تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←


ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۴

آيات ۱۱ - ۱۷ سوره حشر

أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لاخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصرَنَّكمْ وَ اللَّهُ يَشهَدُ إِنهُمْ لَكَاذِبُونَ(۱۱) لَئنْ أُخْرِجُوا لا يخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئن قُوتِلُوا لا يَنصرُونهُمْ وَ لَئن نَّصرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الاَدْبَارَ ثُمَّ لا يُنصرُونَ(۱۲) لاَنتُمْ أَشدُّ رَهْبَةً فى صُدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ ذَلِك بِأَنهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ(۱۳) لا يُقَاتِلُونَكمْ جَمِيعاً إِلا فى قُرًى محَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرِ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شتّى ذَلِك بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ(۱۴) كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۱۵) كَمَثَلِ الشيْطانِ إِذْ قَالَ لِلانسانِ اكفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنّى بَرِئٌ مِنك إِنّى أَخَافُ اللَّهَ رَبّ الْعَالَمِينَ(۱۶) فَكانَ عَاقِبَتهُمَا أَنّهُمَا فى النَّارِ خَالِدَيْنِ فِيهَا وَ ذَلِك جَزؤُا الظّالِمِينَ(۱۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۵
«ترجمه آيات»

آيا به وضع كسانى نفاق ورزيد، نينديشيدى كه به برادران خود، يعنى به آن هايى كه از اهل كتاب كافر شدند، مى گويند: اگر مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند، ما نيز مطمئنا با شما بيرون خواهيم شد و درباره شما احدى را ابدا اطاعت نخواهيم كرد و اگر با شما جنگ كنند، به طور يقين و حتما ياريتان خواهيم نمود و خدا شهادت مى دهد به اين كه ايشان دروغگويند(۱۱).

و مسلما اگر بنى النضير از ديارشان بيرون شوند، اين منافقان با آنان بيرون نخواهند رفت و اگر با ايشان بجنگند، ياريشان نخواهند نمود و بر فرض هم كه ياريشان كنند، در وسط كارزار فرار خواهند كرد و آن وقت خودشان هم يارى نخواهند شد (۱۲).

شما مسلمانان در نظر آنان ترسناكتريد از خدا، و اين بدان جهت است كه ايشان مردمى نفهمند (۱۳).

اين ها، دسته جمعى با شما نمى جنگند، مگر در داخل قريه هاى محكم و يا از پس ديوارها. شجاعتشان بين خودشان شديد است، تو آنان را متحد مى بينى، ولى دلهايشان پراكنده است و اين، بدان جهت است كه مردمى بى تعقل اند (۱۴).

وضع آنان، درست مثل كسانى است كه قبل از ايشان در همين سال هاى نزديك وبال كار خود را چشيدند و عذابى اليم هم در پى دارند (۱۵).

درست مثل شيطان كه به انسان گفت كافر شو و چون كافر شد، گفت: من از تو بيزارم، من از خدا مى ترسم، كه ربّ العالمين است (۱۶).

در نتيجه، عاقبت آن شيطان و آن انسان كافر اين شد كه هر دو براى ابد در آتش اند، و همين است كيفر ستمكاران (۱۷).

«بيان آيات»

اين آيات، به حال منافقان و وعده هايى به مردم بنى النضير دادند كه اگر با مسلمين بجنگيد، كمكتان مى كنيم، و اگر بيرون برويد، با شما مى آييم، و نيز به خُلف وعده شان اشاره مى كند.

دروغگویى و پيمان شكنى منافقان در وعده های خود

«أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لِإخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ...»:

كلمۀ «إخوان»، جمع «إخوه» است، و كلمۀ «إخوة»، جمع «أخ = برادر» است. و كلمۀ «أُخُوة» - به ضمّ همزه و ضمّ خاء - به معناى مشترك بودن دو نفر در انتساب شان به يك پدر است. اين معناى اصلى اخوت است، ولى بعدها در معنايش توسعه داده، در افراد مشترك در يك عقيده، و يا مشترك در صداقت و امثال آن نيز استعمال شده. البته كلمۀ «إخوة» بيشتر در همان معناى اصلى به كار مى رود. و به طورى كه گفته اند: بيشتر مورد استعمال «إخوان»، اشتراك در اعتقاد و امثال آن است.

استفهامى كه در ابتداى آيه آمده، استفهام تعجبى است، و منظور از جملۀ «الَّذِينَ نَافَقُوا»، «عبداللّه بن اُبَى» و ياران اوست. و مراد از «برادران ايشان از اهل كتاب» - به طورى كه

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۶

سياق شهادت مى دهد - همان يهوديان بنى النضير است. براى اين كه مفاد آيات اين است که اين كفار از اهل كتاب كه برادران منافقان بوده اند، مردمى بوده اند كه امرشان دائر شده بين ماندن و جنگيدن بعد از جنگيدن قومى ديگر، و يا ترك وطن كردن و رفتن. و چنين مردمى، جز همان مردم بنى النضير نمى توانند باشند. چون تنها آن ها بودند كه بعد از بنى قَينُقَاع، چنين سرنوشتى پيدا كردند.

«لَئِن أُخرِجتُم لَنَخرُجَنَّ مَعَكُم وَ لَا نُطِيعَ فِيكُم أحَداً أبَداً وَ إن قُوتِلتُم لَنَنصُرَنَّكُم » - اين آيه، حكايت كلام منافقان است، و حرف لام در جمله «لَئِن أُخرِجتُم»، لام قسم است. و معنايش است كه: ما سوگند مى خوريم كه هرگاه مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند، ما نيز از ديار خود بيرون شده، همه جا با شما مى آييم. نه از شما جدا شويم، و نه در جدا شدن از شما، سخن كسى را گوش دهيم. و اگر مسلمانان به جنگ شما آيند، به ياری تان آييم.

«وَ اللّهُ يَشهَدُ إنَّهُم لَكَاذِبُونَ » - در اين جمله آشكار و صريح مى فرمايد: منافقان به اين وعده خود وفا نخواهند كرد.

«لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئن قُوتِلُوا لا يَنصُرُونهُمْ»:

در جمله قبلى، به طور اجمال وعده منافقان را تكذيب مى كرد. و در اين قسمت از آيه، به طور تفصيل آن را تكذيب نموده، لام سوگند را به منظور تأكيد تكرار مى كند. و معنايش است كه: سوگند مى خورم كه اگر بنى النضير از ديارشان بيرون شوند، منافقان با ايشان بيرون نخواهند رفت. و باز سوگند مى خورم كه اگر به جنگ مبتلا شوند، ياری شان نخواهند كرد.

«وَ لَئن نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الاَدْبَارَ ثُمَّ لا يُنصَرُونَ»:

اين جمله اشاره است به اين كه: بر فرضى كه جنگى واقع شود - كه ابدا واقع نمى شود و نشد - جنگى با دوام نخواهد بود، و يارى منافقان سودى به حال يهوديان نخواهد داشت، بلكه خود آنان پا به فرار خواهند گذاشت، و بدون اين كه كسى ياری شان كند، همه هلاك خواهند شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۷

«لاَنتُمْ أَشدُّ رَهْبَةً فِى صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ...»:

همه ضميرهاى جمع به منافقان بر مى گردد. و كلمۀ «رهبة» به معناى خشيت و ترس است. و اين آيه شريفه، جملۀ «وَ لَئِن نَصَرُوهُم لَيُوَلُّنَّ الأدبَارَ» را تعليل نموده، بيان مى كند كه چرا در فرض يارى دادن، فرار مى كنند. مى فرمايد: علتش اين است كه منافقان از شما مسلمانان بيشتر مى ترسند تا از خدا، و به همين جهت اگر به جنگ شما آيند، در مقابل شما تاب مقاومت نمى آورند. اين علت را با علتى ديگر تعليل نموده، مى فرمايد: علت بيشتر ترسيدن شان اين است كه مردمى نادان هستند: «ذَلِكَ بِأنَّهُم قَومٌ لَا يَفقَهُونَ». و اشاره با كلمۀ «ذَلِكَ» به بيشتر ترسيدن شان از مؤمنان است و معنايش چنين است:

اين كه گفتيم از شما بيشتر مى ترسند تا از خدا، علتش اين است كه مردمى بى شعورند. يعنى آن طور كه بايد، نمى فهمند. و اگر حقيقت امر را مى فهميدند، دستگيرشان مى شد كه زمام امر به دست خداست، نه به دست غير خدا. حال اين غير خدا، چه مسلمانان باشند و چه ديگران. غير از خداى تعالى، كسى قادر بر هيچ عمل خير يا شرّ و نافع و ضارّى نيست، مگر به حول و قوّۀ او. پس منافقان نبايد از كسى جز خدا بترسند.

«لا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلّا فِى قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرِ...»:

اين آيه شريفه، هم اثر رهبت منافقان از مسلمين را بيان مى كند، و هم اثر بزدلى يهوديان را. مى فرمايد: بنى النضير و منافقان هر دو طايفه، از جنگيدن با شما در فضاى باز خوددارى مى كنند، و جز در قلعه هاى محكم و يا از پس و پشت ديوارها با شما كارزار نمى كنند.

«بَأسُهُم بَينَهُم شَدِيدٌ» - يعنى شجاعت و دلاوريشان در بين خودشان شديد است، اما همين كه با شما روبرو مى شوند، خداى تعالى، رُعبى از شما به دل هايشان مى افكند، و در نتيجه از شما سخت مى ترسند.

«تَحسَبُهُم جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُم شَتّى » - تو اى پيامبر! ايشان را متحد و متشكّل مى بينى، و مى پندارى كه با هم الفت و اتحاد دارند، ولى اين طور نيست. دل هايشان متفرّق و پراكنده است، و همين عامل قوى براى خوارى و بيچارگى ايشان است. و علت آن پراكندگى هم اين است مردمى فاقد تعقّل اند. چون اگر تعقّل مى داشتند، متحد گشته، آراى خود را يكى مى كردند.

«كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»:

كلمه «وَبَال»، به معناى عاقبت بد است. و كلمه «قَرِيباً»، قائم مقام ظرف است، و به همين جهت منصوب شده. يعنى «در زمانى نزديك».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۸

و جملۀ «كَمَثَل»، خبرى است كه مبتداى آن حذف شده. تقديرش «مَثَلُهُم كَمَثَلِ...» است. و معناى آيه اين است كه: مَثَل يهوديان بنى النضير در عهدشكنى، و در اين كه منافقان وعدۀ دروغى نصرت به آنان دادند، و سرانجام كارشان به جلاى وطن انجاميد، مَثَل اقوامى است كه در اين نزديكى ها قبل از ايشان بودند. و منظور از آن اقوام، «بنى قَينُقَاع» است، که تيرۀ ديگرى از يهوديان مدينه بودند. آنها هم بعد از جنگ «بدر»، عهدشكنى كردند و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از سرزمين مدينه بيرونشان كرد، و به سرزمين «اذرعات» فرستاد. منافقان به آن ها هم نيرنگ زدند. وعده داده بودند كه درباره آنان با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» صحبت مى كنند و نمى گذارند آن جناب بيرونشان كند. و «بنى قَينُقَاع»، فريب آنان را خورده، سرانجام از مدينه بيرون شدند و وبال كار خود را چشيدند و در آخرت، عذابى اليم دارند.

بعضى از مفسران گفته اند: منظور از جملۀ «الَّذِينَ مِن قَبلِهِم»، كفار مکه است كه در جنگ «بدر»، وبال كفر خود را چشيدند. ولى بيان قبلى با سياق آيه بهتر مى سازد.

به هر حال، مَثَلى كه در آيه شريفه زده شده، براى قوم بنى النضير است، نه براى منافقان. چون از سياق اين طور استفاده مى شود.

تمثيل حال منافقان به شيطان، كه انسان را در لحظۀ نیاز، تنها می گذارد

«كَمَثَلِ الشيْطانِ إِذْ قَالَ لِلانسانِ اكفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنّى بَرِئٌ مِنك...»:

از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين مَثَل، بيانگر حال منافقان باشد، كه بنى النضير را فريب داده، وعدۀ نصرتشان دادند و به آن عمل نكرده، در هنگام حاجت و سختى، تنهايشان گذاشتند.

و باز از ظاهر سياق استفاده مى شود كه منظور از «شيطان»، ابليس و منظور از «انسان»، آدم ابوالبشر نيست، بلكه منظور از اوّلى، جنس شيطان و از دوّمى، جنس آدميان است، که شيطانِ هر انسانى، او را به سوى كفر دعوت نموده و براى اين كه دعوتش را بپذيرد، متاع هاى زندگى دنيا را در نظرش زينت داده، و روگردانى از حق را با وعده هاى دروغى و آرزوهاى بيجا در نظر وى جلوه مى دهد، و او را گرفتار كفر مى سازد، به طورى كه در طول عمر، از كفر خود خرسندى هم مى كند، تا آن كه نشانه هاى مُردن، يكى پس از ديگرى برسند. آن وقت به تدريج مى فهمد آرزوهايى كه شيطانش در دلش افكنده، سرابى بيش نبوده و يك عمر فريب آن سراب را خورده،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۹

و با خيال بازى مى كرده. آن وقت، همان شيطان خود را كنار كشيده، مى گويد: من از تو و رفتار تو بيزارم، و نه تنها به وعده هايش عمل نمى كند، بلكه اين سوز را هم به او مى گذارد كه: «إنّى بَرِئٌ مِنكَ إنّى أخَافُ اللّهَ رَبَّ العَالَمِينَ».

و كوتاه سخن آن كه: مَثَل منافقان در اين كه مردم بنى النضير را به مخالفت با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» واداشته، و وعدۀ نصرتشان دادند و سپس بى وفايى كرده، وعدۀ خود را خُلف نمودند، نظير مَثَل شيطان است در اين كه انسان را به سوى كفر مى خوانَد، و با وعده هاى دروغی اش فريبش داده، به كفر وادارش مى كند. و در آخر، از او بيزارى جسته، بعد از يك عمر كفر ورزيدن، در روزى كه بسيار به كمك نيازمند است، تنهايش مى گذارد.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از آوردن اين مَثَل، اشاره به داستان «برصيصاى» عابد است كه شيطان زناى با زنى را در نظرش جلوه داد، و در آخرش به كفرش هم كشانيد كه داستانش در بحث روايتى آينده - إن شاء اللّه تعالى - خواهد آمد.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از این مَثَل كه فرمود: «كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبلِهِم قَرِيباً»، بيان حال كفار مكّه در روز جنگ بدر است، كه نقل اين قول در سابق هم گذشت. و مراد از كلمۀ «انسان» در اين مَثَل، ابوجهل است. و منظور از اين كه فرموده: «شيطان به او گفت كفر بورز»، همان داستانى است که خداى تعالى، در اين خصوص نقل نموده است:

«وَ إذ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطَانُ أعمَالَهُم وَ قَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ اليَومَ مِنَ النَّاسِ وَ إنّى جَارٌ لَكُم فَلَمَّا تَرَاءَتِ الفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيهِ وَ قَالَ إنّى بَرِئٌ مِنكُم إنّى أرَى مَا لَا تَرَونَ إنِّى أخَافُ اللّهَ وَ اللّهُ شَدِيدُ العِقَاب».

بنابراين احتمال، گفتار شيطان كه گفت: «إنّى أخَافُ اللّهَ رَبَّ العَالَمِينَ»، كلامى جدّى بوده است. چون مى ترسيده همان فرشتگانى كه در «بدر» نازل شده بودند تا مؤمنان را يارى كنند، او را عذاب كنند. و اما بنابر دو وجه قبلى، گفتار مذكور جدّى نبوده، بلكه نوعى استهزاء و خوار داشتن بوده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۰

«فَكانَ عَاقِبَتهُمَا أَنّهُمَا فِى النَّارِ خَالِدَيْنِ فِيهَا وَ ذَلِك جَزاؤُا الظالِمِينَ»:

از ظاهر آيه بر مى آيد که: ضميرهاى تثنيه به شيطان و انسان بر مى گردد كه نامشان در ضمن مَثَل گذشته آمده بود. در نتيجه در اين آيه، عاقبت شيطان در فريبكارى اش و عاقبت انسان در فريب خوردن و گمراه شدنش بيان شده، و در آن اشاره شده كه اين عاقبت، هم عاقبت منافقان است در وعده هاى دروغين كه به بنى النضير دادند، و هم عاقبت بنى النضير است در فريب خوردنشان از وعده هاى دروغى منافقان، و در اصرارشان بر مخالفت با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم». و معناى آيه روشن است.

بحث روايتى

در الدر المنثور است كه ابن اسحاق، ابن منذر، و ابونعيم - در كتاب دلائل - از ابن عباس روايت كرده اند كه: گروهى از قبيلۀ بنى عوف بن حارث - كه عبداللّه بن اُبَى بن سلّول، و وديعة بن مالك، و سويد، و داعس از ايشان بودند - شخصى را نزد بنى النضير فرستادند كه قلعه هاى خود را خالى نكنيد، و ايستادگى كنيد و ما به آسانى شما را تسليم دشمن نمى كنيم، و اگر كارتان به جنگ بيانجامد، با دشمن شما مى جنگيم، و اگر به جلاى وطن بكشد، با شما مى آييم، و ما نيز جلاى وطن مى كنيم. بنى النضير به اميد يارى آنان، تن به جنگ دادند، ولى منافقان ياری شان نكردند، براى اين كه خدا ترس از مسلمانان را در دل هايشان بيفكند.

به ناچار بنى النضير از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» خواهش ‍ كردند به ريختن خون ايشان نپردازد، و به جلاى وطن ايشان رضايت دهد، و قبول كردند كه بيش از بار يك شتر از اموال خود نبرند، و هرچه حلقه (گويا منظور طلا آلات باشد) دارند، نيز با خود نبرند. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم، اين تقاضا را پذيرفت. و بنى النضير (براى این که خانه هايشان سالم به دست مسلمين نيفتد)، آن ها را خراب كردند، و آن را (گويا منظور اثاث است) بر پشت شتر خود نهاده، روانه خيبر شدند. و بعضى هم به شام رفتند.

مؤلف: اين روايت با تعدادى از روايات كه مى گفت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در آغاز شرط كرد كه بيش از بار يك شتر نبرند، منافات دارد. چون در آن روايات آمده كه: بنى النضير، اول اين پيشنهاد را نپذيرفتند، و در آخر، وقتى از روى ناچارى پذيرفتند، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» قبول نكرد، و فرمود: اجازه نداريد به غير از زن و بچه خود چيزى ببريد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۱

و آن ها ناگزير شدند دست خالى بيرون شوند، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به هر سه نفر از آنان، يك شتر و يك مشك آب داد.

و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه، از ابن عبّاس روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه «ألَم تَرَ إلَى الَّذِينَ نَافَقُوا» گفته است: اين ها، عبارت بودند از: عبدالله بن اُبَى بن سلّول، رفاعة بن تابوت، عبداللّه بن نبتل، اوس بن قيظى، و برادرانشان از بنى النضير.

مؤلف: منظور روايت اين نيست كه تنها اين نامبردگان، در اين توطئه دست داشته اند، پس با روايت قبلى که افراد ديگرى را نام مى برد، منافات ندارد.

داستان برصيصاى عابد و عاقبت كارش

و باز در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا - در كتاب مكائد الشيطان - و ابن مردويه، و بيهقى در - كتاب شعب الايمان - از عبيد بن رفاعه دارمى - و او سند را مى رساند به رسول خدا - كه راوى گفت، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: در بنى اسرائيل راهبى بود. شيطان، دخترى را بيمار كرد، و به دل خانواده اش انداخت كه دواى درد دخترتان، نزد فلان راهب است. دختر را نزد راهب بردند، او از نگهدارى دختر امتناع مى كرد، و ايشان اصرار مى كردند، تا سرانجام قبول كرد، و دختر نزد راهب بماند.

روزى شيطان، راهب را وسوسه كرد، و كام گيرى از او را در نظر وى زينت داد، و همچنان او را وسوسه كرد تا آن كه دختر را حامله كرد. بعد از آن كه دختر حامله شد، شيطان به دلش انداخت كه هم اكنون رسوا خواهى شد، او را بكش، و اگر خانواده اش آمدند كه دختر ما چه شد، بگو دخترتان مُرد. راهب دختر را كشت و دفن كرد.

از سوى ديگر، شيطان نزد خانوادۀ دختر رفت و گفت: راهب، دخترتان را حامله كرد و سپس او را كشت. خانواده دختر نزد راهب آمدند كه دختر ما چه شد؟ گفت: دخترتان مُرد. خانواده دختر، راهب را دستگير كردند. شيطان به سوى او برگشت و گفت: من بودم كه جنايت تو را به خانواده دختر گزارش دادم، و من بودم كه تو را به اين گرفتارى دچار ساختم. حال اگر هرچه گفتم اطاعت كنى، نجات مى يابى. راهب قبول كرد. گفت: بايد دو نوبت برايم سجده كنى. راهب، دو بار براى شيطان سجده كرد. و آيه شريفه «كَمَثَلِ الشَّيطَان إذ قَالَ لِلإنسَانِ اكفُر...»، به اين داستان اشاره دارد.

مؤلف: این قصّه معروف است، و به طور مختصر و يا مفصّل، در روايات بسيارى آمده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۲

آيات ۱۸ - ۲۴ سوره حشر

يَا أَيّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۱۸) وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُولَئكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ(۱۹) لا يَستَوِى أَصحَابُ النَّارِ وَ أَصحَابُ الْجَنَّةِ أَصاحَبُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائزُونَ(۲۰) لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْءَانَ عَلى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصدِّعاً مِّنْ خَشيَةِ اللَّهِ وَ تِلْك الاَمْثَالُ نَضرِبهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ(۲۱) هُوَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ(۲۲) هُوَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِك الْقُدُّوسُ السّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكبرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشرِكونَ(۲۳) هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِىُ الْمُصوِّرُ لَهُ الاَسمَاءُ الْحُسنى يُسبِّحُ لَهُ مَا فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۲۴)

«ترجمه آيات»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد. و هر انسانى منتظر رسيدن به اعمالى كه از پيش فرستاده باشد. و از خدا بترسيد، چون خدا با خبر است از آنچه مى كنيد (۱۸).

و مانند آن كسانى مباشيد خدا را فراموش كردند و خدا هم، خود آنان را از ياد خودشان ببرد و ايشان، همان فاسقان اند (۱۹).

اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت، يكسان نيستند و معلوم است كه بهشتيان رستگارند (۲۰).

اگر اين قرآن را بر كوهى نازل كرده بوديم، مسلما او را مى ديدى كه خاشع و متلاشی مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۳

اين مَثَل هايى است كه براى مردم مى زنيم، تا شايد به فكر بيفتند (۲۱).

او، اللّه است كه هيچ معبودى به جز او نيست، عالِم به غيب و آشكار است، او رحمان و رحيم است(۲۲).

او، اللّه است كه هيچ معبودى جز او نيست، مَلِك و منزّه است، سلام و ايمنى دهنده است، مسلط و مقتدر است، جبار و متكبّر است. آرى، اللّه منزّه است از آن شرك ها که برايش مى ورزند (۲۳).

او، اللّه است كه آفريننده و پديد آورنده و صورتگر است، او اسمایى حُسنا دارد، آنچه در آسمان ها و زمين است، تسبيح گوى اويند و او، عزيزى است حكيم (۲۴).

«بیان آيات»

مضمونى كه اين آيات شريفه دارد، به منزله نتيجه اى است كه از آيات سوره گرفته مى شود. در سوره به مخالفت و دشمنى يهوديان بنى النضير و عهد شكنى آنان اشاره شده كه همين مخالفتشان، آنان را به خسران در دنيا و آخرت افكند. و نيز در سوره آمده که: منافقان، بنى النضير را در مخالفت با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تحريك مى كردند و همين، باعث هلاكتشان شد. و سبب حقيقى در اين جريان، اين بود كه اين مردم در اعمال خود، خدا را رعايت نمى كردند و او را فراموش ‍ نموده، و خدا هم ايشان را به فراموشى سپرد. نتيجه اش اين شد كه خير خود را اختيار نكردند، و آنچه مايه صلاح دنيا و آخرتشان بود، بر نگزيدند، و در آخر سرگردان و هلاك شدند.

پس بر كسى كه ايمان به خدا و رسول و روز جزا دارد، واجب است كه پروردگار خود را به ياد آورد، و او را فراموش ننمايد و ببيند چه عملى مايه پيشرفت آخرت او است، و به درد آن روزش مى خورد كه به سوى پروردگارش بر مى گردد. و بداند كه عمل او هرچه باشد، عليه او حفظ مى شود، و خداى تعالى، در آن روز، به حساب آن مى رسد، و او را بر طبق آن، محاسبه و جزا مى دهد. جزایى كه ديگر از او جدا نخواهد شد.

و اين همان هدفى است که آيه «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه وَلتَنظُر نَفسٌ مَا قَدَّمَت لِغَدٍ» دنبال نموده، مؤمنان را وادار مى كند كه به ياد خداى سبحان باشند، و او را فراموش نكنند، و مراقب اعمال خود باشند، كه چه مى كنند. صالح آن ها كدام، و طالحش كدام است. چون سعادت زندگى آخرتشان به اعمالشان بستگى دارد. و مراقب باشند كه جز اعمال صالح انجام ندهند، و صالح را هم، خالص براى رضاى خدا به جاى آورند. و اين مراقبت را استمرار دهند، و همواره از نفس خود حساب بكشند، و هر عمل نيكى كه در كرده هاى خود يافتند، خدا را شكرگزارند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۴

و هر عمل زشتى ديدند، خود را توبيخ نموده، نفس را مورد مؤاخذه قرار دهند، و از خداى تعالى، طلب مغفرت كنند. و ذكر خداى تعالى، به ذكرى كه لايق ساحت عظمت و كبريایى او است، يعنى ذكر خدا به اسماى حُسنا و صفات عُلياى او - كه قرآن بيان نموده - تنها راهى است كه انسان را به كمال عبوديت مى رساند. كمالى كه انسان، ما فوق آن، ديگر كمالى ندارد.

و اين بدان جهت است كه انسان عبد محض، و مملوك طِلق براى خداى سبحان است، و غير از مملوكيت چيزى ندارد. از هر جهت كه فرض كنى، مملوك است و از هيچ جهتى استقلال ندارد. همچنان كه خداى عزّوجلّ مالك او است، از هر جهت كه فرض شود. و او از هر جهت داراى استقلال است. و معلوم است كه كمال هر چيزى، خالص بودن آن است. هم در ذاتش و هم در آثارش.

پس كمال انسانى هم، در همين است كه خود را بنده اى خالص، و مملوكى براى خدا بداند، و براى خود هيچگونه استقلالى قائل نباشد، و از صفات اخلاقى، به آن صفتى متصف باشد، كه سازگار با عبوديت است. نظير خضوع و خشوع و ذلّت و استكانت و فقر در برابر ساحت عظمت و عزت و غناى خداى عزّوجلّ. و اعمال و افعالش را طبق اراده او صادر كند، نه هرچه خودش خواست. و در هيچ يك از اين مراحل دچار غفلت نشود. نه در ذاتش، و نه در صفاتش و نه در افعالش.

و همواره به ذات و افعالش، نظر تبعيت محض و مملوكيت صرف داشته باشد. و داشتن چنين نظرى دست نمى دهد، مگر با توجه باطنى به پروردگارى كه بر هر چيز شهيد و بر هر چيز محيط، و بر هر نفس قائم است. هر كس هرچه بكند، او ناظر عمل او است و از او غافل نيست، و فراموشش نمى كند.

در اين هنگام است كه قلبش اطمينان و سكونت پيدا مى كند، همچنان كه فرموده: «ألَا بِذِكرِ اللّه تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»، و در اين هنگام است خداى سبحان را به صفات كمالش مى شناسد. آن صفاتى كه اسماى حُسنايش، حاكى از آن است. و در قبال اين شناسايى صفات عبوديت و جهات نقصش برايش آشكار مى گردد. هر قدر خدا را به آن صفات بيشتر بشناسد، خاضع تر، خاشع تر، ذليل تر، و فقيرتر، و حاجتمندتر مى شود.

و معلوم است كه وقتى اين صفات در آدمى پيدا شد، اعمال او صالح مى گردد و ممكن نيست عمل طالحى از او سر بزند. براى اين كه چنين كسى خود را حاضر درگاه مى داند، و همواره به ياد خداست. همچنان كه خداى تعالى فرموده: «وَ اذكُر رَبَّكَ فِى نَفسِكََ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الجَهرِ مِنَ القَولِِ بِالغُدُوّ وَ الآصَال وَ لَا تَكُن مِنَ الغَافِلِينَ * إنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَا يَستَكبِرُونَ عَن عِبَادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسجُدُونَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۵

و نيز فرموده: «فَإنِ استَكبَرُوا فَالَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيلِ وَ النَّهَارِ وَ هُم لَا يَسئَمُونَ».

و آيه شريفه «لَو أنزَلنَا هَذَا القُرآنَ» - تا آخر آيات مورد بحث - با در نظر گرفتن سياقى كه دارند، به همين معارفى كه ما خاطر نشان كرديم - يعنى شناختن خدا به صفات كمالش، و شناختن نفس به صفاتى مقابل آن صفات، و به عبارتى ديگر: به صفات نقص و حاجت - اشاره مى كنند.

امر به تقوا و محاسبۀ نفس و نظر در اعمال خویشتن

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت لِغَدٍ ...»:

در اين آيه شريفه، مؤمنان را به تقوا و پرواى از خدا امر نموده، و با امرى ديگر دستور مى دهد كه در اعمال خود نظر كنند. اعمالى كه براى روز حساب از پيش مى فرستند. و متوجه باشند كه آيا اعمالى كه مى فرستند، صالح است، تا اميد ثواب خدا را داشته باشند، و يا طالح است. و بايد از عقاب خدا بهراسند، و از چنان اعمالى توبه نموده، نفس را به حساب بكشند.

اما امر اول، يعنى تقوا - كه در احاديث به ورع و پرهيز از حرام هاى خدا تفسير شده - و با در نظر گرفتن اين كه تقوا هم به واجبات ارتباط دارد و هم به محرّمات، لاجرم عبارت مى شود از: اجتناب از ترك واجبات، و اجتناب از انجام دادن محرّمات.

و اما امر دوم، يعنى نظر كردن در اعمالى كه آدمى براى فردايش از پيش مى فرستد، امرى ديگرى است غير از تقوا. و نسبتش با تقوا، نظير نسبتى است كه يك نظر اصلاحى از ناحيه صنعتگرى در صنعت خود براى تكميل آن صنعت دارد، همان طور كه هر صاحب عملى و هر صانعى در آنچه كرده و آنچه ساخته، نظر دقيق مى كند، ببيند آيا عيبى دارد يا نه، تا اگر عيبى در آن ديد، در رفع آن بكوشد، و يا اگر از نكته اى غفلت كرده، آن را جبران كند، همچنين يك مؤمن نيز بايد در آنچه كرده، دوباره نظر كند، ببيند اگر عيبى داشته آن را برطرف سازد.

پس بر همه مؤمنان واجب است از خدا پروا كنند، و تكاليفى كه خداى تعالى متوجه ايشان كرده، به نحو احسن و بدون نقص انجام دهند. نخست او را اطاعت نموده، از نافرمانی اش بپرهيزند، و بعد از آن كه اطاعت كردند، دوباره نظرى به كرده هاى خود بيندازند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۶

چون این اعمال مايه زندگى آخرتشان است كه امروز از پيش مى فرستند. با همين اعمال به حسابشان مى رسند تا معلوم كنند آيا صالح بوده يا نه. پس خود آنان بايد قبلا حساب اعمال را برسند تا اگر صالح بوده، اميد ثواب داشته باشند، و اگر طالح بوده، از عقابش بترسند، و به درگاه خدا توبه برده، از او طلب مغفرت كنند.

و اين وظيفه، خاصّ يك نفر و دو نفر نيست. تكليفى است عمومى و شامل تمامى مؤمنان. براى اين كه همۀ آنان احتياج به عمل خود دارند و خود، بايد عمل خود را اصلاح كنند. نظر كردن بعضى از آنان كافى از ديگران نيست. چيزى كه هست، در بين مؤمنان كسانى كه اين وظيفه را انجام دهند، بسيار كمياب اند، به طورى كه مى توان گفت ناياب اند. و جملۀ «وَلَتنظُر نَفسٌ» - كه كلمۀ «نفس» را مفرد و نكره آورده - به همين نايابى اشاره دارد.

پس اين كه فرمود: «وَلَتنظُر نَفسٌ مَا قَدَّمَت لِغَدٍ»، خطابى است به عموم مؤمنان، وليكن از آن جا كه عامل به این دستور در بين اهل ايمان و حتى در بين اهل تقوا از مؤمنان در نهايت قلّت است، بلكه مى توان گفت وجود ندارد. براى اين كه مؤمنان و حتى افراد معدودى كه از آنان اهل تقوا هستند، همه مشغول به زندگى دنيايند، و اوقاتشان مستغرق در تدبير معيشت و اصلاح امور زندگى است. لذا آيه شريفه خطاب را به صورت غيبت آورده، آن هم به طور نكره و فرموده: «نفسى از نفوس، بايد كه بدانچه مى كند، نظر بيفكند». و اين نوع خطاب - با اين كه تكليف در آن عمومى است - به حسب طبع، دلالت بر عتاب و سرزنش مؤمنان دارد. و نيز اشاره دارد بر اين كه افرادى كه شايسته امتثال اين دستور باشند، در نهايت كمى هستند.

«مَا قَدَّمَت لِغَدٍ» - اين جمله، استفهامى از ماهيت عملى است كه براى فرداى خود ذخيره مى كند، و هم بيانگر كلمۀ «نظر» است. ممكن هم هست كلمۀ «مَا» را در آن موصوله بگيريم، و بگوييم موصول و صله اش، متعلق به «نظر» است.

در صورت استفهام، معنا چنين مى شود: «بايد نفسى از نفوس، نظر كند چه عملى براى فرداى خود از پيش فرستاده».

و مراد از كلمۀ «غَد - فردا» روز قيامت است، كه روز حسابرسى اعمال است. و اگر از آن به كلمۀ «فردا» تعبير كرده، براى اين است كه بفهماند قيامت به ايشان نزديك است، آن چنان که فردا به ديروز نزديك است. همچنان كه در آيه «إنَّهُم يَرَونَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً»، به این نزديكى تصريح كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۷

و معناى آيه چنين است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با اطاعت از خدا، تقوا به دست آوريد. اطاعت در جميع اوامر و نواهی اش. و نفسى از نفوس شما بايد در آنچه مى كند، نظر افكند و ببيند چه عملى براى روز حسابش از پيش مى فرستد. آيا عمل صالح است، يا عمل طالح. و اگر صالح است، عمل صالحش شايستگى براى قبول خدا را دارد، و يا مردود است؟

و در جملۀ «وَ اتَّقُوا اللّهَ إنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعمَلُونَ»، براى بار دوم امر به تقوا نموده، مى فرمايد: علت اين كه مى گويم از خدا پروا كنيد، اين است كه «إنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعمَلُونَ». او با خبر است از آنچه مى كنيد. و تعليل امر به تقوا به اين كه خدا با خبر از اعمال است، خود دليل بر اين است كه مراد از اين تقوا كه بار دوم امر بدان نموده، تقواى در مقام محاسبه و نظر در اعمال است. نه تقواى در اعمال، كه جملۀ اول آيه بدان امر مى نمود و مى فرمود: «اتَّقُوا اللّهَ».

پس حاصل كلام اين شد كه: در اول آيه، مؤمنان را امر به تقوا در مقام عمل نموده، مى فرمايد: عمل شما بايد منحصر در اطاعت خدا و اجتناب گناهان باشد، و در آخر آيه - كه دوباره امر به تقوا مى كند - به اين وظيفه دستور داده كه هنگام نظر و محاسبه اعمالى كه كرده ايد، از خدا پروا كنيد. چنان نباشد كه عمل زشت خود را و يا عمل صالح ولى غير خالص خود را به خاطر این که عمل شماست، زيبا و خالص به حساب آوريد.

اين جاست كه به خوبى روشن مى گردد كه مراد از «تقوا» در هر دو مورد يك چيز نيست، بلكه تقواى اولى، مربوط به جرم عمل است و دومى، مربوط به اصلاح و اخلاص آن است. اولى مربوط به قبل از عمل است، و دومى، راجع به بعد از عمل. و نيز روشن مى گردد اين كه بعضى گفته اند: «اولى، راجع به توبه از گناهان گذشته، و دومى، مربوط به گناهان آينده است»، صحيح نيست. و نظير اين قول، گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: امر دومى، تأكيد امر اوّلى است و بس.

«وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ ...»:

كلمه «نسيان» - كه مصدر فعل «نَسُوا» است - به معناى زايل شدن صورت معلوم از صفحه خاطر است. البته بعد از آن كه در صفحۀ خاطر نقش بسته بود. اين معناى اصلى «نسيان» است، ولى در استعمال آن توسعه دادند، و در مطلق روگردانى از چيزى كه قبلا مورد توجه بوده، نيز استعمال نمودند. آيه شريفه: «وَ قِيلَ اليَومَ نَنسيكُم كَمَا نَسِيتُم لِقَاءَ يَومِكُم هَذَا وَ مَأوَيكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِن نَاصِرِينَ»، در معناى دوم استعمال شده.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←