تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۴۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
معناى اين كه فرمود: «فَاتّقُوا الله مَا استَطَعتُم»
يعنى به مقدار استطاعتى كه داريد، از خدا پروا كنيد - چون سياق جمله، سياق دعوت و تشويق به اطاعت خدا و انفاق و مجاهده در راه اوست - و جمله مورد بحث، به خاطر حرف «فاء» تفريع شده بر جمله «إنّمَا أموَالُكُم ...». در نتيجه معناى آن چنين مى شود كه:
به مقدار استطاعت تان، از خدا بترسيد و ذرّه اى از آن مقدار را از تقوا و ترس خدا كوتاه نياييد. در نتيجه آيه شريفه، همان مطلبى را مى رساند كه آيه شريفه «اتّقُوا اللَّه حَقّ تُقَاتِهِ» در مقام افاده آن است، نه اين كه بخواهد بفرمايد هرچه توانستيد، رعايت تقوا را بكنيد و هر مقدار كه نتوانستيد، تقوا را رها كنيد.
چون خداى تعالى، به حكم آيه «وَ لَا تُحَمّلنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ»، به بيش از مقدار طاقت از ما نخواسته. آرى، هر چند اين معنا در جاى خود صحيح است، لیکن آیه مورد بحث، ناظر به آن نيست.
از آنچه گذشت، دو نكته روشن گرديد:
نكته اول اين كه: ميان آيه «فَاتّقُوا اللَّه مَا استَطَعتُم» و آيه «اتّقُوا اللهَ حَقّ تُقَاتِهِ»، هيچ منافاتى نيست، و اختلافى كه بين آن دو هست، چيزى نظير اختلاف به مقدار و كيفيت است. در جملۀ اولى دستور مى دهد تقواى شما، همۀ مواردى را كه در سعه و قدرت شماست، فرا بگيرد. و در دومى دستور مى دهد تقواى شما در همه موارد متصف به حقيقت باشد، تقواى صورى و ظاهرى نباشد. اولى راجع به كميت و مقدار تقوا است، دومى مربوط به كيفيت آن است.
نكته دوم اين كه: سخن بعضى از مفسّران كه گفته اند: جملۀ «فَاتّقُوا اللّهَ مَا استَطَعتُم»، ناسخ جملۀ «اتّقُوا اللّهَ حَقّ تُقَاتِهِ» است، سخن درستى نيست، و فسادش روشن گرديد.
«وَ اسمَعُوا وَ أطِيعُوا وَ أنفِقُوا خَيراً لِأنفُسِكُم » - این قسمت از آيه، جملۀ «فَاتّقُوا اَللّه مَا استَطَعتُم» را تأكيد مى كند، و كلمۀ «سمع»، به معناى استجابت و قبول پيشنهاد و دعوت است، كه مربوط به مقام التزام قلبى است. به خلاف طاعت، كه انقياد در مقام عمل است.
معناى جمله: «وَأنفِقُوا خَيراً لِأنفُسِكُم»
و كلمۀ «انفاق»، به معناى بذل مال در راه خداست (نه هر بذلى ديگر)، و كلمۀ «خَيراً»، اگر منصوب آمده، به گفته صاحب كشاف، به خاطر عاملى است كه حذف شده، و تقدير آن: «وَأنفِقُوا» و «آمِنُوا خَيراً لِأنفُسِكُم - انفاق كنيد و ايمان آوريد به چيزى كه براى خودتان خير است» مى باشد.
احتمال هم دارد كلمۀ «أنفِقُوا» در عين دلالت بر انفاق، متضمن معناى «قَدّمُوا» و يا نظير آن هم باشد، و معنا چنين باشد: «وَ أنفِقُوا خَيراً لِأنفُسِكُم - انفاق كنيد و با انفاق، خيرى را براى خود از پيش بفرستيد» كه در عبارت داخل گيومه كلمۀ «انفاق»، متضمن معناى «از پيش بفرستيد» شده، شما مى توانيد چيز ديگرى را فرض كنيد كه مقام آيه بر آن دلالت كند.
و اگر فرمود: «لِأنفُسِكُم» و نفرمود: «لَكُم»، براى اين بود كه مؤمنان را بيشتر خوشدل سازد، و بفهماند اگر انفاق كنيد، خيرش مال شماست، و به جز خود شما، كسى از آن بهره مند نمى شود. چون انفاق، دست و دل شما را باز مى كند، و در هنگام رفع نيازهاى جامعه خود، دست و دلتان نمى لرزد.
«وَ مَن يُوقَ شُحّ نَفسِهِ فَأولَئِكَ هُمُ المُفلِحُون » - تفسير اين جمله، در تفسير سوره «حشر» گذشت.
«إِن تُقْرِضوا اللَّهَ قَرْضاً حَسناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شكُورٌ حَلِيمٌ»:
منظور از «اقراض خداى تعالى»، انفاق در راه خدا است، و اگر اين عمل را قرض دادن به خدا، و آن مال انقاق شده را «قرض حَسَن» خوانده، به اين منظور بوده كه مسلمين را به انفاق ترغيب كرده باشد.
جمله «يُضَاعِفهُ لَكُم وَ يَغفِر لَكُم» اشاره است به حُسن جزايى كه خداى تعالى در دنيا و آخرت به انفاق گران مى دهد. و اسم هاى «شَكُور»، «حَلِيم»، «عَالِم غيب و شهادت»، «عزيز» و «حكيم»، پنج نام از اسماى حُسناى الهى هستند، كه شرحش و وجه مناسبتش، با «سمع» و «طاعت» و «انفاق» كه در آيه بدان سفارش شده است، روشن است.
بحث روايتى: روایتی درباره آيه: «إنّ مِن أزوَاجِكُم وَ أولَادِكُم عَدُوّاً لَكُم...»
در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» روايت شده كه در ذيل آيه: «إنّ مِن أزوَاجِكُم وَ أولَادِكُم عَدُوّاً لَكُم فَاحذَرُوهُم» فرموده: اين آيه راجع به مسلمانانى است كه وقتى مى خواستند از وطن كافرنشين خود به دار هجرت مهاجرت كنند، زن و فرزندشان دست به دامنشان انداخته، از رفتن بازشان مى داشتند، و مى گفتند: تو را به خدا سوگند مى دهيم كه از ما دست بر مدار، كه بعد از رفتنت، از بين خواهيم رفت. بعضى از مسلمانان تسليم خواستۀ زن و فرزند خود مى شدند، و در دارالكفر مى ماندند، و آيه شريفه، آنان را از چنين زن و فرزندانى بر حذر داشته، از اطاعت آنان نهى مى فرمايد. بعضى ديگر از مسلمانان تسليم نمى شدند، و راه خدا را پيش گرفته، از زن و فرزند دست بر مى داشتند و مى گفتند: به خدا سوگند، اگر شما با من هجرت نكنيد، و خداى تعالى روزى بين من و شما در دارالهجره جمع كرد، ديگر كارى به كارتان نخواهم داشت، و تا ابد سودى به شما نخواهم رساند.
ولى خداى تعالى دستور داد بعد از آن كه در دار هجرت به زن و فرزند خود رسيدند، از سوگند خود صرف نظر نموده، به بهترين وجهى با آنان برخورد نمايند، و صله رحم را رعايت كنند.
«وَ إن تَعفُوا وَ تَصفَحُوا وَ تَغفِرُوا فَإنّ اللَّه غَفُورٌ رَحِيمٌ».
مؤلف: اين معنا، در الدر المنثور هم، از عده اى از صاحبان كتب حديث، از ابن عباس روايت شده.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از عبادة بن صامت و عبداللّه بن ابى اوفى، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل كرده اند كه در تفسير جملۀ: «إنّمَا أموَالُكُم وَ أولَادُكُم» فرموده اند: براى هر امتى، فتنه اى است، و فتنۀ امت من، كه به وسيله آن آزمايش مى شوند، مال است.
مؤلف: نظير اين روايت را نيز، از ابن مردويه، از كعب بن عياض، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل كرده.
و باز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه، احمد، ابوداوود، ترمذى، نسایى، ابن ماجه، حاكم و ابن مردويه، همگى از بريد روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مشغول خطابه بود كه حسن و حسين، با پيراهنى قرمز وارد شدند، و (به طرف آن جناب ) مى رفتند و مى افتادند. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از منبر پايين آمد و هر دو را بغل كرد. يكى را به اين طرف و يكى را به آن طرف و به منبر بالا رفت، و سپس فرمود: خداى تعالى درست فرموده: «إنّمَا أموَالُكُم وَ أولَادُكُم فِتنَةٌ»، من وقتى چشمم به اين دو پسر افتاد كه مى آيند و مى افتند، نتوانستم طاقت بياورم، و كلامم را قطع نكنم. بناچار براى گرفتن آن دو پايين آمدم.
مؤلف: اين روايت بى اشكال نيست. براى اين كه درست است كه اموال و اولاد فتنه است، اما نه حتى براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه سيّد انبيا و سرآمد مخلصين و معصوم و مؤيّد به روح القدس است.
روايت ديگرى هست كه لحنش از اين هم شنيع تر است، و آن روايتى است كه باز الدر المنثور از ابن مردويه، از عبداللّه عمر، نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در حالى كه داشت بالاى منبر براى مردم ايراد خطبه مى كرد، چشمش به حسين بن على افتاد كه داشت مى آمد، پا بر دامن خود نهاد و افتاد و گريه كرد. ناگزير رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از منبر پايين آمد.
مردم چنين ديدند، دويدند و حسين را برداشتند، و او را دست به دست گردانيده تا به رسول خدا رسانند. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آنگاه فرمود: خدا شيطان را بكشد كه فرزند چه فتنه اى است. به آن خدايى كه جانم به دست اوست، من متوجه نشدم كه از منبر پايين آمده ام.
نظير اين روايت در شناعت لحن، روايتى است كه از ابن منذر، از يحيى بن ابى كثير نقل شده كه گفت : وقتى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، صداى گريه حسن و حسين را شنيد، فرمود: اولاد فتنه است، براى این که گريه اين دو كودك، آن چنان مرا بى خود كرد كه برخاستم در حالى كه عقل از من سلب شده بود. بنابراين، يا بايد اين روايات را طرد نموده قبولش نكرد، و يا آن كه تأويل و توجيهش كرد.
و در تفسير برهان، از ابن شهرآشوب، از تفسير وكيع روايت شده كه گفت: سفيان بن مره همدانى، از عبد خير برايمان نقل كرد كه گفته بود، من از على بن ابى طالب، از اين كلام خداى تعالى پرسيدم كه مى فرمايد: «اتّقُوا اللهَ حَقّ تُقَاتِهِ». فرمود: به خدا سوگند، غير از اهل بيت كسى به اين دستور عمل نكرده، اين ماييم كه همواره به ياد خداييم، و هرگز فراموشش نمى كنيم، و ماييم كه شكرش را به جاى آورده، هرگز كفرانش نمى كنيم، و ماييم كه او را اطاعت نموده، هرگز نافرمانی اش نكرده ايم.
و چون اين آيه نازل شد، اصحاب گفتند: ما توانايى چنين تقوايى را نداريم. خداى تعالى، آيه «فَاتّقُوا اللهَ مَا استَطَعتُم» را نازل فرمود، (تا آخر حديث).
و در تفسير قمى آمده كه پدرم، از فصل بن ابى مره برايم حديث كرد كه: من امام صادق «عليه السلام» را ديدم كه از اول شب تا صبح طواف مى كرد و مى گفت: بارالها! مرا از شرّ بخل نفسم نگه بدار. عرضه داشتم: فدايت شوم، من امشب از شما به غير از اين دعا را نشنيدم. فرمود: چه بلايى بالاتر از بخل نفس سراغ دارى؟ خداى تعالى مى فرمايد: «وَ مَن يُوقَ شُحّ نَفسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ المُفلِحُون».
آيات ۱ - ۷ سوره طلاق
- سوره «طلاق»، مدنى است و دوازده آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
يَا أَيّهَا النَّبىُّ إِذَا طلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلّا أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَ تِلْك حُدُودُ اللَّهِ وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظلَمَ نَفْسهُ لا تَدْرِى لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِك أَمْراً(۱)
فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشهِدُوا ذَوَى عَدْلٍ مِّنكُمْ وَ أَقِيمُوا الشهَادَةَ للَّهِ ذَلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَن كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً(۲)
وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْث لا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكّلْ عَلى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شىْءٍ قَدْراً(۳)
وَ الَّئِى يَئسنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِن نِّسائكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتهُنَّ ثَلَاثَةُ أَشهُرٍ وَ الَّئِى لَمْ يحِضنَ وَ أُولَاتُ الاَحْمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن يَضعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسراً(۴)
ذَلِك أَمْرُ اللَّهِ أَنزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سيِّئَاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً(۵)
أَسكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْث سَكَنتُم مِّن وُجْدِكُمْ وَ لا تُضارُّوهُنَّ لِتُضيِّقُوا عَلَيهِنَّ وَ إِن كُنَّ أُولَاتِ حَمْلٍ فَأَنفِقُوا عَلَيهِنَّ حَتّى يَضعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضعْنَ لَكُمْ فَئَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُم بمَعْرُوفٍ وَ إِن تَعَاسرْتمْ فَستُرْضِعُ لَهُ أُخْرَى (۶)
لِيُنفِقْ ذُو سعَةٍ مِّن سعَتِهِ وَ مَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا ءَاتَاهُ اللَّهُ لا يُكلِّف اللَّهُ نَفْساً إِلا مَا ءَاتَاهَا سيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسرٍ يُسراً(۷)
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
اى نبى اسلام! تو و امتت، وقتى زنان را طلاق مى دهيد، در زمان عدّه طلاق دهيد (زمانى كه از عادت ماهانه پاك شده و با همسرشان نزديكى نكرده باشند)، و حساب عدّه را نگه داريد و از خدا، پروردگارتان بترسيد، آنان را از خانه هايشان بيرون مكنيد، خودشان هم بيرون نشوند، مگر اين كه گناهى علنى مرتكب شوند، كه در اين صورت مى توانيد بيرونشان كنيد. و اين ها، همه حدود خدا است و كسى كه از حدود خدا تجاوز كند، به نفس خود ستم كرده، تو چه مى دانى، شايد خدا بعد از طلاق و قبل از سر آمدن عدّه، حادثه اى پديد آورد و شوهر به همسرش برگردد (۱).
پس وقتى به اواخر عدّه رسيدند، يا اين است كه به خوبى و خوشى آنان را نگاه مى داريد و يا به خوبى و خوشى از آنان جدا مى شويد، و در هرحال، دو نفر از مردم خود را كه معروف به عدالت باشند، شاهد بگيريد و شاهد هم براى خدا اقامه شهادت كند. اين ها كه به شما گفته شد، اندرزهايى است كه افرادى از آن موعظه مى شوند كه به خدا و روز جزا ايمان دارند، و كسى كه از خدا بترسد، خدا برايش راه نجاتى از گرفتاری ها قرار مى دهد (۲).
و از مسيرى كه خود او هم احتمالش را ندهد، رزقش مى دهد و كسى كه بر خدا توكل كند، خدا همه كاره اش مى شود، كه خدا دستور خود را به انجام مى رساند و خدا، براى هر چيزى اندازهاى قرار داده (۳).
و از زنان شما آن زنانى كه حيض نمى بينند، اگر به شك افتاديد كه از پيرى است و يا به خاطر عارضه اى است، كه عدّه طلاقشان سه ماه است. و همچنين آن هايى كه از اول حيض نديدند، و اما زنان آبستن، عده طلاقشان اين است كه فرزند خود را بزايند، و هر كس از خدا بترسد، خدا امور دنيا و آخرتش را آسان مى سازد (۴).
اين امر خدا است كه خدا آن را به سويتان نازل كرده و كسى كه از خدا بترسد، خدا گناهانش را تكفير و اجرش را عظيم مى كند (۵).
زنان طلاقى خود را در همان منزلى كه بر حسب توانايى خود مى نشينيد، سكنا دهيد و به ايشان به منظور تنگنا نهادن، ضرر نرسانيد و اگر داراى حمل اند، نفقه شان را بدهيد تا حمل خود را بزايندو حال اگر بچۀ شما را شير دادند، اجرتشان را بدهيد و با يكديگر به خوبى و خوشى مشورت كنيد و اگر درباره اجرت سختگيرى كرديد، زنى ديگر آن كودك را شير دهد (۶).
و بايد مرد توانگر به قدر توانگريش و مرد فقير به قدر توانایی اش و خلاصه هر كس از آنچه خدايش داده، انفاق كند، كه خدا هيچ كس را تكليف نمى كند مگر به مقدار قدرتى كه به او داده، و خدا بعد از هر سختى، گشايشى قرار مى دهد (۷).
اين سوره مشتمل بر بيان كلياتى از احكام طلاق است، و به دنبال آن، مقدارى اندرز و تهديد و بشارت. و اين سوره، به شهادت سياقش، در مدينه نازل شده.
احكام طلاق، عده، رجوع و...
«يَا أَيّهَا النَّبىُّ إِذَا طلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ ...»:
در آغاز سوره، نخست خطاب را متوجه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى كند، چون اوست كه به سوى امت فرستاده شده و پيشواى امت است. پس مى شود مطالب مربوط به همه امت را به شخص او خطاب كرد، و اين گونه خطاب ها در استعمال شايع است. خطابى است مخصوص بزرگ قوم، و مقدم بر همه آنان، ولى منظور عموم پيروان و زيردستان اوست. پس ديگر وجه و دليلى ندارد كه مثل بعضى از مفسران بگوييم: تقدير آيه «يا أيّهَا النّبِىّ قُل لأمّتِكَ إذَا طَلّقتُمُ النّسَاء» است. يعنى اى پيامبر! به امتت بگو كه وقتى زنان را طلاق داديد، چنين و چنان كنيد.
و معناى اين كه فرموده: «و چون زنان راطلاق داديد، با عدّه طلاق دهيد»، اين است كه چون خواستيد طلاق بدهيد و نزديك شد كار را انجام دهيد، چنين و چنان كنيد. چون معنا ندارد كه بعد از طلاق دادن، دوباره طلاق دهند. پس در حقيقت اين تعبير، نظير تعبير در آيه زير است كه مى فرمايد: «إذَا قُمتُم إلَى الصّلوة فَاغسِلُوا». يعنى چون خواستيد به نماز بايستيد، چنين كنيد.
و «عدّه» عبارت از اين است كه: زن در آن مدت از ازدواج جديد خوددارى كند، تا آن مدت كه شرع معين كرده، تمام شود. و مراد از «طلاق دادن براى عدّه»، طلاق دادن براى زمان عدّه است، به طورى كه زمان عدّه را از روز وقوع طلاق حساب كنند. و اين، بدين صورت مى شود كه طلاق در طهرى واقع شود كه در آن طُهر، عمل جنسى انجام نشده باشد. از آن تاريخ حساب عدّه را نگه مى دارد تا سه بار حيض ديدن و پاك شدن، كه بعد از آن مى تواند شوهر كند.
«وَ أحصُوا العِدّةَ » - يعنى عدد حيض ها و پاك شدن ها را - كه معيار عدّه است - بشماريد و حسابش را داشته باشيد.
و منظور از اين دستور، نگه دارى زن است. چون زن در اين مدت، حق نفقه و سكنا را دارد، و همسرش بايد مخارجش را بدهد، و نمى تواند از خانه بيرونش كند. البته حقى هم شوهر به او دارد و آن، اين است كه مى تواند به طلاق خود رجوع نموده، زندگى با او رااز سر گيرد.
«وَ اتّقُوا اللَّه رَبّكُم لا تُخرِجُوهُنّ مِن بُيُوتِهنّ » - ظاهر سياق اين است كه جملۀ «بيرونشان نكنيد»، بَدَل باشداز جملۀ «از خدا، پروردگارتان بترسيد». و خاصيت اين بدل آوردن، تأكيد نهى در جمله «بيرونشان نكنيد» است. و منظور از «مِن بُيُوتِهِنّ - از خانه هايشان»، همان خانه هايى است كه زنان قبل از طلاق در آن سكنا داشتند، و به همين جهت فرموده: «خانه هايشان»، با اين كه خانه مال شوهر است.
و جمله «وَ لا يَخرُجنَ» نهى از بيرون رفتن خود زنان از خانه است، همچنان كه جمله قبلى، نهى شوهران بود از بيرون كردن آنان.
«إلّا أن يَأتِينَ بِفَاحِشَة مُبَيّنَة » - يعنى مگر آن كه گناهى ظاهر و فاش از قبيل زنا و يا ناسزا و يا اذيت اهل خانه مرتكب شوند، همچنان كه در روايات وارده از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» وارد شده كه «فاحشه» عبارت از گناهان مذكور است.
«وَ تِلكَ حُدُودُ اللّه وَ مَن يَتَعَد حُدُودَ اللّه فَقَد ظَلَمَ نَفسَهُ » - يعنى هر كس از احكامى كه براى طلاق ذكر شده كه حدود خداست، تجاوز كند، چنين و چنان مى شود. آرى تمامى احكام الهى، حدود اعمال بندگان است، و كسى كه از آن احكام تجاوز كند، در حقيقت از حدود خدا تجاوز كرده و آن را رعايت ننموده، و كسى كه چنين كند، يعنى نافرمانى پروردگار خود كند، به خود ستم كرده است.
«لا تَدرِى لَعَلّ اللّه يُحدِثُ بَعدَ ذَلِكَ أمراً» - يعنى تو نمى دانى، چه بسا خداى تعالى بعد از اين، امرى پديد آورد. يعنى امرى كه وضع اين زن و شوهر را عوض كند، و رأى شوهر در طلاق همسرش عوض شده، به آشتى با وى متمايل گردد. چون زمام دل ها به دست خداست. ممكن است محبت همسرش در دلش پيدا شود، و به زندگى قبلى خود برگردد.
«فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ ... وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ»:
مراد از «بلوغ اجل زنان» اين است كه به آخر زمان عدّه نزديك و مشرف شوند، نه اين كه به كلّى عدّه شان سر آيد. چون اگر عدّه سر بيايد، ديگر جمله «فَأمسِكُوهُنّ» معنا نخواهد داشت. زيرا منظور از اين جمله، همان رجوع است كه بعد از عدّه ديگر رجوعى نيست و منظور از جمله «فَارِقُوهُنّ» اين است كه در اين چند روزه آخر عدّه رجوع نكند، تا عدّه سر آيد و جدايى به كلّى حاصل گردد.
و مراد از اين كه فرمود: «امساك و نگهدارى زن به طور معروف باشد»، اين است كه اگر شوهر خواست برگردد، و از جدايى با زن صرفنظر كند، بايد كه از آن به بعد با او نيكوكارى نموده، حقوقى را كه خدا براى زن بر مرد واجب كرده، رعايت نمايد. و مراد از «مفارقت به نحو معروف» هم، اين است كه حقوق شرعيه زن را احترام بگذارد. پس تقدير كلام چنين مى شود: «فَأمسِكُوهُنّ بِمَعرُوفٍ مِنَ الشّرعِ أو فَارِقُوهُنّ بِمَعرِوفٍ مِنَ الشِرعِ».
«و اشهدوا ذوى عدل منكم » - يعنى دو نفر مرد عادل از خودتان شاهد بر طلاق بگيريد. و توضيح معناى «عدالت»، در تفسير سوره بقره گذشت.
«وَ أقِيمُوا الشّهَادَة لله » - توضيح این جمله نيز، در سوره بقره بيان شد.
«ذَلِكُم يُوعَظُ بِهِ مَن كَانَ يُؤمِنُ بِاللّه وَ اليَوم الآخِر» - كلمه «ذَلِكَ» اشاره به مطالب قبل است. مى فرمايد: اين امر به تقوا و پرهيز از خدا، و اقامه شهادت براى خدا، و اين نهى از تعدى درباره حدود الهى كه گفتيم چنين و چنان است. ممكن هم هست بگوييم اشاره است به همه مطالب گذشته. چه احكامى كه بيان شد، و چه امر به تقوا و به اخلاص در شهادت و نهى از تعدّى در حدود خدا. مى فرمايد: همه اين ها مطالبى است كه مؤمنان به وسيله آن ها موعظه مى شوند، به حق ركون نموده، از باطل دل كنده مى شوند، و اين تعبير در عين حال اشاره اى هم به اين معنا دارد كه اعراض از اين احكام، و يا تغيير دادن آن خارج شدن از ايمان است.
معناى جملات آيه شريفه: «وَ مَن يَتّقِ الله يَجعَل لَهُ مَخرَجاً...»
«وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً ... قَدْراً»:
مى فرمايد: «وَ مَن يَتّقِ اللّه»: و هر كس از محرمات الهى به خاطر خدا و ترس از او بپرهيزد، و حدود او را نشكند، و حرمت شرايعش را هتك ننموده، به آن عمل كند «يَجعَل لَهُ مَخرَجاً»: خداى تعالى برايش راه نجاتى از تنگناى مشكلات زندگى فراهم مى كند. چون شريعت او فطرى است، و خداى تعالى بشر را به وسيله آن شرايع به چيزى دعوت مى كند كه فطرت خود او اقتضاى آن را دارد، و حاجت فطرتش را بر مى آورد، و سعادت دنيايى و آخرتی اش را تأمين مى كند، و از همسر و مال و هر چيز ديگرى كه مايه خوشى زندگى او و پاكى حياتش باشد، از راهى كه خود او احتمالش را هم ندهد و توقعش را نداشته باشد، روزى مى فرمايد.
پس اين ترس را به خود راه ندهد كه اگر از خدا بترسد و حدود او را محترم بشمارد و به اين جهت از آن محرمات كام نگيرد، خوشى زندگی اش تأمين نشود، و به تنگى معيشت دچار گردد. نه، اين طور نيست، براى اين كه رزق از ناحيه خداى تعالى ضمانت شده، و خدا قادر است كه از عهدۀ ضمانت خود بر آيد.
«وَ مَن يَتَوَكّل عَلَى اللّه » - و كسى كه بر خدا توكل كند، از نفس و هواهاى آن و فرمان هايى كه مى دهد، خود را كنار بكشد و اراده خداى سبحان را بر ارادۀ خود مقدم بدارد، و عملى را كه خدا از او مى خواهد بر عملى كه خودش دوست دارد، ترجيح بدهد، و به عبارتى ديگر به دين خدا متدين شود و به احكام او عمل كند.
«فَهُوَ حَسبُهُ» - چنين كسى خدا كافى و كفيل او خواهد بود. و آن وقت آنچه را كه او آرزو كند، خداى تعالى هم همان را برايش مى خواهد. البته آنچه را كه او به مقتضاى فطرتش مايه خوشى زندگى و سعادت خود تشخيص مى دهد، نه آنچه را كه واهمۀ كاذبش سعادت و خوشى مى داند.
و اين كه فرمود: خدا كافى و كفيل اوست، علتش اين است كه خداى تعالى آخرين سبب است، كه تمامى سبب ها بدو منتهى مى شود. در نتيجه وقتى او چيزى را اراده كند، به جا مى آورد و به خواسته خود مى رسد، بدون این که اراده اش دگرگونى پذيرد. اوست كه مى گويد: «مَا يُبَدّلُ القَولُ لَدَىّ»، و چيزى بين او و خواسته اش حائل نمى گردد. چون اوست كه مى گويد: «وَ اللّهُ يَحكُمُ لَا مُعَقّبَ لِحُكمِهِ». و اما ساير اسباب كه انسان ها در رفع حوائج خود متوسل بدان ها مى شوند، سببيت خود را از ناحيه خدا مالك اند، و آن مقدار را مالك اند كه او به آن ها داده. و هر صاحب قدرتى آن مقدار قدرت دارد كه به آن داده. در نتيجه در مقام فعل، آن مقدار مى تواند عمل كند كه او اجازه اش داده باشد.
پس تنها خدا براى هر كس كه بر او توكل كند، كافى است، و هيچ سبب ديگر چنين نيست. «إنّ اللّهَ بَالِغُ أمرِهِ»: خدا به هرچه بخواهد، مى رسد. اوست كه فرموده: «إنّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ». و نيز فرموده: «قَد جَعَلَ اللّهُ لِكُلّ شَئٍ قَدراً». پس هيچ چيز نيست مگر آن كه قدرى معين و حدى محدود دارد، و خداى سبحان، موجودى است كه هيچ حدّى او را تحديد نمى كند، و هيچ چيزى به او احاطه نمى يابد، و او خودش محيط به هر چيز است.
اين معناى آيه بود، از نظر اين كه در بين آيات طلاق واقع شده و با مورد طلاق منطبق مى شود. و اما اگر از سياق و مورد صرف نظر كنيم، و اطلاق خود آيه را در نظر بگيريم،
جملۀ «وَ مَن يَتّقِ اللّهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لَا يَحتَسِب»، اين مفاد را به دست مى دهد كه هر كس از خدا بترسد و به حقيقت معناى كلمه پروا داشته باشد - كه البته چنين تقوايى حاصل نمى شود مگر با معرفت نسبت به خدا و اسما و صفات او - و سپس به خاطر رعايت جانب او از محرمات و ترك واجبات - كه لازمه آن اين است كه اراده نكند مگر فعل و تركى را كه او اراده كرده باشد، و لازمه اين هم آن است كه اراده اش در اراده خداى تعالى مستهلك شده باشد - چنين كسى هيچ عملى انجام نمى دهد، مگر از اراده اى از خدا.
لازمۀ اين نيز آن است كه خود را و متعلقات خود از مشخصات و افعالش را ملك خداى تعالى بداند. آن هم ملك طلق او، و او را مالك على الاطلاق خود بداند. مالكى كه به هر نحو بخواهد مى تواند، در ملكش تصرف كند. و اين ملكيت، همان ولايت خدايى است كه خدا با آن ولايت متولى امر بنده اش مى باشد. پس براى بنده از ملك حقيقى چيزى باقى نمى ماند، مگر آنچه كه خداى سبحان تمليكش كرده باشد. تازه همان را هم كه او دارد، باز به ملكيت خدا باقى است، و ملك همه اش از خداى عزّوجلّ است.
اين جاست كه خداى تعالى، چنين بنده اى را به حكم «وَ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً»، از تنگناى وهم و زندان شرك نجات مى دهد. ديگر به اسباب ظاهرى دلبسته نيست و به حكم «وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لَا يَحتَسِب»، از جايى كه او احتمالش را هم ندهد، رزق مادى و معنويش را فراهم مى كند.
اما رزق مادی اش را، بدون پيش بينى خود او مى رساند. براى اين كه او قبل از رسيدن به چنين توكلى، رزق خود را حاصل دسترنج خود و اثر اسباب ظاهرى مى دانست، همان اسبابى كه دل به آن بسته بود، و از آن اسباب هم كه بسيار زيادند، جز به اندكى اطلاع نداشت و مَثَلَش، مَثَل كسى بود كه در شبى بس ظلمانى، نور بسيار ضعيفى پيش پايش را روشن كرده باشد، و از ماوراى آن فضاى اندك بى خبر باشد. وليكن خداى سبحان از همه اسباب خبر دارد، و اوست كه اسباب و مسببات را پشت سرِ هم مى چيند، و هر طورى كه بخواهد، نظام مى بخشد، و به هر يك از آن اسباب بخواهد، اجازه تأثير مى دهد. تأثيرى كه خود بنده چنان تأثيرى براى آن سراغ نداشته.
و اما رزق معنويش را - كه رزق حقيقى هم همان است، چون مايه حيات جان انسانى است، و رزقى است فناناپذير - بدون پيش بينى خود او مى رساند. دليلش اين است كه: انسان، نه از چنين رزقى آگهى دارد و نه مى داند كه از چه راهى به وى مى رسد.
توكّل واقعى بر خداوند، نصيب چه کسانی مى شود؟
و كوتاه سخن اين كه: خداى سبحان كه ولىّ و عهده دار سرپرستى بنده متوكل خويش است، او را از پرتگاه هلاكت بيرون مى كشد، و از طريقى كه خود او پيش بينى آن را نمى كند، روزى مى دهد.
و چنين بنده اى به خاطر اين كه بر خداى تعالى توكل كرده، و همۀ امور خود را به او واگذار نموده، هيچ چيز از كمال و از نعمت هايى را كه قدرت به دست آوردن آن را در خود مى بيند، از دست نمى دهد. خلاصه آنچه را كه اميدوار بود به وسيله سعى و كوشش خود به دست آورد، همان را خداى تعالى برايش فراهم مى كند. براى اين كه او به وى توكل كرد، و كسى كه بر خدا توكل كند، خدا همه كاره او مى شود. و هيچ سبب از اسباب ظاهرى، اين طور نيست. براى اين كه هر سببى را كه در نظر بگيرى، يكبار كارگر مى افتد، بار ديگر نمى افتد. ولى خداى تعالى اين طور نيست: «إنّ اللّهَ بَالِغُ أمرِهِ». چون خدا به كار خود مى رسد و تمامى امور در حيطۀ قدرت خداى تعالى است: «قَد جَعَلَ اللّهُ لِكُلّ شَئٍ قَدراً». و وقتى حدود و اندازه هر موجودى را خداى تعالى معين مى كند، بندۀ متوكل هم يكى از موجودات است، او نيز از تحت قدرت خدا خارج نيست. پس اندازه ها و حدود او نيز، به دست خدا است.
و چنين مقامى، تنها نصيب صالحان از اولياى اين امت مى شود. و اما افراد پايين تر، یعنی افراد متوسط از اهل تقوا كه درجات پايين ترى از حيث معرفت و عمل دارند، از موهبت ولايت خدايى هم آن مقدارى برخوردارند كه با اخلاص ايمان و اعمال صالحشان مطابقت دارد، و چنان نيست كه هيچ بهره اى از اين موهبت نداشته باشند. چگونه محروم باشند با اين كه خداى عزّوجلّ فرموده: «وَ اللّهُ وَلِىُّ المُؤمِنِين»، و جاى ديگر به طور مطلق فرموده: «وَ اللّهُ وَلِىُّ المُتّقِينَ».
آرى همين كه به دين حق متدين هستند، و اين سنت حيات را پذيرفته، ورود و خروجشان در امور ناشى از اراده خداى تعالى است، خود تقوى اللّه و توكّل بر اوست. براى اين كه اين گونه افراد مؤمن و متقى، اراده خداى تعالى را در جاى اراده خودشان قرار داده اند. در نتيجه، به همان مقدار از سعادت زندگى برخوردار مى شوند، و خداى تعالى برايشان از هر ناملايمى، مخرجى قرار مى دهد، و از جايى كه خود آنان به فكرشان نرسد، روزيشان مى دهد، و پروردگارشان كافى ايشان است، و او به كار خود مى رسد و اراده خود را به كرسى مى نشاند. و چگونه چنين نباشد با اين كه اوست كه براى هر چيزى قدر و مقدارى معين كرده است.
و اين مؤمنان از محروميت، از سعادت هم آن مقدار سهم دارند كه شرك در ايمان و عملشان رخنه كرده
باشد، و رخنه هم مى كند. چون همان طور كه در بالا گفتيم، غير از صالحان از اولياى خدا، آن ها كه از رتبه پايين ترند، از شرك خالى نيستند. همچنان كه فرمود: «وَ مَا يُؤمِنُ أكثَرُهُم بِاللّهِ إلّا وَ هُم مُشرِكُونَ»، و از سوى ديگر به طور مطلق فرموده: «إنّ اللّهَ لَا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ».
و نيز فرموده: «وَ إنّى لَغَفّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً». يعنى هر كسى كه از شرك توبه كند. و باز به طور مطلق فرموده: «وَ استَغفِرُوا اللّهَ إنّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ».
پس مؤمن به هيچ درجه از درجات ولايت الله بالا نمى رود، مگر با توبه از شرك خفى كه هر مرحلۀ از آن، پايين تر از درجۀ ولايت آن مرحله است.
آيه مورد بحث، از آيات برجسته قرآن است و مفسران، دربارۀ جمله جمله آن سخنانى پراكنده دارند، كه از نقلش صرف نظر مى كنيم.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |