تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
اذن خداوند در قطع درختان یهودیان بنى النضير
«مَا قَطعْتُم مِن لِينَةٍ أَوْ تَرَكتُمُوهَا قَائمَةً عَلى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِى الْفَاسِقِينَ»:
راغب مى گويد: كلمۀ «لينه»، به معناى درخت خرماى خرّم و پُر بار است، حال هر نوع خرما كه باشد. روايت هم شده كه رسول خدا دستور داده بودند كه نخلستان بنى النضير را قطع كنند. همين كه دست به قطع چند درخت زدند، يهوديان فرياد زدند: اى محمّد! تو همواره مردم را از فساد نهى مى كردى، حال اين درختان خرما چه گناهى دارند كه قطع مى شوند. به دنبال اين جريان بود كه آيه مورد بحث نازل شد، و پاسخ آنان را چنين داد كه:
هيچ درخت خرّم و پُربارى را قطع نمى كنيد و يا آن را باقى نمى گذاريد، مگر به اذن خدا، و خدا در اين فرمانش، نتائجى حقه و حكمت هايى بالغه در نظر دارد، كه يكى از آن ها، خوار ساختن فاسقان، يعنى «بنى النضير» است.
بنابراين، حرف «لام» در جملۀ «وَ لِيُخزِى الفَاسِقِين»، لام تعليل است. و اين جمله كه حرف عطف «واو» بر سرِ آن آمده، عطف است بر جمله اى محذوف.
و تقدير آن اين است كه: قطع كردن و نكردن درختان بنى النضير به اذن خدا بود، تا چنين و چنان كند، و تا فاسقان را خوار سازد. بنابراين، عطف در اين آيه، نظير عطف در آيه «وَ كَذَلِكَ نُرِىَ إبرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ» است. مى فرمايد: و ما اين چنين ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا چنين و چنان شود، و تا از صاحبان يقين گردد.
«وَ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يُسلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَن يَشاءُ...»:
مصدر «افائه» كه فعل ماضى «أفَاءَ» مشتق از آن است، به معناى ارجاع است. چون خود آن مصدر، از مصدر ثلاثى مجرّد «فِئ» گرفته شده، که به معناى رجوع است. و ضمير در «مِنهُم»، به بنى النضير بر مى گردد، كه البته منظور خود آنان نيست، بلكه اموال ايشان است.
و مصدر «ايجاف» كه فعل «أوجَفتُم» از آن گرفته شده، وقتى در مورد حيوانات سوارى استعمال مى شود، معناى راندن حيوان به سرعت و به اجبار است. و كلمۀ «خيل» به معناى اسبان، و كلمه «ركاب»، به معناى شتران است. و جملۀ «مِن خَيلٍ وَ لَا رِكَابٍ»، مفعول فعل «أوجَفتُم»، و كلمۀ «مِن» در آن زائده است، كه كليّت را افاده مى كند.
و معناى آيه اين است كه: آنچه خداى تعالى از اموال بنى النضير به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برگردانيد - و ملِك آن را به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اختصاص داد - بدين جهت به آن جناب اختصاص داد و شما مسلمانان را در آن سهيم نكرد كه در گرفتن قلعۀ آنان، مركبى سوار نشديد، و به خاطر اين كه راه قلعه تا مدينه نزديك بود، پياده بدان جا رفتيد، و خداى تعالى، پيامبران خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد، و خدا بر هر چيزى قادر است. و اينك، رسول اسلام را بر بنى النضير مسلط ساخته، در نتيجه فِئ (غنيمت) و اموالى كه از اين دشمنان به دست آمده، خاصّ آن جناب است، هر كارى كه بخواهد، در آن اموال مى كند.
«مَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَللَّهِ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ...»:
از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه مى خواهد موارد مصرف «فِئ» در آيه قبلى را بيان كند. و «فِئ» در آن آيه را كه خصوص فِئ بنى النضير بود، به همه فِئ هاى ديگر عموميت دهد و بفرماید حکم «فِئ» مخصوص بنى النضير نيست، بلكه همه «فِئ ها»، همين حكم را دارد.
موارد مصرف «فِئ»
«فَلِلّه وَ لِلرَّسُول » - يعنى قسمتى از فِئ، مخصوص خدا و قسمتى از آن، مخصوص رسول خدا است. و منظور از اين كه گفتيم مخصوص خداست، اين است كه بايد زير نظر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در راه رضاى خدا صرف شود، و آنچه سهم رسول خدا است، در مصارف شخصى آن جناب مصرف مى شود. پس اين كه بعضى گفته اند: «ذكر نام خدا در بين صاحبان سهم، تنها به منظور تبرّك بوده»، سخن درستى نيست و نبايد بدان توجه كرد.
«وَ لِذِى القُربَى » - منظور از ذِى القُربى، ذِى القُرباى رسول خدا و دودمان آن جناب است، و معنا ندارد كه ما آن را به قرابت عموم مؤمنان حمل كنيم - دقت فرماييد -. و مراد از كلمۀ «يتامى»، ايتام فقيرند، نه مطلق هر كودكى كه پدرش را از دست داده باشد.
خواهى گفت: اگر منظور اين بود، كافى بود تنها مساكين را ذكر كنند، چون يتيم فقير هم، مسكين است. جواب اين است كه: بله، اين سخن درست است، ليكن اين كه ايتام را جداگانه ذكر كرد، براى اين بوده كه اهميت رسيدگى به طايفه را برساند.
و از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» روايت شده که فرموده اند: منظور از ذِى القُربى، اهل بيت، و مراد از يتامى و مساكين و ابن السبيل هم، يتيمان و مساكين و ابن السبيل آن هاست.
«كَى لَا يَكُونَ دُولَةً بَينَ الأغنِيَاءِ مِنكُم » - يعنى حكمى كه ما درباره مسأله فِئ كرديم، تنها براى اين بود اين گونه درآمدها، «دولة» ميان اغنيا نشود، و «دولة» چيزى را گويند كه در بين مردم متداول است و دست به دست مى گردد.
«وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُم عَنهُ فَانتَهُوا» - يعنى آنچه را كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از فِئ به شما مى دهد - همچنان كه به هر يك از مهاجران و بعضى از اصحاب مقدارى داد - بگيريد، و آنچه نداد و شما را از آن نهى فرمود، شما هم دست برداريد و مطالبه نكنيد. پس هرگز پيشنهاد نكنيد كه همۀ فِئ را در بين همه مؤمنان تقسيم كند.
پس روشن شد كه چرا اين گونه غنيمت ها را «فِئ» ناميد و چرا در آيه فرمود: امر آن را به رسول ارجاع داد، و معناى ارجاع دادن اين شد كه بايد زير نظر آن جناب مصرف شود.
و اين آيه با صرف نظر از سياقى كه دارد، شامل تمامى اوامر و نواهى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى شود، و تنها منحصر به دادن و ندادن سهمى از فِئ نيست، بلكه شامل همه اوامرى كه مى كند و نواهيى كه صادر مى فرمايد، هست.
«وَ اتّقُوا اللّهَ إنّ اللّه شَدِيدُ العِقَاب » - اين جمله مسلمانان را از مخالفت دستورات آن جناب برحذر مى دارد و در عين حال، جملۀ «مَا آتَاكُمُ الرَّسُول ...» را تأكيد مى كند.
«لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضلاً مِّنَ اللَّهِ وَ رِضوَاناً ...»:
بعضى از مفسران گفته اند: كلمۀ «لِلفُقَراء»، بَدَل است از جملۀ «ذِى القُربى» و جملات بعدى اش. و آوردن نام «اللّه»، صرفاً به منظور تبرّك است. در نتيجه، هر فِئ که در اسلام آن روز به دست مى آمده، مخصوص رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و فقراى مهاجران بوده. در روايت هم آمده كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، فِئ بنى النضير را بين مهاجران تقسيم نمود و به انصار نداد، الا به دو نفر، و يا سه نفر از فقراى ايشان.
بعضى ديگر گفته اند: بَدَل است از يتامى و مساكين و ابن سبيل. در نتيجه، صاحبان سهم عبارت بوده اند از: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و ذى القربى - چه اين كه فقير باشند و يا غنى - و فقراى مهاجران و ايتام و مساكين آنان، و در راه ماندگان ايشان. و شايد مراد از قول آن كس كه گفته: جملۀ «لِلفُقَراء المُهَاجِرِين» بيان مساكين در آيه قبلى است، نيز همين باشد.
