تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۴۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و اسراف را يك برنامه فرعونى قلمداد مى كند و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين (يونس - ۸۳).
و مسرفان دروغگو را محروم از هدايت الهى مى شمرد ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب (غافر - ۲۸).
و سرانجام سرنوشت آنها را هلاكت و نابودى معرفى مى كند و اهلكنا المسرفين (انبياء - ۹).
و همانگونه كه ديديم آيات مورد بحث نيز تبذير كنندگان را برادران شيطان و قرين آنها مى شمرد.
«اسراف » به معنى وسيع كلمه هر گونه تجاوز از حد در كارى است كه انسان انجام مى دهد، ولى غالبا اين كلمه در مورد هزينه ها و خرجها گفته مى شود.
از خود آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود، اسراف نقطه مقابل تنگ گرفتن و سختگيرى است آنجا كه مى فرمايد و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما: ((كسانى كه به هنگام انفاق ، نه اسراف مى كنند
و نه سختگيرى و بخل مى ورزند بلكه در ميان اين دو حد اعتدال و ميانه را مى گيرند (فرقان - ۶۷).
فرق ميان اسراف و تبذير
در اينكه ميان اسراف و تبذير چه تفاوتى است ، بحث روشنى در اين زمينه از مفسران نديده ايم ، ولى با در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت چنين به نظر مى رسد كه وقتى اين دو در مقابل هم قرار گيرند «اسراف » به معنى خارج شدن از حد اعتدال ، بى آنكه چيزى را ظاهرا ضايع كرده باشد، و يا غذاى خود را آنچنان گرانقيمت تهيه كنيم كه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد. در اينجا از حد گذرانده ايم ولى ظاهرا چيزى نابود نشده است . اما «تبذير» و ريختوپاش آنست كه آنچنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بيانجامد مثل اينكه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه ببينيم ، آنگونه كه بعضى از جاهلان مى كنند و به آن افتخار مى نمايند، و باقيمانده را در زباله دان بريزيم و اتلاف كنيم . ولى ناگفته نماند بسيار مى شود كه اين دو كلمه درست در يك معنى به كار مى رود و حتى به عنوان تاكيد پشت سر يكديگر قرار مى گيرند. على (عليه السلام ) طبق آنچه در نهج البلاغه نقل شده مى فرمايد: الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه فى الدنيا و يضعه فى الاخرة و يكرمه فى الناس و يهينه عند الله : «آگاه باشيد مال را در غير مورد استحقاق صرف كردن ، تبذير و اسراف است ، ممكن است اين عمل انسان را در دنيا بلند مرتبه كند اما مسلما در آخرت پست و حقير خواهد كرد، در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد، اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد.
در شرح آيات مورد بحث خوانديم كه در دستورهاى اسلامى آنقدر روى نفى اسراف و تبذير تاكيد شده كه حتى از زياد ريختن آب براى وضوء و لو در كنار نهر آب باشد نهى فرموده اند، و نيز از دور افكندن هسته خرما امام نهى مى فرمايد. دنياى امروز كه احساس مضيقه در پاره اى از مواد مى كند، سخت به اين موضوع توجه كرده است تا آنجا كه از همه چيز استفاده مى كند، از زباله بهترين كود مى سازند، و از تفاله ها، وسائل مورد نياز، و حتى از فاضل آبها پس از تصفيه كردن آب قابل استفاده براى زراعت درست مى كنند، چرا كه احساس كرده اند مواد موجود در طبيعت نامحدود نيست كه به آسانى بتوان از آنها صرف نظر كرد، بايد از همه به صورت ((دورانى » بهره گيرى نمود.
آيا ميانه روى در انفاق با ايثار تضاد دارد؟!
با در نظر گرفتن آيات فوق كه دستور به «رعايت اعتدال در انفاق » مى دهد اين سؤ ال پيش مى آيد كه در سوره «دهر» و آيات ديگر قرآن و همچنين روايات ستايش و مدح ايثارگران را مى خوانيم كه حتى در نهايت سختى از خود مى گيرند و به ديگران مى دهند، اين دو چگونه با هم سازگار است ؟! دقت در شان نزول آيات فوق ، و همچنين قرائن ديگر، پاسخ اين سؤ ال را روشن مى سازد و آن اينكه : دستور به رعايت اعتدال درجائى است كه بخشش فراوان سبب نابسامانيهاى فوق العاده اى در زندگى خود انسان گردد، و به اصطلاح «ملوم و محسور» شود. و يا ايثار سبب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگيش را به خطر افكند، و در صورتى كه هيچيك از اينها تحقق نيابد مسلما ايثار بهترين راه است . از اين گذشته رعايت اعتدال يك حكم عام است و ايثار يك حكم خاص كه مربوط به موارد معينى است و اين دو حكم با هم تضادى ندارند.
آيه ۳۱ - ۳۵
آيه و ترجمه وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلَدَكُمْ خَشيَةَ إِمْلَقٍ نحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطئاً كَبِيراً(۳۱) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فَحِشةً وَ ساءَ سبِيلاً(۳۲) وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سلْطناً فَلا يُسرِف فى الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنصوراً(۳۳) وَ لا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ حَتى يَبْلُغَ أَشدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسئُولاً(۳۴) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسطاسِ الْمُستَقِيمِ ذَلِك خَيرٌ وَ أَحْسنُ تَأْوِيلاً(۳۵) ترجمه : ۳۱ - و فرزندانتان را از ترس فقر به قتل نرسانيد، ما آنها و شما را روزى مى دهيم ، مسلما قتل آنها گناه بزرگى است . ۳۲ - و نزديك زنا نشويد كه كار بسيار زشت و بد راهى است . ۳۳ - و كسى را كه خداوند خونش را حرام شمرده به قتل نرسانيد، جز به حق ، و آن
كس كه مظلوم كشته شده براى وليش سلطه (حق قصاص ) قرار داديم ، اما در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است . ۳۴ - و به مال يتيم - جز به طريقى كه بهترين طريق است - نزديك نشويد تا به سرحد بلوغ برسد، و به عهد (خود) وفا كنيد كه از عهد سؤ ال مى شود. ۳۵ - و به هنگامى كه پيمانه مى كنيد حق پيمانه را ادا نمائيد و با ترازوى درست وزن كنيد اين براى شما بهتر و عاقبتش نيكوتر است . تفسير: شش حكم مهم در تعقيب بخشهاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد آيات مورد بحث به بخش ديگرى از اين احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن ۵ آيه با عباراتى كوتاه اما پرمعنى و دلنشين شرح مى دهد. نخست به يك عمل زشت جاهلى كه از فجيعترين گناهان بود اشاره كرده مى گويد: «فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد» (و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق ). روزى آنها بر شما نيست ، «آنها و شما را ما روزى مى دهيم » (نحن نرزقهم و اياكم ): «چرا كه قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست » (ان قتلهم كان خطا كبيرا). از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت كننده بوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را از ترس عدم توانائى اقتصادى به قتل مى رساندند. در اينكه عرب جاهلى آيا فقط دختران را به زير خاك پنهان مى كرد، و يا پسران را نيز از ترس فقر به قتل مى رساند در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى معتقدند اينها همه اشاره به زنده به گور كردن دختران است كه به دو دليل اين كار را انجام مى دادند يكى اينكه مبادا در آينده در جنگها به اسارت دشمنان در آيند نواميس آنان به چنگال بيگانه بيفتد!! ديگر اينكه فشار فقر و عدم توانائى بر تامين هزينه زندگى آنها سبب قتلشان مى شد، چرا كه دختر در آن جامعه توليد كننده نبوده بلكه غالبا مصرف كننده محسوب مى شد. درست است كه پسران نيز در آغاز عمر مصرف كننده بودند ولى عرب جاهلى هميشه به پسران به عنوان يك سرمايه مهم مى نگريست و حاضر به از دست دادن آنها نبود. بعضى ديگر عقيده دارند كه آنها دو نوع قتل فرزند داشتند: نوعى كه به پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود و اين اختصاص به دختران داشت ، و نوعى ديگر كه از ترس فقر صورت مى گرفت و آن جنبه عمومى داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمى كرد. ظاهر تعبير آيه كه ضمير جمع مذكر در آن به كار رفته (قتلهم ) مى تواند دليلى بر اين نظر بوده باشد، زيرا اطلاق جمع مذكر به پسر و دختر به طور مجموع از نظر ادبيات عرب ممكن است ولى براى خصوص دختران بعيد به نظر مى رسد. اما اينكه گفته شد پسران قادر بر توليد بودند و سرمايه اى محسوب مى شدند كاملا صحيح است ، ولى اين در صورتى است كه توانائى بر هزينه آنها در كوتاه مدت داشته باشند، در حالى كه گاهى آنقدر در فشار بودند كه حتى توانائى بر اداره زندگى آنها در كوتاه مدت هم نداشتند (و به همين دليل تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد). به هر حال اين يك تو هم بيش نبود كه روزى دهنده فرزندان پدر و مادرند، خداوند اعلام مى كند كه اين پندار شيطانى را از سر بدر كنند و به تلاش و كوشش هر چه بيشتر برخيزند، خدا هم كمك نموده ، زندگى آنها را اداره مى كند. قابل توجه اينكه ما از اين جنايت زشت و ننگين وحشت مى كنيم ، در حالى
كه همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى ترين جوامع انجام گيرد، و آن اقدام به سقط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايش جمعيت و كمبودهاى اقتصادى است (براى توضيح بيشتر به تفسير آيه ۱۵۱ سوره انعام جلد ۶ تفسير نمونه صفحه ۳۳ مراجعه فرمائيد). تعبير به «خشية املاق » نيز اشاره لطيفى به نفى اين پندار شيطانى است ، در واقع مى گويد اين تنها يك ترس است كه شما را به اين خيانت بزرگ تشويق مى كند، نه يك واقعيت . ضمنا بايد توجه داشت كه جمله كان خطا كبيرا با توجه به اينكه كان فعل ماضى است اشاره و تاكيد بر اين موضوع است كه قتل فرزندان گناهى است بزرگ كه از قديم در ميان انسانها شناخته شده ، و زشتى آن در اعماق فطرت جاى دارد، لذا مخصوص به عصر و زمانى نيست . ۲ گناه بزرگ ديگرى كه آيه بعد به آن اشاره مى كند مساله زنا و عمل منافى عفت است مى گويد: «نزديك زنا نشويد چرا كه عمل بسيار زشتى است و راه و روش بدى است » (و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا). در اين بيان كوتاه به سه نكته اشاره شده . الف - نمى گويد زنا نكنيد، بلكه مى گويد به اين عمل شرم آور نزديك نشويد، اين تعبير علاوه بر تاكيدى كه در عمق آن نسبت به خود اين عمل نهفته شده ، اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كه انسان را تدريجا به آن نزديك مى كند، چشمچرانى يكى از مقدمات آن است ، برهنگى و بى حجابى مقدمه ديگر، كتابهاى بدآموز و «فيلمهاى آلوده » و «نشريات فاسد» و «كانونهاى فساد» هر يك مقدمه اى براى اين كار محسوب مى شود. همچنين خلوت با اجنبيه (يعنى بودن مرد و زن نامحرم در يك مكان خالى و تنها) عامل وسوسه انگيز ديگرى است .
بالاخره ترك ازدواج براى جوانان ، و سختگيريهاى بى دليل طرفين در اين زمينه ، همه از عوامل «قرب به زنا» است كه در آيه فوق با يك جمله كوتاه همه آنها را نهى مى كند، و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است . ب - جمله «انه كان فاحشة » كه مشتمل بر سه تاكيد است (ان و استفاده از فعل ماضى و تعبير به فاحشه ) عظمت اين گناه آشكار را آشكارتر مى كند. ج - جمله «ساء سبيلا» (راه زنا بد راهى است ) بيانگر اين واقعيت است كه اين عمل راهى به مفاسد ديگر در جامعه مى گشايد. فلسفه تحريم زنا ۱ - پيدايش هرج و مرج در نظام خانواده ، و از ميان رفتن رابطه فرزندان و پدران ، رابطه اى كه وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است ، بلكه موجب حمايت كامل از فرزندان مى گردد، و پايه هاى محبتى را كه در تمام طول عمر سبب ادامه اين حمايت است مى گذارد. خلاصه ، در جامعه اى كه فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان گردند روابط اجتماعى كه بر پايه روابط خانوادگى بنيان شده سخت دچار تزلزل مى گردد. براى پى بردن به اهميت اين موضوع كافى است يك لحظه چنين فكر كنيم كه چنانچه زنا در كل جامعه انسانى مجاز گردد و ازدواج برچيده شود، فرزندان بى هويتى كه در چنين شرائطى متولد شوند تحت پوشش حمايت كسى نيستند، نه در آغاز تولد و نه به هنگام بزرگ شدن . از اين گذشته از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايتها و خشونتها دارد محروم مى شوند، و جامعه انسانى به يك جامعه كاملا حيوانى تواءم با خشونت در همه ابعاد، تبديل مى گردد.
۲ - اين عمل ننگين سبب انواع برخوردها و كشمكشهاى فردى و اجتماعى در ميان هوسبازان است ، داستانهائى را كه بعضى از چگونگى وضع داخل محله هاى بدنام و مراكز فساد نقل كرده و نوشته اند به خوبى بيانگر اين واقعيت است كه در كنار انحرافات جنسى بدترين جنايات رخ مى دهد. ۳ - تجربه نشان داده و علم ثابت كرده است كه اين عمل باعث اشاعه انواع بيماريها است و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم كرده اند باز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مى دهند. ۴ - اين عمل غالبا سبب سقوط جنين و كشتن فرزندان و قطع نسل مى گردد، چرا كه چنين زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اينگونه فرزندان نيستند، و اصولا وجود فرزند مانع بزرگى بر سر راه ادامه اعمال شوم آنان مى باشد، لذا هميشه سعى مى كنند آنها را از ميان ببرند. و اين فرضيه كاملا موهوم كه مى توان اينگونه فرزندان را در مؤ سساتى زير نظر دولتها جمع آورى كرد شكستش در عمل روشن شده ، و ثابت گرديده كه پرورش فرزندان بى پدر و مادر به اين صورت چقدر مشكلات دارد، و تازه محصول بسيار نامرغوبى است ، فرزندانى سنگدل : جنايتكار بى شخصيت و فاقد همه چيز! ۵ - نبايد فراموش كرد كه هدف از ازدواج تنها مساله اشباع غريزه جنسى نيست ، بلكه اشتراك در تشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى ، و تربيت فرزندان و همكارى در همه شئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم زنان هيچيك از اينها امكان پذير نيست . امام على بن ابى طالب (عليه السلام ) در حديثى مى گويد: از پيامبر شنيدم چنين مى فرمود: فى الزنا ست خصال : ثلث فى الدنيا و ثلث فى الاخرة : فاما اللواتى فى الدنيا فيذهب بنور الوجه ، و يقطع الرزق ، و يسرع
الفناء. و اما اللواتى فى الاخرة فغضب الرب و سوء الحساب و الدخول فى النار - او الخلود فى النار -: در زنا شش اثر سوء است ، سه قسمت آن در دنيا و سه قسمت آن در آخرت است . اما آنها كه در دنيا است يكى اين است كه صفا و نورانيت را از انسان مى گيرد روزى را قطع مى كند، و تسريع در نابودى انسانها مى كند. و اما آن سه كه در آخرت است غضب پروردگار، سختى حساب و دخول - يا خلود - در آتش دوزخ است . ۳ - حكم ديگر كه آيه بعد به آن اشاره مى كند احترام خون انسانها و حرمت شديد قتل نفس است مى گويد: «كسى كه خداوند خونش را حرام كرده است به قتل نرسانيد مگر آنجا كه به حق باشد» (و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ). احترام خون انسانها و حرمت قتل نفس از مسائلى است كه همه شرايع آسمانى و قوانين بشرى در آن متفقند، و آن را يكى از بزرگترين گناهان مى شمرند، ولى اسلام اهميت بيشترى به اين مساله داده است تا آنجا كه قتل يك انسان را همانند كشتن همه انسانها شمرده است : من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا (سوره مائده آيه ۳۲). و حتى از بعضى از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه مجازات خلود در آتش كه مخصوص كفار است براى قاتل تعيين شده كه سابقا گفتيم ممكن است اين تعبير دليل آن باشد كه افرادى كه دستشان به خون بى گناهان آلوده مى شود با ايمان از دنيا نخواهند رفت ! و من قتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خالدا
فيها (سوره نساء آيه ۹۳). حتى در اسلام براى كسانى كه اسلحه به روى مردم بكشند مجازات سنگينى به عنوان «محارب » تعيين شده است كه شرح آن در كتب فقهى آمده و ما در ذيل آيه ۳۳ سوره مائده به آن اشاره كرديم . نه تنها قتل نفس بلكه كمترين و كوچكترين آزار يك انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و مى توان با اطمينان گفت اينهمه احترام كه اسلام براى خون و جان و حيثيت انسان قائل شده است در هيچ آئينى وجود ندارد. ولى درست به همين دليل مواردى پيش مى آيد كه احترام خون برداشته مى شود، و اين در مورد كسانى است كه مرتكب قتل و يا گناهى همانند آن شده اند، لذا در آيه فوق بعد از ذكر يك اصل كلى در زمينه حرمت قتل نفس بلا فاصله با جمله «الا بالحق » اين گونه افراد را استثناء مى كند. در حديث معروفى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : لا يحل دم امرء مسلم يشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله الا باحدى الثلاث : النفس بالنفس ، و الزانى المحصن ، و التارك لدينه المفارق للجماعة : «خون هيچ مسلمان كه شهادت به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر اسلام مى دهد حلال نيست مگر سه گروه : قاتل ، زانى محصن ، و آن كس كه دين خود را رها كند و از جماعت مسلمين بيرون رود. اما قاتل كه تكليفش روشن است و در قصاص او حيات جامعه و تامين امنيت نفوس است ، و اگر حق قصاص به اولياى مقتول داده نشود قاتلان جسور و جرى مى شوند و امنيت جامعه مختل مى گردد. و اما زانى محصن قتل او در برابر يكى از زشتترين گناهان است كه با خون برابرى مى كند.
و قتل مرتد جلو هرج و مرج را در جامعه اسلامى مى گيرد، و همانگونه كه قبلا گفته ايم اين حكم يك حكم سياسى براى حفظ نظام اجتماعى در مقابل امورى است كه نه تنها امنيت اجتماعى بلكه اصل نظام اسلام را تهديد مى كند. اصولا اسلام كسى را مجبور به پذيرش اين آئين نمى كند، بلكه برخورد آن با پيروان آئين هاى ديگر تنها يك برخورد منطقى توام با بحث آزاد است ، ولى اگر كسى اسلام را با ميل خود پذيرفت و جزء جامعه اسلامى شد، و طبعا از اسرار مسلمين آگاه گرديد، سپس تصميم گرفت از اين آئين بازگردد و عملا اساس نظام را تضعيف كند و تزلزل در اركان جامعه اسلامى ايجاد نمايد مسلما اين كار قابل تحمل نيست و با شرائطى كه در فقه اسلامى آمده است حكم آن اعدام است . البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نيست ، بلكه غير مسلمانانى كه با مسلمين سر جنگ ندارند و در يك زندگى مسالمت آميز با آنها بسر ميبرند، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع . سپس به حق قصاص كه براى اولياى دم ثابت است اشاره كرده ، مى گويد: ((كسى كه مظلوم كشته شود براى ولى او سلطه قرار داديم » (سلطه قصاص قاتل ) (و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا). اما در عين حال «او نبايد بيش از حق خود مطالبه كند و در قتل اسراف نمايد چرا كه او مورد حمايت است » (فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا). آرى اولياى مقتول مادام كه در مرز اسلام گام برميدارند و از حد خود تجاوز نكرده اند مورد نصرت الهى هستند. اين جمله اشاره به اعمالى كه در زمان جاهليت بود، و در امروز نيز گاهى
صورت مى گيرد كه احيانا در برابر كشته شدن يك نفر از يك قبيله ، قبيله مقتول خونهاى زيادى را مى ريزند. و يا اينكه در برابر كشته شدن يكنفر افراد بى گناه و بى دفاع ديگرى غير از قاتل را به قتل مى رسانند، چنانكه در رسوم عصر جاهليت مى خوانيم هر گاه فرد سرشناسى از قبيله اى كشته مى شد قبيله مقتول به كشتن قاتل قانع نبود، بلكه لازم بود رئيس قبيله قاتل و يا فرد سرشناس ديگرى را به قتل برسانند هر چند هيچگونه شركتى در قتل نكرده باشد. در عصر ما نيز گاهى جناياتى رخ مى دهد كه روى جانيان عصر جاهليت را سفيد مى كند و ما شاهد اين گونه صحنه ها مخصوصا از ناحيه اسرائيل غاصب هستيم كه هر گاه يك جنگجوى فلسطينى سربازى از آنها را بكشد بلا فاصله بمبهاى خود را بر سر زنان و كودكان فلسطينى فرومى ريزند و گاه دهها نفر انسان بى دفاع و بى گناه را در برابر يك نفر به خاك و خون مى كشند. عين همين معنى را در جنگ تحميلى كه مزدوران بعث امروز بر ضد كشور اسلامى ما به راه انداخته اند مشاهده مى كنيم باشد كه تاريخ آينده در اين زمينه قضاوت كند. مساله رعايت عدالت حتى در مورد قاتل در آن حد و پايه است كه در وصاياى امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يا بنى عبد المطلب لا الفينكم تخوضون دماء المسلمين خوضا تقولون قتل امير المؤ منين ، الا لاتقتلن بى الاقاتلى ، انظروا اذا انامت من ضربته هذه فاضربوه ، ضربة بضربة ، و لا تمثلوا بالرجل : ((اى فرزندان عبد المطلب ! مبادا بعد از شهادت من در خون مسلمانان غوطه ور شويد و بگوئيد امير مؤ منان كشته شد، و به بهانه آن خونهائى بريزيد، آگاه باشيد تنها قاتل من ( عبد الرحمن بن ملجم مرادى ) كشته خواهد شد،
درست دقت كنيد هنگامى كه من از اين ضربه اى كه او بر من زده است شهيد شوم تنها يك ضربه كارى بر او بزنيد و بعد از كشتنش بدن او را مثله نكنيد)). آيه بعد چهارمين دستور از اين سلسله احكام را شرح مى دهد نخست به اهميت حفظ مال يتيمان پرداخته و با لحنى به آنچه در مورد عمل منافى عفت در آيات قبل گذشت مى گويد: «به اموال يتيمان نزديك نشويد» (و لا تقربوا مال اليتيم ). نه تنها اموال يتيمان را نخوريد بلكه حتى حريم آن را كاملا محترم بشماريد. ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور دستاويزى گردد براى افراد ناآگاه كه تنها به جنبه هاى منفى مى نگرند، و سبب شود كه اموال يتيمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند، لذا بلا فاصله استثناء روشنى براى اين حكم ذكر كرده مى گويد: مگر به طريقى كه بهترين طرق است (الا بالتى هى احسن ). طبق اين تعبير جامع و رسا، هر گونه تصرفى در اموال يتيمان كه به منظور حفظ، اصلاح ، تكثير و اضافه بوده باشد، و جهات لازم براى پيشگيرى از هدر رفتن اين اموال در نظر گرفته شود مجاز است ، بلكه خدمتى است آشكار به يتيمان كه قادر بر حفظ مصالح خويشتن نيستند. البته اين وضع «تا زمانى ادامه دارد كه به حد رشد فكرى و اقتصادى برسد آنگونه كه قرآن در ادامه آيه مورد بحث از آن ياد مى كند تا زمانى كه به حد قدرت برسد» (حتى يبلغ اشده ). اشد از ماده شد (بر وزن جد) به معنى گره محكم است ،
سپس توسعه يافته و به هر گونه استحكام جسمانى و روحانى گفته شده است ، و منظور از اشد در اينجا رسيدن به حد بلوغ است ، ولى بلوغ جسمانى در اينجا كافى نيست ، بلكه بايد بلوغ فكرى و اقتصادى نيز باشد، به گونه اى كه يتيم بتواند اموال خود را حفظ و نگهدارى كند و انتخاب اين تعبير براى همين منظور است كه البته بايد از طريق آزمايش قطعى مشخص گردد. بدون شك در هر جامعه اى بر اثر حوادث گوناگون ايتامى وجود دارند كه ملاحظات انسانى و هر حساب ديگر ايجاب مى كند كه اين يتيمان در تمام جهات زير پوشش حمايت خيرخواهان جامعه قرار گيرند، به همين دليل اسلام به اين مساله فوق العاده اهميت داده است كه بخشى از آن را در ذيل آيه ۲ سوره نساء آورديم (به جلد سوم تفسير نمونه صفحه ۲۴۹ مراجعه فرمائيد). چيزى كه در اينجا بايد اضافه كنيم اين است : در بعضى از روايات يتيم در معنى وسيعترى استعمال شده و به كسانى كه از امام و پيشواى خود جدا شده اند و صداى حق به گوش آنها نمى رسد يتيم اطلاق گرديده است ، و اين يكنوع توسعه در مفهوم يتيم و استفاده معنوى از يك حكم مادى است . ۵ - سپس به مساله وفاى به عهد پرداخته مى گويد: «به عهد خود وفا كنيد چرا كه از وفاى به عهد سؤ ال كرده مى شود» (و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسولا). بسيارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سياسى همگى بر محور عهدها و پيمانها دور مى زند كه اگر تزلزلى در آنها پيدا شود و سرمايه اعتماد از بين برود به زودى نظام اجتماع فرو مى ريزد و هرج و مرج وحشتناكى بر آن حاكم مى شود، به همين دليل در آيات قرآن تاكيد فراوان روى مساله وفاى به عهد شده است . عهد و پيمان معنى وسيعى دارد كه هم شامل عهدهاى خصوصى در ميان افراد
در رابطه با مسائل اقتصادى و كسب و كار و زناشوئى و امثال آن مى گردد، و هم شامل عهد و پيمانهائى كه در ميان ملتها و حكومتها برقرار مى گردد، و از آن بالاتر شامل پيمانهاى الهى و رهبران آسمانى نسبت به امتها و امتها نسبت به آنها نيز مى شود. آخرين حكم در آخرين آيه مورد بحث در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت حقوق مردم و مبارزه با كم فروشى است مى فرمايد: «هنگامى كه با پيمانه چيزى را مى سنجيد حق آن را اداء كنيد» (و اوفوا الكيل اذا كلتم ). «و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن كنيد» (وزنوا بالقسطاس المستقيم ). «چرا كه اين كار به سود شما است ، و عاقبت و سرانجامش از همه بهتر است » (ذلك خير و احسن تاءويلا). نكته ها: زيان كم فروشى نخستين نكته اى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه در قرآن مجيد كرارا روى مساله مبارزه با كم فروشى و تقلب در وزن و پيمانه تكيه و تاكيد شده است ، در يك جا رعايت اين نظم را در رديف نظام آفرينش در پهنه جهان هستى گذارده مى گويد: و السماء رفعها و وضع الميزان ان لا تطغوا فى الميزان : «خداوند آسمان را برافراشت و ميزان و حساب در همه چيز گذاشت ، تا شما
در وزن و حساب تعدى و طغيان نكنيد» (سوره رحمن آيه ۷ و ۸). اشاره به اينكه مساله رعايت عدالت در كيل و وزن مساءله كوچك و كم اهميتى نيست ، بلكه جزئى از اصل عدالت و نظم است كه حاكم بر سراسر هستى است . در جائى ديگر با لحنى شديد و تهديدآميز مى گويد: ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون ، و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون ، ا لا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم : «واى بر كم فروشان ! آنها كه به هنگام خريد، حق خود را بطور كامل مى گيرند، و به هنگام فروش از كيل و وزن كم مى گذارند، آيا آنها گمان نمى كنند كه در روز عظيمى برانگيخته خواهند شد، روز رستاخيز در دادگاه عدل خدا» (سوره مطففين آيات ۱ - ۴). حتى در حالات بعضى از پيامبران در قرآن مجيد مى خوانيم كه لبه تيز مبارزه آنها بعد از مساله شرك متوجه كم فروشى بود، و سرانجام آن قوم ستمگر اعتنائى نكردند و به عذاب شديد الهى گرفتار و نابود شدند (به جلد ششم تفسير نمونه صفحه ۲۴۹ ذيل آيه ۸۵ سوره اعراف پيرامون رسالت شعيب در مدين مراجعه فرمائيد). اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چيز و همه جا يك اصل اساسى و حياتى است ، و همانگونه كه گفتيم اصلى است كه بر كل عالم هستى حكومت مى كند، بنابراين هر گونه انحراف از اين اصل ، خطرناك و بد عاقبت است ، مخصوصا كم فروشى سرمايه اعتماد و اطمينان را كه ركن مهم مبادلات است از بين مى برد، و نظام اقتصادى را به هم مى ريزد. بسيار جاى تاسف است كه گاه مى بينيم غير مسلمانان در رعايت اين اصل از بعضى از مسلمانان وظيفه ناشناس ، پيشقدمترند، و سعى مى كنند اجناسشان را درست با همان وزن و پيمانهاى كه روى آن نوشته اند بى كم و كاست به بازارهاى
جهان بفرستند و اعتماد ديگران را از اين راه جلب كنند. آرى آنها مى دانند كه اگر انسان اهل دنيا هم باشد راهش همين است كه در معامله خيانت نكند. اين موضوع نيز قابل توجه است كه از نظر حقوقى كم فروشان ضامن و بدهكار در برابر خريداران هستند و لذا توبه آنها جز به اداى حقوقى را كه غصب كرده اند ممكن نيست ، حتى اگر صاحبانش را نشناسند بايد معادل آن را به عنوان رد مظالم از طرف صاحبان اصلى به مستمندان بدهند. ۲ - نكته ديگر اينكه گاهى مساله كم فروشى تعميم داده مى شود به گونه اى كه هر نوع كم كارى و كوتاهى در انجام وظائف را شامل مى شود، به اين ترتيب كارگرى كه از كار خود كم مى گذارد، آموزگار و استادى كه درست درس نمى دهد كارمندى كه به موقع سر كار خود حاضر نمى شود و دلسوزى لازم را نمى كند، همه مشمول اين حكمند و در عواقب آن سهيمند. البته الفاظ آياتى كه در بالا گفته شد مستقيما شامل اين تعميم نيست ، بلكه يك توسعه عقلى است ولى تعبيرى كه در سوره «الرحمن » خوانديم : و السماء رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى الميزان اشاره اى به اين تعميم دارد. ۳ - «قسطاس » به كسر قاف و ضم آن (بر وزن مقياس و گاهى هم بر وزن قرآن نيز استعمال شده ) به معنى ترازو است ، بعضى آن را كلمه اى رومى ، و بعضى عربى مى دانند، و گاهى گفته مى شود در اصل مركب از دو كلمه «قسط» به معنى عدل و «طاس » به معنى كفه ترازو است ، و بعضى گفته اند «قسطاس » ترازوى بزرگ است در حالى كه «ميزان » به ترازوهاى كوچك هم گفته مى شود. به هر حال قسطاس مستقيم ترازوى صحيح و سالمى است كه عادلانه وزن كند، بى كم و كاست !.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |