تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱۸

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۴ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏توضيح نكات جواب موسى «ع» در معرفی ربُّ العالَمين)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و در روح المعانى، بعد از نقل اين حديث چنين گفته: «ين معنا پوشيده نماند كه ما ناچاريم كلمۀ «امر» را كه در اين حديث است، بر ارشاد و دعوت به حق حمل كنيم، و نمى توانيم آن را عبارت از نبوت بدانيم، و نيز نمى شود با آن، بر خلافت بلافصل على «كَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ» استدلال كنيم».

و نظير اين حديث در آنچه گفتيم، كلام ديگر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، كه هنگام جانشين كردن على در مدينه و بر اهل بيتش در داستان غزوه «تبوك»، به على فرمود: «آيا راضى نيستى كه تو، نسبت به من، به منزلۀ هارون نسبت به موسى باشى؟ تنها فرق ميان من و تو و موسى و هارون، اين است كه بعد از من، پيغمبرى نخواهد بود»، كه با آن نيز نمى شود بر آن مدّعا استدلال كرد. مؤلف: اما استدلال به حديث بالا و يا حديث منزلت بر خلافت بلافصل على «عليه السلام»، بحثى است كه از غرض اين كتاب خارج است. تنها در اين جا از مراد آن جناب، به جمله: «و او را در كارم شريك فرما»، كه مطابق دعاى موسى «عليه السلام» است، گفتگو مى كنيم و مى گوييم:

جمله مذكور در دعاى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» درست مطابق دعايى است كه كتاب عزيز خدا، آن را از موسى «عليه السلام» در حق هارون حكايت كرده است. پس بايد ديد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از آيه شريفه چه فهميده كه آن را از خداوند درباره على «عليه السلام» درخواست كرده است؟

و با در نظر گرفتن اين كه حديث مذكور، حديثى است صحيح، و مؤيد به حديث متواتر منزلت، كه مرحوم بحرانى در «غاية المرام»، آن را به صد طريق، از طرق اهل سنت و هفتاد طريق، از طرق شيعه نقل كرده، چنين مى فهميم كه:

مراد از آن جناب از شركت دادن خدا على را در امر وى، به طور قطع نبوت نبوده. چون حديث منزلت صريحا نبوت را استثناء كرده بود، و از همين جا، اين معنا را هم مى فهميم كه مراد موسى «عليه السلام» از امر نيز، امر نبوت نبوده. زيرا اگر شامل نبوت هم مى بود، ديگر دعاى: «أشرِكهُ فِى أمرِى»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بدون معنا خواهد بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۲۲

و نيز مراد از آن امر، آن طور كه روح المعانى پنداشته، مطلق ارشاد و دعوت به سوى حق نيست. براى اين كه مسأله ارشاد و دعوت به سوى حق، به على «عليه السلام» اختصاص ندارد. تكليفى است كه تمامى امت در آن شركت دارند. آيات قرآن و روايات، همه قائم به آن اند. مانند آيه: «قُل هَذِهِ سَبِيلِى أدعُوا إلَى الله عَلَى بَصِيرَةٍ أنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى».

و نيز مانند روايتى كه عامه و خاصه نقل كرده اند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: «حاضران، به غائبان برسانند»، و وقتى دعوت به حق، امرى است مشترك ميان همه افراد امت، ديگر معنا ندارد كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» درخواست كند خصوص على را در اين كار، شريك وى سازد.

علاوه بر آيه و روايت بالا، در خود كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه كلمه امر به ياى تكلم اضافه شده و فرموده: «أمرِى: امر من»، يك نحوه اختصاص را مى رساند و مى فهماند كه درخواست كرده كه على «عليه السلام» را در امرى كه مخصوص به خود آن جناب بوده، شريك سازد و چنين امرى با مطلق ارشاد و دعوت به حق كه همه مردم در آن مشترك اند، منطبق نيست. همچنان كه نظير اين بيان، در تفسير آيه اى كه كلام موسى بود و قرآن از او حكايت مى كرد، گذشت.

آرى تبليغ ابتدايى - كه همان تبليغ وحى براى اولين بار باشد - امرى است كه نه نبوت است، تا آيه و روايت دليل بر نبوت هارون و على «عليهما السلام» باشد. و نه ارشاد و دعوت است تا همه مردم در آن مشترك باشند، بلكه امرى است كه در عين اين كه نبوت مختص به نبى نيست، نبى نمى تواند از پيش خود، هر كسى را در آن نائب خود كند، بلكه بايد از خدا دستور بگيرد كه چه كسى را در آن نائب قرار دهد و شريك خويش كند.

در كلام موسى هم، شاهدى بر اين معنا هست، و آن، اين است كه مى گويد: «وَ أخِى هَارُونُ هُوَ أفصَحُ مِنِّى لِسَاناً فَأرسِلهُ مَعِى رِدءاً يُصَدِّقُنِى». چون مى دانيم مقصودش از اين كه گفت: «مرا تصديق كند»، اين نيست كه هارون نزد فرعون رود و بگويد برادرم موسى راست مى گويد، بلكه مراد اين است كه در آن جا، آنچه از كلام موسى مبهم است، توضيح دهد، و آنچه مجمل است، تفصيل گويد، و از طرف او پاره اى از آنچه به برادر وحى شده و بايد ابلاغ شود، برساند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۲۳

پس اين نوع از تبليغ و آثارى كه از نبوت در پى دارد، مانند وجوب اطاعت و امثال آن، امرى است كه در عين اين كه از مختصات نبوت است، نيابت بردار هم هست. و اگر كسى در آن شريك نبى شود، شريك در امر نبى شده است. پس همين معنا مراد از كلمۀ «أمرى» در دعاى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، همچنان كه همين معنا، مقصود در دعاى موسى است.

در جلد نهم اين كتاب، در تفسير اول سوره برائت، در داستان فرستادن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، على را براى خواندن آيات اول سوره بر اهل مكه و عزل ابوبكر از اين مأموريت، مطالبى مربوط به بحث ما گذشت، كه در آن جا گفتيم اگر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، ابوبكر را عزل كرد، به استناد وحيى بود كه به آن حضرت شد، مبنى بر اين كه: «اين مأموريت را انجام ندهد، مگر خودت و يا مردى از خودت».

روايات ديگرى در ذيل آيات مربوط به رسالت موسى «ع»

و در تفسير قمى آمده كه گفت: پدرم، از حسن بن محبوب، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرد كه فرمود:

وقتى مادر موسى حامله شد، هيچ كس از حاملگى او خبردار نگرديد، تا روزى كه فرزندش را زاييد. فرعون به هر يك از زنان بنى اسرائيل، زنى از قبطيان را موكّل كرده بود، كه مراقبشان باشند و اين سانسور را وقتى پديد آورد كه از بنى اسرائيل شنيد مى گويند به زودى مردى در ما متولد مى شود به نام «موسى بن عمران»، كه هلاكت فرعون و اصحابش به دست او خواهد بود.

فرعون وقتى اين را شنيد، گفت: من هم تمام اطفال ذكور ايشان را مى كشم، تا آن منجى كه در انتظارش هستند، پديد نيايد. آنگاه ميان مردان و زنان جدايى انداخت و مردان را زندانى كرد.

همين كه مادر موسى، موسى را آورد و ديد كه فرزندش پسر است، ناراحت شد و گريه كرد و گفت: «همين الساعه او را مى كشند»، ولى خداى تعالى، مِهر و عطوفتى در آن زن قبطى كه موكّل بر وى بود، ايجاد نمود و از روى دلسوزى پرسيد: چرا رنگت پريد؟ گفت: مى ترسم بچه ام را بكشند. گفت: نه، نترس و موسى «عليه السلام»، چنان بود كه هيچ كس او را نمى ديد، مگر آن كه دوستدارش مى شد. همچنان كه خداى تعالى فرمود: «وَ ألقَيتُ عَلَيكَ مَحَبَّةً مِنّى». به همين جهت آن زن قبطى، دوستدار وى شد.

و در كتاب علل، به سند خود، از ابن ابى عمير روايت كرده كه گفت: به موسى بن جعفر «عليه السلام» عرض كردم: از معناى آيه «إذهَبَا إلَى فِرعَون إنَّهُ طَغَى وَ قُولَا لَهُ قَولاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أو يَخشَى» برايم بفرما.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۲۴

فرمود: اما جملۀ «فَقُولَا لَهُ قَولاً لَيِّناً»، معنايش اين است كه او را به اسم صريح نخوانيد، بلكه به كنيه بخوانيد و بگوييد: «يا ابا مصعب». چون كنيه فرعون، «ابومصعب» و نامش «وليد بن مصعب» بود. و اما جملۀ «لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أو يَخشَى» را براى اين فرمود تا موسى به رفتن حريص تر شود، و گرنه خداى تعالى، مى دانست كه فرعون، نه متذكر مى شود و نه مى ترسد، مگر وقتى كه عذاب را ببيند.

همچنان كه خود خداى تعالى فرمود: «حَتّى إذَا أدرَكَهُ الغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أنَّهُ لَا إلَهَ إلَّا الَّذِى آمَنَت بِهِ بَنُو إسرَائِيل وَ أنَا مِنَ المُسلِمِين: آنگاه كه دچار غرق شد، گفت: ايمان آوردم، كه معبودى نيست جز همان خدايى كه بنى اسرائيل به وى ايمان آوردند، حالا ديگر تسليمم». و خداى تعالى هم، ايمانش را قبول نكرد و فرمود: «الآن وَ قَد عَصَيتَ قَبلُ وَ كُنتَ مِنَ المُفسِدِين: حالا؟ بعد از آن عصيان ها كه قبل از اين كردى و از مفسدين بودى»؟

مؤلف: صدر اين حديث را، الدر المنثور، از ابن ابى حاتم، از على «عليه السلام» روايت كرده، و اگر «قَول لَيّن» را به «كنيه» تفسير كرده، از باب اين است كه كنيه يكى از مصاديق قول ليّن است، نه اين كه منحصر در آن باشد.

ذيل حديث را، كافى هم، به سند خود، از عدى بن حاتم، از على «عليه السلام» نقل كرده، و در آن آنچه ما قبلا درباره «لَعَلّ» گفتيم، تأييد شده كه اين كلمه درباره خداى تعالى نيز، به همان معناى خودش، يعنى اميدوارى استعمال شده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۲۵

آيات ۴۹ - ۷۹ سوره طه

قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَا مُوسى (۴۹)

قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شئٍ خَلْقَهُ ثمَّ هَدَى (۵۰)

قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الاُولى (۵۱)

قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبّى فى كِتَابٍ لا يَضِلُّ رَبّى وَ لا يَنسى (۵۲)

الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْض مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّن نَّبَاتٍ شَتّى (۵۳)

كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فى ذَلِك لآيَاتٍ لاُولى النُّهَى (۵۴)

مِنهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنهَا نخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى (۵۵)

وَ لَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّب وَ أَبى (۵۶)

قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِك يَا مُوسى (۵۷)

فَلَنَأْتِيَنَّك بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَك مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنتَ مَكاناً سُوًى (۵۸)

قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَن يُحْشرَ النَّاسُ ضُحًى (۵۹)

فَتَوَلّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كيْدَهُ ثمَّ أَتى (۶۰)

قَالَ لَهُم مُّوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْترُوا عَلى اللَّهِ كذِباً فَيُسحِتَكم بِعَذَابٍ وَ قَدْ خَاب مَنِ افْترَى (۶۱)

فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَ أَسرُّوا النَّجْوَى (۶۲)

قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَساحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يخْرِجَاكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَ يَذْهَبَا بِطرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى (۶۳)

فَأَجْمِعُوا كيْدَكُمْ ثمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ استَعْلى (۶۴)

قَالُوا يَا مُوسى إِمَّا أَن تُلْقِىَ وَ إِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى (۶۵)

قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنّهَا تَسعَى (۶۶)

فَأَوْجَس فى نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسى (۶۷)

قُلْنَا لا تَخَف إِنَّك أَنتَ الاَعْلى (۶۸)

وَ أَلْقِ مَا فى يَمِينِك تَلْقَف مَا صنَعُوا إِنَّمَا صنَعُوا كَيْدُ سحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْث أَتى (۶۹)

فَأُلْقِىَ السحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبّ هَارُونَ وَ مُوسى (۷۰)

قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السحْرَ فَلاُقَطعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَ لاُصلِّبَنَّكُمْ فى جُذُوع النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشدُّ عَذَاباً وَ أَبْقَى (۷۱)

قَالُوا لَن نُّؤْثِرَك عَلى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الَّذِى فَطرَنَا فَاقْضِ مَا أَنت قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضى هَذِهِ الحَْيَوةَ الدُّنْيَا(۷۲)

إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطايَانَا وَ مَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيرٌ وَ أَبْقَى (۷۳)

إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيهَا وَ لا يَحْيى (۷۴)

وَ مَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصالِحَاتِ فَأُولَئك لهَُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلى (۷۵)

جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَ ذَلِك جَزَاءُ مَن تَزَكّى (۷۶)

وَ لَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنْ أَسرِ بِعِبَادِى فَاضرِب لهَُمْ طرِيقاً فى الْبَحْرِ يَبَساً لا تخَافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى (۷۷)

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بجُنُودِهِ فَغَشِيهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيهُمْ(۷۸)

وَ أَضلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مَا هَدَى (۷۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۲۶
«ترجمه آیات»

(فرعون) گفت: اى موسى! پروردگار شما كيست؟(۴۹)

گفت: پروردگار ما، همان است كه خلقت هر چيزى را به آن داد و سپس هدايتش كرد. (۵۰)

گفت: پس حال نسل هاى گذشته چيست؟ (۵۱)

گفت: علم آن نزد پروردگار من، در كتابى است كه پروردگارم، نه خطا مى كند و نه فراموش. (۵۲)

همان كه زمين را براى شما گهواره اى كرد و برايتان در آن راه ها كشيد و از آسمان آبى فرود آورد و با آن، انواع مختلف گياه پديد آورديم. (۵۳)

بخوريد و حيوانات خود را بچرانيد كه در آن براى اهل خرد، عبرت ها است. (۵۴)

ما شما را از زمين آفريديم و بدان بازتان مى گردانيم و بار ديگر، از آن بيرونتان مى كشيم. (۵۵)

ما همه آيات خويش را به فرعون نشان داديم، ولى او تكذيب كرد و سر باز زد. (۵۶)

گفت: اى موسى! آيا سوى ما آمده اى تا با جادوى خويش از سرزمين مان، بيرونمان كنى؟! (۵۷)

ما نيز جادويى مانند آن براى تو خواهيم آورد، ميان ما و خودت در مكانى معين وعده گاهى بگذار، كه از آن تخلف نكنيم. (۵۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۲۷

گفت: وعده گاه شما روز عيد باشد كه (مشروط بر اين كه) مردم نيمروز مجتمع شوند. (۵۹)

فرعون رفت و نيرنگ خويش را فراهم كرد و باز آمد. (۶۰)

موسى به آن ها گفت: واى بر شما، به خدا دروغ مبنديد كه شما را به عذابى هلاك كند و هر كه دروغ سازد، نوميد شود. (۶۱)

آن ها ميان خودشان در كارشان مناقشه كردند و رازها آهسته گفتند. (۶۲)

گفتند: اينان دو جادوگرند كه مى خواهند با جادوى خويش، شما را از سرزمين تان بيرون كنند و آیين خوب شما را از ميان ببرند. (۶۳)

پس نيرنگتان را فراهم كنيد، آنگاه صف بسته، بياييد كه در آن روز، هر كه برتر شود، رستگار مى گردد. (۶۴)

گفتند: اى موسى! آيا تو مى افكنى، يا ما اول كس باشيم كه بيفكنيم؟ (۶۵)

گفت: شما بيفكنيد و آن وقت در اثر جادوى آنان، به نظر او رسيد كه ريسمان ها و عصاهايشان راه مى روند. (۶۶)

و موسى در ضمير خود به ترس افتاد. (۶۷)

گفتيم: مترس كه تو خود برترى. (۶۸)

آنچه به دست راست دارى، بيفكن تا آنچه را ساخته اند، ببلعد، فقط نيرنگ جادويى است كه ساخته اند و جادوگر، هر جا باشد، رستگار نمى شود. (۶۹)

جادوگران، سجده كنان خاكسار شدند، و گفتند: به خداى هارون و موسى ايمان آورديم. (۷۰)

(فرعون) گفت: چرا پيش از آن كه اجازه تان دهيم، به او ايمان آورديد. پس وى بزرگ شما است كه جادو تعليمتان داده، پس به يقين، دست ها و پاهايتان را به عكس يكديگر مى بُرّم و بر تنه هاى نخل آويزانتان مى كنم، تا بدانيد عذاب كدام يك از ما، سخت تر و پايدارتر است. (۷۱)

گفتند: هرگز تو را بر اين معجزه ها كه سوى ما آمده، ترجيح نمى دهيم. هر چه مى كنى، بكن، فقط به زندگى اين دنياى ما لطمه مى زنى. (۷۲)

ما به پروردگارمان ايمان آورده ايم، كه گناهان مان را با اين جادوگرى كه با زور بدان وادارمان كردى، بيامرزد، كه خدا بهتر و پاينده تر است. (۷۳)

و هر كه گنهكار به پيشگاه پروردگار خويش رود، جهنمى مى شود كه در آن جا، نه مى ميرد و نه زندگى دارد. (۷۴)

هر كه مؤمن به پيشگاه او رود و كار شايسته كرده باشد، آنان مرتبت هاى بلند دارند. (۷۵)

بهشت هاى جاويد، كه در آن جوی ها روان است و جاودانه در آن اند. اين پاداش كسى است كه پاك خویى كرده باشد. (۷۶)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۲۸

و به موسى وحى كرديم: بندگان مرا شبانه حركت ده و بيرون ببر و براى آن، در دريا راهى خشك بجوى و از گرفتن (دشمنان)، نه بيم كن و نه بترس. ‍ (۷۷)

فرعون با سپاهيانش از پى ايشان شدند، و از فرو گرفتن دريا به فرعونيان همان رسيد كه رسيد. (۷۸)

فرعون، قوم خويش را گمراه كرد و هدايت نكرد. (۷۹)

«بیان آیات»

اين آيات، فصل ديگرى از داستان موسى «عليه السلام» است، كه در آن رفتن موسى و هارون، نزد فرعون و تبليغ رسالتشان مبنى بر نجات بنى اسرائيل را بيان مى كند. البته جزئيات جريان را هم خاطرنشان كرده. از آن جمله، مسأله معجزه آوردن و مقابله با ساحران و ظهور و غلبه حق بر سحر ساحران و ايمان آوردن ساحران و اشاره اى اجمالى به بيرون بردن بنى اسرائيل و شكافته شدن آب دريا و تعقيب كردن فرعون و لشگريانش او (موسى) و بنى اسرائيل را سرانجام غرق شدن فرعون، مى باشد.

«قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَا مُوسى»:

اين جمله، حكايت گفتگوى فرعون و موسى است، كه حكايت مى كند فرعون، به آن دو گفت: پروردگار شما كيست؟ ولى كلام موسى را كه به فرعون چه بوده، حكايت نكرده. چون احتياجى به حكايت آن نبوده. زيرا از آيات قبل كه خداى تعالى آن دو بزرگوار را مأمور كرد كه نزد فرعون شده، او را بدين توحيد دعوت كنند، و از او بخواهند بنى اسرائيل را به ايشان بسپارد. معلوم بود كه آن دو به فرعون چه گفته اند، كه او در پاسخ گفته: پروردگار شما كيست؟ و حتى از اين جواب فرعون هم معلوم مى شود كه كلام آن دو، چه بوده است.

و نيز معلوم مى شود كه موسى و هارون، يكديگر را شريك در دعوت معرفى كرده اند، ليكن موسى، اصل در دعوت و قيام آن است و هارون، وزير و ياور او است. و لذا فرعون خطاب را تنها متوجه موسى نموده، و از او مى پرسد: پروردگار شما (موسى و هارون) كيست؟

بيان ريشه اعتقادى اين سؤال فرعون كه گفت: «فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَى»

مطلب ديگرى كه از اين گفتگو به دست مى آيد، اين است كه در هنگام تلقى وحى، مأمور شدند بگويند: «إنّا رَسُولا رَبِّكَ فَأرسِل مَعَنا بَنِى إسرَائِيل وَ لَا تُعَذِّبهُم قَد جِئنَاكَ بِآيَةٍ مِن رَبِّك».

كلمۀ «پروردگارت»، دو مرتبه تكرار شد، با اين كه فرعون براى خود، به پروردگارى معتقد نبود، بلكه خود را پروردگار مردم (حتى موسى و هارون) مى دانست، و به حكايت قرآن مى گفت: «أنَا رَبُّكُمُ الأعلَى». و نيز گفته: «لَئِنِ اتَّخَذتَ إلَهاً غَيرِى لَأجعَلَنَّكَ مِنَ المَسجُونِين».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۲۹

بنابراين، اگر در پاسخ آن دو گفت: «پروردگار شما كيست»؟ در حقيقت خواسته است از ربوبيت خداى سبحان، براى خود تغافل كند و خود را به اين راه بزند كه من كلمۀ «پروردگارت» را نشنيدم، لذا مى پرسد: پروردگارى كه شما رسول او هستيد، كيست؟

اقوال مختلف درباره مذهب و اعتقاد فرعون

يكى از اصول قطعى و مسلّم نزد امم بت پرست، اين است كه آفريدگار تمامى عالَم، حقيقتى است كه بزرگتر از آن است كه با مقياسى اندازه گيرى و تحديد شود، و عظيم تر از آن است كه عقل و يا وهم كسى به او احاطه يابد، و محال است كسى با عبادت خود متوجه او شده، و با قربانی اش به او تقرب جويد. پس او را نبايد إله و ربّ خود گرفت، بلكه واجب آن است كه در عبادت، متوجه بعضى از مقربان درگاهش شد و براى آن واسطه قربانى كرد، تا او آدمى را به خدا نزديك نموده، در درگاهش شفاعت كند، و اين واسطه ها، همان آلهه و اربابند، و خداى سبحان، نه إله است و نه ربّ، بلكه او إله آلهه و ربّ ارباب است.

پس اين كه كسى بگويد: براى من ربّى است، لابد مقصودش يكى از آلهه غير خدا است، و نمى تواند مقصودش خداى سبحان باشد، و در محاوره وثنى ها و گفتگوهاشان، همين معنا مقصود است.

پس اين كه فرعون پرسيد: «پروردگار شما كيست»؟ نخواست وجود خداى سبحان را، كه آفريدگار همه عالَم است، انكار كند. و نيز اين سؤال وى، انكار اين كه خود او الهى دارد، نيست. چون در قرآن كريم، در سوره «اعراف»، آيه ۱۲۷ مضمونى است كه مى رساند خود فرعون نيز، آلهه اى داشته و آن، اين است كه: «درباريانش مى گويند: آيا موسى را به حال خود وا مى گذارى كه مقام تو و آلهه ات را به هيچ بگيرد»؟

بلكه منظور او اين بوده كه بفهمد إله موسى و فرعون كيست؟ آيا غير فرعون، إله و ربّى دارند؟ و اين، همان معنايى است كه گفتيم از تغافل فرعون از دعوت آن دو به خداى سبحان، در اولين بار دعوتشان استفاده مى شد. پس فرعون چنين فرض كرده (و لو فرض شخص متجاهل) كه موسى و برادرش، او را به سوى بعضى آلهه غير خدا، كه معمول در آن روز بوده، مى خوانند. لذا مى پرسد: آن اله و ربّ كيست؟

آرى، در ميان وثنى ها نيز، رسم بوده كه هر كس از هر إله كه خوشش مى آمده، آن را إله خود مى گرفته، و چه بسا كه در گرفتن إله تفنن مى كردند. وقتى از يك إله سير مى شدند، ربّ و الهى ديگر بر مى گزيدند، و به زودى در تفسير جملۀ «وَ يَذهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ المُثلَى» خواهد آمد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۳۰

بله، عوام از بت پرستان، گاهى سخنانى مى گويند كه با اصول اعتقادی شان سازگار نيست. مثل اين كه به بعضى از بت هاى خود، نسبت آفريدگارى و تدبير مى دهند، با اين كه از نظر اصول اعتقادى آنان، خلقت و تدبير، كار ارباب بت ها است، نه خود بت ها.

پس خلاصه مذهب بت پرستان، اين است كه: ايشان، خداى را منزّه از اين مى دانند كه كسى او را عبادت كند، و به درگاهش تقرب جويد، و اگر بخواهند به درگاه او تقرب جويند، بعضى از خلق خداى را، شفيع او قرار مى دهند، و آن واسطه را كه يا ملائكه است و يا جن و يا قديسين از بشر عبادت مى كنند، و بسيارى از بت پرستان سلاطين بزرگ را هم، معبود خود بر مى گزينند، و آن ها را مظاهر عظمت خدا مى دانند، ولى در عين حال معبود بودن يك سلطان را، مانع از اين نمى دانند كه خود آن سلطان نيز، معبودى ديگر داشته باشد.

يعنى از يك سو، عابد ربّ خود و از سوى ديگر، معبود ديگران باشد. همچنان كه در روم قديم، كه بيشترشان از وثنيت صابئه بودند، صاحب خانه را ربّ اهل خانه مى دانستند. فرعون زمان موسى هم، از آن ها بود، كه از يك سو، معبود مردم بود و از سوى ديگر، ادعاى الوهيت مى كرد، و مردم او را مى پرستيدند. و همين معنا از خلال آيات قرآن كريم نيز، به دست مى آيد.

اشكالى كه به بسيارى از مفسران متوجه مى شود، از اين جا روشن مى گردد.

در روح المعانى گفته: بعضى از مفسران معتقدند كه فرعون، عارف به خداى عزوجل بود. چيزى كه هست، چون معاند و لجباز بود، زير بارِ دعوت موسى نمى رفت.

اين گروه از مفسران، بر مدعاى خود، به عده اى از آيات استدلال كرده اند و نيز استدلال كرده اند به اين كه سلطنت فرعون از قبطيان تجاوز نكرد و به حدود شام نرسيد. به شهادت اين كه موسى «عليه السلام»، وقتى از نزد او فرار كرد، به مَديَن آمد و شعيب «عليه السلام» به او گفت: «نترس، كه از مردم ستمكار نجات يافتى». آن وقت چطور ممكن است معتقد باشد به اين كه إلهه همه عالَم است؟

و نيز دليل آورده اند به اين كه فرعون، قطعا مردى عاقل بوده. چون به حد تكليف رسيده بود و هر عاقلى به بداهت و ضرورت مى داند كه نيست بوده و هست شده، و كسى كه چنين باشد، به مدبّرى محتاج است. پس در نتيجه معتقد به مدبّر خواهد بود.

بعضى ديگر از مردم گفته اند: فرعون خدا را نمى شناخته، با اين كه اتفاق دارند كه هيچ عاقلى معتقد به اين نمى شود كه خودش خالق آسمان و زمين و آنچه بين آن دو است، باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۳۱

چيزى كه هست، در كيفيت جهل او به خدا اختلاف كرده اند. عده اى احتمال داده اند دهرى و منكر وجود صانع بوده، و يا ممكن است معتقد بوده كه ممكن الوجود احتياجى به مؤثر ندارد و عالَم، به طور اتفاقى موجود شده است. همچنان كه از «ذى مقراطيس» و پيروانش نقل شده كه چنين اعتقادى داشته اند.

بعضى ديگر احتمال داده اند كه او مردى فلسفى بوده. يعنى قائل به وجود علتى براى ايجاد عالَم بوده. جمعى ديگر احتمال داده اند كه از ستاره پرستان بوده است، و يا احتمال داده اند بت پرست بوده، و يا احتمال داده اند از حلولى مذهبان بوده، كه براى خدا جسم قائل بوده اند، و اگر براى خود ادّعاى ربوبيت مى كرده، منظورش اين بوده كه زيردستانش بايد طوق اطاعت او را گردن نهند و از غير او اطاعت نكنند. اين بود خلاصه گفتار «روح المعانى».

كه خواننده عزيز با رجوع به حقيقت مذهب وثنى ها، متوجه مى شود كه هيچ يك از اين اقوال و احتمالات، و هيچ يك از ادله اى كه بدان استدلال كرده اند، مطابق با واقع نيست.

توضيح نكات جواب موسى «ع»، در معرفی ربُّ العالَمين

«قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شئٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»:

سياق آيه، يعنى وقوع آن در جواب از سؤال فرعون كه پرسيد: «پروردگار شما كيست»، اين معنا را مى رساند كه كلمۀ «خَلقَهُ»، به معناى اسم مصدر باشد و ضمير آن، به كلمۀ «شئ» برگردد. پس مراد، وجود خاص هر چيزى است.

كلمۀ «هدايت»، به معناى اين است كه راه هر چيز را به آن طورى نشان دهيم كه او را به مطلوبش برساند، و يا لااقل راهى كه به سوى مطلوب او منتهى مى شود، به او نشان دهيم. و برگشت هر دو معنا، به يك حقيقت بر مى گردد و آن، عبارت است از: نوعى رساندن مطلوب. حال يا رساندن به خود مطلوب، و يا رساندن به طريق منتهى به آن.

در اين آيه، نامى از «هدايت» برده شده، ولى از هدف برده نشده، و در كلام چيزى كه بتواند مفعول «هَدى» واقع باشد، جز كلمۀ «شَئ» نيست. پس ظاهر آيه اين مى شود كه مراد هدايت همه اشياى مذكور در سابق - به سوى مطلوبش باشد و مطلوب آن، همان هدفى است كه به خاطر آن خلق شده، و معناى هدايتش به سوى آن هدف، راه بردن و به كار انداختنش به سوى آن است. همه اين استفاده هايى كه كرديم، از راه مناسبت بعضى از جملات با بعضى ديگر است.

پس برگشت معناى آيه، به اين مى شود كه: پروردگار من، آن كسى است كه ميان همه موجودات رابطه برقرار كرده و وجود هر موجودى را با تجهيزات آن، يعنى قوا و آلات و آثارى كه به وسيله آن به هدفش منتهى مى شود، با ساير موجودات مرتبط نموده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۳۲

مثلا جنين از انسان را كه نطفه است، به صورت انسان فى نفسه، به قوا و اعضايى مجهز كرده، كه نسبت به افعال و آثار تناسبى دارد، كه همان تناسب، او را به سوى انسانى كامل منتهى مى كند. كامل در نفس، و كامل از حيث بدن.

پس به نطفه آدمى، با استعدادى كه براى آدم شدن دارد، خلقتى كه مخصوص او است، داده شده و آن خلقت مخصوص همان وجود خاص انسانى است. آنگاه همان وجود با آنچه از قوا و اعضاء كه دارد، بدان مجهز شده، به سوى مطلوبش كه همان غايت وجود انسانى و آخرين درجه كمال مخصوص به اين نوع است، سير داده مى شود.

با اين بيان، وجه عطف كلمۀ «هَدى» بر جملۀ «أعطَى كُلَّ شَئٍ خَلقَهُ» به وسيله كلمۀ «ثُمّ» معلوم گرديد. چون اين كلمه نوعى تأخير را مى رساند و در مورد بحث مقصود تأخير رتبى است. چون سير و حركت هر چيزى، رتبه بعد از خلقت و وجود او است. گو اين كه همين تأخّر در موجودات جسمانى كه وجودشان تدريجى است، تأخّر زمانى هم به خود مى گيرد.

و نيز روشن شد كه مراد از «هدايت»، هدايت عمومى است كه دامنه اش تمامى موجودات را گرفته است. نه هدايت مخصوص به انسان ها و معناى هدايت عمومى با تجزيه و تحليل هدايت خاص انسانى و سپس القاء خصوصيت انسانى آن به خوبى معلوم مى شود. زيرا اگر اين كار را بكنيم، مى فهميم كه هدايت هر چيزى، عبارت از راه نشان دادن به آن است. راهى كه آن را به مطلوبش برساند.

و به طور كلّى «راه» عبارت است از رابطه ميان قاصد و مقصود. پس هر چيزى كه مجهز به جهازى شده كه او را به چيزى برساند و بدان مربوطش كند، در حقيقت به سوى آن چيز هدايت شده است. پس به اين اعتبار، هر چيزى با جهازى كه بدان مجهز گشته، به سوى كمالش هدايت شده و هادى او خدا است.

بنابراين، نظام فعل و انفعالى كه در همه موجودات هست (و يا به عبارت ديگر) نظام جزئى كه مخصوص به هر موجودى است و نظام عامى كه جامع همه نظام هاى جزئى است، از حيث ارتباطى كه اجزاى آن به يكديگر دارند و موجودات از يك جزء آن به سوى جزئى ديگر منتقل مى شوند، خود مصداق هدايت خداى تعالى است، كه به عنايتى ديگر مصداق تدبير او نيز هست.

و معلوم است كه تدبير به خلق منتهى مى شود. به اين معنا كه آن كسى كه تدبير موجودات و هدايت آن ها منسوب و منتهى به او است، همان كسى است كه موجودات را ايجاد كرده. پس هر وجودى و هر صفت وجودى منتهى به او و قائم به وجود او است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۳۳

پس معلوم شد كه كلام مورد بحث، يعنى جملۀ «الَّذِى أعطَى كُلَّ شَئٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدَى»، مشتمل بر برهانى است كه ربوبيت منحصره را براى خداى تعالى اثبات مى كند. چون خلقت موجودات و ايجاد آن ها، فرع اين است كه مالك وجود آن ها باشد. زيرا موجودات به «وجود» قائم اند - و نيز مالك تدبير آن ها بوده باشد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←