تفسیر:نمونه جلد۱۹ بخش۶۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ََآيه ۴۱ - ۴۴
آيه و ترجمه
وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنى مَسنىَ الشيْطنُ بِنُصبٍ وَ عَذَابٍ(۴۱) ارْكُض بِرِجْلِك هَذَا مُغْتَسلُ بَارِدٌ وَ شرَابٌ(۴۲) وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لاُولى الاَلْبَبِ(۴۳) وَ خُذْ بِيَدِك ضِغْثاً فَاضرِب بِّهِ وَ لا تحْنَث إِنَّا وَجَدْنَهُ صابِراً نِّعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (۴۴) ترجمه : ۴۱ - به خاطر بياور بنده ما ايوب را، هنگامى كه پروردگارش را خوانده كه شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده . ۴۲ - (به او گفتيم ) پاى خود را بر زمين بكوب اين ، چشمه آبى خنك براى شستشو و نوشيدن است . ۴۳ - و خانواده اش را به او بخشيديم ، و همانند آنها را با آنها قرار داديم ، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكرى براى صاحبان فكر. ۴۴ - (و به او گفتيم ) بسته اى از ساقه هاى گندم (يا مانند آن ) را برگير و به او (همسرت ) بزن و سوگند خود را مشكن ، ما او را شكيبا يافتيم ، چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده به سوى خدا بود؟
تفسير: زندگى پر ماجراى ايوب و مقام صبرش در آيات گذشته سخن از سليمان و حشمت او بود كه قدرت خداداد را نشان مى داد و اين خود نويدى بود براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان مكه كه آن روز در فشار سختى قرار داشتند. در آيات مورد بحث سخن از ايوب است كه الگوى صبر و استقامت مى باشد، تا به مسلمانان آنروز و امروز و فردا درس مقاومت در برابر مشكلات و ناراحتيهاى زندگى دهد، و به پايمردى دعوت كند، و عاقبت محمود اين صبر را روشن سازد. ايوب سومين پيامبرى است كه در اين سوره گوشه اى از زندگى او مطرح شده ، و پيامبر بزرگ ما موظف گرديد سرگذشت او را به ياد آورد، و براى مسلمانان بازگو كند تا از مشكلات طاقتفرسا نهراسند، از لطف و رحمت خدا هرگز ماءيوس نشوند. نام يا سرگذشت ايوب در چندين سوره از قرآن آمده است : در سوره نساء آيه ۱۶۳، در سوره انعام آيه ۸۴ تنها به ذكر نام او در رديف پيامبران ديگر اكتفا شده كه مقام نبوت او را تثبيت و تبيين مى كند، بر خلاف تورات كنونى كه او را در زمره پيامبران نشمرده بلكه بنده اى متمكن و نيكوكار داراى اموال و فرزندان بسيار مى داند. در سوره انبياء آيات ۸۳ و ۸۴ توضيح كوتاهى درباره زندگى او آمده ، و در آيات مورد بحث از «سوره ص » مشروحتر از هر جاى ديگر قرآن شرح حال او ضمن چهار آيه بيان شده است . نخست مى گويد: بنده ما ايوب را بياد آور هنگامى كه پروردگارش را
خواند و عرض كرد: شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده (و اذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب ). «نصب » (بر وزن عسر) و «نصب » (بر وزن حسد) هر دو به معنى بلا و شر است . از اين آيه اولا مقام والاى ايوب در پيشگاه خدا به عنوان «عبدنا» (بنده ما) به خوبى استفاده مى شود، ثانيا اشاره سربسته اى است به گرفتاريهاى شديد و طاقتفرسا و درد و رنج فراوان ايوب . شرح اين ماجرا در قرآن نيامده ولى در كتب معروف حديث و در تفاسير ماجرا به اين صورت نقل شده است : كسى از امام صادق سؤ ال كرد: بلائى كه دامنگير ايوب شد براى چه بود؟ (شايد فكر مى كرد كار خلافى از او سر زده بود كه خداوند او را مبتلا ساخت ). امام در پاسخ او جواب مشروحى فرمود كه خلاصه اش چنين است : ايوب به خاطر كفران نعمت گرفتار آن مصائب عظيم نشد بلكه به عكس به خاطر شكر نعمت بود، زيرا شيطان به پيشگاه خدا عرضه داشت كه اگر ايوب را شاكر مى بينى به خاطر نعمت فراوانى است كه به او داده اى ، مسلما اگر اين نعمتها از او گرفته شود او هرگز بنده شكرگزارى نخواهد بود! خداوند براى اينكه اخلاص ايوب را بر همگان روشن سازد، و او را الگوئى براى جهانيان قرار دهد كه به هنگام نعمت و رنج هر دو شاكر و صابر باشند به شيطان اجازه داد كه بر دنياى او مسلط گردد. شيطان از خدا خواست اموال سرشار ايوب ، زراعت و گوسفندانش و همچنين فرزندان او از ميان بروند، و آفات و بلاها در مدت كوتاهى آنها را از ميان برد، ولى نه تنها از مقام شكر ايوب كاسته نشد بلكه افزوده گشت ! او از خدا خواست كه اين بار بر بدن ايوب مسلط گردد، و آنچنان بيمار
شود كه از شدت درد و رنجورى به خود بپيچد و اسير و زندانى بستر گردد. اين نيز از مقام شكر او چيزى نكاست . ولى جريانى پيش آمد كه قلب ايوب را شكست و روح او را سخت جريحه دار ساخت ، و آن اينكه جمعى از راهبان بنى اسرائيل به ديدنش آمدند و گفتند: تو چه گناهى كرده اى كه به اين عذاب اليم گرفتار شده اى ؟! ايوب در پاسخ گفت : به پروردگارم سوگند كه خلافى در كار نبوده ، هميشه در طاعت الهى كوشا بوده ام ، و هر لقمه غذائى خوردم يتيم و بينوائى بر سر سفره من حاضر بوده . درست است كه ايوب از اين شماتت دوستان بيش از هر مصيبت ديگرى ناراحت شد، ولى باز رشته صبر را از كف نداد، و آب زلال شكر را به كفران آلوده نساخت ، تنها رو به درگاه خدا آورد و جمله هاى بالا را بيان نمود، و چون از عهده امتحانات الهى به خوبى برآمده بود خداوند درهاى رحمتش را بار ديگر به روى اين بنده صابر و شكيبا گشود، و نعمتهاى از دست رفته را يكى پس از ديگرى و حتى بيش از آن را به او ارزانى داشت ، تا همگان سرانجام نيك صبر و شكيبائى و شكر را دريابند. بعضى از مفسران بزرگ احتمال داده اند كه رنج و آزار شيطان نسبت به ايوب از ناحيه وسوسه هاى مختلف او بود گاه مى گفت : بيمارى تو طولانى شده ، خدايت تو را فراموش كرده ! گاه مى گفت : چه نعمتهاى عظيمى داشتى ؟ چه سلامت و قدرت و قوتى ؟ همه را از تو گرفت ، باز هم شكر او را بجا مى آورى ؟!
شايد اين تفسير به خاطر آن باشد كه تسلط شيطان را بر پيامبرى همچون ايوب و بر جان و مال و فرزندش بعيد دانسته اند، اما با توجه به اينكه اين سلطه اولا به فرمان خدا بوده ، و ثانيا محدود و موقتى بوده و ثالثا براى آزمايش اين پيامبر بزرگ و ترفيع درجه او صورت گرفته ، مشكلى ايجاد نمى كند. به هر حال ، مى گويند: ناراحتى و رنج و بيمارى او هفت سال و به روايتى هيجده سال طول كشيد و كار بجائى رسيد كه حتى نزديكترين ياران و اصحابش او را ترك گفتند، تنها همسرش بود كه در وفادارى نسبت به ايوب استقامت به خرج داد. و اين خود شاهدى است بر وفادارى بعضى از همسران ! اما در ميان تمام ناراحتيها و رنجها آنچه بيشتر روح ايوب را آزار مى داد مساءله شماتت دشمنان بود، لذا در حديثى مى خوانيم : بعد از آنكه ايوب سلامت خود را بازيافت و درهاى رحمت الهى به روى او گشوده شد از او سؤ ال كردند بدترين درد و رنج تو چه بود؟ گفت شماتت دشمنان !. سرانجام ايوب از بوته داغ اين آزمايش الهى سالم به درآمد، و فرمان رحمت خدا از اينجا آغاز شد كه به او دستور داد پاى خود را بر زمين بكوب ، چشمه آبى مى جوشد كه هم خنك است براى شستشوى تنت ، و هم گواراست براى نوشيدن (اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب ). «اركض » از ماده «ركض » (بر وزن مكث ) به معنى كوبيدن پا بر زمين ، و گاه به معنى دويدن آمده است ، و در اينجا به معنى اول است . همان خداوندى كه چشمه زمزم را در آن بيابان خشك و سوزان از زير پاشنه پاى اسماعيل شيرخوار بيرون آورد، و همان خداوندى كه هر حركت و
هر سكونى ، هر نعمت و هر موهبتى ، از ناحيه اوست ، اين فرمان را نيز در مورد ايوب صادر كرد، چشمه آب جوشيدن گرفت چشمه اى خنك و گوارا و شفابخش از بيماريهاى «برون » و «درون ». بعضى معتقدند اين چشمه داراى يكنوع آب معدنى بوده كه هم براى نوشيدن گوارا بوده ، و هم اثرات شفابخش از نظر بيماريها داشته ، هر چه بود لطف و رحمت الهى بود، درباره پيامبرى صابر و شكيبا. «مغتسل » به معنى آبى است كه با آن شستشو مى كنند، و بعضى آن را به معنى محل شستشو دانسته اند، ولى معنى اول صحيحتر به نظر مى رسد، و به هر حال توصيف آن آب به خنك بودن شايد اشاره اى باشد به تاءثير مخصوص شستشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن ، همانگونه كه در طب امروز نيز ثابت شده است . و نيز اشاره لطيفى است بر اينكه كمال آب شستشو در آن است كه از نظر پاكى و نظافت همچون آب نوشيدنى باشد! شاهد اين سخن اينكه در دستورهاى اسلامى نيز آمده ، قبل از آنكه با آبى غسل كنيد جرعه اى از آن بنوشيد!. نخستين و مهمترين نعمت الهى كه عافيت و بهبودى و سلامت بود به ايوب بازگشت ، نوبت بازگشت مواهب و نعمتهاى ديگر رسيد، و در اين زمينه قرآن مى گويد: «ما خانواده اش را به او بخشيديم » (و وهبنا له اهله ). «و همانند آنها را با آنها قرار داديم » (و مثلهم معهم ). «تا رحمتى از سوى ما باشد، و هم تذكرى براى صاحبان فكر و انديشه » (رحمة منا و ذكرى لاولى الالباب ).
در اينكه چگونه خاندان او به او بازگشتند؟ تفسيرهاى متعددى وجود دارد، مشهور اين است كه آنها مرده بودند خداوند بار ديگر آنها را به زندگى و حيات بازگرداند. ولى بعضى گفته اند آنها بر اثر بيمارى ممتد ايوب از گرد او پراكنده شده بودند، هنگامى كه ايوب سلامت و نشاط خود را بازيافت بار ديگر گرد او جمع شدند. اين احتمال نيز داده شده است كه همه يا عده اى از آنها نيز گرفتار انواع بيماريها شده بودند رحمت الهى شامل حال آنها نيز شد، و همگى سلامت خود را باز يافتند، و همچون پروانگانى گرد شمع وجود پدر جمع گشتند. افزودن همانند آنها بر آنها اشاره به اين است كه خداوند كانون خانوادگى او را گرمتر از گذشته ساخت و فرزندان بيشترى به او مرحمت فرمود. گر چه در مورد اموال ايوب در اين آيات سخنى به ميان نيامده است ، ولى قرائن حال نشان مى دهد كه خداوند آنها را به صورت كاملتر نيز به او بازگرداند. قابل توجه اينكه ذيل آيه فوق هدف بازگشت مواهب الهى به ايوب را دو چيز مى شمرد: يكى رحمت الهى بر او كه جنبه فردى دارد، و در حقيقت پاداش و جائزه اى است كه از سوى خداوند به اين بنده صابر و شكيبا، و ديگر دادن درس عبرتى به همه صاحبان عقل و هوش در تمام طول تاريخ تا در مشكلات و حوادث سخت ، رشته صبر و شكيبائى را از دست ندهند، و همواره به رحمت الهى اميدوار باشند. تنها مشكلى كه براى ايوب مانده بود سوگندى بود كه در مورد همسرش خورده بود و آن اينكه تخلفى از او ديد و در آن حال بيمارى سوگند ياد كرد كه هر گاه قدرت پيدا كند يكصد ضربه يا كمتر بر او بزند، اما بعد از بهبودى
مى خواست به پاس وفاداريها و خدماتش او را ببخشد، ولى مساءله سوگند و نام خدا در ميان بود. خداوند اين مشكل را نيز براى او حل كرد و چنانكه قرآن مى گويد: فرمود بسته اى از ساقه هاى گندم (يا مانند آن ) را برگير، و به او بزن و سوگند خود را مشكن ! (و خذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث ). «ضغث » (بر وزن حرص ) به معنى دسته اى از چوبهاى نازك ساقه گندم و جو و يا رشته هاى خوشه خرما و يا دسته گل و مانند آن است . در اينكه تخلف همسر ايوب كه طبق روايتى نامش «ليا» دختر يعقوب بود، چه بوده است ؟ باز در ميان مفسران گفتگو است . از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه شيطان (يا شيطان صفتى ) به صورت طبيعى بر همسرش ظاهر شد گفت من شوهر تو را معالجه مى كنم تنها به اين شرط كه وقتى بهبودى يافت به من بگويد تنها عامل بهبوديش من بوده ام ، و هيچ مزد ديگرى نمى خواهم ! همسرش كه از ادامه بيمارى شوهر سخت ناراحت بود پذيرفت و اين پيشنهاد را به ايوب كرد، ايوب كه متوجه دام شيطان بود سخت برآشفت و سوگندى ياد كرد همسرش را تنبيه كند. بعضى ديگر گفته اند ايوب او را دنبال انجام كارى فرستاد، و او دير كرد، او كه از بيمارى رنج مى برد سخت ناراحت شد و چنان سوگندى ياد كرد. ولى به هر حال اگر او از يك نظر مستحق چنين كيفرى بوده ، از نظر وفاداريش در طول خدمت و پرستارى استحقاق چنان عفوى را نيز داشته است . درست است كه زدن يكدسته ساقه گندم يا چوبهاى خوشه خرما مصداق واقعى سوگند او نبوده است ، ولى براى حفظ احترام نام خدا و عدم اشاعه قانون شكنى او اين كار را انجام داد، و اين تنها در موردى است كه طرف مستحق عفو باشد
و انسان مى خواهد در عين عفو، حفظ ظاهر قانون را نيز بكند، و گرنه در مواردى كه استحقاق عفو نباشد هرگز چنين كارى مجاز نيست . و بالاخره در آخرين جمله از آيات مورد بحث كه در واقع عصاره اى است از آغاز و پايان اين داستان مى فرمايد: ما او را صابر و شكيبا يافتيم ، چه بنده خوبى بود ايوب كه بسيار بازگشت كننده به سوى ما بود (انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب ). ناگفته پيداست كه دعاى او به درگاه خدا، و تقاضاى دفع وسوسه هاى شيطان ، و رنج و محنت و بيمارى ، منافات با مقام صبر و شكيبائى ندارد، آن هم بعد از هفت سال يا به روايتى هيجده سال با درد و بيمارى و فقر و نادارى ساختن و تحمل كردن و شاكر بودن . قابل توجه اينكه در اين جمله ، حضرت ايوب به سه وصف مهم توصيف شده است كه در هر كس باشد انسان كاملى است : ۱ - مقام عبوديت ۲ - صبر و شكيبائى و استقامت ۳ - بازگشت پى درپى به سوى خدا. نكته ها:
درسهاى مهمى از داستان ايوب
با اينكه مجموع سرگذشت اين پيامبر شكيبا تنها در چهار آيه اين سوره آمده ، اما همين مقدار كه قرآن بيان داشته الهام بخش حقايق مهمى است : الف : آزمون الهى آنقدر وسيع و گسترده است كه حتى انبياء بزرگ با شديدترين و سخت ترين آزمايشها آزموده مى شوند، چرا كه طبيعت زندگى اين
جهان بر اين اساس گذارده شده ، و اصولا بدون آزمايشهاى سخت استعدادهاى نهفته انسانها شكوفا نمى شود. ب : «فرج بعد از شدت » نكته ديگرى است كه در اين ماجرا نهفته است هنگامى كه امواج حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار مى دهد، نه تنها نبايد ماءيوس و نوميد گشت ، بلكه بايد آن را نشانه و مقدمه اى بر گشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست ، چنانكه امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: عند تناهى الشدة تكون الفرجة ، و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء: به هنگامى كه سختيها به اوج خود مى رسد فرج نزديك است ، و هنگامى كه حلقه هاى بلا تنگ تر مى شود راحتى و آسودگى فرا مى رسد. ج : از اين ماجرا به خوبى بعضى از فلسفه هاى بلاها و حوادث سخت زندگى روشن مى شود، و به آنها كه وجود آفات و بلاها را ماده نقضى بر ضد برهان نظم در بحث توحيد مى شمرند پاسخ مى دهد، كه وجود اين حوادث سخت گاه در زندگى انسانها از پيامبران بزرگ خدا گرفته ، تا افراد عادى يك ضرورت است ، ضرورت امتحان و آزمايش و شكوفا شدن استعدادهاى نهفته ، و بالاخره تكامل وجود انسان . لذا در بعضى از روايات اسلامى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : ان اشد الناس بلاء الانبياء ثم الذى يلونهم الامثل فالامثل : بيش از همه مردم پيامبران الهى گرفتار حوادث سخت مى شوند، سپس كسانى كه پشت سر آنها قرار دارند، به تناسب شخصيت و مقامشان . و نيز از همان امام بزرگوار (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ان فى الجنة منزلة لا يبلغها عبد الا بالابتلاء: در بهشت مقامى هست كه هيچكس به آن نمى رسد مگر در پرتو ابتلائات و گرفتاريهائى كه پيدا مى كند.
د: اين ماجرا درس شكيبائى به همه مؤ منان راستين در تمام طول زندگى مى دهد، همان صبر و شكيبائى كه سرانجامش پيروزى در تمام زمينه هاست ، و نتيجه اش داشتن «مقام محمود» و «منزلت والا» در پيشگاه پروردگار است . ه -: آزمونى كه براى يك انسان پيش مى آيد در عين حال آزمونى است براى دوستان و اطرافيان او، تا ميزان صداقت و دوستى آنها به محك زده شود كه تا چه حد وفادارند، ايوب هنگامى كه اموال و ثروت و سلامت خود را از دست داد دوستانش نيز خسته و پراكنده شدند، و دوستان و دشمنان زبان به شماتت و ملامت گشودند، و بهتر از هر زمان خود را نشان دادند، و ديديم كه رنج ايوب از زبان آنها بيش از هر رنج ديگر بود، چرا كه طبق مثل معروف زخمهاى نيزه و شمشير التيام مى يابد، ولى زخمى كه زبان بر دل مى زند التيام پذير نيست ! و: دوستان خدا كسانى نيستند كه تنها به هنگام روى آوردن نعمت به ياد او باشند دوستان واقعى كسانى هستند كه در «سراء» و «ضراء» در بلا و نعمت در بيمارى و عافيت ، و در فقر و غنا به ياد او باشند، و دگرگونيهاى زندگى مادى ايمان و افكار آنها را دگرگون نسازد. امير مؤ منان على (عليه السلام ) در آن خطبه غرا و پرشورى كه در اوصاف پرهيزگاران براى دوست باصفايش همام بيان كرد، و بيش از يكصد صفت براى متقين برشمرد، يكى از اوصاف مهمشان را اين مى شمرد: نزلت انفسهم منهم فى البلاء كالتى نزلت فى الرخاء: روح آنها به هنگام بلا همانند حالت آسايش و آرامش است (و تحولات زندگى آنها را دگرگون نمى سازد). ز: اين ماجرا بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند نه از دست رفتن امكانات مادى و روى آوردن مصائب و مشكلات و فقر دليل بر بى لطفى خداوند نسبت به انسان است ، و نه داشتن امكانات مادى دليل بر دورى از ساحت قرب پروردگار،
بلكه انسان مى تواند با داشتن همه اين امكانات بنده خاص او باشد مشروط بر اينكه اسير مال و مقام و فرزند نگردد، و با از دست دادن آن زمام صبر از دست ندهد.
ايوب در قرآن و تورات
چهره پاك اين پيامبر بزرگ را كه مظهر صبر و شكيبائى است ، تا آن پايه كه صبر ايوب در ميان همه ضرب المثل است ، در قرآن مجيد ديديم ، كه چگونه خداوند در آغاز و پايان اين داستان بهترين تجليل را از او به عمل مى آورد. ولى متاءسفانه سرگذشت اين پيامبر بزرگ نيز از دستبرد جاهلان و يا دشمنان دانا مصون نمانده ، و خرافاتى بر آن بسته اند كه ساحت قدس او از آن پاك و منزه است ، از جمله اينكه ايوب به هنگام بيمارى بدنش كرم برداشت ، و آنقدر متعفن و بدبو شد كه اهل قريه او را از آبادى بيرون كردند! بدون شك چنين روايتى مجعول است هر چند در لابلاى كتب حديث ذكر شده باشد، زيرا رسالت پيامبران ايجاب مى كند كه مردم در هر زمان بتوانند با ميل و رغبت با آنها تماس گيرند، و آنچه موجب تنفر و بيزارى مردم و فاصله گرفتن افراد از آنها مى شود خواه بيماريهاى تنفرآميز باشد، و يا عيوب جسمانى ، و يا خشونت اخلاقى در آنها نخواهد بود، چرا كه با فلسفه رسالت آنها تضاد دارد. قرآن مجيد در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : در پرتو رحمت الهى براى آنها نرم و مهربان شدى كه اگر خشن و سنگدل بودى از گرد تو پراكنده مى شدند (آل عمران - ۱۵۹). اين آيه دليل بر آن است كه پيامبر نبايد چنان باشد كه از اطرافش پراكنده شوند.
ولى در تورات كتاب مفصلى درباره ايوب ديده مى شود كه قبل از «مزامير داود» قرار دارد، اين كتاب مشتمل بر ۴۲ فصل است ، و در هر فصل بحثهاى مشروحى وجود دارد، در بعضى از اين فصول مطالب زننده اى به چشم مى خورد، از جمله اينكه در فصل سوم مى گويد: ايوب زبان به شكايت باز كرد و شكوه بسيار نمود، در حالى كه قرآن او را به مقام صبر و شكيبائى ستوده است .
توصيف پيامبران بزرگ به اواب
در همين سوره (ص ) سه نفر از پيامبران بزرگ به عنوان اواب توصيف شده اند: داود و سليمان و ايوب ، و در سوره ق آيه ۳۲ اين وصف براى همه بهشتيان ذكر شده است ، «هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ». اين تعبيرات نشان مى دهد كه مقام اوابين مقام والا و ارجمندى است ، و هنگامى كه به منابع لغت مراجعه مى كنيم مى بينيم اواب از ماده «اوب » (بر وزن قول ) به معنى رجوع و بازگشت است . اين رجوع و بازگشت - مخصوصا با توجه به صيغه اواب كه صيغه مبالغه است دلالت بر تكرار و كثرت دارد - اشاره به اين است كه اوابين در برابر عواملى كه آنها را از خدا دور مى سازد اعم از زرق و برق جهان ماده ، يا وسوسه هاى نفس و شياطين ؛، حساسيت بسيار دارند، اگر لحظه اى دور شوند بلافاصله متذكر شده به سوى او باز مى گردند، و اگر لحظه اى غافل گردند به ياد او مى افتند و جبران مى كنند. اين بازگشت مى تواند به معنى بازگشت به اوامر و نواهى الهى باشد يعنى مرجع و تكيه گاه آنها همه جا فرمانهاى اوست ، و از همه جا به سوى او باز مى گردند.
از آيه يا جبال اوبى معه و الطير سوره سبا آيه - ۱۰) كه درباره داود است معنى ديگرى نيز براى اواب استفاده مى شود و آن همصدا شدن و هم آواز گرديدن است ، زيرا مى گويد اى كوهها و اى پرندگان ! با داود همصدا شويد، بنابراين «اواب » كسى است كه همصدا و هماهنگ با قوانين آفرينش ، اوامر الهى و حمد و تسبيح عمومى موجودات جهان باشد و اتفاقا يكى از معانى ايوب نيز اواب است .
ََآيه ۴۵ - ۴۸
آيه و ترجمه
وَ اذْكُرْ عِبَدَنَا إِبْرَهِيمَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب أُولى الاَيْدِى وَ الاَبْصرِ(۴۵) إِنَّا أَخْلَصنَهُمْ بخَالِصةٍ ذِكرَى الدَّارِ(۴۶) وَ إِنهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصطفَينَ الاَخْيَارِ(۴۷) وَ اذْكُرْ إِسمَعِيلَ وَ الْيَسعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كلُّ مِّنَ الاَخْيَارِ(۴۸) ترجمه : ۴۵ - و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را صاحبان دستهاى (نيرومند) و چشمهاى (بينا). ۴۶ - ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم ، و آن يادآورى سراى آخرت بود. ۴۷ - و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند. ۴۸ - و به خاطر بياور اسماعيل و اليسع و ذالكفل را كه همه از نيكان بودند. تفسير: شش پيامبر بزرگ ديگر در تعقيب آيات گذشته كه شرح مبسوطى پيرامون زندگى «داود» و «سليمان » و شرح كوتاهترى پيرامون زندگى «ايوب » و نقاط برجسته حيات اين پيامبر بزرگ بيان كرد، آيات مورد بحث نام شش تن ديگر از بزرگترين پيامبران
الهى را برده ، و اوصاف برجسته آنها را كه مى تواند الگو و اسوه براى همه انسانها باشد به طور فشرده بيان مى دارد. جالب اينكه براى اين شش پيامبر بزرگ شش توصيف مختلف ذكر شده كه هر كدام معنى و مفهوم خاصى دارد. نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را (و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب ). مقام «عبوديت » و بندگى نخستين توصيفى است كه براى آنها ذكر شده ، و به راستى همه چيز در آن جمع است ، بندگى خدا يعنى وابستگى مطلق به او، يعنى در برابر اراده او از خود اراده اى نداشتن ، و در همه حال سر بر فرمان او نهادن . بندگى خدا يعنى بى نيازى از غير او، و بى اعتنائى به ما سوى الله ، و تنها چشم بر لطف او دوختن ، اين همان اوج تكامل انسان و برترين شرف و افتخار او است . سپس اضافه مى كند: آنها صاحبان دستهاى نيرومند و چشمهاى بينا بودند (اولى الايدى و الابصار). چه تعبير عجيبى ؟ صاحبان دست و چشم ! «ايدى » جمع «يد» و «ابصار» جمع «بصر» به معنى «چشم » و «بينائى » است . انسان براى پيشبرد هدفهايش نياز به دو نيرو دارد: نيروى درك و تشخيص ، و نيروى كار و عمل ، و به تعبير ديگر بايد از علم و قدرت كمك گرفت تا به هدف واصل گشت . خداوند اين پيامبران را به داشتن «درك و تشخيص و بينش قوى » و «قوت و قدرت كافى » براى انجام كار توصيف كرده است .
آنها افراد كم اطلاعى نبودند، سطح معرفتشان بالا، ميزان آگاهيشان از آئين خدا و اسرار آفرينش و رموز زندگى قابل ملاحظه بود. از نظر اراده و تصميم و نيروى عمل ، افرادى سست و زبون و ضعيف و ناتوان نبودند، افرادى با اراده پر قدرت ، و داراى تصميم قاطع و آهنين بودند. اين الگوئى است براى همه رهروان راه حق كه بعد از مقام عبوديت و بندگى خدا با اين دو سلاح برنده مسلح گردند. از آنچه گفتيم بخوبى روشن شد كه دست و چشم در اينجا به معنى دو عضو مخصوص نيست ، چرا كه بسيارند افرادى كه داراى اين دو عضوند، اما نه درك و شعور كافى دارند، و نه قدرت تصميم گيرى ، و نه توانائى بر عمل ، بلكه كنايه از دو صفت علم و قدرت است . در چهارمين توصيف از آنان مى گويد «ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم » (انا خلقناهم بخالصة ). «و آن يادآورى سراى آخرت بود» (ذكرى الدار). آرى آنها پيوسته به ياد جهان ديگر بودند، افق ديد آنها در زندگى چند روزه اين دنيا و لذات آن محدود نمى شد، آنها در ماوراى اين زندگى زودگذر سراى جاويدان با نعمتهاى بى پايانش را مى ديدند، و همواره براى آن تلاش و كوشش داشتند. بنابراين منظور از «الدار» (سرا) كه به طور مطلق ذكر شده سراى آخرت است ، گوئى غير از آن سرائى وجود ندارد، و هر چه غير از آن است گذرگاهى به سوى آن !
بعضى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه مراد از دار در اينجا سراى دنيا باشد، و تعبير به «ذكرى الدار» اشاره به نام نيكى است كه از اين پيامبران در اين جهان باقى مانده ، اما اين احتمال - به خصوص با توجه به مطلق بودن «الدار» - بسيار بعيد به نظر مى رسد، و با كلمه «ذكرى » نيز چندان سازگار نيست . بعضى نيز احتمال داده اند كه مراد نام نيك و ذكر جميل در سراى آخرت باشد كه آن نيز بعيد به نظر مى رسد. به هر حال ديگران ممكن است گهگاه به ياد سراى آخرت بيفتند مخصوصا هنگامى كه يكى از دوستانشان از دنيا مى رود و يا در مراسم تشييع و يادبود عزيزى حاضر مى شوند، ولى اين ياد «خالص » نيست مشوب به ياد دنياست ، اما مردان خدا توجهى خالص و عميق و مداوم و مستمر به سراى ديگر دارند، گوئى هميشه در برابر چشمانشان حاضر است ، و تعبير به خالصة در آيه اشاره به همين است . توصيف پنجم و ششم آنها همانست كه در آيه بعد آمده : مى فرمايد: آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند (و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار). ايمان و عمل صالح آنها سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد، و نيكوكارى آنها به حدى رسيده كه عنوان اخيار (نيكان ) را به طور مطلق پيدا كرده اند، افكارشان نيك و اخلاقشان نيك و اعمال و برنامه ها و سراسر زندگانيشان نيك است ، و آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند، به همين دليل بعضى از مفسران از اين تعبير كه خداوند بدون هيچ قيد
و شرطى آنها را از اخيار خوانده ، استفاده مقام عصمت براى انبيا كرده اند، چرا كه هر گاه انسانى خير مطلق باشد حتما معصوم است . تعبير «عندنا» (نزد ما) تعبير بسيار پر معنى است ، اشاره به اينكه برگزيدگى و نيكى آنها نزد مردم نيست كه گاه در ارزيابيهاى خود انواع مسامحه و چشم پوشى را روا مى دارند، بلكه توصيف آنها به اين دو وصف نزد ما محقق بوده كه با دقت تمام و ارزيابى ظاهر و باطن آنها انجام گرفته است . بعد از اشاره به مقامات برجسته سه پيامبر فوق نوبت به سه پيامبر بزرگ ديگر مى رسد، مى فرمايد: و به ياد آور اسماعيل و اليسع و ذاالكفل را كه همه از اخيار و نيكان بودند (و اذكر اسماعيل و اليسع و ذا الكفل كل من الاخيار). هر يك از آنها الگو و اسوه اى در صبر و استقامت و اطاعت فرمان خدا بودند، مخصوصا اسماعيل كه آماده شد جان خود را فداى راه او كند به همين دليل «ذبيح الله » ناميده شد، با پدرش ابراهيم در بناى خانه كعبه و گرم كردن اين كانون بزرگ و رسالتهاى ديگر همكارى فراوان داشت ، توجه به زندگى آنان براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه مسلمين الهام بخش است ، و مطالعه زندگى اين چنين مردان بزرگ به زندگى انسانها جهت مى دهد، روح تقوا و فداكارى و ايثار را در آنها زنده مى كند، و در برابر مشكلات و حوادث سخت مقاوم مى سازد. تعبير به «كل من الاخيار» با توجه به اينكه همين توصيف (الاخيار) عينا درباره «ابراهيم » و «اسحاق » و «يعقوب » به عنوان آخرين صفت آمده بود ممكن است اشاره به اين باشد كه اين سه پيامبر نيز داراى تمام اوصاف سه پيامبر پيشين بودند، چرا كه خير مطلق معنى وسيعى دارد كه هم نبوت را شامل مى شود و هم توجه به سراى آخرت ، و هم مقام عبوديت و علم و قدرت را.
در ميان اين سه پيامبر اسماعيل از همه معروفتر و شناخته تر است ، اما اليسع كه نام او دو بار در قرآن مجيد آمده است (اينجا و سوره انعام آيه ۸۶) تعبير قرآن درباره او نشان مى دهد كه وى از پيامبران بزرگ الهى بوده است ، و در زمره كسانى است كه درباره آنها مى فرمايد: و كلا فضلنا على العالمين هر يك از آنها را بر جهانيان برترى داديم (انعام - ۸۶). بعضى معتقدند او همان يوشع بن نون پيامبر معروف بنى اسرائيل است ، كه الف و لام بر آن داخل شده ، و شين به سين تبديل گرديده است ، و داخل شدن الف و لام بر يك نام غير عربى (و در اينجا عبرى ) چيز تازه اى نيست ، همانگونه كه عرب اسكندر را به عنوان الاسكندر مى شناسند. در حالى كه بعضى آن را يك واژه عربى مى دانند كه از يسع (فعل مضارع از ماده وسعت ) گرفته شده ، و بعد از آنكه جنبه اسمى به خود گرفته الف و لام كه از مشخصات اسم است بر آن وارد شده . آيه سوره انعام نشان مى دهد كه او از دودمان ابراهيم است ، ولى روشن نمى سازد كه از پيامبران بنى اسرائيل بوده يا نه ؟ در تورات در كتاب پادشاهان نام وى اليشع فرزند شافات ضبط شده ، و معنى اليشع در زبان عبرى ناجى و معنى شافات قاضى است . بعضى او را با خضر يكى دانسته اند، اما دليل روشنى بر اين معنى در دست نيست ، و اينكه بعضى او را همان ذا الكفل مى دانند خلاف صريح آيه مورد بحث است چرا كه ذا الكفل را عطف بر اليسع كرده ، به هر حال او پيامبرى است والامقام و پر استقامت و براى الهام گرفتن از زندگانيش همين براى ما كافى است . و اما ذا الكفل مشهور اين است كه از پيامبران بوده ، و ذكر نام او در رديف نام پيامبران در سوره انبياء آيه ۸۵ بعد از نام اسماعيل و ادريس گواه بر اين معنى است .
بعضى معتقدند كه او از پيامبران بنى اسرائيل است ، وى را فرزند ايوب مى دانند كه اسم اصليش بشر يا بشير يا شرف بوده است و بعضى او را همان حزقيل مى دانند كه ذا الكفل به عنوان لقب او انتخاب شده است . در اينكه چرا او ذا الكفل ناميده شده ، با توجه به اينكه كفل هم به معنى نصيب آمده و هم به معنى كفالت و عهده دارى ، احتمالات مختلفى داده اند: گاه گفته اند: چون خداوند نصيب وافرى از ثواب و رحمتش به او مرحمت فرمود ذا الكفل يعنى صاحب بهره وافى ناميده شد. و گاه گفته اند چون تعهد كرده بود كه شبها را به عبادت برخيزد، و روزها را روزه دارد، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگيرد، و بر سر اين عهد و پيمان باقيماند اين لقب به او داده شد. و گاه گفته اند چون گروهى از انبياء بنى اسرائيل را كفالت كرد و جان آنها را در برابر پادشاه جبار زمان حفظ نمود او را به اين اسم ناميدند. به هر حال همين مقدار از زندگى او كه امروز در دست ماست دليلى بر استقامت او در طريق اطاعت و بندگى خدا و مقاومت در برابر جباران است و سرمشقى است براى امروز و فرداى ما، هر چند درباره جزئيات زندگى آنها بر اثر بعد زمان نميتوان قضاوت دقيقى كرد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |