسیر:نمونه جلد۱۹ بخش۷۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
نكته : هدايت و ضلالت از سوى خدا است هدايت در لغت به معنى دلالت و راهنمائى تواءم با لطف و دقت است و آنرا به دو شعبه تقسيم كرده اند: «ارائه طريق » و «ايصال به مطلوب » و به تعبير ديگر «هدايت تشريعى » و «هدايت تكوينى ». توضيح اينكه : گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنايت نشان مى دهد، اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود بر عهده خود او است . ولى گاه دست طالبان را مى گيرد و علاوه بر ارائه طريق او را به مقصد مى رساند. به تعبير ديگر در مرحله اول تنها به بيان قانون پرداخته ، شرائط پيمودن راه و رسيدن به مقصد را بيان مى كند، ولى در مرحله دوم علاوه بر اين ، وسائل سفر را فراهم مى سازد، موانع را بر طرف ، و مشكلات را حل ، و مسافران اين راه را تا مقصد همراهى و حمايت و حفاظت مى كند. البته نقطه مقابل آن «اضلال » است . يك نگاه اجمالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت و ضلالت را فعل خدا مى شمرد، و هر دو را به او نسبت مى دهد، و اگر بخواهيم همه آياتى را كه در اين زمينه سخن مى گويند بشمريم سخن به درازا مى كشد همين قدر كافى است كه در آيه ۲۱۳ سوره بقره مى خوانيم و الله يهدى من يشاء
الى صراط مستقيم : خداوند هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند. و در آيه ۹۳ سوره نحل آمده است : و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء: ولى او هر كس را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه . شبيه اين تعبير در مورد هدايت و ضلالت و يا يكى از اين دو در آيات زيادى از قرآن مجيد به چشم مى خورد. از اين بالاتر در بعضى از آيات صريحا هدايت را از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نفى كرده ، به خدا نسبت مى دهد، چنانكه در آيه ۵۶ سوره قصص مى خوانيم : انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء: «تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى ، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند»! و در آيه ۲۷۲ سوره بقره مى خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء: «هدايت آنها بر تو نيست ، ولى خدا هر كس را به خواهد هدايت مى كند». مطالعه سطحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسير آنها به «ضلالت » بيفتند، و از طريق «هدايت » منحرف شوند، و زير آوارهاى مكتب «جبر» مدفون گردند، حتى بعضى از مفسران معروف از اين آفت مصون نمانده ، و در اين پرتگاه هولناك سقوط كرده اند، تا آنجا كه هدايت و ضلالت را در تمام مراحل ، جبرى دانسته ، و عجب اينكه چون تضاد اين عقيده باعدالت و حكمت خداوند روشن بوده ترجيح داده اند كه اصل عدالت را منكر شوند، تا اينكه خطاى خود را اصلاح كنند، اصولا اگر ما قائل به اصل جبر باشيم مفهومى براى تكليف و مسئوليت و ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى باقى نخواهد ماند.
اما آنها كه طرفدار مكتب اختيارند و معتقدند هيچ عقل سليمى نمى تواند اين سخن را پذيرا شود كه خدا گروهى را مجبور به پيمودن طريق ضلالت كند و بعد آنها را به خاطر اين كار اجبارى كيفر دهد، و يا گروهى را به اجبار هدايت كند و بعد بى جهت به آنها جز او پاداش ارزانى دارد، و امتيازى براى آنها به خاطر كارى كه خودشان انجام نداده اند بر ديگران قائل شود، آنها طرق ديگرى براى تفسير اين آيات انتخاب كرده اند كه مهمترين آنها طرق زير است : ۱ - منظور از هدايت الهى هدايت تشريعى است كه از طريق وحى و كتب آسمانى و ارسال پيامبران و اوصياى آنها، و همچنين درك عقل و وجدان صورت گرفته است ، اما پيمودن راه در تمام مراحل بر عهده خود انسان است . البته اين تفسير با بسيارى از آيات هدايت سازگار است ، ولى بسيارى ديگر از آنها را نمى توان از اين طريق تفسير نمود، چرا كه صراحت در «هدايت تكوينى » و «ايصال به مطلوب » دارد، مانند آيه ۵۶ سوره قصص كه مى فرمايد «تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى ، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند» زيرا مى دانيم هدايت تشريعى و ارائه طريق ، وظيفه اصلى پيامبران است . ۲ - جمعى ديگر از مفسران هدايت و ضلالت را در آنجا كه جنبه تكوينى دارد به مساءله پاداش و كيفر، و رساندن به طريق بهشت و دوزخ تفسير كرده اند، و گفته اند خداوند نيكوكاران را به راه بهشت هدايت مى كند و بدكاران را از آن گمراه مى سازد. البته اين معنى صحيح است ولى فقط در مورد بعضى از آيات اما در مورد آيات ديگر با مطلق بودن كلمه هدايت و ضلالت و عدم قيد و شرط در آن سازگار نيست . ۳ - جمعى ديگر گفته اند منظور از هدايت فراهم ساختن اسباب و مقدمات
براى رسيدن به مقصود است و منظور از ضلالت عدم تهيه آنها يا حذف آن است كه بعضى از آن به «توفيق » و «سلب توفيق » تعبير كرده اند، زيرا توفيق همان فراهم ساختن مقدمات براى وصول به مقصود است ، و سلب توفيق از ميان بردن آنها است . بنابراين هدايت الهى به اين نيست كه خداوند اجبارا انسانها را به مقصد برساند، بلكه به اين است كه وسائل آن را در اختيار قرار دهد، فى المثل وجود مربى خوب ، محيط تربيتى سالم ، دوستان و معاشران صالح ، و مانند آن همه از مقدمات است ، ولى با وجود همه اينها انسان را مجبور به طى طريق هدايت نمى كند بلكه مى تواند به همه آنها پشت كرده و راه ضلالت را پيش گيرد. اما جاى اين سؤ ال در اين تفسير باقى است كه چرا اين توفيقات شامل حال گروهى مى شود در حالى كه گروه ديگرى از آن محروم مى گردند. طرفداران اين تفسير بايد با توجه به حكيمانه بودن افعال خدا دلائلى براى اين تفاوت ذكر كنند، مثلا بگويند انجام عمل خير سبب توفيق الهى مى گردد، و انجام اعمال شر توفيق را از آدمى سلب مى كند. به هر حال اين تفسير خوبى است ولى مطلب باز هم از آن عميقتر است . ۴ - دقيقترين تفسيرى كه با همه آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همه آنها را به خوبى تفسير مى كند بى آنكه كمترين خلاف ظاهرى در آن باشد اين است كه بگوئيم : هدايت تشريعى به معنى ارائه طريق جنبه عمومى و همگانى دارد و هيچ قيد و شرطى در آن نيست ، چنانكه در آيه ۳ سوره دهر آمده انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا: «ما راه را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كفران » و در آيه ۵۱ آل عمران مى خوانيم : و انك لتهدى الى صراط مستقيم : «تو همه انسانها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى »، بديهى است دعوت پيامبر مظهر دعوت خدا است چرا كه هر چه او دارد از خدا دارد.
و درباره جمعى از منحرفان و مشركان در آيه ۲۳ سوره نجم آمده است و لقد جاءهم من ربهم الهدى «هدايت الهى از سوى پروردگار به سراغ آنها آمد». اما هدايت تكوينى به معنى ايصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنها از تمام پيچ و خم هاى راه ، و حفظ و حمايت از آنها تا رساندن به ساحل نجات كه موضوع بحث بسيارى ديگر از آيات قرآن است هرگز بيقيد و شرط نمى باشد، اين هدايت مخصوص گروهى است كه اوصاف آنها در قرآن بيان شده ، و اضلال كه نقطه مقابل آن است نيز مخصوص گروهى است كه اوصاف آنان نيز بيان گشته . گر چه بعضى از آيات مطلق است ولى بسيارى ديگر از آيات قيد و شرط آن را دقيقا بيان كرده ، و هنگامى كه اين آيات مطلق و مقيد را كنار هم مى چينيم مطلب كاملا روشن مى شود و هيچ ابهام و ترديدى در معنى آيات باقى نمى ماند و نه تنها با مساءله اختيار و آزادى اراده انسان مخالف نيست ، بلكه دقيقا آن را تاءكيد مى كند. اكنون به توضيح زير توجه نمائيد: قرآن مجيد در يك جا مى گويد: يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين : «به وسيله آن ضرب المثل ، گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى كند، اما جز فاسقان را گمراه نمى سازد» (بقره ۲۶). در اينجا سرچشمه ضلالت فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهى شمرده شده . در جاى ديگر مى گويد: و الله لا يهدى القوم الظالمين : «خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند» (بقره ۲۵۸). در اينجا تكيه روى مساءله ظلم شده و آن را زمينه ساز ضلالت معرفى كرده
است در جاى ديگر مى خوانيم : و الله لا يهدى القوم الكافرين : «خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند» (بقره - ۲۶۴). در اينجا كفر به عنوان زمينه ساز گمراهى ذكر شده . باز در آيه ديگر مى خوانيم : ان الله لا يهدى من هو كاذب كفار: «خداوند هدايت نمى كند كسى كه دروغگو و كفران كننده است » (زمر - ۳). در اينجا نيز دروغگوئى و كفران را مقدمه ضلالت شمرده است . و در جاى ديگر آمده : ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب : «خداوند هدايت نمى كند كسى كه اسرافكار و بسيار دروغگو است » (غافر - ۲۸). يعنى اسراف و دروغگوئى عامل گمراهى است . البته آنچه در اينجا آورديم قسمتى از آيات قرآن در اين زمينه است ، بعضى از اين آيات با همين مفاهيم كرارا در سوره هاى مختلف آمده . نتيجه اينكه قرآن ضلالت الهى را مخصوص كسانى مى شمرد كه داراى اين اوصافند: «كفر»، «ظلم »، «فسق »، «دروغ »، «اسراف » و «كفران ». آيا كسانى كه داراى اين اوصافند شايسته ضلالت و گمراهى نيستند؟! و به تعبير ديگر كسى كه مرتكب اين امور مى شود آيا ظلمت و حجاب قلب او را فرا نمى گيرد؟! باز به عبارت روشنتر اين اعمال و صفات آثارى دارد كه خواه ناخواه دامن انسان را مى گيرد، پرده بر چشم و گوش و عقل او مى افكند، و او را به ضلالت مى كشاند، و از آنجا كه خاصيت همه اشياء و تاءثير همه اسباب به فرمان خداوند است ، مى توان اضلال را در تمام اين موارد به خدا نسبت داد، اما اين نسبت عين اختيار بندگان و آزادى اراده آنها است . اين در زمينه مساءله ضلالت ، و اما در مورد «هدايت » نيز شرائط و اوصافى
در قرآن بيان شده كه نشان مى دهد آن هم بدون علت ، و بر خلاف حكمت الهى نيست . قسمتى از اوصافى كه استحقاق هدايت مى آورد و لطف الهى را جلب ، در آيات زير آمده . در يك جا مى خوانيم : يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم : «خداوند بوسيله قرآن كسانى را كه از رضا و خشنودى او پيروى مى كنند به راههاى سلامت ، هدايت مى كند، و از تاريكيها به فرمانش به سوى روشنائى مى برد، و آنها را به راه راست رهبرى مى نمايد» (مائده ۱۶). در اينجا پيروى فرمان خدا، و جلب خشنودى او، زمينه ساز هدايت الهى شمرده شده است . در جاى ديگر مى خوانيم : ان الله يضل من يشاء و يهدى الله من اناب : «خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را كه بازگشت به سوى او كند هدايت مى نمايد» (رعد ۲۷). در اينجا نيز «توبه و انابه » عامل استحقاق هدايت شمرده شده است . در آيه ديگر مى فرمايد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا: «كسانى كه در راه ما جهاد كنند آنان را به راههاى خود هدايت مى كنيم » (عنكبوت ۶۹). در اينجا «جهاد» آنهم «جهاد مخلصانه و در راه خدا» به عنوان شرط اصلى هدايت ذكر شده است . و بالاخره در آيه ديگر مى خوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : «كسانى كه گامهاى نخستين هدايت را برداشته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد» (سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ۱۷).
در اينجا پيمودن مقدارى از راه هدايت به عنوان شرطى براى ادامه اين راه به لطف خداوند ذكر شده . نتيجه اينكه تا از سوى بندگان توبه و انابه اى نباشد، تا پيرو فرمان او نباشند تا جهاد و تلاش و كوششى صورت نگيرد، و تا گامهاى نخستين را در مسير حق برندارند، لطف الهى شامل حال آنان نمى شود، دست آنان را نمى گيرد و ايصال به مطلوب نمى كند. آيا شمول هدايت نسبت به كسانى كه داراى اين اوصافند بيحساب است و يا دليل بر جبرى بودن هدايت محسوب مى شود. ملاحظه مى كنيد آيات قرآن در اين زمينه بسيار روشن و گويا است منتهى كسانى كه نتوانسته يا نخواسته اند جمع بندى صحيحى از آيات هدايت و ضلالت كنند گرفتار چنان اشتباه خطرناكى شده اند، و «چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند» بايد گفت زمينه اين «ضلالت » را نيز خودشان فراهم ساخته اند! به هر حال مشيت الهى كه در آيات هدايت و ضلالت روى آن تكيه شده ، هرگز به معنى مشيت بى دليل و خالى از حكمت نيست ، بلكه در هر مورد شرائط خاصى دارد كه آن را هماهنگ با حكيم بودن او مى كند. ۲ - تكيه بر لطف خدا انسان چون پر كاهى در برابر تندباد حوادث قرار دارد، و هر زمان به سوئى پرتاب مى شود، ممكن است اين پر كاه به برگى يا شاخه شكسته اى اتصال پيدا كند، ولى تندباد هر دو را با خود مى برد، و حتى اگر پنجه بر درختى بيفكند گاهى طوفان درخت را نيز از ريشه بر مى كند، اما اگر به كوهى عظيم بپيوندد هيچ طوفانى نمى تواند او را از جا حركت دهد. اين كوه همان ايمان به خدا است و بقيه تكيه بر غير او است ، و به همين
دليل در آيات فوق مى گويد: «اليس الله بكاف عبده »: «آيا خداوند براى حمايت از بنده اش كافى نيست »؟! توجه و ايمان به محتواى اين آيه شجاعت و اعتماد به نفس فوق العاده اى به انسان مى بخشد خاطرش را آرام و مطمئن مى سازد تا در برابر حوادث سخت همچون كوه مقاومت كند، از انبوه دشمنان نهراسد، از كمى همراهان وحشت نكند، و بحرانهاى شديد آرامش روح او را بر هم نزند، چنانكه در حديث آمده است : المؤ من كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف : «مؤ من همچون كوه محكم و پابرجا است ، و طوفانها او را حركت نمى دهند».
ََآيه ۳۸ - ۴۰
آيه و ترجمه
وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَءَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنىَ اللَّهُ بِضرٍ هَلْ هُنَّ كشِفَت ضرِّهِ أَوْ أَرَادَنى بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَت رَحْمَتِهِ قُلْ حَسبىَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكلُ الْمُتَوَكلُونَ(۳۸) قُلْ يَقَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَمِلٌ فَسوْف تَعْلَمُونَ(۳۹) مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخْزِيهِ وَ يحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ(۴۰) ترجمه : ۳۸ - و اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ حتما مى گويند: خدا، بگو آيا هيچ درباره معبودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند آن را بر طرف سازند؟ و يا اگر رحمتى براى من اراده كند آيا آنها توانائى دارند جلو رحمت او را بگيرند؟ بگو: خدا مرا كافى است ، و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند. ۳۹ - بگو اى قوم من ! شما هر چه در توان داريد انجام دهيد، من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم ، اما به زودى خواهيد دانست ... ۴۰ - چه كسى عذاب خواركننده دنيا به سراغش مى آيد، و (سپس ) عذاب جاويدان (آخرت ) بر او وارد مى گردد.
تفسير: آيا معبودان شما توانائى بر حل مشكلى دارند؟ از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عقيده انحرافى مشركان و عواقب شوم آن بود، در آيات مورد بحث از دلائل توحيد سخن مى گويد تا بحث گذشته را با ذكر دليل تكميل كند، و نيز در آيات گذشته سخن از اين بود كه حمايت خداوند به تنهائى كافى است اين مساءله نيز با ذكر دليل در آيات مورد بحث دنبال شده است . نخست مى فرمايد: «اگر از آنها سؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ مسلما مى گويند خدا» (و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله ). چرا كه هيچ وجدان و خردى نمى پذيرد كه اين عالم وسيع و پهناور با آن همه عظمت ، مخلوق موجودى زمينى باشد تا چه رسد به بتهاى بى روح و فاقد عقل و شعور، و به اين ترتيب قرآن آنها را به داورى عقل و حكم وجدان و فطرت مى برد، تا نخستين پايه توحيد را كه مساءله خالقيت آسمان و زمين است در قلوب آنها محكم كند. در مرحله بعد سخن از سود و زيان و تاءثير در منافع و مضار انسان به ميان مى آورد، تا ثابت كند بتها هيچ نقشى در اين زمينه ندارند مى افزايد: به آنها بگو آيا هيچ درباره معبودانى غير خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند آن را بر طرف سازند؟ و يا اگر رحمتى براى من اراده كند آيا آنها توانائى دارند جلو رحمت او را بگيرند؟! (قل افرأ يتم ما تدعون من دون الله ان ارادنى الله بضر هل هن كاشفات ضره او ارادنى برحمة هل هن ممسكات رحمته ).
اكنون كه نه «خالقيت » از آن آنها است و نه «قدرت بر سود و زيانى » دارند پرستش آنها چه معنى دارد؟ چرا مبدء جهان آفرينش و مالك هر سود و زيان را رها كنيد و دست بدامن اين موجودات بى خاصيت و بى شعور بزنيد؟ حتى اگر معبودان شعورى داشته باشند همچون جن و فرشتگان كه از سوى جمعى از بت پرستان مورد پرستش واقع شده اند باز هم نه خالقند و نه مالك سود و زيان . اينجا است كه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و نهائى مى فرمايد: «بگو: خدا براى من كافى است ، و متوكلان بايد همه بر او توكل كنند » (قل حسبى الله و عليه يتوكل المتوكلون ). اين سخن كه مشركان خالقيت آسمان و زمين را مخصوص خداوند مى دانستند كرارا در آيات قرآن آمده است . اين امر نشان مى دهد كه مطلب نزد آنها كاملا مسلم بوده است ، و اين خود بهترين سندى است بر ابطال شرك چرا كه «توحيد خالقيت و مالكيت و ربوبيت » عالم هستى خود بهترين دليل بر «توحيد عبوديت » است ، و نتيجه آن توكل بر ذات پاك خدا و چشم بر گرفتن از غير او است . و اگر مى بينيم در برخورد ابراهيم بتشكن با نمرود طاغى او ادعاى ربوبيت عالم هستى مى كند و مرگ و حيات مردم را به دست خود مى داند سپس در برابر پيشنهاد ابراهيم (عليه السلام ) كه اگر راست مى گوئى خورشيد را از مغرب طالع كن مبهوت و خاموش مى شود، اين طرز عقيده در ميان بت پرستان نادر است ، و تنها از مغز ناتوان پرغرور و بى شعورى همچون نمرود ممكن است برخيزد. قابل توجه اينكه ضميرى كه به معبودهاى دروغين آنها در اين آيه برگشته همچنين صيغه هاى جمع همه جا به صورت جمع مونث است (هن - كاشفات - ممسكات ).
اين به خاطر آن است كه «اولا» بتهاى بزرگ معروف عرب نام مؤ نث داشته اند (لات - منات و عزى ) «ثانيا» چون آنها معتقد به ضعف و ناتوانى جنس مؤ نث بودند، خداوند با اين بيان مى خواهد ناتوانى بتها را طبق اعتقاد خودشان مجسم سازد، «ثالثا» چون در ميان بتها موجودات بى روح فراوان بوده و صيغه جمع مؤ نث گاه براى موجودات بى جان نيز به كار مى رفته ، لذا در آيه مورد بحث از آن استفاده شده است . اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله «عليه يتوكل المتوكلون » بخاطر مقدم شدن «عليه » معنى حصر را مى رساند، يعنى متوكلان «تنها» بر او تكيه مى كنند. در آيه بعد آنهائى را كه در برابر منطق عقل و وجدان تسليم نيستند با يك تهديد الهى و مؤ ثر مخاطب ساخته مى فرمايد: «به آنها بگو اى قوم من ! شما بر موضع خود باشيد و هر چه در توان داريد انجام دهيد، من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم ، اما به زودى خواهيد دانست » (قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون ).
خواهيد دانست چه كسى عذاب خواركننده دنيا به سراغش خواهد آمد و (من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم ). و به اين ترتيب آخرين سخن را به آنها مى گويد كه يا تسليم منطق عقل و خرد باشيد: عذابى در دنيا كه باعث خوارى و رسوائى است ، و عذابى در آخرت كه جاودانى و هميشگى است ، و اينها همان عذابهائى است كه با دست خود فراهم كرده ايد، و آتشى است كه هيزم آن را خودتان جمع كرده و افروخته ايد.
ََآيه ۴۱ - ۴۴
آيه و ترجمه
إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَب لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَ مَا أَنت عَلَيهِم بِوَكيلٍ(۴۱) اللَّهُ يَتَوَفى الاَنفُس حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتى لَمْ تَمُت فى مَنَامِهَا فَيُمْسِك الَّتى قَضى عَلَيهَا الْمَوْت وَ يُرْسِلُ الاُخْرَى إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(۴۲) أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شفَعَاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ(۴۳) قُل لِّلَّهِ الشفَعَةُ جَمِيعاً لَّهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الاَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۴۴) ترجمه : ۴۱ - ما اين كتاب آسمانى را براى مردم به حق بر تو نازل كرديم ، هر كس هدايت را پذيرد به نفع خود او است ، و هر كس گمراهى را برگزيند تنها به زيان خود او
خواهد بود، و تو مامور اجبار آنها به هدايت نيستى ! ۴۲ - خداوند ارواح را به هنگام «مرگ » قبض مى كند، و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام «خواب » مى گيرد، سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد، و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمد معينى ، در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مى كنند. ۴۳ - بگو تمام شفاعت از آن خدا است ، زيرا حاكميت آسمانها و زمين از آن او است و سپس همه به سوى او باز مى گرديد. تفسير: خداوند ارواح را به هنگام مرگ و خواب مى گيرد بعد از ذكر دلائل توحيد، و بيان سرگذشت مشركان و موحدان ، در نخستين آيه مورد بحث اين حقيقت را توضيح مى دهد كه پذيرش و عدم پذيرش شما سود و زيانش متوجه خودتان است ، و اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه اصرار مى ورزد نه بخاطر نفعى است كه عائد او شود، بلكه صرفا انجام وظيفه الهى است ، مى فرمايد: «ما اين كتاب آسمانى را به حق براى مردم بر تو نازل كرديم » (انا انزلنا عليك الكتاب للناس بالحق ). «هر كس هدايت را پذيرا شود به نفع خود او است ، و هر كس گمراهى را برگزيند تنها به زيان خود او تمام مى شود» (فمن اهتدى فلنفسه و من ضل فانما يضل عليها). و در هر حال «تو مامور نيستى كه حق را در قلوب آنها به اجبار داخل
كنى » وظيفه تو تنها ابلاغ و انذار است (و ما انت عليهم بوكيل ). اين سخن كه هر كس راه حق را پيش گيرد سودش عائد خود او مى شود، و هر كس در بيراهه گام نهد زيانش دامن خود او را مى گيرد، كرارا در آيات قرآن آمده است ، و تاكيدى است بر اين واقعيت كه نه خدا نيازى به ايمان بندگان و وحشتى از كفر آنها دارد و نه پيامبر او، او اين برنامه را تنظيم نكرده تا سودى كند، «بلكه تا بر بندگانش جودى كند.» تعبير «و ما انت عليهم بوكيل » (با توجه به اينكه وكيل در اينجا به معنى كسى است كه موظف بر ايمان آوردن گمراهان باشد) كرارا در آيات قرآن با همين عبارت و يا شبيه به آن تكرار شده ، و بيانگر اين حقيقت است كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسئول ايمان مردم نيست ، اصولا ايمان از طريق اجبار به دست نمى آيد، و او تنها موظف است كه در ابلاغ فرمان الهى به مردم لحظه اى كوتاهى و سستى نكند، خواه پذيرا شوند يا رويگردان ؟ سپس براى اينكه روشن سازد همه چيز انسانها و از جمله حيات و مرگشان به دست خدا است مى گويد: خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند (الله يتوفى الانفس حين موتها). «و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد» (و التى لم تمت فى منامها). و به اين ترتيب «خواب » برادر «مرگ » است و شكل ضعيفى از آن ،
چرا كه رابطه روح با جسم به هنگام خواب به حداقل مى رسد و بسيارى از پيوندهاى اين دو قطع مى شود. بعد مى افزايد: «ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد» (به گونه اى كه هرگز از خواب بيدار نمى شوند) و ارواح ديگرى را كه فرمان ادامه حياتشان داده به بدنهايشان باز مى گرداند تا سرآمد معينى (فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ). «آرى در اين مساءله آيات و نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مى كنند» (ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون ) از اين آيه امور زير به خوبى استفاده مى شود: ۱ - انسان تركيبى است از روح و جسم ، روح گوهرى است غير مادى كه ارتباط آن با جسم مايه نور و حيات آن است . ۲ - به هنگام مرگ خداوند اين رابطه را قطع مى كند، و روح را به عالم ارواح مى برد و به هنگام خواب نيز اين روح را مى گيرد، اما نه آنچنان كه رابطه به كلى قطع شود، بنابراين روح نسبت به بدن داراى سه حالت است : ارتباط تام (حالت حيات و بيدارى ) ارتباط ناقص حالت خواب ) قطع ارتباط به طور كامل (حالت مرگ ). ۳ - «خواب » چهره ضعيفى از «مرگ » است ، و مرگ نمونه كاملى از «خواب !» ۴ - خواب از دلائل استقلال و اصالت روح است ، مخصوصا هنگامى كه با رؤ يا آنهم رؤ ياهاى صادقه توأ م باشد اين معنى روشنتر مى شود. ۵ - بعضى از ارواح هنگامى كه در عالم خواب رابطه آنها با جسم ضعيف
مى شود گاه به قطع كامل اين ارتباط مى انجامد به طورى كه صاحبان آنها هرگز بيدار نمى شوند، و اما ارواح ديگر در حال خواب و بيدارى در نوسانند تا فرمان الهى فرا رسد. ۶ - توجه به اين حقيقت كه انسان همه شب به هنگام خواب در آستانه مرگ قرار مى گيرد درس عبرتى است كه اگر در آن بينديشد براى بيدارى او كافى است . ۷ - تمام اين امور به دست قدرت خداوند انجام مى گيرد، و اگر در آيات ديگر سخن از قبض روح به دست ملك الموت و فرشتگان مرگ آمده ، به عنوان اين است كه آنها فرمانبران حق و مجريان اوامر او هستند و تضادى ميان اين دو وجود ندارد. به هر حال اين كه در پايان آيه مى فرمايد: «در اين موضوع نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى كنند منظور نشانه هائى از قدرت خداوند و مساءله مبدء و معاد و ضعف و ناتوانى انسان در برابر اراده او است . از آنجا كه در آيه گذشته حاكميت ((الله » بر وجود انسان و تدبير او از طريق نظام مرگ و حيات و خواب و بيدارى مسلم شد در آيه بعد سخن از انحراف مشركان در مساءله شفاعت به ميان مى آورد تا به آنها ثابت كند مالك شفاعت همان مالك مرگ و حيات آدمى است ، نه بتهاى فاقد شعور، مى فرمايد: «آنها غير خدا را شفيعان خود برگزيدند» (ام اتخذوا من دون الله شفعاء). مى دانيم كه يكى از بهانه هاى معروف بت پرستان در مورد پرستش بتها اين بود كه مى گفتند: «ما آنها را بخاطر اين مى پرستيم كه شفيعان ما نزد الله بوده
باشند» چنانكه در اوائل همين سوره خوانديم ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى (زمر - ۳) خواه از اين جهت كه بتها را تمثالها و مظاهرى براى فرشتگان و ارواح مقدسه مى دانستند، و يا براى اين سنگ و چوبهاى بيجان قدرت مرموزى قائل بودند. به هر حال از آنجا كه شفاعت «اولا» فرع بر درك فهم و شعور است ، و «ثانيا» فرع بر قدرت و مالكيت و حاكميت ، در دنباله آيه در پاسخ آنها چنين مى فرمايد: «به آنها بگو: آيا از آنها شفاعت مى طلبيد هر چند مالك چيزى نباشند، و حتى درك و شعورى براى آنها نباشد»؟! (قل اولو كانوا لا يملكون شيئا و لا يعقلون ) اگر شفيعان خود را فرشتگان و ارواح مقدسه مى دانيد آنها از خود چيزى ندارند، هر چه دارند از ناحيه خدا است ، و اگر از بتهاى سنگى و چوبى شفاعت مى طلبيد آنها علاوه بر عدم مالكيت كمترين عقل و شعورى ندارند، اين بهانه ها را رها كنيد، و رو به سوى كسى آوريد كه مالكيت و حاكميت تمام عالم هستى براى او است ، و تمام خطوط به او منتهى مى گردد. لذا در آيه بعد اضافه مى كند: «بگو تمام شفاعت از آن خدا است » (قل لله الشفاعة جميعا). «چرا كه مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن او است ، و سپس همه شما به سوى او باز مى گرديد» (له ملك السماوات و الارض ثم اليه ترجعون ). و به اين ترتيب آنها را به كلى خلع سلاح مى كند، چرا كه توحيدى كه بر كل عالم حاكم است مى گويد شفاعت نيز جز به اذن پروردگار ممكن نيست «من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه »: «چه كسى است كه نزد او جز به اذن
و فرمان او شفاعت كند»؟! (بقره - ۲۵۷). يا به گفته بعضى از مفسران اساسا حقيقت شفاعت همان توسل به اسماء حسناى خداوند است ، توسل به رحمانيت و غفاريت و ستاريت او است ، بنابراين هر گونه شفاعتى سرانجام به ذات پاك او بر مى گردد، با اين حال چگونه مى توان از غير او بدون اذن او شفاعت طلبيد؟. در مورد ارتباط جمله «ثم اليه ترجعون » (سپس به سوى او باز ميگرديد) به ما قبل آن بيانات مختلفى از سوى مفسران ارائه شده : ۱ - اين جمله اشاره به آن است كه نه تنها شفاعت در اين دنيا در اختيار خداوند است و نبايد همچون مشركان حل مشكلات و رفع مصائب را از غير خدا طلب نمود، بلكه در آخرت نيز شفاعت و نجات از آن او، و از ناحيه او است . ۲ - اين جمله دليل دومى است براى اختصاص شفاعت به خداوند، زيرا در دليل اول روى «مالكيت » خداوند تكيه شده ، و در اينجا روى «بازگشت همه اشياء به سوى او.» ۳ - اين جمله تهديدى است براى مشركان ، و به آنها مى گويد شما به سوى خدا باز مى گرديد و نتيجه افكار و اعمال شوم و زشت خود را خواهيد ديد. همه اين تفسيرها مناسب است هر چند تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مى رسد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |