تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۵۷

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۲۲ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۵۸

آيه ۵۱ - ۵۵

آيه و ترجمه وَ قَالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلَهَينِ اثْنَينِ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَحِدٌ فَإِيَّى فَارْهَبُونِ(۵۱) وَ لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ وَاصِباً أَ فَغَيرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ(۵۲) وَ مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسكُمُ الضرُّ فَإِلَيْهِ تجْئَرُونَ(۵۳) ثُمَّ إِذَا كَشف الضرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكم بِرَبهِمْ يُشرِكُونَ(۵۴) لِيَكْفُرُوا بِمَا ءَاتَيْنَهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسوْف تَعْلَمُونَ(۵۵) ترجمه : ۵۱ - و خداوند فرمان داده دو معبود انتخاب نكنيد، معبود (شما) تنها يكى است ، تنها از (كيفر) من بترسيد. ۵۲ - آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است ، و همواره دين (و قوانين دينى ) از او مى باشد و آيا از غير او مى ترسيد؟! ۵۳ - آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست ، سپس هنگامى كه ناراحتيها به شما مى رسد او را مى خوانيد. ۵۴ - و هنگامى كه ناراحتى و رنج را از شما برطرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان شريك قائل مى شوند. ۵۵ - (بگذار) نعمتهائى را كه به آنها داده ايم كفران كنند و چند روزى (از اين متاع دنيا) بهره گيرند، اما بزودى خواهيد دانست (سرانجام كارتان به كجا خواهد كشيد.

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۵۹

تفسير : دين يكى و معبود يكى ! در تعقيب بحث توحيد و خداشناسى از طريق نظام آفرينش ، آيات مورد بحث به نفى شرك مى پردازد، تا با تقارن اين دو به يكديگر، حقيقت آشكارتر شود. در آغاز مى گويد: خدا دستور داده كه دو معبود براى خود انتخاب نكنيد (و قال الله لا تتخذوا الهين اثنين ). «معبود تنها يكى است » (انما هو اله واحد). وحدت نظام آفرينش و وحدت قوانين حاكم بر آن ، خود دليلى بر وحدت آفريدگار و وحدت معبود است . اكنون كه چنين است ، تنها از كيفر من بترسيد و از مخالفت فرمان من بيم داشته باشيد نه غير آن ) (فاياى فارهبون ). مقدم شدن كلمه «اياى » دليل بر حصر است مانند اياك نعبد يعنى تنها و تنها بايد از مخالفت و كيفر من ترس داشته باشيد. جالب اينكه در اين آيه تنها نفى دو معبود شده است ، در حالى كه مى دانيم مشركان عرب ، بتها و معبودهاى بسيار زيادى داشته ، و بتخانه هاى آنها مملو از انواع و اشكال بتهاى مختلف بود، اين تعبير ممكن است اشاره به يكى از چند نكته و يا همه نكات زير باشد: ۱ - آيه مى گويد حتى پرستش دو معبود غلط است تا چه رسد به پرستش معبودهاى متعدد و به تعبير ديگر حداقل را بيان كرده تا بقيه به طور مؤ كدترى نفى شوند، زيرا هر عددى را بخواهيم ما فوق واحد انتخاب كنيم بايد از دو بگذريم .

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۶۰

۲ - در اينجا همه معبودهاى باطل ، يكى محسوب شده ، مى گويد آنها را در مقابل حق قرار ندهيد، و دو معبود (حق و باطل ) را نپرستيد. ۳ - عربهاى جاهلى در حقيقت دو معبود براى خود انتخاب كرده بودند: معبودى كه خالق و آفريننده جهان است يعنى الله كه به او اعتقاد داشتند، و ديگر معبودى كه او را واسطه ميان خود و الله و منشا خير و بركت و نعمت مى دانستند، يعنى بتها. ۴ - ممكن است آيه فوق ناظر به نفى عقيده ثنويين (دوگانه پرستان ) همانها كه قائل به خداى خير و خداى شر بودند باشد، چرا كه آنها منطقى هر چند ضعيف و نادرست براى خود در اين دوگانه پرستى داشتند ولى بت پرستان عرب حتى اين منطق ضعيف را هم نداشتند. مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذيل همين آيه جمله لطيفى از بعضى از حكماء نقل مى كند و آن اينكه پروردگار به تو دستور داده است كه دو معبود را مپرست ، اما تو آنهمه معبود براى خود ساختى ، نفس سركش ‍ تو بتى است ، و هوى و هوست بت ديگر، و دنيا و هدفهاى ماديت بتهاى ديگر، تو حتى در برابر انسانها سجده مى كنى تو چگونه يگانه پرستى ؟!)) و به دنبال اين دستور ضمن سه آيه ، دليل توحيد عبادت را با چهار بيان مشخص مى كند: نخست مى گويد: آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است (و له ما فى السماوات و الارض ). آيا در مقابل كسى كه مالك عالم هستى است بايد سجده كرد يا بتهاى فاقد همه چيز؟ سپس اضافه مى كند نه تنها آسمانها و زمين از آن او است كه همواره دين

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۶۱

و تمام قوانين نيز از ناحيه او مى باشد (و له الدين و اصبا). هنگامى كه ثابت شد عالم هستى از آن او است و قوانين تكوينى را او ايجاد كرده مسلم است كه قوانين تشريعى هم بايد به وسيله او تعيين گردد و طبعا اطاعت نيز مخصوص او است . «واصب » در اصل از ماده «وصوب » به معنى دوام گرفته شده است ، و بعضى آنرا به معنى خالص تفسير كرده اند (طبعا تا چيزى خالص نباشد دوام پيدا نخواهد كرد) و ممكن است تعبير آيه فوق اشاره به هر دو جهت باشد، يعنى هميشه و هر زمان دين خالص از آن خدا است ، و كسانى كه دين را به معنى اطاعت گرفته اند، واصب را به معنى واجب دانسته اند يعنى تنها بايد اطاعت فرمان خدا كرد. در روايتى مى خوانيم كه شخصى از تفسير اين جمله از امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال كرد، امام فرمود: واصب يعنى واجب . ولى روشن است كه اين معانى همه لازم و ملزوم يكديگرند: و در پايان اين آيه مى فرمايد: آيا با اين حال كه همه قوانين و دين و اطاعت از آن خدا است «از غير او پرهيز مى كنيد؟» (ا فغير الله تتقون ). مگر بتها مى توانند به شما زيانى برسانند؟ يا نعمتى به شما ببخشند؟ كه از مخالفتشان بيم داريد و عبادتشان را لازم مى شمريد؟! با اينكه آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خدا است (و ما بكم من نعمة فمن الله ). اين در حقيقت سومين بيان است براى لزوم پرستش معبود يگانه يعنى الله ، و منظور اين است كه اگر پرستش بتها به خاطر شكر نعمت است ، كه بتها به شما

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۶۲

نعمتى نداده اند كه شكرش لازم باشد، بلكه سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فرا گرفته است ، با اين حال بندگى او را رها مى كنيد و به سراغ بتها مى رويد! علاوه بر اين هنگامى كه ناراحتيها، مصائب ، بلاها و رنجها به سراغ شما مى آيد براى دفع آنها تنها دست تضرع به درگاه او برمى داريد و او را مى خوانيد (ثم اذا مسكم الضر فاليه تجئرون ). بنابر اين اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر و حل مشكلات است ، آنهم كه از ناحيه خدا است و شما نيز عملا ثابت كرده ايد كه در سختترين حالات زندگى همه چيز را رها مى كنيد و تنها به در درگاه او مى رويد. و اين چهارمين بيان براى مساءله توحيد عبادت است . «تجئرون » در اصل از ماده جؤ ار (بر وزن غبار) به معنى آواى چهار پايان و وحوش است كه بى اختيار به هنگام درد و رنج سر مى دهند و سپس به عنوان كنايه در همه ناله هائى كه بى اختيار از درد و رنج برمى خيزد به كار رفته است ، انتخاب اين تعبير در اينجا مخصوصا اين نكته را مى رساند كه در آن زمان كه مشكلات فوق العاده زياد مى شود و كارد به استخوان مى رسد و بى اختيار فرياد درد و رنج مى كشيد، آيا در آن زمان جز الله را مى خوانيد؟! پس چرا در حال آرامش و مشكلات كوچك دست به دامن بت مى زنيد؟! آرى در اين گونه موارد خداوند نداى شما را مى شنود و به آن پاسخ مى گويد و مشكلاتتان را بر طرف مى سازد سپس هنگامى كه زيان و رنج را از شما بر طرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان شريك قرار مى دهند و به سراغ بتها مى روند (ثم اذا كشف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون ). در حقيقت قرآن به اين نكته باريك اشاره مى كند كه فطرت توحيد در وجود همه شما هست ، ولى در حال عادى ، پرده هاى غفلت و غرور و جهل و تعصب

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۶۳

و خرافات آنرا مى پوشاند، اما به هنگامى كه تند باد حوادث و طوفانهاى بلا مى وزد اين پردهها كنار مى روند و نور فطرت آشكار مى گردد و مى درخشد، درست در همين حال است كه خدا را با تمام وجود و با اخلاص كامل مى خوانيد، خدا نيز پرده هاى بلا و رنج و مصيبت را از شما دور مى سازد كه اين گشودن پرده هاى رنج ، نتيجه گشوده شدن پرده هاى غفلت است (توجه داشته باشيد در آيه تعبير به كشف الضر شده است كه به معنى كنار زدن پرده هاى مشكلات است ). ولى هنگامى كه طوفان فرو نشست و به ساحل آرامش باز گشتيد، از نو همان غفلت و غرور، و همان شرك و بت پرستى خودنمائى مى كند. در آخرين آيه مورد بحث ، پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت ، با لحنى تهديد آميز چنين مى گويد: نعمتهائى را كه به شما داده ايم كفران كنيد و چند روزى از اين متاع دنيا بهرهمند شويد ولى بزودى خواهيد دانست نتيجه و پايان كارتان چيست (ليكفروا بما آتينا هم فتمتعوا فسوف تعلمون ). اين درست به آن مى ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلائل مختلف ، نصيحت و ارشاد كند و سرانجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها در او اثر نكند با يك جمله تهديد آميز گفتار خود را پايان مى دهد و مى گويد: با توجه به اين مطالبى كه گفتم باز هم هر چه از دستت بر مى آيد بكن ولى نتيجه كارت را بزودى خواهى ديد. بنابر اين «لام » در «ليكفروا» لام امر است ، امرى كه براى تهديد بيان شده ، همانند «تمتعوا» كه آنهم امر است به عنوان تهديد، با اين تفاوت كه ليكفروا صيغه غائب است و تمتعوا مخاطب ، گوئى نخست آنها را غائب فرض كرده ، مى گويد اينها بروند و همه اين نعمتها را كفران كنند، و با اين

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۶۴

تهديد، حالت توجه مختصرى براى آنها پيدا شده به طورى كه به صورت مخاطب در آمده اند و به آنها مى گويد چند روزى از اين نعمتهاى دنيا بهره گيريد اما روزى خواهيد ديد كه چه اشتباه بزرگى مرتكب شده ايد و سرانجام كارتان به كجا مى رسد! در واقع اين آيه شبيه به آيه ۳۰ سوره ابراهيم است : قل تمتعوا فان مصيركم الى النار: بگو چند روزى از لذات اين جهان بهره گيريد كه سر انجام كار شما آتش دوزخ است !

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۶۵

آيه ۵۶ - ۶۰

آيه و ترجمه وَ يجْعَلُونَ لِمَا لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِّمَّا رَزَقْنَهُمْ تَاللَّهِ لَتُسئَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْترُونَ(۵۶) وَ يجْعَلُونَ للَّهِ الْبَنَتِ سبْحَنَهُ وَ لَهُم مَّا يَشتهُونَ(۵۷) وَ إِذَا بُشرَ أَحَدُهُم بِالاُنثى ظلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ(۵۸) يَتَوَرَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سوءِ مَا بُشرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسهُ فى الترَابِ أَلا ساءَ مَا يحْكُمُونَ(۵۹) لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ مَثَلُ السوْءِ وَ للَّهِ الْمَثَلُ الاَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(۶۰) ترجمه : ۵۶ - آنان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند سهمى از آنچه به آنان روزى داده ايم قرار مى دهند، به خدا سوگند (در دادگاه قيامت ) از اين دروغ و تهمتها بازپرسى خواهيد شد.

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۶۶

۵۷ - آنها (در پندار خود) براى خداوند دخترانى قرار مى دهند، منزه است او (از اينكه فرزندى داشته باشد) ولى براى خودشان آنچه را ميل دارند قائل مى شوند. ۵۸ - در حالى كه هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند دخترى نصيب تو شده صورتش (از فرط ناراحتى ) سياه مى شود، و مملو از خشم مى گردد! ۵۹ - از قوم و قبيله خود بخاطر بشارت بدى كه به او داده شده متوارى مى گردد (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش ‍ كند؟ چه بد حكمى مى كنند؟! ۶۰ - براى آنها كه ايمان به سراى آخرت ندارند صفات زشت است ، و براى خدا صفات عالى است و او عزيز و حكيم است .

تفسير :

آنجا كه تولد دختر ننگ بود! از آنجا كه در آيات گذشته بحثهائى مستدل پيرامون نفى شرك و بت پرستى آمده بود، اين آيات به بخشى از بدعتهاى شوم و عادتهاى زشت مشركان مى پردازد تا دليل ديگرى باشد براى محكوم ساختن شرك و بت پرستى ، و در همين رابطه به سه قسمت از اين بدعتها و عادات شوم اشاره مى كند. نخست مى گويد: «اين مشركان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنها روزى داده ايم قرار مى دهند» (و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم ).

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۶۷

اين سهم ، قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سوره انعام آيه ۱۳۶ به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى دانستند و در راه آنها خرج مى كردند، در حالى كه نه از ناحيه اين بتها سودى به آنها مى رسيد و نه از زيان آنها بيمناك بودند كه بخواهند با اين كار، رفع خطر كنند، و اين احمقانه ترين معامله اى بود كه آنها انجام مى دادند. سپس اضافه مى كند به خدا سوگند در دادگاه عدل قيامت از اين دروغها و تهمتها بازپرسى خواهيد شد! (تا لله لتسئلن عما كنتم تفترون ). و به دنبال اين بازپرسى و اعتراف كردن كه در آنجا چاره اى از اعتراف نيست ، مجازات خواهيد شد، بنابر اين عمل زشت و شوم شما هم زيان دنيا دارد زيرا قسمتى از سرمايه هاى شما را مى بلعد و هم زيان در جهان ديگر. دومين بدعت شوم آنها اين بود كه براى خداوندى كه از هر گونه آلايش ‍ جسمانى پاك است ، دخترانى قائل ميشدند و معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدايند)) (و يجعلون لله البنات سبحانه ). ولى نوبت خودشان كه مى رسد آنچه را ميل دارند براى خود قائل ميشوند (و لهم ما يشتهون ). يعنى هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خدا قائل شده بودند براى خود نيز قائل شوند و اصلا دختر براى آنها عيب و ننگ و مايه سرشكستگى و بدبختى محسوب مى شد! آيه بعد براى تكميل اين مطلب اشاره به سومين عادت زشت و شوم آنها مى كند و مى گويد هنگامى كه به يكى از آنها بشارت دهند خدا دخترى به تو داده آنچنان از فرط ناراحتى چهرهاش تغيير مى كند كه صورتش ‍ سياه مى شود!

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۶۸

(و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا). ((و مملو از خشم و غضب مى گردد (و هو كظيم ). كار به همينجا پايان نمى گيرد او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش ، دامنش را گرفته از قوم و قبيله خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده است متوارى مى گردد (يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ). باز هم ، موضوع خاتمه نمى يابد بلكه او دائما در اين فكر غوطهور است كه آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد و دختر را نگهدارد و يا آنرا زنده در زير خاك پنهان سازد! (اء يمسكه على هون ام يدسه فى التراب ). در پايان آيه اين حكم ظالمانه و شقاوت آميز غير انسانى را با صراحت هر چه بيشتر محكوم كرده و مى گويد: بدانيد حكمى را كه آنها مى كردند، حكم زشت و بدى بود (الا ساء ما يحكمون ). سرانجام ريشه اين همه آلودگيها و بدبختيها را چنين معرفى مى كند كه اينها همه زائيده عدم ايمان به آخرت است آنهائى كه ايمان به سراى ديگر ندارند صفات زشت و شوم خواهند داشت (للذين لا يؤ منون بالاخرة مثل السوء). «اما براى خداوند صفات عالى است » (و لله المثل الاعلى ). «و او قادر حكيم است » (و هو العزيز الحكيم ). و به همان نسبت كه انسان به اين خداوند بزرگ و عزيز و حكيم نزديك مى شود، شعاع نيرومندى از صفات عاليش ، از علم و قدرت و حكمتش ، در جان او

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۶۹

پرتوافكن مى گردد، و از خرافات و زشتكاريها و بدعتهاى شوم فاصله مى گيرد، اما هر قدر از او دور مى گردد، به همان نسبت در ظلمات جهل و ضعف و زبونى و عادات زشت و شوم گرفتار مى شود. فراموش كردن خدا و همچنين فراموش كردن دادگاه عدل او انگيزه همه پستيها و زشتيها و انحرافها و خرافات است ، و يادآورى اين دو اصل اصيل منبع اصلى احساس مسئوليت و مبارزه با جهل و خرافات ، و عامل توانائى و دانائى است .

نكته ها:

چرا فرشتگان را دختران خدا مى دانستند؟

مى خوانيم كه مشركان عرب ، فرشتگان را، دختران خدا مى پنداشتند، يا بدون ذكر انتساب به خداوند آنها را از جنس زن مى دانستند، در سوره زخرف آيه ۱۹ مى خوانيم و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا: فرشتگان را كه بندگان خدا هستند زن مى پنداشتند و در سوره اسراء آيه ۴۰ مى فرمايد ا فاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا: آيا خداوند به شما پسرانى داده و از فرشتگان ، دخترانى انتخاب كرده است )). اين پندار ممكن است بقاياى خرافاتى باشد كه از اقوام گذشته به عرب جاهلى رسيده بود، و نيز ممكن است به خاطر اين بوده كه فرشتگان از نظرها مستورند و اين صفت بيشتر در زنان وجود داشت ، و لذا به گفته بعضى اينكه عرب ، شمس (خورشيد) را مؤ نث مجازى و قمر (ماه ) را مذكر مجازى مى گويد به خاطر اين است كه قرص آفتاب در ميان نور خيره كننده اش آنچنان پوشيده

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۷۰

است كه نگاه كردن به آن آسان نيست در حالى كه قرص ماه كاملا نمايان است . اين احتمال نيز وجود دارد كه لطافت وجود فرشتگان ، سبب اين توهم شده بود چرا كه زن نسبت به مرد جنس لطيفترى است . و به هر حال اين يك خرافه و پندار غلط قديمى است كه متاسفانه هنوز رسوبات آن در اعماق فكرى بعضى ديده مى شود و حتى در ادبيات زبانهاى مختلف نيز وجود دارد، از جمله اينكه هنگامى كه يك زن خوب را مى خواهند توصيف كنند فرشتهاش مى گويند، و عكسهائى كه از فرشتگان مى اندازند غالبا به صورت زن است در حالى كه فرشتگان اصولا جسم مادى ندارند كه مرد و زن و مذكر و مؤ نث داشته باشند.

چرا عرب جاهلى دختران را زنده بگور مى كرد؟

اين واقعا وحشت آور است كه انسان ، آنقدر عاطفه خود را زير پا بگذارد كه به كشتن انسان آن هم در زشتترين صورتش افتخار و مباهات نمايد، انسانى كه پاره تن خود او است انسانى كه بى دفاع و ضعيف است ، او را با دست خويش زنده زنده به خاك بسپارد. اين يك امر ساده نيست كه انسان هر چند نيمه وحشى دست به چنين جنايت وحشتناكى بزند، قطعا داراى ريشه هاى اجتماعى و روانى و اقتصادى بوده است . مورخان مى گويند: شروع اين عمل زشت در جاهليت از آنجا بود كه جنگى ميان دو گروه در آن زمان اتفاق افتاد، گروه فاتح ، دختران و زنان گروه مغلوب را اسير كردند، پس از مدتى كه صلح بر قرار شد، خواستند اسيران جنگى را به قبيله خود بازگردانند، ولى بعضى از آن دختران اسير با مردانى از گروه غالب ازدواج كرده بودند، آنها ترجيح دادند كه در ميان دشمن بمانند و هرگز

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۷۱

به قبيله خود باز نگردند، اين امر، بر پدران آن دخترها سخت گران آمد و مايه شماتت و سرزنش آنها گرديد، تا آنجا كه بعضى سوگند ياد كردند كه هرگاه در آينده دخترى نصيبشان شود او را با دست خود نابود كنند تا بدست دشمن نيفتند!. خوب ملاحظه مى كنيد كه وحشتناكترين جنايات زير پوشش دروغين دفاع از ناموس و حفظ شرافت و حيثيت خانواده انجام مى گرفت ، و عاقبت اين بدعت زشت و ننگين مورد استقبال گروهى واقع شد، و مساءله وئاد (زنده بگور كردن دختران ) يكى از رسوم جاهليت شد و همانست كه قرآن شديدا آنرا محكوم ساخته و مى گويد و اذا الموؤ دة سئلت باى ذنب قتلت : در قيامت در باره دختران زنده بگور شده سؤ ال مى شود كه به چه گناهى آنها كشته شدند؟ (تكوير - ۹). اين احتمال نيز وجود دارد كه توليد كننده بودن پسران ، و مصرف كننده بودن دختران ، در آن جوامع ، نيز به اين جنايت كمك كرده باشد، زيرا پسر براى آنها، سرمايه بزرگى محسوب مى شد كه در غارتگريها و نگهدارى شتران و مانند آن از وجودش استفاده مى كردند، در حالى كه دختران چنين نبودند. از سوى ديگر وجود جنگها و نزاعهاى دائمى قبيلگى ميان آنها سبب فقدان سريع مردان و پسران جنگجو مى شد و طبعا تناسب و تعادل ميان تعداد دختران و پسران به هم يخورد، و تا آنجا وجود پسران عزيز شده بود كه تولد يك پسر، مايه مباهات بود و تولد يك دختر، مايه ناراحتى و رنج يك خانواده !. اين امر تا آنجا رسيد كه به گفته بعضى از مفسران ، به محض اينكه حالت وضع حمل به زن دست مى داد شوهر، از خانه متوارى مى گشت ، مبادا دخترى براى او بياورد و او در خانه باشد! سپس اگر به او خبر مى دادند، مولود پسر است ، با خوشحالى و هيجان وصف ناپذيرى به خانه باز مى گشت ، اما واى اگر به او

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۷۲

خبر مى دادند كه نوزاد دختر است آتش خشم و اندوه جان او را در بر مى گرفت . داستان وئاد پر از حوادث بسيار دردناك و چندش آور است . از جمله نقل كرده اند مردى خدمت پيامبر آمد، اسلام آورد، اسلامى راستين ، روزى خدمت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و سؤ ال كرد آيا اگر گناه بزرگى كرده باشم توبه من پذيرفته مى شود، فرمود: خداوند تواب و رحيم است ، عرض كرد اى رسولخدا گناه من بسيار عظيم است ، فرمود: واى بر تو هر قدر گناه تو بزرگ باشد، عفو خدا از آن بزرگتر است . عرض كرد اكنون كه چنين مى گوئى بدان : من در جاهليت به سفر دورى رفته بودم ، در حالى كه همسرم باردار بود، پس از چهار سال باز گشتم ، همسرم به استقبال من آمد، نگاه كردم دختركى در خانه ديدم ، پرسيدم دختر كيست ؟ گفت دختر يكى از همسايگان است !. من فكر كردم ساعتى بعد به خانه خود مى رود اما با تعجب ديدم نرفت ، غافل از اينكه او دختر من است و مادرش اين واقعيت را مكتوم مى دارد، مبادا بدست من كشته شود. سرانجام گفتم راستش را بگو اين دختر كيست ؟ گفت : به خاطر دارى هنگامى كه به سفر رفتى باردار بودم ، اين نتيجه همان حمل است و دختر تو است !. آن شب را با كمال ناراحتى خوابيدم ، گاهى به خواب مى رفتم و گاهى بيدار مى شدم ، صبح نزديك شده بود، از بستر برخاستم و كنار بستر دخترك رفتم در كنار مادرش به خواب رفته بود، او را بيرون كشيدم و بيدارش كردم و گفتم همراه من به نخلستان بيا. او به دنبال من حركت مى كرد تا نزديك نخلستان رسيديم ، من شروع

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۷۳

به كندن حفره اى كردم و او به من كمك مى كرد كه خاك را بيرون آورم ، هنگامى كه حفره تمام شد من زير بغل او را گرفتم و در وسط حفره افكندم ... در اين هنگام هر دو چشم پيامبر پر از اشك شد... سپس ‍ دست چپم را به كتف او گذاشتم كه بيرون نيايد و با دست راست خاك بر او مى افشاندم ! و او پيوسته دست و پا مى زد، و مظلومانه فرياد مى كشيد پدر جان ! چه با من مى كنى ؟ در اين هنگام ، مقدارى خاك به روى ريشهاى من ريخت او دستش را دراز كرد و خاكرا از صورت من پاك نمود، ولى من همچنان قساوتمندانه خاك به روى او مى ريختم ، تا آخرين ناله هاايش در زير قشر عظيمى از خاك محو شد! در اينجا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حالى كه بسيار ناراحت و پريشان بود و اشكها را از چشم پاك مى كرد، فرمود: اگر نه اين بود كه رحمت خدا بر غضبش پيشى گرفته ، لازم بود هر چه زودتر انتقام از تو بگيرد!. و نيز در حالات قيس بن عاصم كه از اشراف و رؤ ساى قبيله بنى تميم در جاهليت بود و پس از ظهور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام آورد مى خوانيم : روزى به خدمت پيامبر آمد تا بار گناه سنگينى را كه بر دوش مى كشيد شايد سبك كند، عرض كرد در گذشته گروهى از پدران بر اثر جهل و بى خبرى دختران بيگناه خود را زنده بگور كردند، من نيز دوازده دختر نصيبم شد كه همه را به اين سرنوشت شوم مبتلا ساختم ! هنگامى كه سيزدهمين دخترم را همسرم مخفيانه به دنيا آورد و چنين وانمود كرد كه نوزادش مرده بدنيا آمده ، اما در خفا آنرا نزد اقوام خود فرستاده بود موقتا فكرم از ناحيه اين نوزاد راحت شد. اما بعدا كه از ماجرا آگاه شدم او را با خود به نقطه اى بردم و به تضرع و التماس و گريه او اعتنا نكرده و زنده بگورش ساختم ! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از شنيدن اين ماجرا سخت ناراحت شد و در حالى اشك

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۷۴

مى ريخت فرمود من لا يرحم لا يرحم كسى كه رحم نكند به او رحم نخواهد شد سپس رو به سوى قيس كرد و گفت : روز بدى در پيش دارى ، قيس عرض كرد چه كنم تا بار گناهم سبك شود؟ پيامبر فرمود: به تعداد دخترانى كه كشته اى بندگانى آزاد كن (شايد بار گناهت سبك شود). و نيز در حالات صعصعة بن ناجيه (جد فرزدق شاعر معروف ) كه انسان آزاده و شريفى بود مى خوانيم در عصر جاهليت با بسيارى از عادات زشت آنها مبارزه مى كرد تا آنجا كه ۳۶۰ دختر را از پدرانشان خريد و از مرگ نجات داد، و حتى در يك مورد براى نجات نوزاد دخترى كه پدرش تصميم بر قتل او داشت ، مركب سوارى خود، و دو شتر، به پدر آن دختر داد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود كار بسيار بزرگى انجام دادى و پاداش تو نزد خدا محفوظ است !. «فرزدق » به اين كار نياى خود افتخار كرده مى گفت : و منا الذى منع الوائدا فاحيا الوئيد فلم توائد از دودمان ما كسى را سراغ داريم كه جلو زنده بگور كردن دختران را گرفت آنها را زنده كرد تا در خاك دفن نشوند. به زودى خواهيم ديد كه چگونه اسلام به همه اين فجايع و جنايات وحشتناك پايان داد و به زن شخصيتى عطا كرد كه در تاريخ سابقه نداشت .

نقش اسلام در احياى ارزش مقام زن

تحقير و در هم شكستن شخصيت زن ، تنها در ميان عرب جاهلى نبود، بلكه در ميان اقوام ديگر و حتى شايد متمدنترين ملل آن زمان نيز، زن شخصيتى

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۷۵

ناچيز داشت ، و غالبا با او به صورت يك كالا و نه يك انسان رفتار مى شد، ولى مسلما عرب جاهلى اين تحقير را در اشكال زنندهتر و وحشتناكترى انجام مى داد. تا آنجا كه اصلا نسب را به مرد مربوط مى دانست و مادر را تنها ظرفى براى نگاهدارى و پرورش جنين ، محسوب مى كرد! چنانكه در شعر معروف جاهلى منعكس است . بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد «فرزندان ما فرزندان پسران ما هستند و اما فرزندان دختران ما پسران مردان بيگانه اند». اين را نيز مى دانيم كه آنها براى زن حقى در ارث قائل نبودند و براى تعدد زوجات حد و مرزى قائل نمى شدند، به سادگى خوردن آب ، ازدواج مى كردند و به آسانى آنها را طلاق مى دادند. ولى اسلام ظهور كرد و با اين خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگيد، مخصوصا تولد دختر را كه ننگ مى دانستند در احاديث اسلامى به عنوان گشوده شدن ناودانى از رحمت خدا به خانواده معرفى كرد. و خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنقدر به دخترش بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) احترام مى گذاشت كه مردم تعجب مى كردند، با تمام مقامى كه داشت ، دست دخترش را مى بوسيد، و به هنگام مراجعت از سفر نخستين كسى را كه ديدار مى كرد، دخترش ‍ فاطمه بود، و به عكس هنگامى كه مى خواست به سفر برود آخرين خانه اى را كه خدا حافظى مى كرد، باز خانه فاطمه (عليهاالسلام ) بود. در حديثى مى خوانيم كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خبر دادند خدا به او دخترى داده است ، ناگهان نگاه به صورت يارانش كرد ديد آثار ناخشنودى در آنها نمايان گشت ! (گوئى هنوز رسوبات افكار جاهلى از مغز آنها بر چيده نشده ) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فورا فرمود: ما لكم ؟ ريحانة اشمها، و رزقها على الله عز و جل !:

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۷۶

«اين چه حالتى است در شما مى بينم ؟! خداوند گلى به من داده آنرا مى بويم ، و اگر غم روزى او را مى خوريد، روزيش با خدا است ». در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فرمود: نعم الولد البنات ، ملطفات ، مجهزات ، مونسات مفليات : چه فرزند خوبى است دختر! هم پر محبت است ، هم كمك كار، هم مونس ‍ است و هم پاك و پاك كننده )). در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم من دخل السوق فاشترى تحفة فحملها الى عياله كان كحامل الصدقة الى قوم محاويج و ليبدء بالاناث قبل الذكور، فانه من فرح ابنته فكانما اعتق رقبة من ولد اسماعيل : كسى كه بازار مى رود و تحفه اى براى خانواده خود مى خرد همچون كسى است كه مى خواهد به نيازمندانى كمك كند (همان پاداش را دارد) و هنگامى كه مى خواهد تحفه را تقسيم كند نخست بايد به دختر و بعد به پسران بدهد، چرا كه هر كس دخترش را شاد و مسرور كند چنان است كه گوئى كسى از فرزندان اسماعيل (عليه السلام ) را آزاد كرده باشد. در حقيقت اين احترام به شخصيت زن سبب آزادى او در جامعه و پايان دادن به دوران بردگى زنان است . گر چه در اين زمينه سخن بسيار است و در ذيل آيات مناسب بحث خواهد شد ولى از اين واقعيت نمى توان به آسانى گذشت كه با نهايت تاءسف هنوز در جوامع اسلامى ، آثارى از همان افكار جاهلى وجود دارد، و هنوز كم نيستند خانوادههائى كه از تولد پسر خوشحال و از نوزاد دختر ناراحت مى شوند، و يا لااقل تولد پسر را بر دختر ترجيح مى دهند.

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۷۷

البته ممكن است شرائط خاص اقتصادى و اجتماعى در رابطه با وضع زنان در جوامع كنونى يكى از علل اينگونه عادات و رسوم غلط بوده باشد، ولى هر چه هست بايد عموم مسلمانان راستين با اين طرز فكر مبارزه كنند، و ريشه هااى اجتماعى و اقتصادى آنرا بسوزانند كه اسلام نمى پسندد كه بعد از چهارده قرن پيروانش به افكار جاهلى باز گردند، و اين يكنوع جاهليت ثانوى است . حتى در جوامع غربى كه تصور مى كنند براى زن شخصيت والائى قائلند عملا مى بينيم او را آنچنان تحقير كرده اند كه بصورت يك عروسك بى ارزش يا وسيله اى براى خاموش كردن آتش شهوت و يا كالائى براى تبليغ كالاهايشان در آورده اند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←