تفسیر:نمونه جلد۱۰ بخش۵۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۹۹ -۱۰۱
آيه و ترجمه
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسف ءَاوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قَالَ ادْخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللَّهُ ءَامِنِينَ(۹۹) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سجَّداً وَ قَالَ يَأَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُءْيَى مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبى حَقًّا وَ قَدْ أَحْسنَ بى إِذْ أَخْرَجَنى مِنَ السجْنِ وَ جَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشيْطنُ بَيْنى وَ بَينَ إِخْوَتى إِنَّ رَبى لَطِيفٌ لِّمَا يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الحَْكِيمُ(۱۰۰) رَب قَدْ ءَاتَيْتَنى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنى مِن تَأْوِيلِ الاَحَادِيثِ فَاطِرَ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ أَنت وَلىِّ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ تَوَفَّنى مُسلِماً وَ أَلْحِقْنى بِالصلِحِينَ(۱۰۱) ترجمه : ۹۹ - هنگامى كه بر يوسف وارد شدند او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت همگى داخل مصر شويد كه انشاء الله در امن و امان خواهيد بود. ۱۰۰ - و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى به خاطر او به سجده افتادند و گفت پدر! اين تحقق خوابى است كه قبلا ديدم خداوند آنرا به حقيقت پيوست ، و او به من نيكى كرد هنگامى كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از آن بيابان (به اينجا) آورد و بعد از آن كه شيطان ميان من و برادرانم فساد كرد، پروردگار من نسبت به آنچه مى خواهد (و شايسته ميداند) صاحب لطف است چرا كه او دانا و حكيم است . ۱۰۱ - پروردگارا! بخش (عظيمى ) از حكومت به من بخشيدى و مرا از علم تعبير خوابها آگاه ساختى ، توئى آفريننده آسمانها و زمين ، و تو سرپرست من در دنيا و آخرت هستى ، مرا مسلمان بميران . و به صالحان ملحق فرما!
تفسير : سرانجام كار يوسف و يعقوب و برادران با فرا رسيدن كاروان حامل بزرگترين بشارت از مصر به كنعان و بينا شدن يعقوب پير، ولوله اى در كنعان افتاد، خانواده اى كه سالها لباس غم و اندوه را از تن بيرون نكرده بود غرق در سرور و شادى شد، آنها از اين همه نعمت الهى هرگز خشنودى خود را كتمان نمى كردند. اكنون طبق توصيه يوسف بايد اين خانواده به سوى مصر حركت كند، مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت ، يعقوب را بر مركب سوار كردند، در حالى كه لبهاى او به ذكر و شكر خدا مشغول بود، و عشق وصال آنچنان به او نيرو و توان بخشيده بود كه گوئى از نو، جوان شده است ! اين سفر بر خلاف سفرهاى گذشته برادران كه با بيم و نگرانى توام بود، خالى از هر گونه دغدغه بود، و حتى اگر خود سفر رنجى مى داشت ، اين رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود كه : وصال كعبه چنان مى دواندم بشتاب كه خارهاى مغيلان حرير مى آيد! شبها و روزها با كندى حركت مى كردند، چرا كه اشتياق وصال ، هر دقيقه اى را روز يا سالى مى كرد، ولى هر چه بود گذشت ، و آباديهاى مصر از دور نمايان گشت مصر با مزارع سرسبز و درختان سر به آسمان كشيده و ساختمانهاى زيبايش . اما قرآن همانگونه كه سيره هميشگيش مى باشد، اين مقدمات را كه با كمى انديشه و تفكر روشن مى شود، حذف كرده و در اين مرحله چنين مى گويد: «هنگامى كه وارد بر يوسف شدند، يوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد» (فلما دخلوا على يوسف آوى اليه ابويه ).
«آوى » چنانكه «راغب » در كتاب مفردات مى گويد در اصل به معنى انضمام چيزى به چيز ديگر است ، و انضمام كردن يوسف ، پدر و مادرش را به خود، كنايه از در آغوش گرفتن آنها است . سرانجام شيرينترين لحظه زندگى يعقوب ، تحقق يافت و در اين ديدار و وصال كه بعد از سالها فراق ، دست داده ، بود لحظاتى بر يعقوب و يوسف گذشت كه جز خدا هيچكس نميداند آن دو چه احساساتى در اين لحظات شيرين داشتند، چه اشكهاى شوق ريختند و چه ناله هاى عاشقانه سردادند. سپس يوسف ((به همگى گفت در سرزمين مصر قدم بگذاريد كه به خواست خدا همه ، در امنيت كامل خواهيد بود كه مصر در حكومت يوسف امن و امان شده بود (و قال ادخلوا مصر ان شاء الله آمنين ). و از اين جمله استفاده مى شود كه يوسف به استقبال پدر و مادر تا بيرون دروازه شهر آمده بود، و شايد از جمله دخلوا على يوسف كه مربوط به بيرون دروازه است استفاده شود كه دستور داده بود در آنجا خيمه ها بر پا كنند و از پدر و مادر و برادران پذيرائى مقدماتى به عمل آورند. هنگامى كه وارد بارگاه يوسف شدند، او پدر و مادرش را بر تخت نشاند (و رفع ابويه على العرش ). عظمت اين نعمت الهى و عمق اين موهبت و لطف پروردگار، آنچنان برادران و پدر و مادر را تحت تاثير قرار داد كه همگى در برابر او به سجده افتادند (و خروا له سجدا). در اين هنگام يوسف ، رو به سوى پدر كرد و عرض كرد پدرجان ! اين همان تاويل خوابى است كه از قبل در آن هنگام كه كودك خردسالى بيش نبودم ديدم (و قال يا ابت هذا تاويل رؤ ياى من قبل ).
مگر نه اين است كه در خواب ديده بودم خورشيد و ماه ، و يازده ستاره در برابر من سجده كردند. ببين همانگونه كه تو پيش بينى مى كردى خداوند اين خواب را به واقعيت مبدل ساخت (قد جعلها ربى حقا). و پروردگار به من لطف و نيكى كرد، آن زمانى كه مرا از زندان خارج ساخت (و قد احسن بى اذ اخرجنى من السجن ). جالب اينكه در باره مشكلات زندگى خود فقط سخن از زندان مصر مى گويد اما بخاطر برادران ، سخنى از چاه كنعان نگفت ! سپس اضافه كرد خداوند چقدر به من لطف كرد كه شما را از آن بيابان كنعان به اينجا آورد بعد از آنكه شيطان در ميان من و برادرانم فساد انگيزى نمود (و جاء بكم من البدو من بعد ان نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى ). باز در اينجا نمونه ديگرى از سعه صدر و بزرگوارى خود را نشان مى دهد و بى آنكه بگويد مقصر چه كسى بوده ، تنها به صورت سربسته مى گويد: شيطان در اين كار دخالت كرد و عامل فساد شد، چرا كه او نمى خواهد از گذشته خطاهاى برادران شكايت كند. تعبير از سرزمين كنعان به بيابان (بدو) نيز جالب است و روشنگر تفاوت تمدن مصر نسبت به كنعان مى باشد. سرانجام مى گويد همه اين مواهب از ناحيه خدا است ، چرا كه پروردگارم كانون لطف است و هر چيز را بخواهد لطف مى كند كارهاى بندگانش را تدبير و مشكلاتشان را سهل و آسان مى سازد (ان ربى لطيف لما يشاء). او مى داند چه كسانى نيازمندند، و نيز چه كسانى شايسته اند، چرا كه او عليم و حكيم است (انه هو العليم الحكيم ).
سپس رو به درگاه مالك الملك حقيقى و ولى نعمت هميشگى نموده ، به عنوان شكر و تقاضا مى گويد: پروردگارا! بخشى از يك حكومت وسيع به من مرحمت فرمودى (رب قد آتيتنى من الملك ). و از علم تعبير خواب به من آموختى (و علمتنى من تاويل الاحاديث ) و همين علم ظاهرا ساده چه دگرگونى در زندگانى من و جمع كثيرى از بندگانت ايجاد كرد، و چه پر بركت است علم ! توئى كه آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد فرمودى (فاطر السماوات و الارض ). و به همين دليل ، همه چيز در برابر قدرت تو خاضع و تسليم است . پروردگارا! تو ولى و ناصر و مدبر و حافظ من در دنيا و آخرتى (انت وليى فى الدنيا و الاخرة ). «مرا مسلمان و تسليم در برابر فرمانت از اين جهان ببر» (توفنى مسلما) «و مرا به صالحان ملحق كن » (و الحقنى بالصالحين ). يعنى من دوام ملك و بقاء حكومت و زندگى ماديم را از تو تقاضا نمى كنم كه اينها همه فانى اند و فقط دورنماى دل انگيزى دارند، بلكه از تو اين مى خواهم كه عاقبت و پايان كارم به خير باشد، و با ايمان و تسليم در راه تو، و براى تو جان دهم ، و در صف صالحان و شايستگان و دوستان با اخلاصت قرار گيرم ، مهم براى من اينها است .
نكته ها :
آيا سجده براى غير خدا جايز است ؟.
همانگونه كه در جلد اول در بحث سجده فرشتگان براى آدم (صفحه ۱۲۷)
گفتيم سجده به معنى پرستش و عبادت مخصوص خدا است ، و براى هيچكس در هيچ مذهبى پرستش جايز نيست ، و توحيد عبادت كه بخش مهمى از مساله توحيد است كه همه پيامبران به آن دعوت نمودند، مفهومش همين است . بنابراين ، نه يوسف كه پيامبر خدا بود، اجازه مى داد كه براى او سجده و عبادت كنند و نه پيامبر بزرگى همچون يعقوب اقدام به چنين كارى مى كرد، و نه قرآن به عنوان يك عمل شايسته يا حداقل مجاز از آن ياد مى نمود. بنابراين ، سجده مزبور يا براى خدا بوده (سجده شكر) همان خدائى كه اينهمه موهبت و مقام عظيم به يوسف داد و مشكلات و گرفتاريهاى خاندان يعقوب را بر طرف نمود و در اين صورت در عين اينكه براى خدا بوده ، چون به خاطر عظمت موهبت يوسف انجام گرفته است ، تجليل و احترام براى او نيز محسوب مى شده ، و از اين نظر ضمير در له كه مسلما به يوسف باز مى گردد، با اين معنى به خوبى سازگار خواهد بود. و يا اينكه منظور از سجده مفهوم وسيع آن يعنى خضوع و تواضع است ، زيرا سجده هميشه به معنى معروفش نمى آيد. بلكه به معنى هر نوع تواضع نيز گاهى آمده است ، و لذا بعضى از مفسران گفته اند كه تحيت و تواضع متداول در آن روز خم شدن و تعظيم بوده است ، و منظور از سجود در آيه فوق همين است . ولى با توجه به جمله «خروا» كه مفهومش بر زمين افتادن است ، چنين بر مى آيد كه سجود آنها به معنى انحناء و سر فرود آوردن نبوده است . بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند سجود يعقوب و برادران و مادرشان براى خدا بوده ، اما يوسف همچون خانه كعبه ، قبله بوده است ، و لذا در تعبيرات عرب گاهى گفته مى شود «فلان صلى للقبله : فلانكس به سوى قبله نماز خواند».
ولى معنى اول نزديكتر به نظر مى رسد، بخصوص اينكه در روايات متعددى كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) نقل شده مى خوانيم كان سجودهم لله - يا - عبادة لله : سجود آنها به عنوان عبادت براى پروردگار بوده است . در بعضى از ديگر از احاديث مى خوانيم كان طاعة لله و تحية ليوسف : به عنوان اطاعت پروردگار و تحيت و احترام به يوسف بوده است . همانگونه كه در داستان آدم نيز، سجده براى آن خداوند بزرگى بوده است كه چنين خلقت بديعى را آفريده كه در عين عبادت خدا بودن ، دليلى است بر احترام و عظمت مقام آدم ! اين درست به آن مى ماند كه شخصى كار بسيار مهم و شايسته اى انجام دهد و ما به خاطر آن براى خدائى كه چنين بندهاى را آفريده است سجده كنيم كه هم سجده براى خدا است و هم براى احترام اين شخص .
وسوسه هاى شيطان
جمله «نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى » با توجه به اينكه «نزغ » به معنى وارد شدن در كارى به قصد فساد و افساد است ، دليل بر اين است كه وسوسه هاى شيطانى در اين گونه ماجراها هميشه نقش مهمى دارد، ولى قبلا هم گفته ايم كه از اين وسوسه ها به تنهائى كارى ساخته نيست ، تصميم گيرنده نهائى خود انسان است ، بلكه او است كه درهاى قلب خود را به روى شيطان مى گشايد و اجازه ورود به او مى دهد، بنابراين از آيه فوق ، هيچگونه مطلبى كه بر خلاف اصل آزادى اراده باشد استفاده نمى شود. منتها يوسف با آن بزرگوارى و بلندى فكر و سعه صدر نمى خواست برادران را كه خود به اندازه كافى شرمنده بودند، در اين ماجرا شرمنده تر كند، و لذا اشاره اى به تصميم گيرنده نهائى نكرد و تنها پاى وسوسه هاى شيطان را كه عامل
درجه دوم بود به ميان كشيد.
امنيت نعمت بزرگ خدا
يوسف از ميان تمام مواهب و نعمتهاى مصر، انگشت روى مساله امنيت گذاشت و به پدر و مادر و برادران گفت : وارد مصر شويد كه انشاء الله در امنيت خواهيد بود و اين نشان مى دهد كه نعمت امنيت ريشه همه نعمتها است ، و حقا چنين است زيرا هرگاه امنيت از ميان برود، ساير مسائل رفاهى و مواهب مادى و معنوى نيز به خطر خواهد افتاد، در يك محيط نا امن ، نه اطاعت خدا مقدور است و نه زندگى توام با سربلندى و آسودگى فكر، و نه تلاش و كوشش و جهاد براى پيشبرد هدفهاى اجتماعى . اين جمله ممكن است ضمنا اشاره به اين نكته باشد كه يوسف مى خواهد بگويد سرزمين مصر در حكومت من آن سرزمين فراعنه ديروز نيست ، آن خودكامگى ها جنايتها، استثمارها، خفقان ها و شكنجه ها همه از ميان رفته است ، محيطى است كاملا امن و امان .
اهميت مقام علم
بار ديگر يوسف در پايان كار خويش مجددا روى مساله علم تعبير خواب تكيه مى كند و در كنار آن حكومت بزرگ و بى منازع ، اين علم ظاهرا ساده را قرار مى دهد كه بيانگر تاكيد هر چه بيشتر، روى اهميت و تاثير علم و دانش است هر چند علم و دانش ساده اى باشد و مى گويد: رب قد آتيتنى من الملك و علمتنى من تاويل الاحاديث
پايان خبر
انسان در طول عمر خود، ممكن است دگرگونيهاى فراوانى پيدا كند ولى مسلما صفحات آخر زندگانى او از همه سرنوشت سازتر است چرا كه دفتر عمر با
آن پايان مى گيرد، و قضاوت نهائى به آن بسته است ، لذا مردم با ايمان و هوشيار هميشه از خدا مى خواهند كه اين صفحات عمرشان نورانى و درخشان باشد، و يوسف هم در اينجا از خدا همين را مى خواهد، مى گويد توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين : مرا با ايمان از دنيا ببر و در زمره صالحان قرار ده . معناى اين سخن ، تقاضاى مرگ از خدا نيست ، آنچنان كه ابن عباس گمان كرده و گفته است : هيچ پيامبرى از خدا تقاضاى مرگ نكرد، جز يوسف كه به هنگام فراهم آمدن تمام اسباب حكومتش ، عشق و علاقه به پروردگار در جانش شعله ور شد و آرزوى ملاقات پروردگار كرد - بلكه تقاضاى يوسف تنها تقاضاى شرط و حالت بوده است ، يعنى تقاضا كرده است كه به هنگام مرگ داراى ايمان و اسلام باشد، همانگونه كه ابراهيم و يعقوب نيز اين توصيه را به فرزندانشان كردند و گفتند: فلا تموتن الا و انتم مسلمون : فرزندان ! بكوشيد كه به هنگام از دنيا رفتن با ايمان و تسليم در برابر فرمان خدا باشيد (بقره - ۱۳۲). بسيارى از مفسران نيز همين معنى را برگزيده اند.
آيا مادر يوسف به مصر آمد؟
از ظاهر آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه مادر يوسف در آن هنگام زنده بود و همراه همسر و فرزندانش به مصر آمد، و به شكرانه اين نعمت ، سجده كرده ، ولى بعضى از مفسران اصرار دارند، كه مادرش راحيل از دنيا رفته بود و اين خاله يوسف بود كه به مصر آمد و به جاى مادر محسوب مى شد. ولى در سفر تكوين تورات فصل ۳۵ جمله ۱۸ مى خوانيم كه راحيل پس از آنكه بنيامين متولد شد، چشم از جهان فرو بست ، و در بعضى از روايات كه از وهب بن منيه و كعب الاحبار نقل شده ، نيز همين معنى آمده است كه به نظر مى رسد از تورات گرفته شده باشد.
و به هر حال ما نمى توانيم از ظاهر آيات قرآن كه مى گويد: مادر يوسف آن روز زنده بود، بدون مدرك قاطعى چشم بپوشيم و آنرا توجيه و تاويل كنيم .
بازگو نكردن سرگذشت براى پدر
در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم هنگامى كه يعقوب به ديدار يوسف رسيد به او گفت : فرزندم دلم مى خواهد بدانم برادران با تو دقيقا چه كردند. يوسف از پدر تقاضا كرد كه از اين امر صرف نظر كند، ولى يعقوب او را سوگند داد كه شرح دهد. يوسف گوشهاى از ماجرا را براى پدر بيان كرد تا آنجا كه گفت برادران مرا گرفتند و بر سر چاه نشاندند و به من فرمان دادند، پيراهنت را بيرون بياور من به آنها گفتم شما را به احترام پدرم يعقوب سوگند مى دهم كه پيراهن از تن من بيرون نياوريد و مرا برهنه نسازيد، يكى از آنها كاردى كه با خود داشت بركشيد و فرياد زد پيراهنت را بكن !... با شنيدن اين جمله ، يعقوب طاقت نياورد، صيحه اى زد و بيهوش شد و هنگامى كه به هوش آمد از فرزند خواست كه سخن خود را ادامه دهد اما يوسف گفت تو را به خداى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ، سوگند كه مرا از اين كار معاف دارى ، يعقوب كه اين جمله را شنيد صرف نظر كرد. و اين نشان مى دهد كه يوسف به هيچ وجه علاقه نداشت ، گذشته تلخ را در خاطر خود يا پدرش تجديد كند، هر چند حس كنجكاوى يعقوب را آرام نمى گذاشت .
آيه ۱۰۲-۱۰۷
آيه و ترجمه
ذَلِك مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْك وَ مَا كُنت لَدَيهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يمْكُرُونَ(۱۰۲) وَ مَا أَكثرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصت بِمُؤْمِنِينَ(۱۰۳) وَ مَا تَسئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلا ذِكرٌ لِّلْعَلَمِينَ(۱۰۴) وَ كَأَيِّن مِّنْ ءَايَةٍ فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيهَا وَ هُمْ عَنهَا مُعْرِضونَ(۱۰۵) وَ مَا يُؤْمِنُ أَكثرُهُم بِاللَّهِ إِلا وَ هُم مُّشرِكُونَ(۱۰۶) أَ فَأَمِنُوا أَن تَأْتِيهُمْ غَشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيهُمُ الساعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۱۰۷) ترجمه : ۱۰۲ - اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى فرستيم ، تو (هرگز) نزد آنها نبودى هنگامى كه تصميم گرفتند و نقشه مى كشيدند. ۱۰۳ - و بيشتر مردم ، هر چند اصرار داشته باشى ، ايمان نمى آورند! ۱۰۴ - و تو (هرگز) از آنها پاداشى مطالبه نمى كنى ، او نيست مگر تذكرى براى جهانيان ۱۰۵ - و چه بسيار نشانه اى (از خدا) در آسمانها و زمين وجود دارد كه آنها از كنارش مى گذرند و از آن روى مى گردانند! ۱۰۶ - و اكثر آنها كه مدعى ايمان به خدا هستند مشركند. ۱۰۷ - آيا از اين ايمن هستند كه عذاب فراگيرى از ناحيه خدا به سراغ آنها بيايد يا ساعت رستاخيز ناگهان فرا رسد در حالى كه آنها متوجه نيستند؟!
تفسير : اين مدعيان غالبا مشركند! با پايان گرفتن داستان يوسف با آنهمه درسهاى عبرت و آموزنده ، و آن نتائج گرانبها و پربارش آنهم خالى از هر گونه گزافه گوئى و خرافات تاريخى ، قرآن روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده و مى گويد: اينها از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى فرستيم (ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ). «تو هيچگاه نزد آنها نبودى در آن هنگام كه تصميم گرفتند و نقشه كشيدند، كه چگونه آنرا اجرا كنند» (و ما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم و هم يمكرون ). اين ريزه كاريها را تنها خدا مى داند و يا كسى كه در آنجا حضور داشته باشد و چون تو در آنجا حضور نداشتى بنابراين تنها وحى الهى است كه اين گونه خبرها را در اختيار تو گذارده است . و از اينجا روشن مى شود داستان يوسف گر چه در تورات آمده است و قاعدتا كم و بيش در محيط حجاز، اطلاعاتى از آن داشته اند، ولى هرگز تمام ماجرا به طور دقيق و با تمام ريزه كاريها و جزئياتش ، حتى آنچه در مجالس خصوصى گذشته ، بدون هر گونه اضافه و خالى از هر خرافه شناخته نشده بود. با اين حال مردم با ديدن اين همه نشانه هاى وحى و شنيدن اين اندرزهاى الهى مى بايست ايمان بياورند و از راه خطا باز گردند، ولى اى پيامبر هر چند تو اصرار داشته باشى بر اينكه آنها ايمان بياورند، اكثرشان ايمان نمى آورند! (و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤ منين ).
تعبير به «حرص » دليل بر علاقه و ولع شديد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ايمان مردم بود، ولى چه سود، تنها اصرار و ولع او كافى نبود، قابليت زمينه ها نيز شرط است جائى كه فرزندان يعقوب كه در خانه وحى و نبوت بزرگ شدند اين چنين گرفتار طوفانهاى هوا و هوس مى شوند، تا آنجا كه مى خواهند برادر خويش را نابود كنند چگونه مى توان انتظار داشت كه همه مردم ، بر ديو هوس و غول شهوت چيره شوند و يكباره همگى بطور كامل رو به سوى خدا آورند؟ اين جمله ضمنا يكنوع دلدارى و تسلى خاطر براى پيامبر است كه او، هرگز از اصرار مردم بر كفر و گناه ، خسته و مايوس نشود، و از كمى همسفران در اين راه ملول نگردد، چنانكه در آيات ديگر قرآن نيز مى خوانيم : لعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا: اى پيامبر گوئى مى خواهى به خاطر ايمان نياوردن آنها به اين قرآن جان خود را از شدت تاسف از دست بدهى (كهف - ۶). سپس اضافه مى كند: اينها در واقع هيچگونه عذر و بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت تو ندارند زيرا علاوه بر اينكه نشانه هاى حق در آن روشن است ، تو هرگز از آنها اجر و پاداشى در برابر آن نخواسته اى كه آن را بهانه مخالفت نمايند (و ما تسئلهم عليه من اجر). اين دعوتى است عمومى و همگانى و تذكرى است براى جهانيان و سفره گسترده اى است براى عام و خاص و تمام انسانها! (ان هو الا ذكر للعالمين ). آنها در واقع به اين خاطر گمراه شده اند كه چشم باز و بينا و گوش شنوا ندارند به همين جهت بسيارى از آيات خدا در آسمان و زمين وجود دارد كه
آنها از كنار آن مى گذرند و از آن روى مى گردانند (و كاين من آية فى السماوات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون ). همين حوادثى را كه همه روز با چشم خود مى نگرند: خورشيد صبحگاهان سر از افق مشرق برمى دارد، و اشعه طلائى خود را بر كوهها و دره ها و صحراها و درياها مى پاشد، و شامگاهان در افق مغرب فرو مى رود، و پرده سنگين و سياه شب بر همه جا مى افتد. اسرار اين نظام شگرف ، اين طلوع و غروب ، اين غوغاى حيات و زندگى در گياهان ، پرندگان ، حشرات ، و انسانها، و اين زمزمه جويباران ، اين همهمه نسيم و اينهمه نقش عجب كه بر در و ديوار وجود است ، به اندازه اى آشكار مى باشد كه هر كه در آنها و خالقش نينديشد، همچنان نقش بود بر ديوار! فراوانند امور كوچك و ظاهرا بى اهميتى كه ما هميشه با بى اعتنائى از كنار آنها مى گذريم اما ناگهان دانشمندى ژرفبين ، پيدا مى شود كه پس از ماهها يا سالها مطالعه روى آن اسرار عجيبى كشف مى كند، كه دهان جهانيان از تعجب باز مى ماند. اصولا مهم اين است كه ما بدانيم كه در اين عالم هيچ چيز ساده و بى اهميت نيست چرا كه همگى مصنوع و مخلوق خدائى است كه علمش بى انتها و حكمتش بى پايان است ، ساده و بى اهميت آنها هستند كه جهان را بى اهميت و سرسرى مى دانند. بنابراين اگر به آيات قرآن كه بر تو نازل مى شود، ايمان نياورند تعجب نكن چرا كه آنها به آيات آفرينش و خلقت كه از هر سو آنان را احاطه كرده نيز ايمان نياورده اند! در آيه بعد اضافه مى كند كه آنها هم كه ايمان مى آورند، ايمان اكثرشان خالص
نيست ، بلكه آميخته با شرك است (و ما يؤ من اكثر هم بالله الا و هم مشركون ). ممكن است خودشان چنين تصور كنند كه مؤ منان خالصى هستند، ولى رگه هاى شرك در افكار و گفتار و كردارشان غالبا وجود دارد. ايمان تنها اين نيست كه انسان اعتقاد به وجود خدا داشته باشد بلكه يك موحد خالص كسى است كه غير از خدا، معبودى به هيچ صورت در دل و جان او نباشد، گفتارش براى خدا، اعمالش براى خدا، و هر كارش براى او انجام پذيرد، قانونى جز قانون خدا را به رسميت نشناسد، و طوق بندگى غير او را بر گردن ننهد و فرمانهاى الهى را خواه مطابق تمايلاتش باشد يا نه ، از جان و دل بپذيرد، و بر سر دو راهيهاى خدا و هوى ، همواره خدا را مقدم بشمرد، اين است ايمان خالص ، از هر گونه شرك : شرك در عقيده ، شرك در سخن و شرك در عمل . و راستى اگر بخواهيم حساب دقيقى در اين زمينه بكنيم ، موحدان راستين و خالص و واقعى ، بسيار كمند! به همين دليل در روايات اسلامى مى خوانيم كه امام صادق (عليهالسلام ) فرمود: الشرك اخفى من دبيب النمل : «شرك در اعمال انسان مخفيتر است از حركت مورچه ». و يا مى خوانيم : ان اخوف ما اخاف عليكم الشرك الاصغر قالوا و ما الشرك الاصغر يا رسول الله ؟ قال الريا، يقول الله تعالى يوم القيامة اذا جاء الناس باعمالهم اذ هبوا الى الذين كنتم ترائون فى الدنيا، فانظروا هل تجدون عندهم من جزاء؟!: خطرناك ترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم ، شرك اصغر است اصحاب گفتند شرك اصغر چيست اى رسول خدا؟ فرمود: رياكارى ، روز قيامت هنگامى كه مردم با اعمال خود در پيشگاه خدا حاضر مى شوند، پروردگار با آنها كه در دنيا ريا كردند مى فرمايد: به سراغ كسانى كه به خاطر
آنها ريا كرديد برويد، ببينيد پاداشى نزد آنها مى يابيد؟. از امام باقر (عليهالسلام ) در تفسير آيه فوق نقل شده كه فرمود: شرك طاعة و ليس شرك عبادة و المعاصى التى يرتكبون و هى شرك طاعة اطاعوا فيها الشيطان فاشركوا بالله فى الطاعة لغيره : منظور از اين آيه شرك در اطاعت است نه شرك عبادت ، و گناهانى كه مردم مرتكب مى شوند، شرك اطاعت است ، چرا كه در آن اطاعت شيطان مى كنند و به خاطر اين عمل براى خدا شريكى در اطاعت قائل مى شوند. در بعضى از روايات ديگر مى خوانيم كه منظور «شرك نعمت » است به اين معنى كه موهبتى از خداوند به انسان برسد و بگويد اين موهبت از ناحيه فلانكس به من رسيده اگر او نبود من مى مردم ! و يا زندگانيم بر باد مى رفت و بيچاره مى شدم در اينجا غير خدا را شريك خدا در بخشيدن روزى و مواهب شمرده است . خلاصه اينكه منظور از شرك در آيه فوق كفر و انكار خدا و بت پرستى به صورت رسمى نيست (چنانكه از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده فرمود: (شرك لا يبلغ به الكفر) ولى شرك به معنى وسيع كلمه ، همه اينها را شامل مى شود. در آخرين آيه مورد بحث به آنها كه ايمان نياورده اند و از كنار آيات روشن الهى بيخبر مى گذرند و در اعمال خود مشركند، هشدار مى دهد كه آيا اينها خود را از اين موضوع ايمن مى دانند كه عذاب الهى ناگهان و بدون مقدمه ، بر آنها نازل شود عذابى فراگير، كه همه آنها را در برگيرد (افامنوا ان تاتيهم
غاشية من عذاب الله ). و يا اينكه قيامت ناگهانى فرا رسد، و دادگاه بزرگ الهى تشكيل گردد و به حساب آنها برسند، در حالى كه آنها بيخبر و غافلند (او تاتيهم الساعة بغتة و هم لا يشعرون ). «غاشية » به معنى پوشنده و پوشش است و از جمله به پارچه بزرگ كه روى زين اسب مى اندازند و آنرا مى پوشاند، غاشيه گفته مى شود، و منظور در اينجا بلا و مجازاتى است كه همه بدكاران را فرا مى گيرد. منظور از «ساعة » قيامت است چنانكه در بسيارى ديگر از آيات قرآن به همين معنى آمده است ، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه ساعة كنايه از حوادث هولناك بوده باشد، زيرا آيات قرآن مكرر مى گويد: شروع قيامت با يك سلسله حوادث فوق العاده هولناك ، همچون زلزله ها و طوفانها و صاعقه ها همراه است ، و يا اشاره به ساعت مرگ بوده باشد، ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |