تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۴۶

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۷۸

نكته ها:

احترام پدر و مادر در منطق اسلام

گر چه عواطف انسانى و مساله حقشناسى به تنهائى براى رعايت احترام در برابر والدين كافى است ، ولى از آنجا كه اسلام حتى در مسائلى كه هم عقل در آن استقلال كامل دارد، و هم عاطفه آن را به وضوح در مى يابد، سكوت روا نمى دارد، بلكه به عنوان تاكيد در اين گونه موارد هم دستورات لازم را صادر مى كند در مورد احترام والدين آنقدر تاكيد كرده است كه در كمتر مساله اى ديده مى شود. به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم : الف در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مساله توحيد قرار گرفته اين همرديف بودن دو مساله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است . در سوره بقره آيه ۸۳ مى خوانيم : لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا: و در سوره نساء آيه ۳۶ و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا. و در سوره انعام آيه ۱۵۱ مى فرمايد: الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا. و در آيات مورد بحث نيز اين دو را قرين با هم ديديم و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا. ب - اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا توصيه مى كنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است . در سوره لقمان آيه ۱۵ مى خوانيم : و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا: «اگر آنها به تو اصرار كنند كه مشرك شوى اطاعتشان مكن ، ولى در زندگى دنيا به نيكى با آنها معاشرت نما»!

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۷۹

ج - شكرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده چنانكه مى خوانيم : ان اشكر لى و لوالديك (سوره لقمان آيه ۱۴) با اينكه نعمت خدا بيش از آن اندازه است كه قابل احصا و شماره باشد، و اين دليل بر عمق و وسعت حقوق پدران و مادران مى باشد. د - قرآن حتى كمترين بى احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است . در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: لو علم الله شيئا هو ادنى من اف لنهى عنه ، و هو من ادنى العقوق ، و من العقوق ان ينظر الرجل الى والديه فيحد النظر اليها: «اگر چيزى كمتر از ((اف » وجود داشت خدا از آن نهى مى كرد (اف همانطور كه گفتيم كمترين اظهار ناراحتى است ) و اين حداقل مخالفت و بى احترامى نسبت به پدر و مادر است ، و از اين جمله نظر تند و غضب آلود به پدر و مادر كردن مى باشد)). ه - با اينكه جهاد يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است ، مادام كه جنبه وجوب عينى پيدا نكند يعنى داوطلب به قدر كافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است ، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جايز نيست . در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه مردى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد من جوان بانشاط و ورزيده اى هستم و جهاد را دوست دارم ولى مادرى دارم كه از اين موضوع ناراحت مى شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ارجع فكن مع والدتك فو الذى بعثنى بالحق لانسها بك ليلة خير من جهاد فى سبيل الله سنة : «برگرد و با مادر خويش ‍ باش ، قسم به آن خدائى كه مرا به حق مبعوث ساخته است يك شب مادر با تو ماءنوس گردد از يك سال جهاد در راه خدا بهتر

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۸۰

است »! ولى البته هنگامى كه جهاد، جنبه وجوب عينى پيدا كند و كشور اسلامى در خطر قرار گيرد و حضور همگان لازم شود، هيچ عذرى پذيرفته نيست ، حتى نارضائى پدر و مادر. در مورد ساير واجبات كفائى و همچنين مستحبات ، مساله همانگونه است كه در مورد جهاد گفته شد. و - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اياكم و عقوق الوالدين فان ريح الجنة توجد من مسيرة الف عام و لا يجدها عاق : «بترسيد از اينكه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شويد، زيرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد، ولى هيچگاه به كسانى كه در مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهد رسيد». اين تعبير اشاره لطيفى به اين موضوع است كه چنين اشخاص نه تنها در بهشت گام نمى گذارند بلكه در فاصله بسيار زيادى از آن قرار دارند، و حتى نمى توانند به آن نزديك شوند. سيد قطب در تفسير فى ظلال حديثى به اين مضمون از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل مى كند كه مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته طواف مى داد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در همان حال مشاهده كرد عرض كرد آيا حق مادرم را با اين كار انجام دادم ، فرمود: نه حتى جبران يكى از ناله هاى او را (به هنگام وضع حمل ) نمى كند! و اگر بخواهيم عنان قلم را در اينجا رها كنيم سخن بسيار به درازا مى كشد و از شكل تفسير خارج مى شويم ، اما با صراحت بايد گفت هر قدر در اين زمينه گفته شود باز هم كم است چرا كه آنها حق حيات بر انسان دارند.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۸۱

در پايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه گاه مى شود پدر و مادر پيشنهادهاى غير منطقى و يا خلاف شرع به انسان مى كنند، بديهى است اطاعت آنها در هيچيك از اين موارد لازم نيست ، ولى با اين حال بايد با برخورد منطقى و انجام وظيفه امر به معروف در بهترين صورتش با اين گونه پيشنهادها برخورد كرد سخن خود را در اين زمينه با حديثى از امام كاظم (عليه السلام ) پايان مى دهيم : امام (عليه السلام ) مى گويد كسى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و از حق پدر و فرزند سؤ ال كرد فرمود: لا يسميه باسمه ، و لا يمشى بين يديه ، و لا يجلس قبله ، و لا يستسب له : ((بايد او را با نام صدا نزند (بلكه بگويد پدرم !) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشيند، و كارى نكند كه مردم به پدرش ‍ بدگوئى كند)) (نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى !). ۲ - تحقيقى پيرامون معنى «قضاء» «قضى » از ماده «قضاء» در اصل به معنى جدا ساختن چيزى است يا با عمل و يا با سخن ، و بعضى گفته اند در اصل به معنى پايان دادن به چيزى است ، و هر دو معنى در واقع قريب الافق مى باشند. و از آنجا كه پايان دادن و جدا ساختن معنى وسيعى دارد، اين كلمه در مفاهيم مختلفى به كار رفته است . «قرطبى » در تفسيرش شش معنى براى آن ذكر كرده : «قضاء» به معنى «امر» و فرمان مانند و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه «پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد». - «قضاء» به معنى «خلق » مانند فقضاهن سبع سماوات فى يومين : «خداوند جهان را به صورت هفت آسمان ، در دو دوران آفريد» (سوره فصلت آيه ۱۲).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۸۲

- «قضاء» به معنى «حكم » و داورى مانند فاقض ما انت قاض : «هر داورى مى خواهى بكن » (سوره طه آيه ۷۲). - «قضاء» به معنى فراغت از چيزى مانند قضى الامر الذى فيه تستفتيان : «كارى را كه درباره آن نظر خواهى مى كرديد پايان يافت » (سوره يوسف آيه ۴۱). - «قضاء» به معنى «اراده مانند اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ((هنگامى كه كارى را اراده كند به آن مى گويد موجود باش ، آن هم موجود مى شود» (سوره آل عمران آيه ۴۷). - و «قضاء» به معنى «عهد» مانند اذ قضينا الى موسى الامر: «هنگامى كه از موسى پيمان و عهد گرفتيم » (سوره قصص آيه ۴۴). «ابوالفتوح رازى » بر اين معانى اضافه مى كند. «قضاء» به معنى «اخبار و اعلام » مانند و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب : «ما به بنى اسرائيل در تورات اعلام نموديم ». و بر اين اضافه مى توان كرد: «قضاء» به معنى «مرگ » مانند فوكزه موسى فقضى عليه : «موسى ضربه اى بر او زد و او جان داد» (سوره قصاص آيه ۱۵). حتى بعضى از مفسران معانى «قضاء» را بالغ بر سيزده معنى در قرآن مجيد دانسته اند. ولى اينها را نمى توان معانى متعددى براى كلمه «قضاء» دانست ، زيرا همه آنها جامعى دارند كه در آن جمعند، و در حقيقت غالب معانى كه در بالا ذكر

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۸۳

شد از قبيل «اشتباه مصداق به مفهوم » است ، چه اينكه هر يك از اينها مصداقى است براى آن معنى كلى و جامع يعنى «پايان دادن و جدا ساختن ». فى المثل شخص قاضى با حكم خود به دعوا خاتمه مى دهد، آفريدگار با آفرينش خود به خلقت چيزى پايان مى دهد، خبر دهنده با اخبارش به بيان چيزى پايان مى دهد، تعهد كننده و فرمان دهنده با تعهد و فرمانشان مساله اى را خاتمه يافته تلقى مى كنند به گونه اى كه بازگشت در آن ممكن نيست . ولى نمى توان انكار كرد كه در بعضى از اين مصداقها آنقدر اين لفظ به كار رفته است كه به صورت معنى جديدى درآمده است از جمله قضاء به معنى داورى و به معنى امر و فرمان است . ۳ - تحقيقى پيرامون معنى «اُف » «راغب » در كتاب مفردات مى گويد: «اُف در اصل به معنى هر چيز كثيف و آلوده است ، و به عنوان توهين نيز گفته مى شود، اين كلمه تنها معنى اسمى ندارد، بلكه فعل از او نيز ساخته مى شود، مثلا مى گويند: اففت بكذا يعنى من فلان چيز را آلوده شمردم ، و از آن اظهار نفرت كردم ». بعضى از مفسران مانند «قرطبى » در تفسير و «طبرسى » در «مجمع البيان » گفته اند: «اُف » و «تُف » در اصل به معنى چركى است كه زير ناخن جمع مى شود، هم آلوده است و هم ناچيز، حتى بعضى ميان «اُف » و «تُف » تفاوت گذاشته اند، اولى را چرك گوشت و دومى را چرك ناخن دانسته اند، سپس مفهوم آن توسعه يافته و به هر چيزى كه مايه ناراحتى است گفته شده . معانى ديگر نيز براى اف گفته اند، از جمله چيز كم ، ناراحتى و ملامت بوى بد. بعضى ديگر گفته اند اصل اين كلمه از اينجا گرفته شده است كه هر گاه

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۸۴

خاك يا خاكستر مختصرى روى بدن يا لباس انسان مى ريزد، انسان با فوت كردن آنرا از خود دور مى كند، صدائى كه از دهان انسان در اين موقع بيرون مى آيد چيزى است شبيه «اوف » يا «اُف » و بعدا در معنى اظهار ناراحتى و تنفر مخصوصا از چيزهاى كوچك به كار رفته است . از جمع بندى آنچه در بالا ذكر شد و قرائن ديگر چنين استفاده مى شود كه اين كلمه در اصل «اسم صوت » بوده است ، (صدائى كه انسان به هنگام اظهار نفرت يا ابراز تاءلم و درد جزئى و يا فوت كردن چيز آلوده اى از دهانش خارج مى شود). سپس اين «اسم صوت » به صورت كلمه اى در آمده و حتى افعالى از آن مشتق شده است ، و در ناراحتيهاى جزئى و يا اظهار تنفر به خاطر مسائل كوچكى ، به كار رفته ، معانى مختلفى كه در بالا ذكر شد به نظر مى رسد از مصداقهاى همين معنى جامع و كلى بوده باشد. به هر حال ، آيه فوق مى خواهد در يك عبارت كوتاه و در نهايت فصاحت و بلاغت اين معنى را برساند كه احترام پدر و مادر چندان زياد است كه حتى نبايد در برابر آنها كمترين سخنى كه دليل بر ناراحتى از آنها و يا بى ميلى و تنفر بوده باشد بر زبان جارى ساخت ،

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۸۵

آيه ۲۶ - ۳۰

آيه و ترجمه وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً(۲۶) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوَنَ الشيَطِينِ وَ كانَ الشيْطنُ لِرَبِّهِ كَفُوراً(۲۷) وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّك تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسوراً(۲۸) وَ لا تجْعَلْ يَدَك مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِك وَ لا تَبْسطهَا كلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً محْسوراً(۲۹) إِنَّ رَبَّك يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۳۰) ترجمه : ۲۶ - و حق نزديكان را بپرداز و (همچنين ) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف و تبذير مكن . ۲۷ - چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطينند، و شيطان كفران (نعمتهاى ) پروردگارش كرد ۲۸ - و هر گاه از آنها (يعنى مستمندان ) روى برتابى و انتظار رحمت پروردگارت را داشته

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۸۶

باشى (تا گشايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى ) با گفتار نرم و آميخته لطف با آنها سخن بگو. ۲۹ - هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش ‍ منما) و بيش از حد آنرا مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى . ۳۰ - پروردگارت روزى را براى هر كس بخواهد گشاده يا تنگ مى دارد، او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست . تفسير: رعايت اعتدال در انفاق و بخشش . در اين آيات فصل ديگرى از سلسله احكام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خويشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان ، و همچنين انفاق را بطور كلى ، دور از هر گونه اسراف و تبذير بيان مى كند. نخست مى گويد: «حق ذى القربى و نزديكان را به آنها بده » (و آت ذا القربى حقه ). «و همچنين مستمندان و در راه ماندگان را» (والمسكين و ابن السبيل ): در عين حال «هرگز دست به تبذير نيالاى » (و لا تبذر تبذيرا). «تبذير» در اصل از ماده «بذر» و به معنى پاشيدن دانه مى آيد، منتها اين كلمه مخصوص مواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى و فساد، مصرف مى كند، و معادل آن در فارسى امروز «ريخت و پاش » است . و به تعبير ديگر تبذير آنست كه مال در غير موردش مصرف شود هر چند كم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذير نيست هر چند زياد باشد. چنانكه در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كه در ذيل اين آيه در پاسخ سؤ ال كننده اى فرمود: من انفق شيئا فى غير طاعة الله فهو مبذر و من انفق فى سبيل الله فهو مقتصد: «كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند، تبذير كننده است و كسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۸۷

است » و نيز از آنحضرت نقل شده كه روزى دستور داد رطب براى خوردن حاضران بياورند، بعضى رطب را مى خوردند و هسته آنرا به دور مى افكندند، فرمود: «اين كار را نكنيد كه اين تبذير است و خدا فساد را دوست نمى دارد». دقت در مساله اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مى خوانيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از راهى عبور مى كرد، يكى از يارانش بنام سعد مشغول وضوء گرفتن بود، و آب زياد مى ريخت ، فرمود: چرا اسراف مى كنى اى سعد! عرض كرد: آيا در آب وضو نيز اسراف است ؟ فرمود: نعم و ان كنت على نهر جار: «آرى هر چند در كنار نهر جارى باشى ». در اينكه منظور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (زيرا مخاطب در آيه او است ) در ميان مفسران گفتگو است . در احاديث متعددى كه در نكات ، بحث آن خواهد آمد مى خوانيم كه اين آيه به ذوى القرباى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير شده ، و حتى در بعضى مى خوانيم كه به داستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) نظر دارد. ولى همانگونه كه بارها گفته ايم اينگونه تفسيرها مفهوم وسيع آيات را محدود نمى كند، و در واقع بيان مصداق روشن و واضح آن است . خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در جمله «و آت » دليل بر اختصاص اين حكم به او نيست ، زيرا ساير احكامى كه در اين سلسله آيات وارد شده ، مانند نهى از تبذير و يا مداراى با سائل و مستمند و يا نهى از بخل و اسراف ، همه به صورت خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر شده ، در حالى كه مى دانيم اين احكام جنبه اختصاصى ندارد، و مفهوم آن كاملا عام است .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۸۸

توجه به اين نكته نيز لازم است كه نهى از تبذير بعد از دستور به اداى حق خويشاوندان و مستمند و ابن سبيل اشاره به اين است كه مبادا تحت تاثير عواطف خويشاوندى و يا عاطفه نوعدوستى در مقابل مسكين و ابن السبيل قرار بگيريد و بيش از حد استحقاقشان به آنها انفاق كنيد و راه اسراف را بپوئيد كه اسراف و تبذير در همه جا نكوهيده است . آيه بعد به منزله استدلال و تاكيدى بر نهى از تبذير است ، مى فرمايد: «تبذيركنندگان برادران شياطين هستند» (ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين ). «و شيطان ، كفران نعمتهاى پروردگار كرد» (و كان الشيطان لربه كفورا). اما اينكه شيطان ، كفران نعمتهاى پروردگار را كرد روشن است ، زيرا خداوند نيرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده اى به او داده بود، و او اينهمه نيروها را در غير موردش يعنى در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد. و اما اينكه تبذيركنندگان برادران شياطينند، به خاطر آنست كه آنها نيز نعمتهاى خداداد را كفران مى كنند و در غير مورد قابل استفاده صرف مى نمايند. تعبير به «اخوان » (برادران ) يا به خاطر اين است كه اعمالشان همرديف و هماهنگ اعمال شياطين است ، همچون برادرانى كه يكسان عمل مى كنند، و يا به خاطر آنست كه قرين و همنشين شيطان در دوزخند، همانگونه كه در آيه ۳۹ از سوره زخرف بعد از آنكه قرين بودن شيطان را با انسانهاى آلوده بطور كلى بيان مى كند مى فرمايد: و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون : «امروز اظهار برائت و تقاضاى جدائى از شيطان سودمند به حال شما نيست چرا كه همگى در عذاب مشتركيد».

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۸۹

و اما اينكه «شياطين » در اينجا به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به چيزى باشد كه از آيات سوره «زخرف » استفاده مى شود كه هر انسانى روى از ياد خدا برتابد، شيطانى برانگيخته مى شود كه قرين و همنشين او خواهد بود، نه تنها در اين جهان كه در آن جهان نيز همراه او است و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ... حتى اذا جائنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين (سوره زخرف آيه ۳۶ و ۳۸). و از آنجا كه گاهى مسكينى به انسان رو مى آورد و امكاناتى براى پاسخ گوئى به نياز او در اختيارش نيست ، آيه بعد طرز برخورد صريح با نيازمندان را در چنين شرائطى بيان مى كند و مى گويد ((اگر از اين نيازمندان به خاطر (نداشتن امكانات و) انتظار رحمت خدا كه به اميد آن هستى روى برگردانى نبايد اين رويگرداندن توام با تحقير و خشونت و بى احترامى باشد، بلكه بايد با گفتارى نرم و سنجيده و توام با محبت با آنها برخورد كنى )) حتى اگر مى توانى وعده آينده را به آنها بدهى و ماءيوسشان نسازى (و اما تعرضن عنهم ابتغاء رحمة من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا). «ميسور» از ماده «يسر» به معنى راحت و آسان است ، و در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه سخن نيك و برخورد توام با احترام و محبت را شامل مى شود. بنابراين اگر بعضى آنرا به عبارت خاصى تفسير كرده اند، و يا به معنى وعده دادن براى آينده ، همه از قبيل ذكر مصداق است . در روايات مى خوانيم كه بعد از نزول اين آيه هنگامى كه كسى چيزى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواست و حضرت چيزى نداشت كه به او بدهد مى فرمود: يرزقنا الله

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۹۰

و اياكم من فضله : «اميدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزى دهد». در سنتهاى قديمى ما به هنگام برخورد با سائل چنين بوده و هست كه هنگامى كه تقاضا كننده اى به در خانه مى آمد و چيزى براى دادن موجود نبود به او مى گفتند: «ببخش »، اشاره به اينكه آمدن تو بر ما حقى ايجاد مى كند و از نظر اخلاقى از ما چيزى طلبكار هستى و ما تقاضا داريم كه اين مطالبه اخلاقى خود را بر ما ببخشى چرا كه چيزى كه پاداش آن باشد موجود نداريم ! و از آنجا كه رعايت اعتدال در همه چيز حتى در انفاق و كمك به ديگران ، شرط است ، در آيه بعد روى اين مساله تاكيد كرده مى گويد: «دست خود را بر گردن خويش بسته قرار مده » و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك ). اين تعبير كنايه لطيفى است از اينكه دست دهنده داشته باش ، و همچون بخيلان كه گوئى دستهايشان به گردنشان با غل و زنجير بسته اند و قادر به كمك و انفاق نيستند مباش . از سوئى ديگر «دست خود را فوق العاده گشاده مدار، و بذل و بخشش بى حساب مكن كه سبب شود از كار بمانى ، و مورد ملامت اين و آن قرار گيرى ، و از مردم جدا شوى » (و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا). همانگونه كه «بسته بودن دست به گردن » كنايه از بخل ، «گشودن دستها به طور كامل » آنچنانكه از جمله «و لا تبسطها كل البسط» استفاده مى شود كنايه از بذل و بخشش بى حساب است . و «تقعد» كه از ماده «قعود» به معنى نشستن است كنايه از توقف و از كار افتادن مى باشد. تعبير به «ملوم »، اشاره به اين است كه گاه بذل و بخشش زياد نه تنها

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۹۱

انسان را از فعاليت و ضروريات زندگى بازمى دارد بلكه زبان ملامت مردم را بر او مى گشايد. «محسور» از ماده «حسر» (بر وزن قصر) در اصل معنى كنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زير آن است ، به همين جهت «حاسر» به جنگجوئى مى گويند كه زره در تن و كلاه خود بر سر نداشته باشد. به حيواناتى كه بر اثر كثرت راه رفتن خسته و وامانده مى شوند، كلمه «حسير» و «حاسر» اطلاق شده است ، گوئى تمام گوشت تن آنها يا قدرت و نيرويشان كنار مى رود و برهنه مى شوند. و بعدا اين مفهوم توسعه يافته به هر شخص خسته و وامانده كه از رسيدن به مقصد عاجز است «محسور» يا «حسير» و «حاسر» گفته مى شود. «حسرت » به معنى غم و اندوه نيز از همين ماده گرفته شده ، چرا كه اين حالت به انسان معمولا در مواقعى دست مى دهد كه نيروى جبران مشكلات و شكستها را از دست داده ، گوئى از توانائى و قدرت برهنه شده است . در مورد مساله انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد و تمام توان و نيروى انسان جذب آن گردد، طبيعى است كه انسان از ادامه كار و فعاليت و سامان دادن به زندگى خود واميماند، برهنه از نيروها و سرشار از غم مى گردد، و طبعا از ارتباط و پيوند با مردم نيز قطع خواهد شد. در بعضى از روايات كه در شان نزول اين آيه نقل شده اين مطلب به وضوح ديده مى شود، در روايتى مى خوانيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خانه بود سؤ ال كننده اى بر در خانه آمد چون چيزى براى بخشش آماده نبود، و او تقاضاى پيراهن كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيراهن خود را به او داد، و همين امر سبب شد كه نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود. اين پيش آمد زبان كفار را باز كرد، گفتند: محمد خواب مانده يا مشغول

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۹۲

لهو و سرگرمى است و نمازش را بدست فراموشى سپرده است . و به اين ترتيب اين كار هم ملامت و شماتت دشمن ، و هم انقطاع از دوست را در پى داشت ، و مصداق «ملوم حسور» شد، آيه فوق نازل گرديد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار داد كه اين كار تكرار نشود. در مورد تضادى كه اين دستور ظاهرا با مساله «ايثار» دارد و پاسخ آن را در نكات آينده بحث خواهيم كرد. بعضى نيز نقل كرده اند كه گاهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنچه را در بيت المال داشت به نيازمند مى داد به گونه اى كه اگر بعدا نيازمندى به سراغ او مى آمد، چيزى در بساط نداشت و شرمنده مى شد، و چه بسا شخص نيازمند، زبان به ملامت مى گشود و خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزرده مى ساخت ، لذا دستور داده شد كه نه همه آنچه را در بيت المال دارد انفاق كند و نه همه را نگاهدارد، تا اين گونه مشكلات پيش نيايد. در اينجا اين سؤ ال مطرح مى شود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم . آخرين آيه مورد بحث گوئى اشاره به پاسخ همين سؤ ال است ، مى فرمايد : «خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى دارد و بر هر كس بخواهد تنگ ، چرا كه او نسبت به بندگان آگاه و بينا است » (ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا). اين يك آزمون براى شما است و گرنه براى او همه چيز ممكن است ، او مى خواهد به اين وسيله شما را تربيت كند، و روح سخاوت و فداكارى و از خود

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۹۳

گذشتگى را در شما پرورش دهد. به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بى نياز شوند راه طغيان و سركشى پيش مى گيرند، و صلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان . از همه اينها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان (بجز موارد استثنائى يعنى از كار افتادگان و معلولين ) بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اينكه مى فرمايد خدا روزى را براى هر كس ‍ بخواهد تنگ و يا گشاده مى دارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت او است و حكمتش ايجاب مى كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد. بعضى از مفسران در پيوند اين آيه با آيات قبل ، احتمال ديگرى را پذيرفته اند و آن اينكه آيه اخير در حكم دليل براى نهى از افراط و تفريط در انفاق است ، مى گويد حتى خداوند با آن قدرت و توانائى كه دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعايت مى كند، نه آنچنان مى بخشد كه به فساد كشيده شوند، و نه آنچنان تنگ مى گيرد كه به زحمت بيفتند، همه اينها براى رعايت مصلحت بندگان است . بنابراين سزاوار است كه شما هم به اين اخلاق الهى متخلق شويد، طريق اعتدال در پيش گيريد، و از افراط و تفريط بپرهيزيد. نكته ها:

منظور از ذى القربى در اينجا كيانند؟

كلمه «ذى القربى » همانگونه كه گفتيم به معنى بستگان و نزديكان است و در اينكه منظور از آن در اينجا معنى عام است يا خاص در ميان مفسران بحث است .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۹۴

۱ - بعضى معتقدند مخاطب ، همه مؤ منان و مسلمانان هستند، و منظور پرداختن حق خويشاوندان به آنها است . ۲ - بعضى ديگر مى گويند مخاطب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظور پرداختن حق بستگان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها است ، مانند خمس غنائم و ساير اشيائى كه خمس ‍ به آن تعلق مى گيرد و بطور كلى حقوقشان در بيت المال . لذا در روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده مى خوانيم كه به هنگام نزول آيه فوق ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاطمه (عليهاالسلام ) را خواند و سرزمين «فدك » را به او بخشيد. در حديثى كه از منابع اهل تسنن از ابو سعيد خدرى صحابه معروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانيم لما نزل قوله تعالى و آت ذا القربى حقه اعطى رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاطمه فدكا: ((هنگامى كه آيه و آت ذا القربى حقه نازل شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرزمين فدك را به فاطمه (عليهاالسلام ) داد.)) از بعضى از روايات استفاده مى شود كه حتى امام سجاد (عليه السلام ) به هنگام اسارت

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۹۵

در شام با همين آيه به شاميان استدلال فرمود و گفت : منظور از آيه «آت ذا القربى حقه » مائيم كه خدا به پيامبرش دستور داده كه حق ما ادا شود (و اين چنين شما شاميان همه اين حقوق را ضايع كرديد). ولى با اينهمه همانگونه كه قبلا هم گفتيم اين دو تفسير با هم منافات ندارد، همه موظفند حق ذى القربى را بپردازند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم كه رهبر جامعه اسلامى است موظف است به اين وظيفه بزرگ الهى عمل كند، در حقيقت اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از روشنترين مصداقهاى ذى القربى و شخص ‍ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از روشنترين افراد مخاطب به اين آيه است . به همين دليل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حق ذى القربى را كه خمس و همچنين فدك و مانند آن بود به آنها بخشيد، چرا كه گرفتن زكات كه در واقع از اموال عمومى محسوب مى شد براى آنها ممنوع بود.

بلاى اسراف و تبذير

بدون شك ، نعمتها و مواهب موجود در كره زمين ، براى ساكنانش ‍ كافى است ، اما به يك شرط و آن اينكه بيهوده به هدر داده نشوند، بلكه به صورت صحيح و معقول و دور از هر گونه افراط و تفريط مورد بهره بردارى قرار گيرد، و گرنه اين مواهب آنقدر زياد و نامحدود نيست كه با بهره گيرى نادرست ، آسيب نپذيرد. و اى بسا اسراف و تبذير در منطقه اى از زمين باعث محروميت منطقه ديگرى شود، و يا اسراف و تبذير انسانهاى امروز باعث محروميت نسلهاى آينده گردد. آن روز كه ارقام و آمار، همچون امروز دست انسانها نبود، اسلام هشدار داد كه در بهره گيرى از مواهب خدا در زمين ، اسراف و تبذير روا مداريد.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۹۶

قرآن در آيات فراوانى شديدا مسرفان را محكوم كرده است : در جائى مى گويد: «اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد» و لاتسرفوا انه لا يحب المسرفين (انعام - ۱۴۱ - اعراف ۳۱). در مورد ديگر «مسرفان را اصحاب دوزخ مى شمرد» و ان المسرفين هم اصحاب النار (غافر - ۴۳). و «از اطاعت فرمان مسرفان ، نهى مى كند» و لا تطيعوا امر المسرفين (شعراء - ۱۵۱). و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مى شمرد مسومة عند ربك للمسرفين (ذاريات - ۳۴).


→ صفحه قبل صفحه بعد ←