ولى آنچه با رواياتى كه ما قبلا از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» نقل كرديم مناسب تر است، اين است كه بگوييم جملۀ «لِلفُقَراء المُهَاجِرِين...»، بيان مصداق و موارد فِئ در راه خداست، كه كلمه «فَلِلّه» بدان اشاره داشت، نه اين كه فقراى مهاجران يكى از سهامداران فِئ باشند، بلكه به اين معنا است كه اگر در مورد آنان صرف شود، در راه خدا صرف شده است.
در اين صورت، حاصل معناى آيه چنين مى شود: خداى عزّوجلّ، امر فِئ را به رسول خود ارجاع داد، او به هر نحو كه بخواهد، مى تواند مصرف كند - آنگاه به عنوان راهنمايى آن جناب، به موارد صرف «فِئ» فرموده: يكى از موارد آن راه خدا است، و يكى هم سهم رسول است، و يكى ذى القربى، و چهارم يتامى، و پنجم مساكين، و ششم ابن السبيل. و سپس موارد راه خدا و يا بعضى از آن موارد را نام برده، مى فرمايد: يكى از موارد «سبيل الله»، فقراى مهاجران است كه رسول هر مقدار كه مصلحت بداند، به آنان مى دهد.
بنابراين، مناسب آن است كه آن رواياتى را هم كه مى گويد: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، فِئ بنى النضير را در بين مهاجران تقسيم كرد و به انصار چيزى نداد، الا به سه نفر از فقراى آنان: ابودجانه سماك ابن خرشه، و سهل بن حنيف، و حارث ابن صمه، به اين وجه حمل نموده، بگوييم: اگر در بين مهاجران تقسيم كردند، نه از اين باب بوده كه مهاجران سهمى از فِئ داشتند، بلكه از اين باب بود كه صرف در بين آنان مورد رضاى خدا بوده، و از مصاديق سبيل الله بوده است.
و به هر حال، منظور از فقراى مهاجران كه مى فرمايد: «لِلفُقَراءِ المُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخرِجُوا مِن دِيَارِهِم وَ أموَالِهِم»، مسلمانانى هستند كه قبل از فتح، از مكه به مدينه هجرت كردند، و آنان تنها كسانى هستند كه كفار مجبورشان كردند از شهر و وطن خود بيرون شده، خانه و اموال خود را بگذارند، و به مدينة الرسول كوچ كنند.
«يَبتَغُونَ فَضلاً مِنَ اللّه وَ رِضوَاناً» - كلمه «فضل» به معناى رزق است. مى فرمايد: از خانه و ديار خود بيرون شدند، تا از خدا رزقى براى دنيا و رضوانى براى آخرتشان طلب كنند.
«وَ يَنصُرُونَ اللّه وَ رَسُولَهُ » - يعنى خدا و رسولش را با آن اموال و با جان هايشان يارى كنند.
«أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ » - اين هايند راستگويان. اين جمله، راستگويى مهاجرانى را كه چنين صفاتى داشته اند، تصديق مى كند.
مدح و تمجید از انصار، به خاطر ایثار و محبت به مهاجران
«وَ الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الايمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيهِمْ ...»:
بعضى از مفسران گفته اند: اين آيه مطلبى جديد را بيان مى كند. مى خواهد انصار را كه از «فِئ» سهم نخواستند مدح فرمايد، تا دلگرم شوند. و جملۀ «الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّار» مبتدا است و خبر آن، جملۀ «يُحِبُّونَُ» مى باشد. و منظور از اين كسان، همان انصارند. و مراد از «تَبَوّى دار»، تعمير خانۀ گِلى نيست، بلكه كنايه است از تعمير بناى مجتمع دينى، به طورى كه همه صاحبان ايمان در آن مجتمع گرد آیند. و كلمۀ «ايمان»، عطف است بر كلمۀ «الدَّار». و منظور از «تَبَوّى ايمان» و تعمير آن، رفع نواقص ايمان از حيث عمل است. چون ايمان، به سوى عمل صالح دعوت مى كند، و اگر جوّ زندگی، جوّى باشد كه صاحب ايمان نتواند عمل صالح كند، چنين ايمانى در حقیقت ناقص است، و وقتى كامل مى شود كه قبلا جوّى درست شده باشد كه هر صاحب ايمانى بتواند دعوت ايمان خود را لبيك گويد، و مانعى بر سرِ راهش نباشد.
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه «ايمان»، عطف بر كلمه «دار» نباشد، بلكه عطف باشد بر مسأله «تَبَوّى دار»، و فعلى كه عامل در آن است، حذف شده، و تقدير آيه چنين باشد: «وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّار وَ آثَرُوا الإيمَانَ».
بعضى ديگر گفته اند: جملۀ «وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا...» عطف است بر كلمۀ «مهاجرين».
بنابراين نظريه، انصار هم، در فِئ شريك مهاجران خواهند بود. اين مفسر، سپس گفته: اگر كسى اشكال كند که در روايت آمده «رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، فِئ بنى النضير را تنها به مهاجران داد و به انصار نداد، مگر به سه نفر از فقراى ايشان»؛ در پاسخ مى گوييم: اين روايت خود دليل بر عطف است، نه استيناف. براى اين كه اگر جایز نبوده به انصار بدهد، به آن سه نفر هم نمى داد، و حتى به يك نفر هم نمى داد. پس اين كه به بعضى داده، خود دليل بر شركت انصار با مهاجران است. چيزى كه هست، از آن جا كه امر «فِئ»، به رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ارجاع شده، او مى توانسته به هر نحو كه صلاح بداند، به مصرف برساند، و آن روز و در شرايط آن روز، مصلحت ديده آن طور تقسيم كند.
از نظر ما هم، مناسب تر آن است كه جملۀ «وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا...» و همچنين جملۀ بعدى را كه مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ جَاءُوا مِن بَعدِهِم»، عطف بر كلمۀ «المُهَاجِرِين» بگيريم، نه استيناف. براى اين كه كلمه «لِلفُقَرَاء»، بيان مصاديق سهم سبيل اللّه است.
بلكه روا يتى هم كه مى فرمايد: «به سه نفر از انصار سهم داد» - همان طور كه آن مفسر گفت - خود مؤيد اين نظريه است. براى اين كه اگر سهيم در فِئ تنها مهاجران بودند و بس، به سه نفر از انصار سهم نمى داد، و اگر فقراى انصار هم، مانند مهاجران سهم مى بردند، با در نظر گرفتن اين كه به شهادت تاريخ بسيارى از انصار فقير بودند، بايد به همه فقراى انصار سهم مى داد، نه فقط به سه نفر. و همان طور كه ديديم، به تمامى مهاجران سهم داد. (و خلاصۀ كلام اين شد كه: اولاً، اختيار «فِئ» به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» سپرده شد، و در ثانى، ذكر مهاجران، صرفاً به منظور بيان مصداق بوده، نه اين كه مهاجران سهم داشته اند، و ثالثاً، جملۀ «وَ الَّذِينَ...»، عطف به ما قبل است، و جمله اى جديد نيست).
پس بنابراين، ضمير «هُم» در جملۀ «وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الإيمَانَ مِن قَبلِهِم» به مهاجرين بر مى گردد.
و مراد، قبل از آمدنشان و هجرتشان به مدينه است.
«يُحِبُّونَ مَن هَاجَرَ إلَيهِم » - يعنى مردم مدينه، كسانى را كه از مكّه به سويشان هجرت مى كنند، به خاطر اين كه از دار كفر، به دار ايمان و به مجتمع مسلمين هجرت مى كنند، دوست مى دارند.
«وَ لَا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِم حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا» - ضمير در «لَا يَجِدُونَ» و در «صُدُورِهِم»، به انصار بر مى گردد. مى فرمايد: انصار در باطن خود حاجتى نمى يابند. و ضمير «أُوتُوا» به مهاجران بر مى گردد. و منظور از حاجت بدانچه به مهاجران دادند، اين است كه چشمداشتى به فِئ بنى النضير نداشتند. و كلمۀ «مِن» در «مِمّا أُوتُوا»، به قول بعضى «بيانيه»، و به قول بعضى ديگر «تبعيضى» است. و معناى جمله اين است كه: انصار حتى به خاطرشان هم نگذشت چرا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از فِئ بنى النضير به مهاجران داد و به ايشان نداد و از اين بابت، نه دلتنگ شدند، و نه حسد ورزيدند.
بعضى هم گفته اند: مراد از حاجت، معلول حاجت است و آن، حالتى است كه حاجت انسان را دچار آن مى سازد، يعنى حالت غيظ. و معناى جمله اين است كه: انصار، در دل خود، از اين بابت خشمى احساس نمى كنند.
«وَ يُؤثِرُونَ عَلَى أنفُسِهِم وَ لَو كَانَ بِهِم خَصَاصَةٌ » - «ايثار» به معناى اختيار و انتخاب چيزى بر غير آن است. و كلمۀ «خَصَاصه»، به معناى فقر و حاجت است. راغب گفته: كلمه «خصاص البيت»، به معناى شكاف خانه است، و اگر فقر را «خصاصه» خوانده است، بدين جهت است كه فقر نمى تواند شكاف حاجت را پُر كند و به همين جهت است كه از آن، به كلمۀ «خلّة» نيز تعبير مى كنند.
و معناى آيه اين است كه: انصار، مهاجران را بر خود مقدم مى دارند، هرچند كه خود مبتلا به فقر و حاجت باشند. و این توصيف، از توصيف سابق در مدح رساتر، و گرانقدرتر از آن است. پس در حقيقت اين آيه در معناى اين است كه بفرمايد: «نه تنها چشمداشتى ندارند»، بلكه مهاجران را بر خود مقدّم مى دارند.
«وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ المُفلِحُون » - راغب مى گويد: كلمۀ «شُحّ»، به معناى بخل توأم با حرص است. البته نه در يك مورد، بلكه در صورتى كه عادت شده باشد.
و كلمه «يُوقَ» - كه در اصل «يُوقى» بوده - مضارع مجهول از مصدر «وقايه» است، كه به معناى حفظ كردن است. و معناى آيه چنين است: هر كس كه خدا او را از شرّ تنگ چشمى و بخل حفظ فرموده، در نتيجه، نه خودش از بذل مال مضايقه دارد، و نه از اين كه ديگران مالدار شوند، ناراحت مى شود، چنين كسانى رستگارند.
«وَ الَّذِينَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاخْوَانِنَا الَّذِينَ سبَقُونَا بِالإيمَانِ»:
اين آيه، هم مى تواند عطف به آيه قبل باشد و هم، استينافى و جديد. همان طور كه آيه «وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الإيمَانَ يُحِبُّونَ» دو احتمال داشت. و بنابراين كه استينافى باشد، موصول «الَّذِينَ» مبتدا، و جملۀ «يَقُولُونَ رَبَّنَا...»، خبر آن خواهد بود. و منظور از آمدن اين طايفه بعد از آمدن آن طايفه، اين است كه اين طايفه، يعنى انصار، بعد از مهاجران و بعد از پايان يافتن دوران هجرت، يعنى بعد از فتح مكّه به اسلام در آمدند. بعضى هم گفته اند: مراد مردمى است كه بعد از مسلمانان صدر اول مى آيند.
و جملۀ «رَبَّنَا اغفِر لَنَا وَ لِإخوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإيمَانِ»، دعايى است به جان خودشان، و به جان مؤمنانى كه قبل از ايشان بودند. دعایى است به مغفرت. و اگر از مسلمانان قبل از خود تعبير كردند به «اخوان»، براى اين بود كه اشاره كنند به اين كه ايشان را از خود مى دانند، همچنان كه قرآن درباره همه مسلمانان فرموده: «بَعضُكُم مِن بَعضٍ». پس مسلمانان يكديگر را دوست مى دارند، همان طور كه خود را دوست مى دارند، و براى يكديگر دوست مى دارند، آنچه را كه براى خود دوست مى دارند.
و به همين جهت، انصار بعد از آن دعاى خود گفتند: «وَ لَا تَجعَل فِى قُلُوبِنَا غِلّاً لِلّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ». از خدا خواستند كه هيچ غلّى، يعنى عداوتى، از مؤمنان در دلشان قرار ندهد. و در جملۀ «لِلَّذِينَ آمَنُوا»، همۀ مسأله را نسبت به همۀ مؤمنان تعميم دادند. چه مؤمنان از بين خودشان، يعنى انصار. و چه از مهاجران، كه قبل از ايشان ايمان آورده بودند. و هم اشاره كردند كه به جز ايمان هيچ غرض و هدفى ندارند.
بحث روايتى
در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه «هُوَ الَّذِى أخرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن أهلِ الكِتَابِ مِن دِيَارِهِم» گفته: سبب نزول اين آيه چنين بود كه: در مدينه، سه طايفه و دودمان از يهوديان زندگى مى كردند.
يكى «بنى النضير» بود، و يكى «بنى قُرَيظه»، و يكى «بنى قَينُقَاع». و اين سه طايفه با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، عهدى داشتند كه تا مدتى مورد احترام بود، و بعدا يهوديان آن عهد را شكستند.
و سبب اين عهدشكنى در بنى النضير، این بود كه مردى از اصحاب آن جناب، دو نفر را ترور كرده بود و قرار شد كه به صاحبان خون، ديه و خونبها بپردازند. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به ميان بنى النضير آمد تا از آنان مقدارى پول براى اين منظور قرض كند. در بين افراد بنى النضير، «كعب بن اشرف» بود كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر وى در آمد.
كعب گفت: مرحبا اى ابوالقاسم! خوش آمدى و برخاست و چنين وانمود كرد كه مى خواهد طعامى درست كند، ولى در دل، نقشۀ كشتن آن جناب را مى ريخت، و در سر مى پروراند كه بعد از كشتن آن جناب، بر سرِ اصحابش بتازد. در همين حال، جبرئيل نازل و جريان را به آن جناب اطلاع داد. حضرت برخاست و به مدينه برگشت، و به محمد بن مسلمه انصارى فرمود: برو در قبيله بنى النضير، و به مردم آن جا بگو كه خداى عزّوجلّ، توطئه شما را به من خبر داد، يا از سرزمين ما بيرون شويد، و يا آماده جنگ باشيد. آنان گفتند: از بلاد تو بيرون مى شويم.
از سوى ديگر، «عبداللّه بن اُبَى»، شخصى را نزد ايشان فرستاد كه بيرون نرويد، و همچنان در محل خود بمانيد، و با محمد جنگ كنيد كه اگر چنين كنيد، من با قوم خود و هم سوگندانم شما را يارى خواهم كرد. و اگر هم بيرون برويد، من نيز با شما بيرون مى آيم. و اگر قتال كنيد، با شما در قتال همدست مى شوم. قبيلۀ بنى النضير چون اين وعده را شنيدند، دلگرم شده، تصميم گرفتند بمانند، و به اصلاح قلعه ها پرداخته، آماده جنگ شدند، و شخصى را نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرستادند كه ما از ديار خود بيرون نمى رويم، هر كارى كه مى خواهى بكن.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برخاست و تكبير گفت. اصحابش يكصدا تكبير گفتند. به امیرالمؤمنین فرمود: تو پيشاپيش لشكر به قبيلۀ بنى النضير برو. اميرالمؤمنين بيرق جنگ را برداشت و به راه افتاد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» قلعۀ آنان را محاصره كرد، و عبداللّه بن اُبَى به كمك آنان نيامد، و بدينسان ايشان را فريب داد.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به هر يك از قلعه هاى ايشان كه نزديك مى شد، آن قلعه را خراب مى كردند، و به قلعه بعدى منتقل مى شدند. و با اين كه بعضى از يهوديان خانه هاى گرانبها داشتند، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دستور داد درختان خرماى آنان را قطع كنند.
يهوديان به جزع در آمدند، و گفتند: اى محمد! مگر خداى تعالى تو را امر به فساد كرده، اگر این درختان از تو شد، بگذار سالم از آنِ تو باشد، و اگر از ما است، چرا قطع مى كنى.
يهوديان وقتى چنين ديدند، گفتند: اى محمّد! ما حاضريم از سرزمين تو بيرون شويم، به شرطى كه اموال ما را به ما بدهى. حضرت فرمود: اين كار را نمى كنم، وليكن به شما اجازه مى دهم از اموالتان آن مقدار را كه شتران شما حمل كند، با خود ببريد. يهوديان قبول نكردند، و چند روزى هم ماندند. آنگاه گفتند: مى رويم، و به مقدار بار شتران از اموال خود مى بريم. فرمود: نه بايد برويد و هيچ چيز با خود نبريد. هر كس از شما را ببينيم كه با خود چيزى مى برد، او را خواهيم كشت.
يهوديان از قلعه هاى خود بيرون شده، جمعى از ايشان به فدك، و جمعى به وادى القرى، و گروهى به شام رفتند. در اين باره بود كه آيات زير نازل شد: «هُوَ الَّذِى أخرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا... فَإنَّ اللّهَ شَدِيدُ العِقَاب».
و درباره اعتراضى كه يهوديان به آن جناب در مورد قطع اشجار كرده بودند، فرمود: «مَا قَطَعتُم مِن لِينَةٍ أو تَرَكتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإذنِ اللّه... رَبَّنَا إنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ».
و درباره عبداللّه بن اُبَى و همفكرانش، اين آيه نازل شد: «أَلَم تَرَ إلَى الَّذِينَ نَافَقُوا... ثُمَّ لَا يُنصَرُونَ».
و در مجمع البيان، از ابن عباس روايت آورده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مردم بنى النضير را محاصره كرد، به طورى كه كاملا در چنگال او قرار گرفتند و به ناچار، حاضر شدند هرچه آن جناب خواست، بدهند. و در آخر، اين طور با ايشان مصالحه كرد كه جان خود را سالم برگرفته، از سرزمين و وطن خود بيرون شوند، و ايشان را به اذرعات شام گسيل بدارد. و براى هر سه نفر از ايشان، يك شتر و يك مشك آب داد.
يهوديان به اذرعات شام، و به اريحا رفتند، مگر دو خانواده از آنان. يكى خانواده ابى الحقيق، و يكى خانواده حىّ بن اخطب، كه به خيبر رفتند. و طايفه اى هم خود را به حيره رساندند.
و نيز در همان كتاب، از محمد بن مسلمه روايت آورده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله
و سلّم»، مرا به سوى طايفه بنى النضير فرستاد و دستور داد تا به ايشان سه شب مهلت دهم تا در اين سه شب، از سرزمين خود كوچ كنند.
و نيز از محمد بن اسحاق روايت آورده كه گفت: بيرون كردن بنى النضير از قلعه هايشان، بعد از مراجعت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از جنگ «اُحُد» اتفاق افتاد. و فتح بنى قريظه، بعد از مراجعتش از جنگ «احزاب» رُخ داد. ولى نظر زهرى اين است كه اخراج بنى النضير شش ماه بعد از واقعۀ بدر، و زمانى اتفاق افتاد كه هنوز جنگ اُحُد واقع نشده بود.
باز از ابن عباس روايت كرده كه گفت: آيه شريفه «مَا أفَاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِن أهلِ القُرى...»، درباره اموال كفار «اهل قرى» نازل شد. و اهل قُرى عبارت بودند از: «بنى النضير» و «بنى قريظه» كه در مدينه بودند، و «اهل فدك» كه سرزمينى در سه ميلى مدينه، و «اهل خيبر» و دهات «عرينه» و «ينبع» كه خداى تعالى اختيار اموال اينان را به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» سپرد، تا به هر نحوى كه خواست در آن حكم كند، و خبر داد كه تمامى اين اموال، مِلك شخصى اوست. و لذا عده اى اعتراض كردند كه چرا اين اموال را تقسيم نمى كند، در پاسخشان آيه مذكور نازل شد.
و نيز در مجمع البيان، از ابن عباس نقل شده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در حادثه بنى النضير به انصار فرمود: اگر ميل داريد آنچه از مال و خانه و زمين داريد، با مهاجران تقسيم كنيد، و در غنائم بنى النضير هم با آنان شريك باشيد، و اگر بخواهيد، مى توانيد مال و خانه و زمين شما مال خودتان باشد، و غنائم بنى النضير تنها در بين مهاجران تقسيم گردد. انصار در پاسخ گفتند: هم اموال و زمين هاى خود را با آنان تقسيم مى كنيم، و هم غنائم بنى النضير را به آنان واگذار مى نماييم، و از آن سهم نمى خواهيم. در اين مورد بود كه آيه شريفه «وَ يُؤثِرُونَ عَلى أنفُسِهِم...» نازل گرديد.
مؤلف: در ايثار انصار و اين كه آيه شريفه درباره آن نازل شده، داستان هايى ديگر روايت شده. و ظاهرا همه اين روايات از باب تطبيق آيه بر يك واقعه و داستان بوده، نه اين كه آيه تنها درباره فلان قصه نازل شده باشد. معانى سابق در الدر المنثور، به طرق بسيار مختلف نيز نقل شده.
و در كتاب توحيد، از على «عليه السلام» روايت شده كه در پاسخ شخصى كه آياتى از قرآن برايش مشتبه شده بود، در مورد آيه «فَآتَاهُمُ اللّهُ مِن حَيثُ لَم يَحتَسِبُوا» كه معناى آمدن خدا چيست؟ فرمود: يعنى عذابى بر آنان فرستاد.
چند روايت درباره «فِئ» و موارد مصرف آن
و در تهذيب، به سند خود، از حلبى، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: فِئ در آيه شريفه: «مَا أفَاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنهُم فَمَا أوجَفتُم عَلَيه» عبارت است از آن اموالى كه بدون جنگ و خونريزى از دشمن گرفته شده باشد. و كلمۀ «انفال»، شامل اين قسم غنيمت هم مى شود. و در حقيقت، فِئ به منزلۀ انفال است.
و در مجمع البيان آمده كه منهال بن عمر، از على بن الحسين «عليهما السلام» روايت كرده كه فرمود: منظور از ذى القربى و يتامى و مساكين و ابن السبيل در آيه: «وَ لِذِى القُربَى وَ اليَتَامى وَ المَسَاكِين وَ ابنَ السَّبِيل»، قرباى ما، و مسكينان ما، و ابن السبيل ما است.
مؤلف: اين معنا در تهذيب، از سليم بن قيس، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» نيز روايت شده. و در مجمع البيان، بعد از نقل روايت منهال گفته است: همۀ فقهاء گفته اند كه منظور آيه، يتاماى عموم مردم است، و همچنين مساكين و ابناى سبيل. و اين معنا از ائمه «عليهم السلام» هم روايت شده.
و در كافى، به سند خود، از زراره نقل كرده كه از حضرت باقر و حضرت صادق «عليهما السلام» شنيده كه فرمودند: خداى تعالى، امور خلق خود را به پيامبرش تفويض نموده، تا معلوم كند اطاعتشان چگونه است. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُم عَنهُ فَانتَهُوا».
مؤلف: روايات در اين معنا، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» بسيار وارد شده. و مراد از «واگذار نمودن امور خلق» - به طورى كه از روايات بر مى آيد - امضايى است كه خداى تعالى، از تشريعات رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نموده، و اطاعت آن جناب را در آن تشريعات واجب ساخته، و ولايت و سرپرستى مردم را به آن جناب واگذار نموده. اين است معناى تفويض، نه اين كه از خود سلب اختيار نموده، و امور را به كلى به آن جناب واگذار كرده باشد، چون چنين چيزى عقلا محال است.
و نيز در همان كتاب، به سند خود، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: ايمان اجزايى دارد كه به هم متصل اند. پس ايمان خود يك خانه است، همچنان اسلام يك خانه، و كفر يك خانه است. (و لذا مى گويند: فلان جا، «دار الايمان» است، يا «دار الكفر» است).
و در كتاب محاسن، به سند خود، از ابى عبيده، از امام باقر «عليه السلام» روايت شده كه در ضمن حديثى فرمود: اى زياد! واى بر تو، مگر دين به جز «حبّ» چيز ديگرى است. مگر نمى بينى كلام خداى را كه مى فرمايد: «إن كُنتُم تُحِبُّونَ اللّه فَاتَّبِعُونِى يُحبِبكُمُ اللّهُ وَ يَغفِر لَكُم ذُنُوبَكُم». آيا به كلام خدا نظر نمى كنيد كه به محمّد «صلوات اللّه عليه» فرموده: «حَبَّبَ لَكُمُ الإيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِى قَلَوبِكُم = ايمان را محبوب دل هايتان كرد، و آن را در دل هايتان بياراست». و نيز فرموده: «يُحِبُّونَ مَن هَاجَرَ إلَيهِم = دوست مى دارند مسلمانانى را كه به سويشان هجرت مى كنند». آنگاه فرمود: «پس دين، همان حبّ است، و حبّ هم دين است».
و در مجمع البيان مى گويد: در حديثى آمده كه بخل و ايمان در قلب هيچ مسلمانى جمع نمى شود. و همچنين غبار در راه خدا و دود جهنم در جوف مرد مسلمانى جمع نمى شود.
و در كتاب فقيه آمده كه: فضل بن ابى قرّه سمندى گفته است: امام صادق «عليه السلام» به من فرمود: آيا مى دانى «شحيح» كيست؟ عرضه داشتم: شحيح همان بخيل است. فرمود: نه، شحيح از بخيل بدتر است. براى اين كه بخيل به معناى كسى است كه از آنچه خودش دارد، بخل مى ورزد و در راه خدا نمى دهد، ولى شحيح كسى است كه حتى از آنچه در دست مردم است، بخل مى ورزد. نه خودش به كسى چيزى مى دهد، و نه مى گذارد ديگران بدهند. و حتى هيچ چيزى در دست مردم نمى بيند، مگر اين كه آرزو مى كند از آنِ او مى بود. چه از حلال و چه از حرام، و به هيچ رزقى از خداى عزّوجلّ قانع نمى شود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |