تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
صدر اين آيات متصل است به داستان رزق دادن خدا به بندگان، كه در باره اش مى فرمود: «اللّهُ لَطِيفٌ بِعِباَدِهِ يَرزُقُ مَن يَشَاءُ»، و قبل از آن هم فرمود: «لَهُ مَقَالِيدُ السِماوَاتِ وَ الأرضِ يَبسُطُ الرّزقَ لِمَن يَشَاءُ وَ يَقدِر». و ما، در سابق اشاره كرديم به اين كه يكى از بزرگترين رزق ها، دينى است كه خداى سبحان، در اختيار بندگانش گذاشته؛ و با در نظر داشتن اين نكته، گفتار اين فصل، داخل در گفتار فصل گذشته مى شود كه در باره وحى سخن مى گفت. و به طور كلّى، آيات اين سوره براى بيان آن ريخته شده، بعد از هر چند آيه، يك بار برگشته، به همان غرض اشاره مى كند.
آنگاه پاره اى از آيات و دلائل توحيد را كه مربوط به رزق است - مانند خلقت آسمان ها و زمين، و منتشر كردن جنبندگان در آسمان و زمين، و خلقت كشتى ها كه در دريا در حركت اند، و دادن فرزندان ذكور و اناث، و يا يكى از آن ها را به هر كه بخواهد، و ندادن هيچ يك از آن ها را به هر كه بخواهد - ذكر مى كند.
و آنگاه مى فرمايد: بعضى از رزق ها هست كه تنها در دنيا مى دهد، و به همه مى دهد و آن رزقى است كه با فناى دنيا فانى مى شود. و بعضى ديگرش، مخصوص مؤمنان است كه در آخرت مى دهد، و آن بهترين رزق و پايدارترين رزق است. و از همين جا به مناسبت، به ذكر صفات مؤمنان منتقل شده، حسن عاقبت آنان را بيان مى كند. و نيز به اوصاف قيامت و عاقبت ستمكاران منتقل مى شود، و شرح مى دهد كه در قيامت با چه هول ها و وحشت ها و عذاب ها روبرو مى شوند.
از اين ها گذشته، در خلال آيات، اجمالى از پاره اى احكام را بيان نموده، انذار و تخويفى هم مى كند، و به حق دعوت نموده، و به حقايق و معارف بسيارى اشاره مى نمايد.
«وَ لَوْ بَسَط اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فى الاَرْضِ وَ لَكِن يُنزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرُ بَصِيرٌ»:
كلمه «قَدر» در مقابل كلمه «بسط» است. اولى به معناى تنگ گرفتن رزق و دومى به معناى وسعت دادن به آن است. در جمله سابق هم كه مى فرمود: «يَبسُطُ الرّزقَ لِمَن يَشَاءُ وَ يَقدِر»، به همين معنا است. و كلمه «قَدَر» - به فتح قاف و دال، و هم به سكون دال - به معناى كميّت و حجم هر چيز است. و در جمله مورد بحث كه مى فرمايد: «وَ لَكِن يُنَزّلُ بِقَدرٍ مَا يَشَاءُ» به اين معنا است. مى فرمايد: خداى تعالى، هرچه را بخواهد، با كميت و حجم نازل مى كند. و به معناى كميت و حجم معين هم مى آيد، مانند آيه «فَقَدَرنَا فَنِعمَ القَادِرُونَ».
كلمه «بَغى»، به معناى ظلم است. و كلمه «بِعِبَادِهِ»، از باب به كار بردن ظاهر در جاى ضمير است. چون مى توانست بفرمايد: «إنّهُ بِهِم خَبِيرٌ بَصِيرٌ»، به خاطر اين كه در اول آيه، كلمه «عِبَادِهِ» ذكر شده بود. و نكته اى كه دوباره آن را ذكر كرد و به ضمير آن اكتفا نفرمود، اين است كه: خواست به بيان «خبير» و «بصير» بودنش به حال بندگان اشاره كند، و بفرمايد: بدين جهت «خبير» و «بصير» به آنان است كه مخلوق او، و هيئت شان، قائم به او است، و ديگر معقول نيست كه محجوب از او بوده و برايش مجهول و ناشناخته باشند. و همچنين كلمه «لِعِبَادِهِ»، خالى از اين اشاره نيست كه چرا خداى تعالى، رزق بندگان خود را مى دهد. چون بندگان اويند، و رزق بندگان به عهده مولايشان است.
سنّت الهى در روزى دادن بر طبق حال مردم
و معناى آيه شريفه اين است كه: اگر خداى تعالى، رزق همه بندگان خود را وسعت بدهد و همه سير شوند، شروع مى كنند به ظلم كردن در زمين. چون طبيعت «مال»، اين است كه وقتى زياد شد، طغيان و استكبار مى آورد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «إنّ الإنسَانَ لَيَطغَى * أن رَآهُ استَغنَى».
و به همين جهت، خداى تعالى، «رزق» را به اندازه نازل مى كند، و به هر كس، به مقدارى معين روزى مى دهد. چون او به حال بندگان خود خبير و بصير است. مى داند كه هر يك از بندگانش، استحقاق چه مقدار از رزق دارد، و چه مقدار از غنا و فقر، مفيد به حال او است، همان را به او مى دهد.
پس جمله «وَ لَكِن يُنَزّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُ»، بيان سنت الهى در روزى دادن بر طبق حال مردم است. مى فرمايد: صلاح حال مردم در اندازه ارزاقشان دخالت دارد، و اين با طغيانى كه در بعضى ثروتمندان مشاهده مى كنيم و مى بينيم كه روز به روز، ثروتمندتر مى شوند، منافات ندارد. براى اين كه خداى تعالى، غير از آن سنت، سنتى ديگر نيز دارد كه بر سنت قبلى حاكم است و آن، عبارت است از: «سنت آزمايش و امتحان»، و در اين باره فرموده: إنّمَا أموَالُكُم وَ أولَادُكُم فِتنَةٌ». و همچنين، سنت سومى دارد كه آن، سنت «مكر» و «استدراج» است، كه در آن باره مى فرمايد: «سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيثُ لَا يَعلَمُونَ وَ أمُلِى لَهُم إنّ كَيدِى مَتِينٌ».
پس سنت اصلاح، يعنى اندازه گيرى رزق، سنتى است ابتدايى كه با آن، حال انسان ها اصلاح مى شود، مگر آن كه خداوند بخواهد انسانى را در بوته امتحان قرار دهد، كه در آن صورت، ديگر به طور موقت از سنت قبلی اش چشم مى پوشد، و در اين باره مى فرمايد: «وَ لِيَبتَلِىَ اللّهُ مَا فِى صُدُورِكُم وَ لِيُمَحِّصَ مَا فِى قُلُوبِكُم».
و يا به خاطر كفران نعمت و تغيير آن، سنت قبلى خود را كه دادن رزق به مقتضاى صلاح حال او بود، تغيير دهد، كه در اين صورت، سنت ديگرى به كار مى برد و آن، اين است كه: آن قدر رزقش را وسعت مى دهد تا طغيان كند، و در اين باره فرموده: «إنّ اللّهَ لا يُغَيّرُ مَا بِقَومٍ حَتّى يُغَيّرُوا مَا بِأنفُسِهِم».
شباهت رزق مادى، با معارف حقّه و شرايع آسمانى
و همان طور كه دادن مال و فرزندان و سایر نعمت هاى مادى و صورى رزق مقسوم است، و هر كسى از آن قسمتى دارد، همچنين معارف حقه و شرايع آسمانى كه منشأ همه آن ها وحى است، نيز رزق مقسوم است. آن نيز از ناحيه خدا نازل مى شود و خداوند به وسيله آن نيز، مردم را امتحان مى كند. چون همه در عمل به آن معارف و به كار بستن آن ها يكسان نيستند، همچنان كه در به كار بستن نعمت هاى صورى يكسان نيستند.
و بنابراين، اگر چنانچه معارف الهى و احكام خدايى همگى يك دفعه نازل مى شد، با در نظر داشتن اين كه شامل تمامى شؤون حياتى انسان است، مردم نمى توانستند آن را تحمل كنند، و قهرا به آن ايمان نمى آورند، مگر تك تكى از ايشان. و بدين جهت، خداى سبحان آن را به تدريج بر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نازل كرد، تا مردم با پذيرفتن قسمت هاى اول آن، آماده شوند براى پذيرفتن قسمت هاى بعدى. و در اين باره فرموده: «وَ قُرآناً فَرَقنَاهُ لِتَقرَأهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكثٍ».
و همچنين، اين سنت را در معارف عاليه اى كه در باطن معارف ظاهرى و ساده دين نهفته، جارى ساخته است، به همين نحو كه گفتيم آن ها را در باطن اين ها قرار داده، چون اگر همه آن ها را مانند اين ها بى پرده بيان مى كرد، عموم مردم طاقت تحملش را نمى داشتند و فهم آنان از دركش عاجز مى ماند. و بدين جهت، آن ها را در باطن معارف ساده قرار داد تا افراد انگشت شمارى كه استعداد درك آن ها را دارند، درك كنند. و هر دو سنخ معارف را در قالبى از الفاظ درآورده كه هر كس به قدر فهم و ظرفيتش، از آن الفاظ استفاده مى كند.
همچنان كه خداى تعالى، اين معارف را كه در قرآن كريم است، به بارانى مَثَل زده كه از آسمان مى ريزد، و دل هاى مردم را به زمين هاى مختلف مَثَل زده كه هر يك به قدر ظرفيت خود، از آن استفاده مى كند: «أنزَلَ مِنَ السِمَاءِ مَاءً فَسَالَت أودِيَةٌ بِقَدَرِهَا».
و همچنين، احكام و تكاليف شرعى را يكسان بر همه مردم تحميل نكرد. چون اگر مى كرد، بعضى از مردم تاب تحملش را نمى داشتند، و به همين جهت آن ها را به مقتضاى ابتلاآتى كه هر فردى از افراد دارد، تقسيم كرد تا هر كس به تكليفى كه متوجه خود او است، عمل كند.
پس روزى دادن از معارف و شرايع هم، از هر جهت كه فرض شود، عينا مانند روزى دادن از مال و اولاد است كه بين مردم تقسيم، و بر حسب حال فرد فرد آنان و به مقتضاى صلاح ايشان تقسيم شده است.
«وَ هُوَ الَّذِى يُنزِّلُ الْغَيْث مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ يَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلىُّ الْحَمِيدُ»:
كلمه «قنوط» به معناى نوميدى، و كلمه «غيث»، به معناى باران است. در مجمع البيان مى گويد: «غيث»، به معناى باران به موقع است كه آمدنش نافع است، به خلاف كلمه «مَطَر»، كه هم به چنان بارانى اطلاق مى شود و هم به باران زيان بخش، كه در غير موقع خودش ببارد.
و «نَشر رحمت»، به معناى منتشر كردن نعمت در بين مردم است، به اين صورت كه با فرستادن باران، نباتات را بروياند و ميوه ها را به بار بنشاند.
در اين آيه از داستان روزى رساندن، به مسأله توحيد و آيات و ادّله آن منتقل شده. چون مختصر مناسبتى در بين بوده، و در آخر آيه، دو اسم از اسماى حُسناى خداى تعالى را آورده، و او را در برابر فعل جميلش، به «ولىّ» و «حميد» ستوده، و در آيه بعد هم، تا چند آيه همين مسأله توحيد را دنبال كرده است.
«وَ مِنْ ءَايَاتِهِ خَلْقُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ ...»:
كلمه «بَثّ» به معناى منتشر كردن است. مى گويند: «بثّ الريح التراب: باد خاك را متفرق كرد»؛ و كلمه «دابّه»، به معناى هر جنبده اى است كه روى زمين حركت كند. پس اين كلمه، شامل تمامى حيوانات يعنى جانداران مى شود. و معناى آيه روشن است.
و از ظاهر آن بر مى آيد كه در آسمان ها نيز جنبندگانى هست، و اين كه بعضى جنبندگان آسمان را به ملائكه تفسير كرده اند، صحيح نيست. زيرا اولا آيه شريفه مطلق است و نمى شود بدون دليل، آن را مقيد به يك نوع جاندار كرد. و ثانيا، اصولا اطلاق كلمه «دابّه» بر فرشتگان معهود نيست.
«وَ هُوَ عَلى جَمعِهِم إذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ» - اين جمله اشاره است به حشر جنبندگانى كه در زمين منتشر كرده. و اگر فرمود: «عَلى جَمعِهِم» و نفرمود: «عَلى حَشرِهِم»، بدين جهت است كه خواست اين جمع در مقابل آن بثّ و پراكنده كردن قرار گيرد.
و در اين كه ضمير اولى العقل را به كار برد و فرمود «عَلى جَمعِهِم»، و نفرمود «جَمعِهَا»، هيچ دلالتى نيست بر اين كه جانداران آسمان، همه مانند انسان داراى عقل اند. چون همين مقدار كافى است كه براى خود شعورى داشته باشند، و به حكم آيه «وَ مَا مِن دَابّةٍ فِى الأرضِ وَ لَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجِنَاحَيهِ إلّا أُمَمٌ أمثَالُكُم مَا فَرّطنَا فِى الكِتَابِ مِن شَئٍ ثُمّ إلى رَبّهِم يُحشَرُونَ»، همه جانداران، داراى شعورى مخصوص به خود هستند.
توضيحى راجع به «قدير» بودن خداى تعالى
كلمه «قدير»، يكى از اسماء حُسناى خداى تعالى است كه مركز همه قدرت ها است. راغب مى گويد: كلمه «قدرت»، هرگاه وصف انسان قرار گيرد نام هيئتى براى انسان است كه با آن مى تواند كارى را كه مى خواهد انجام دهد. و چون خداى تعالى با آن وصف شود، معناى عاجز نبودن را مى دهد.
اين كلمه تنها در مورد خداى تعالى، به طور مطلق استعمال مى شود، و تنها در مورد او است كه مى توان به طور مطلق گفت «قادر» است. و اما غير خداى تعالى، محال است كسى قادر مطلق باشد، هرچند كه لفظ قادر به طور مطلق درباره آن اطلاق بشود.
پس هرگاه بخواهيم غير خدا را قادر بخوانيم، حق كلام اين است كه بگوييم: فلانى قادر بر فلان كار است. و اگر بگوييم فلانى قادر است، صرف تعبير است و گرنه معنايش مقيّد است. چون آن كس، قادر بر كار معينى است، نه قادر مطلق. و به همين جهت است كه غير از خدا، احدى به اين صفت توصيف نمى شود، مگر آن كه به ضدّش نيز توصيف مى شود. چون غير خدا، هر كه را فرض كنيم به هر كارى كه قادر باشد، از كارهاى ديگر عاجز است. تنها كسى كه به طور كلّى عجز از او منتفى است و به هيچ وجه متصف به آن نمى شود، خداست.
و كلمه «قدير»، به معناى آن فاعلى است كه هرچه بخواهد مى كند، و بر مقتضاى حكمت هم مى كند. نه زائد بر آن، و نه ناقص از آن. و به همين جهت صحيح نيست كه غير از خداى تعالى، كسى به اين صفت متصف شود: «إنّهُ عَلى مَا يَشَاءُ قَدِيرٌ: اوست كه بر هرچه بخواهد، قدير است».
كلمه «مُقتَدر» نيز، قريب المعناى با كلمه «قدير» است و به همين معنا است جملۀ «عِندَ مَلِيكٍ مُقتَدِر». چيزى كه هست، در غير خداى تعالى هم استعمال مى شود، و در غير خدا، معنايش متكلف و مكتسب قدرت است. يعنى كسى كه براى به دست آوردن قدرت، خود را به زحمت مى اندازد، و خود را قدرتمند وانمود مى كند.
و حقا خوب معنا كرده. چيزى كه هست در آن جا كه گفت: «و چون خداى تعالى با آن وصف شود، معناى عاجز نبودن را مى دهد»، پيداست كه سهل انگارى نموده. چون صفات ذاتى خداى تعالى، از قبيل: «حيات» و «علم» و «قدرت»، معانى ايجابى هستند، نه سلبى. براى اين كه عين ذات اند، و معقول نيست معناى سلبى، عين ذات باشد. مثلا معناى حيات، نداشتن مرگ، و معناى علم، نداشتن جهل، و معناى قدرت، نداشتن عجز باشد. اين عقيدۀ صابئين است، و لازمه اش اين است كه ذات خدا، خالى از صفات كمال باشد.
پس حق مطلب اين است كه: معناى قدرت در خداى تعالى نيز، قدرت بر انجام هر كارى باشد كه اراده كرده، و لازمه آن، اين است كه مطلقِ عجز از ساحت او نفى شود.
«وَ مَا أَصابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسبَت أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ»:
كلمه «مصيبت»، به معناى هر ناملايمى است كه به انسان برسد. گويى از راه دور به قصد آدمى حركت كرده، تا به او رسيده است. و مراد از جمله «مَا كَسَبَت أيدِيكُم»، گناهان و زشتى ها است. و معناى جمله «وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ» اين است كه: خداوند بسيارى از همان گناهان و زشتى هايتان را مى بخشايد.
خطاب در اين آيه اجتماعى و متوجه به جامعه است، و مانند خطاب هاى ديگر، منحل به خطاب هاى جزئى و به فرد فرد اجتماع نيست. و لازمه اش اين است كه: مراد از «مصيبت»، هم مصائب عمومى و همگانى از قبيل قحطى، گرانى، وبا، زلزله و امثال آن باشد.
فلسفه مصائب و ناملایماتی که جامعه را در بر می گیرد
پس مراد آيه اين شد: مصائب و ناملايماتى كه متوجه جامعه شما مى شود، همه به خاطر گناهانى است كه مرتكب مى شويد، و خدا از بسيارى از آن گناهان در مى گذرد و شما را به جرم آن نمى گيرد.
پس آيه شريفه، در معناى اين آيات است:
- «ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِمَا كَسَبَت أيدِى النّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعضَ الّذِى عَمِلُوا لَعَلّهُم يَرجِعُون».
- «وَ لَو أنّ أهلَ القُرَى آمَنُوا وَ اتّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السّمَاءِ وَ الأرضِ وَلَكِن كَذَّبُوا».
- «إنّ اللّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَومٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأنفُسِهِم».
و آيات ديگرى كه همه دلالت دارد بر اين كه: بين اعمال آدمى و نظام عالَم، ارتباطى خاص برقرار است. به طورى كه اگر جوامع بشرى، عقاید و اعمال خود را بر طبق آنچه كه فطرت اقتضاء دارد، وفق دهند، خيرات به سويشان سرازير و درهاى بركات به رويشان باز مى شود. و اگر در اين دو مرحله به فساد بگرايند، زمين و آسمان هم تباه مى شود، و زندگی شان را تباه مى كند.
اين آن حقيقتى است كه سنت الهى اقتضاى آن را دارد، مگر آن كه باز هم پاى سنت ديگر به ميان آيد. همان سنت كه گفتيم حاكم بر سنت رزق است. يعنى سنت «امتحان» و «استدراج» و «املاء»، كه در اين صورت، وضع صورتى ديگر به خود مى گيرد، (و به جاى چشاندن نمونه اى از آثار سوء اعمالشان، نعمت را به سويشان سرازير مى كند، تا به طور كلى با فساد خو بگيرند، و سراسر جهان براى نابودی شان يك جهت شده، عوامل و اسبابش براى منقرض ساختن آنان بسيج شوند). همچنان كه فرموده: «ثُمّ بَدّلنَا مَكَانَ السّيِّئَةِ الحَسَنَةَ حَتّى عَفَوا وَ قَالُوا قَد مَسّ آبَاءَنَا الضّرَّاءُ وَ السّرَّاءُ فَأخَذنَاهُم بَغتَةً وَ هُم لَا يَشعُرُونَ».
ممكن هم هست خطاب در آيه منحل به خطاب هاى جزئى و متوجه به فرد فرد بشر بشود. آن وقت مراد از «مصيبت»، ناملايماتى است كه متوجه جان و مال و فرزند و عِرض تك تك افراد مى شود و ناشى از گناهانى است كه هر كس خودش مرتكب شده، و خدا از بسيارى از آن گناهان، در مى گذرد.
و به هرحال، چه خطاب عمومى غير منحل باشد، و چه عمومى منحل، از سياق بر مى آيد كه اولا مؤمن و كافر را يكسان شامل مى شود. و مؤيّد اين معنا، آيه بعدى است كه به طور مسلّم، متوجه مؤمن و كافر است. و ثانيا، مراد از جملۀ «مَا كَسَبَت أيدِى النّاس»، تنها گناهان و زشتى ها است، نه تمامى اعمال، چه خوب و چه بد. و ثالثا، مراد از مصائبى كه به انسان ها مى رسد، آثار سوء دنيايى اعمال است. آثارى كه بين آن ها و آن اعمال ارتباط و تداعى خاصى است، نه جزاى آخرتى اعمال.
با اين بيان، اولا، جواب يك شبهه در خصوص آيه شريفه داده مى شود. و ثانيا، تفسيرى كه بعضى در باره آيه كرده اند، رد مى شود.
اما شبهه اى كه شده اين است كه بعضى گفته اند: اگر منظور از «مصائب»، عموم مصيبت ها باشد، اين عموميت با مصائبى كه انبياء «عليهم السلام» با آن مواجه شدند، منتفى مى شود. چون انبياء «عليهم السلام»، معصوم بودند و گناهى نداشتند تا مستوجب آن مصائب گردند. و همچنين اطفال و ديوانگان، مكلّف به هيچ تكليفى نيستند تا به خاطر مخالفت با آن تكاليف، مستوجب مصائب شوند. پس ناگزير بايد از عموميت آيه صرف نظر نموده، آن را به مصائب انبياء و اطفال و مجانين تخصيص زد.
جواب اين شبهه اين است: اين كه در آيه فرموده «فَبِمَا كَسَبَت أيدِيكُم»، و مصائب را مستند به گناهان كرده، خود دليل است بر اين كه: خطاب در آيه، متوجه كسانى است كه صدور گناه از آنان ممكن باشد. پس آيه شريفه، از اول شامل انبياء و افراد غيرمكلف نيست، و شامل نشدن آن، از باب تخصّص است، نه تخصيص.
و اما تفسيرى كه براى آيه كرده، اين است كه: به مقتضاى اين آيه، بايد تمامى گناهان همه مؤمنان آمرزيده شود. براى اين كه گناهانشان يا از آن هايى است كه مصائب دنيوى را به بار مى آورد، و عقوبتش را در همين دنيا مى چشند، و يا از آن هايى است كه مورد عفو قرار مى گيرد، پس در آخرت هيچ گناهى ندارند.
وجه بى پايگى اين تفسير، اين است كه: (سياق آن را در نظر نگرفته اند، و فقط مفاد تحت اللفظى آن را ملاك قرار داده اند و) آيه شريفه در مقام اثبات ارتباط بين مصائب و گناهان است، و تنها مى خواهد بفرمايد: گناهان آثار سوئى هم در دنيا دارند. چيزى كه هست، بعضى از آن آثار به صاحبش اصابت مى كند، و بعضى بخشوده مى شوند، و به خاطر عواملى، از قبيل: صله رحم، صدقه، دعاى مؤمنان، توبه و امثال آن - كه در اخبار آمده - آثار آن ها از صاحبش بر مى گردد. و اما درباره آثار سوء آخرتى گناهان، همان طور كه گفتيم، آيه شريفه ساكت است، و در مقام اثبات يا نفى آن نيست.
علاوه بر اين كه گفتيم آيه شريفه نسبت به مؤمن و كافر عام است، و معنا ندارد نسبت به مؤمن مفادى، و نسبت به كافر مفادى ديگر داشته باشد. نسبت به مؤمن بفرمايد: گناهانش يا به وسيله مصائب و يا به وسيله عفو بخشيده مى شود، و اما از كافر بخشوده نمى شود.
و بعد از همه اين حرف ها، وجه اول بهترين وجه است.
«وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فى الاَرْضِ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلىٍّ وَ لا نَصِيرٍ»:
معناى اين آيه شريفه روشن است، و با در نظر داشتن اتصالش به آيات قبل، اين نكته را مى فهماند كه: شما مردم نمى توانيد خدا را عاجز كنيد تا از رسيدن مصائبى كه مولود گناهان شما است، جلوگيرى به عمل بياوريد، و شما به جز او، وليىّ كه متولّى امورتان شود، و بلاها و مصائب را از شما برگرداند، نداريد. و نيز ناصرى كه شما را در دفع آن مصائب يارى كند، نخواهيد داشت.
«وَ مِنْ ءَايَاتِهِ الجَْوَارِ فى الْبَحْرِ كالاَعْلَمِ»:
كلمه «جَوارى، جمع «جاريه» است كه به معناى كشتى است. و كلمه «أعلام»، جمع «عَلَم» است كه به معناى علامت است. و كوه را (از آن جهت كه علامت راه ها است) عَلَم مى گويند، و اگر كشتى را به كوه تشبيه كرده، به منظور افاده بزرگى آن بوده. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«إِن يَشأْ يُسكِنِ الرِّيحَ فَيَظلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلى ظهْرِهِ ...»:
ضمير در كلمه «يَشَأ» به خداى تعالى بر مى گردد. مى فرمايد: اگر خدا بخواهد، باد را فرو مى نشاند. و كلمه «رَوَاكد»، جمع «راكده»، به معنى ثابت و پا برجا است. و معناى آيه اين است كه: اگر خدا بخواهد، باد را كه وسيله حركت كشتى ها است، فرو مى نشاند و كشتى ها در وسط اقيانوس ها از حركت باز مى ايستد.
«إنّ فِى ذَلِكَ لَلآيَاتٍ لِكُلّ صَبّارٍ شَكُورٍ» - كلمه «صبر»، در اصل به معناى «حبس» است. و كلمه «شكر» هم، در اصل به معناى اظهار نعمت ولى نعمت به زبان يا به عمل است. و معناى جمله اين است:
آنچه كه در باره كشتى هاى حركت كننده بر پشت دريا به وسيله بادها گفتيم كه مردم و مال التجاره آنان را از ساحل اين دريا به ساحل آن دريا مى برد، خود آياتى است براى هر كسى كه نفس خود را از اشتغال به چيزهايى كه به دردش نمى خورد، حبس مى كند، و به تفكر در نعمت هاى خدا مى پردازد. چون تفكر در نعمت ها، يكى از مصاديق شكر نعمت است.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «كُلّ صَبّارٍ شَكُورٍ»، مؤمن است. چون هيچ مؤمنى، خالى از دو حال نيست. حال ضرّاء و حال سرّاء. اگر در حال ضرّاء و شدت قرار گيرد، صبر مى كند و از صابران است. و اگر در حال سرّاء و رفاه باشد، از شاكران خواهد بود.
«أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِمَا كَسبُوا وَ يَعْفُ عَن كَثِيرٍ»:
كلمه «يُوبِقهُنّ»، مضارع از باب افعال يعنى از «ايباق» است و «إيباق»، به معناى «إهلاك - نابود كردن» است، و ضمير مؤنث در آخر اين كلمه، به كلمه «جَوارى» بر مى گردد. و ضمير مذكر در «كَسَبُوا» به مردم عود مى كند. و دو كلمه «يُوبِقهُنّ» و «يَعفُ»، عطف اند بر جمله «يُسكِن» و معناى آيه اين است:
اگر خدا بخواهد، كشتى ها را به وسيله غرق هلاك مى كند و به كيفر گناهان، مردم از بين مى برد، و از بسيارى از گناهان ايشان در مى گذرد. و خلاصه مى خواهد بفرمايد: بعضى از گناهان مردم كافى است در اين كه مستحق غرق و هلاكت شوند، و خدا از بسيارى از گناهان ايشان در مى گذرد.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از إهلاك كشتى ها، إهلاك مردم است كه سوار بر آن هايند، كه يا مجازا نسبت إهلاك را به خود كشتى ها داده، و يا مضافى در تقدير است. و تقدير كلام «يُرسِلُ الرّيحَ العَاصِفَة فَيُوبِقهُم» مى باشد. و معنايش اين است كه: اگر خدا بخواهد، باد را ساكن و آرام مى كند و مردم در وسط دريا، راكد و بى حركت مى مانند. و اگر بخواهد، باد را به شدت مى فرستد تا با غرق كردن كشتى، ايشان را هلاك كند. و بسيارى را مشمول عفو خود قرار داده، نجات دهد.
و حاصل كلام اين كه: اگر بخواهد، باد را ساكن مى كند و يا آن را مى فرستد تا مردمى را به جرم گناهانشان، هلاك نموده و مردمى ديگر را به عفو از گناهانشان نجات بدهد. و خواننده، خود به خوبى مى داند كه چقدر اين تفسير بى مورد است.
بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «يَعفُ»، عطف است بر كلمه «يُسكِنِ الرّيح»، تا جمله «بِمَا كَسَبُوا»، و به همين جهت آن را با «و» عطف كرد، نه با «أو». و معنايش اين است كه: اگر بخواهد، آنان را با ساكن كردن در دريا عقاب مى كند، و يا با دچار شدن به طوفان شكنجه مى نمايد، و اگر بخواهد از بسيارى عفو مى كند. اين تفسير هم، مثل تفسير قبل داراى تكلّف است.
«وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فى ءَايَاتِنَا مَا لهَُم مِن مَحِيصٍ»:
بعضى گفته اند: اين جمله نتيجه اى است معطوف بر نتيجه ديگر كه حذف شده و تقدير آن، چيزى نظير اين عبارت است: «وَ يَعفُ عَن كَثيِرٍ لِيُظهِرَ بِهِ قُدرَتَهُ وَ يَعلَمَ الّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِنَا مَا لَهُم مِن مَفَرّ وَ لا مَخلَصٍ». يعنى: يكى از آيات خداوند كشتى ها است، كه اگر بخواهد، آن را چنين و چنان مى كند، تا بدين وسيله قدرت خود را بنماياند، و كسانى كه در آيات ما جدال مى كنند، بفهمند كه هيچ راه گريزى ندارند».
و از اين قبيل عطف به محذوف، در قرآن كريم بسيار آمده. چيزى كه هست، در اين گونه موارد آنچه كه به محذوف عطف شده، با «لام» آمده. مانند «وَ لِيَعلَمَ اللّهُ الّذِينَ آمَنُوا». يعنى: ما روزگار را بين مردم دست به دست مى گردانيم تا چنين و چنان شود، و تا خدا بداند چه كسانى ايمان آورده و تا از شما گواه بگيرد. و نيز مانند جملۀ «وَ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ». يعنى: ما اين چنين ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا چنين و چنان شود و تا او از دارندگان يقين گردد.
بعضى ديگر احتمال داده اند كه جمله مذكور، عطف باشد بر جزاى شرط. يعنى بر «يُسكِن»، «يَظلَلنَ»، «يُوبِقهُنّ»، «يَعفُ»، به حذف «أن» ناصبه. مثل اين كه بگويى: «إن جِئتَنِى أكرِمكَ وَ أعطِيكَ كَذَا وَ كَذَا». و كلمه «أعطيك» را به فتح مى خوانيم، به تقدير «أن» ناصبه، و چون اين مسأله مربوط به علم نحو است، خواننده را بدين علم ارجاع مى دهيم.
«فَمَا أُوتِيتُم مِن شئٍ فَمَتَاعُ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا ...»:
اين آيه تفصيل و شرحى است براى مسأله روزى دادن كه قبلا بدان اشاره كرده بود، و آن را تقسيم مى كند به رزق عمومى و خصوصى. «رزق عمومى» عبارت است از: ماديات كه خداوند، آن را هم به مؤمن و هم به كافر داده. و «رزق خصوصى» عبارت است از: آنچه نزد خدا ذخيره شده براى آخرت مؤمنان به تنهايى. و به مناسبت، ذكرى هم از اوصاف مؤمنان نموده و اشاره اى هم به آينده ستمكاران در قيامت مى كند.
پس در جمله مورد بحث، خطاب «أوتِيتُم» - به طورى كه از سياق بر مى آيد - به عموم مردم است، نه خصوص مشركان. و مراد از «أُوتِيتُم مِن شَئٍ»، تمامى نعمت هايى است كه خدا به مردم روزى كرده. و اگر كلمه «مَتاع» را به كلمه «حَياة» اضافه فرموده، اشاره است به اين كه نعمت هاى مادى، روزى قطع مى شود و ثبات و دوامى ندارد. و معناى آيه اين است: آنچه به شما داده شده، از نعمت هايى كه نزد شما است، متاعى است كه در روزهاى اندكى از آن تمتع مى بريد.
«وَ مَا عِندَ اللّهِ خَيرٌ وَ أبقَى لِلّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبّهِم يَتَوَكّلُون» - مراد از «مَا عِندَ اللّه»، ثواب هايى است كه خدا براى مؤمنان ذخيره كرده تا در آخرت به عنوان پاداش به ايشان بدهد. و لام در جمله «لِلّذِينَ آمَنُوا»، لام ملك است، و اين جار و مجرور، ظرف لغوى است. بعضى هم گفته اند: لام متعلق است به كلمه «أبقى»، ولى وجه اول روشن تر است. و بهتر بودن آنچه نزد خداست، بدين جهت است كه خالص است و آميخته با ناگواری ها نيست، و باقى تر بودن آن، براى اين است كه مانند نعمت هاى دنيا با پايان پذيرفتن دنيا، پايان نمى پذيرد.
بیان برخی ازصفات نيك مؤمنان: اجتناب از كبائر و فواحش و...
«وَ الَّذِينَ يجْتَنِبُونَ كَبَائرَ الاثمِ وَ الْفَوَاحِش وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ»:
اين جمله عطف است بر جمله «الّذِينَ آمَنُوا»، و اين آيه با دو آيه بعدش، صفات نيك مؤمنان را مى شمارد. و اين كه بعضى از مفسران، آن را كلام تازه اى دانسته اند، حرفى است كه با سياق سازش ندارد.
و «كبائر الإثم»، عبارت است از: گناهان كبيره اى كه آثار سوئش بزرگ است، و خداى تعالى، از جمله آن ها، میگسارى و قمار را شمرده و فرموده: «قُل فِيهِماَ إثمٌ كَبِيرٌ»، و كلمه «فَوَاحِش»، جمع «فاحشه» است، كه به معناى گناه شنيع و بى شرمانه است، و خداى تعالى، زنا و لواط را از مصاديق آن شمرده و فرموده: «وَ لا تَقرَبوُا الزّنَى إنّهُ كَانَ فَاحِشَةً». و از لوط حكايت كرده كه در باره لواط فرموده: «أتَأتُونَ الفَاحِشَةَ وَ أنتُم تُبصِرُون».
«يَجتَنِبَُونَ كَبَائِرَ الإثمِ وَ الفَوَاحِش» - با در نظر گرفتن اين كه اين سوره در مكه نازل شده، جمله مورد بحث، اشاره اى است اجمالى به احكامى كه بعد از اين در باره تحريم گناهان كبيره و فواحش تشريع مى شود.
«وَ إذَا مَا غَضِبُوا هُم يَغفِرُون» - اين جمله اشاره است به فضيلت عفو در هنگام غضب كه از بارزترين صفات مؤمنان است، و به همين جهت، اين طور كه ملاحظه مى كنيد تعبير كرده، و نفرموده: «وَ يَغفِرُونَ إذَا غَضِبُوا». چون در آن تعبير، از چند جهت تأكيد به كار رفته، و مانند تعبير دوم، عفو و مغفرت را منحصر در صورت غضب نكرده.
«وَ الَّذِينَ استَجَابُوا لِرَبّهِمْ وَ أَقَامُوا الصّلَوةَ...»:
كلمه «استجابت»، به معناى اجابت و پذيرفتن است. و منظور از اين كه فرمود: «مؤمنان، پروردگار خود را استجابت مى كنند»، به شهادت سياق، اين است كه: اعمال صالحى كه خدا از ايشان خواسته، انجام مى دهند، و اگر بعد از آن در بين همه تكاليف الهى نام نماز را به ميان آورد و فرمود «و نماز به پا مى دارند»، از باب ذكر خاص بعد از عام است، و به خاطر اهميت و شرافتى است كه نماز دارد.
علاوه بر اين كه از ظاهر كلام بر مى آيد كه اين آيات مكّى است و در مكّه، ساير واجبات از قبيل زكات و خمس و روزه و جهاد واجب نشده بود. در جمله مورد بحث نيز، همان حرف كه در جمله «وَ الّذِينَ يَجتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإثم» زديم، مى آيد. يعنى اين جمله هم، اشاره اى است اجمالى به اين كه به زودى دستوراتى در باره اعمال صالح مى رسد. و اين كلام در جمله ذيل نيز جارى است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |