تفسیر:نمونه جلد۲۷ بخش۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ََآيه ۱۱ - ۱۵
آيه و ترجمه
كَذَّبَت ثَمُودُ بِطغْوَاهَا(۱۱) إِذِ انبَعَث أَشقَاهَا(۱۲) فَقَالَ لهَُمْ رَسولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَ سقْيَهَا(۱۳) فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسوَّاهَا(۱۴) وَ لا يخَاف عُقْبَهَا(۱۵) ترجمه : ۱۱ - قوم ثمود بر اثر طغيان (پيامبرشان را) تكذيب كردند. ۱۲ - آنگاه كه شقى ترين آنها بپاخاست . ۱۳ - و فرستاده الهى (صالح ) به آنها گفت ناقه خدا را با آبشخورش واگذاريد (و مزاحم آن نشويد). ۱۴ - ولى آنها او را تكذيب نمودند و ناقه را پى كردند و به هلاكت رساندند، لذا پروردگارشان آنها را به خاطر گناهى كه مرتكب شده بودند در هم كوبيد و سرزمينشان را صاف و مسطح نمود! ۱۵ - و او هرگز از فرجام اين كار بيم ندارد
تفسير : عاقبت مرگبار طغيانگران به دنبال هشدارى كه در آيات قبل در باره عاقبت كار كسانى كه نفس خود را آلوده مى كنند آمده بود، در اين آيات به عنوان نمونه به يكى از مصداقهاى واضح تاريخى اين مطلب پرداخته ، و سرنوشت قوم طغيانگر ثمود را در عباراتى كوتاه و قاطع و پر معنى بيان كرده مى فرمايد: قوم ثمود به سبب طغيان ، پيامبرشان را تكذيب كردند، و آيات الهى را انكار نمودند (كذبت ثمود بطغواها). «طغوى » و «طغيان » هر دو به يك معنى است ، و آن تجاوز از حد و مرز است ، و در اينجا منظور تجاوز از حدود الهى و سركشى در مقابل فرمانهاى او است . قوم ثمود كه نام پيامبرشان صالح بود از قديميترين اقوامى هستند كه در يك منطقه كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند، زندگى مرفه ، سرزمين آباد، دشتهاى مسطح با خاكهاى مساعد و آماده براى كشت و زرع ، و قصرهاى مجلل ، و خانه هاى مستحكم داشتند، ولى نه تنها شكر اين همه نعمت را بجا نياوردند، بلكه سر به طغيان برداشته ، و به تكذيب پيامبرشان صالح برخاستند، و آيات الهى را به باد سخريه گرفتند، و سرانجام خداوند آنها را با يك صاعقه آسمانى نابود كرد.
سپس به يكى از نمونه هاى بارز طغيان اين قوم پرداخته ، مى افزايد: آنگاه كه شقى ترين آنها بپاخاست (اذ انبعث اشقاها) «اشقى » به معنى شقى ترين و سنگدلترين افراد آن قوم ، اشاره به همان كسى است كه ناقه ثمود را به هلاكت رساند همان ناقه (شتر ماده )اى كه به عنوان يك معجزه در ميان آن قوم ظاهر شده بود، و هلاك كردن آن اعلان جنگ با آن پيامبر الهى بود. به گفته مفسران و مؤ رخان نام اين شخص قدار بن سالف بود. در بعضى از روايات آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود: من اشقى الاولين ؟ سنگدلترين افراد اقوام نخستين كه بود؟ على (عليه السلام ) در پاسخ عرض كرد: عاقر الناقة آن كسى كه ناقه ثمود را به هلاكت رساند. پيامبر فرمود: صدقت ، فمن اشقى الاخرين ؟: راست گفتى ، شقى ترين افراد اقوام اخير چه كسى است على (عليه السلام ) مى گويد: عرض كردم نمى دانم اى رسول خدا. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: الذى يضربك على هذه ، و اشار الى يافوخه : كسى كه شمشير را بر اين نقطه از سر تو وارد مى كند، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اشاره به قسمت بالاى پيشانى آن حضرت كرد و.
در آيه بعد به شرح بيشترى در زمينه طغيانگرى قوم ثمود پرداخته ، مى افزايد: رسول خدا به آنها گفت : ناقه خداوند را با آبشخورش واگذاريد ، و مزاحم آن نشويد (فقال لهم رسول الله ناقه الله و سقياها). منظور از «رسول الله » ((در اينجا حضرت صالح (عليه السلام ) پيغمبر قوم ثمود است ، و تعبير به ناقة الله (شتر ماده متعلق به خداوند) اشاره به اين است كه اين شتر يك شتر معمولى نبود، بلكه به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوى صالح فرستاده شده بود، يكى از ويژگيهاى آن طبق روايت مشهور اين بود كه شتر مزبور از دل صخره اى از كوه برآمد تا معجزه گويائى در برابر منكران لجوج باشد. از آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه حضرت صالح (عليه السلام ) به آنها خبر داد كه آب آشاميدنى قريه بايد ميان آنها و ناقه تقسيم شود، يك روز براى ناقه ، و روز ديگر براى اهل قريه باشد، و هر كدام در نوبت خود از آب استفاده كنند و مزاحم ديگرى نشوند: و نبئهم ان الماء قسمة بينهم كل شرب محتضر (قمر - ۲۸). و مخصوصا به آنها گفت : اگر متعرض اين ناقه شويد عذاب خداوند دامان شما را خواهد گرفت : «فلا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب يوم عظيم » (شعراء - ۱۵۶). و در آيه بعد مى گويد: اين قوم سركش اعتنائى به كلمات اين پيامبر بزرگ و هشدارهاى او نكردند، او را تكذيب كرده ، و ناقه را به هلاكت رساندند (فكذبوه فعقروها).
«عقروها» از ماده عقر (بر وزن ظلم ) به معنى اصل و اساس و ريشه چيزى است ، و عقر ناقه به معنى ريشه كن كردن و هلاك نمودن آن است . بعضى نيز گفته اند كه منظور پى كردن اين حيوان است ، يعنى پائين پاى او را قطع كردن و به زمين افكندن كه نتيجه آن نيز مرگ اين حيوان است . جالب توجه اينكه كسى كه ناقه را به هلاكت رساند، يك نفر بيشتر نبود كه قرآن از او تعبير به «اشقى » كرده است ، ولى در آيه فوق مى بينيم كه اين عمل به تمام طغيانگران قوم ثمود نسبت داده شده ، و «عقروها» به صورت صيغه جمع آمده ، اين به خاطر آن است كه ديگران هم به نحوى در اين كار سهيم بودند، چرا كه اولا اينگونه توطئه ها معمولا توسط گروه و جمعيتى طراحى مى شود، سپس به دست فرد معين يا افراد معدودى به اجرا در مى آيد، و ثانيا چون با رضايت و خشنودى ديگران انجام مى گيرد سبب شركت آنها در اين امر مى شود كه رضايت سبب شركت در نتيجه است . لذا در كلام رسا و گويائى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : انما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمهم الله بالعذاب ، لما عموه بالرضى ، فقال سبحانه : «فعقروها فاصبحوا نادمين »: ناقه ثمود را تنها يك نفر به هلاكت رساند، ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت ، چرا كه همگى به اين امر رضايت دادند، و لذا فرموده است : آنها (همگى ) ناقه را هلاك كردند، و سپس از كرده خود همگى پشيمان شدند (اما در زمانى كه پشيمانى سودى نداشت ). و به دنبال اين تكذيب و مخالفت شديد خداوند چنان آنها را مجازات كرد كه اثرى از آنان باقى نماند، چنانكه در ادامه همين آيه مى فرمايد: پروردگارشان به خاطر گناهى كه كرده بودند همه را درهم كوبيد و نابود كرد و سرزمين آنها را صاف و مسطح نمود (فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسواها).
صاعقه همان صيحه عظيم آسمانى در چند لحظه كوتاه چنان زلزله و لرزهاى در سرزمين آنها ايجاد كرد كه تمام بناها روى هم خوابيد و صاف شد و خانه هايشان را به گورهاى آنها مبدل ساخت . «دمدم » از ماده (دمدمة ) گاه به معنى هلاك كردن آمده ، و گاه به عذاب و مجازات كامل ، و گاه به معنى كوبيدن و نرم كردن و گاه به معنى ريشه كن ساختن ، و گاه به معنى خشم و غضب نمودن و يا احاطه كردن و فراگير شدن و همه اين معانى در آيه مورد بحث صادق است ، چرا كه اين عذاب گسترده از خشم الهى سرچشمه مى گرفت و همه آنها را در هم كوبيد و نرم كرد و ريشه كن ساخت . «سواها» از ماده تسويه ممكن است به معنى صاف كردن خانه ها و زمينهاى آنها بر اثر صيحه عظيم و صاعقه و زلزله باشد، و يا به معنى يكسره كردن كار اين گروه ، و يا مساوات همه آنها در مجازات و عذاب به گونه اى كه احدى از آنان از اين ماجرا سالم در نرفت . جمع ميان اين معانى نيز ممكن است . ضمير در «سواها» به قبيله ثمود باز مى گردد، و يا به شهرها و آباديهاى آنان كه خداوند همه را با خاك يكسان نمود. بعضى نيز گفته اند به «دمدمة » بر مى گردد كه از جمله بعد استفاده مى شود، يعنى خداوند اين خشم و غضب و هلاكت را يكسان در ميان آنها قرار داد به طورى كه همگى را فرا گرفت . تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد. در ضمن از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه مجازات آنها نتيجه گناه آنها و متناسب با آن بوده است ، و اين عين عدالت و حكمت است . درباره بسيارى از اقوام مى خوانيم كه به هنگام ظهور آثار عذاب پشيمان
شده ، و راه توبه را پيش مى گرفتند ولى عجيب اينكه در بعضى از روايات آمده است كه وقتى قوم صالح نشانه هاى عذاب را ديدند به جستجوى او پرداختند كه هر كجا وى را پيدا كنند نابود سازند و اين دليل بر عمق عصيان و سركشى آنها در مقابل خدا و پيامبر او است ، ولى خداوند او را نجات داد و آنها را هلاك كرد و طومار زندگانيشان را به كلى در هم پيچيد. سرانجام در آخرين آيه براى اينكه هشدار محكمى به تمام كسانى كه در همان مسير و خط حركت مى كنند بدهد مى فرمايد: و خداوند هرگز از فرجام اين كار بيمى ندارد (و لا يخاف عقباها). بسيارند حاكمانى كه قدرت بر مجازات دارند ولى پيوسته از پى آمدهاى آن بيمناكند، و از واكنشها و عكس العملها ترسان ، و به همين دليل از قدرت خود استفاده نمى كنند، و يا به تعبير صحيحتر قدرت آنان آميخته با ضعف و ناتوانى و علمشان آميخته با جهل است ، چرا كه مى ترسند توانائى بر مقابله با پى آمدهاى آن نداشته باشند. ولى خداوند قادر متعال كه علمش احاطه به همه اين امور و عواقب و آثار آنها دارد، و قدرتش براى مقابله با پيامدهاى حوادث با هيچ ضعفى آميخته نيست بيمى از عواقب اين امور ندارد، و به همين دليل با نهايت قدرت و قاطعيت آنچه را كه اراده كرده است انجام مى دهد. طغيانگران نيز بايد حساب كار خود را برسند و از اينكه به خاطر اعمالشان مشمول خشم و غضب الهى گردند خود را بر حذر دارند. «عقبى » به معنى پايان و نهايت و فرجام كار است و ضمير در «عقباها» به
«دمدمه » و هلاكت باز مى گردد نكته ها :
خلاصه سرگذشت قوم
ثمود قوم ثمود چنانكه گفتيم در سرزمينى ميان مدينه و شام (بنام وادى القرى ) زندگى مى كردند، آئينشان بت پرستى و در انواع گناهان غوطه ور بودند، صالح پيغمبر بزرگ الهى از ميان آنان برخاست ، و براى هدايت و نجاتشان همت گماشت ، ولى آنها نه دست از بت پرستى برداشتند، و نه در طغيان و گناه تجديد نظر كردند. هنگامى كه تقاضاى معجزه اى كردند خداوند ناقه (شتر مادهاى ) را به طريق اعجازآميز و خارق العاده از دل كوه برآورد، ولى براى اينكه آنها را در اين مورد بيازمايد دستور داد يك روز تمام آب قريه را در اختيار اين ناقه بگذارند، و روز ديگر در اختيار خودشان باشد، حتى در بعضى از روايات آمده كه در آن روز كه از آب محروم بودند از شير ناقه بهره مى گرفتند، ولى اين معجزه بزرگ نيز از لجاجت و عناد آنها نكاست ، هم طرح نابودى ناقه ريختند، و هم كشتن صالح (عليه السلام ) را چرا كه او را مزاحم اميال و هوسهاى خود مى ديدند. نقشه نابودى ناقه چنانكه گفتيم به وسيله مرد بسيار بى رحم و شقاوتمندى بنام «قدار بن سالف » عملى شد و او با ضرباتى ناقه را از پاى در آورد. اين در حقيقت اعلان جنگ با خدا بود، چرا كه مى خواستند با از ميان بردن ناقه كه معجزه صالح بود نور هدايت را خاموش كنند، اينجا بود كه حضرت صالح به آنها اخطار كرد كه سه روز در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهند
متمتع شوند ولى بدانند بعد از سه روز عذاب الهى همه را فرا مى گيرد (سوره هود آيه ۶۵). اين سه روز مهلتى بود براى تجديد نظر نهائى ، و آخرين فرصتى بود براى توبه و بازگشت ، ولى آنها نه تنها تجديد نظر نكردند بلكه بر طغيانشان افزودند، در اينجا بود كه عذاب الهى بر آنها فرو باريد، صيحه آسمانى سرزمينشان را در هم كوبيد، و همگى در خانه هايشان بر زمين افتادند و مردند و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين (هود - ۶۷). آنچنان نابود گشتند و سرزمينشان خاموش شد كه گوئى هرگز كسى ساكن آن ديار نبود، ولى خداوند صالح و ياران مؤ منش را از اين مهلكه نجات داد (هود - ۶۶). شرح بيشتر درباره سرگذشت قوم ثمود را در جلد ۹ تفسير نمونه صفحه ۱۶۱ به بعد مطالعه فرمائيد. ۲ - «اشقى الاولين » و «اشقى الاخرين » جمعى از بزرگان شيعه و اهل سنت از جمله ثعلبى و واحدى و ابن مردويه و خطيب بغدادى و طبرى و موصلى و احمد حنبل و غير آنها به اسناد خود از عمار ياسر و جابر بن سمره و عثمان بن صهيب از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل كرده اند كه به على (عليه السلام ) فرمود: يا على ! اشقى
الاولين عاقر الناقة ، و اشقى الاخرين قاتلك ، و فى رواية من يخضب هذه من هذا: اى على ! شقى ترين پيشينيان همان كسى بود كه ناقه صالح را كشت ، و شقى ترين فرد از آخرين قاتل تو است ، و در روايتى آمده است كسى است كه اين را با آن رنگين كند (اشاره به اينكه محاسنت را با خون فرقت خضاب مى كند). در حقيقت شباهتى ميان قدار بن سالف كننده ناقه صالح و قاتل امير مؤ منان عبد الرحمن بن ملجم مرادى وجود داشت . هيچ يك از اين دو خصومت شخصى نداشتند، بلكه هر دو مى خواستند نور حق را خاموش كنند، و معجزه و آيتى از آيات الهى را از ميان بردارند، و همانگونه كه بعد از ماجراى ناقه صالح عذاب الهى آن قوم طاغى و سركش را فرو گرفت مسلمين نيز بعد از شهادت مظلومانه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در زير سلطه حكومت جبار و بيدادگر بنى اميه شاهد دردناكترين عذابها شدند. قابل توجه اينكه حاكم حسكانى در «شواهد التنزيل » روايات بسيار فراوانى در اين زمينه نقل كرده كه از نظر مضمون و محتوى شبيه روايت بالا است .
تهذيب نفس وظيفه بزرگ الهى
هر قدر سوگندهاى قرآن در يك زمينه بيشتر و محكمتر باشد دليل بر اهميت موضوع است ، و ميدانيم طولانى ترين و مؤ كدترين در اين سوره است به خصوص اينكه سوگند به ذات پاك خداوند سه بار در آن تكرار شده ، و سرانجام
روى اين مساءله تكيه شده است كه فلاح و رستگارى در تزكيه نفس است ، و محروميت و شكست و بدبختى در ترك تزكيه است . در واقع مهمترين مساءله زندگى انسان نيز همين مساءله است ، و در حقيقت قرآن با تعبير فوق مطلب را بازگو مى كند كه رستگارى انسان نه در گرو پندارها و خيالها است ، نه در سايه مال و ثروت و مقام ، نه وابسته به اعمال اشخاص ديگر (آنگونه كه مسيحيان تصور مى كنند كه فلاح هر انسانى در گرو فداكارى عيساى مسيح است ) و نه مانند اينها. بلكه در گرو پاكسازى و تعالى روح و جان در پرتو ايمان و عمل صالح است . بدبختى و شكست انسان نيز نه در قضا و قدر اجبارى است ، و نه در سرنوشتهاى الزامى نه معلول فعاليتهاى اين و آن ، بلكه تنها و تنها به خاطر آلودگى به گناه و انحراف از مسير تقوى است . در تواريخ آمده است كه همسر عزيز مصر (زليخا) هنگامى كه يوسف مالك خزائن ارض شد و حاكم بر سرزمين مصر گشت ، او را ملاقات كرد و گفت : ان الحرص و الشهوة تصير الملوك عبيدا، و ان الصبر و التقوى يصير العبيد ملوكا، فقال يوسف قال الله تعالى : انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين : حرص و شهوت پادشاهان را برده ساخت ، و صبر و تقوى بردگان را پادشاه يوسف سخن او را تصديق كرد و اين كلام الهى را به او خاطر نشان ساخت : هر كس كه تقوى و شكيبائى را پيشه كند خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد. همين معنى به عبارت ديگرى نقل شده كه همسر عزيز مصر در رهگذرى نشسته بود كه موكب يوسف از آنجا عبور كرد، زليخا گفت : الحمد لله الذى جعل الملوك بمعصيتهم عبيدا، و جعل العبيد بطاعتهم ملوكا:
شكر خدائى را كه پادشاهان را به سبب معصيت برده كرد، و بردگان را به خاطر اطاعت پادشاه . آرى بندگى نفس ، سبب بردگى انسان ، و تقوى و تهذيب نفس سبب حكومت بر جهان هستى است . چه بسيارند كسانى كه بر اثر بندگى خدا به مقامى رسيده اند كه صاحب ولايت تكوينى شده و مى توانند به اذن خدا در حوادث اين جهان اثر بگذارند و دست به كرامات و خوارق عادات بزنند. خداوندا! در مبارزه با هواى نفس تو يار و ياور ما باش . پروردگارا! تو فجور و تقوى را به ما الهام كردى ، توفيق استفاده از اين الهام را به ما عنايت فرما. بار الها! دسيسه هاى شيطان در نفس آدمى مخفى و مرموز است ، ما را به شناخت اين دسيسه ها آشنا ساز! آمين يا رب العالمين
َسوره الليل
ََمقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى ۲۱ آيه است
محتوى و فضيلت سوره الليل اين سوره كه از سوره هاى مكى است ويژگيهاى سوره هاى مكى را در بر دارد، مقطعهاى آيات كوتاه ، محتواى آنها داغ ، و عمدتا ناظر به قيامت و پاداش و كيفر الهى و عوامل و اسباب آن است . در آغاز بعد از ذكر سه سوگند مردم را به دو گروه تقسيم مى كند: انفاق كنندگان با تقوى ، و بخيلانى كه منكر پاداش قيامتند، پايان كار گروه اول را خوشبختى و سهولت و آرامش ، و پايان كار گروه دوم را سختى و تنگى و بدبختى مى شمرد. در بخش ديگرى از اين سوره ، بعد از اشاره به اين معنى كه هدايت بندگان بر خدا است ، همگان را از آتش فروزان دوزخ انذار مى كند. و در آخرين بخش كسانى را كه در اين آتش مى سوزند و گروهى را كه از آن نجات مى يابند با ذكر اوصاف معرفى مى كند. در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: من قراءها اعطاه الله حتى يرضى ، و عافاه من العسر و يسر له اليسر: هر كس اين سوره را تلاوت كند خداوند آنقدر به او مى بخشد كه راضى شود، و او را از سختيها نجات مى دهد و مسير زندگى را براى او آسان مى سازد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |