تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۳

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۸ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۸۱


«بیان آیات»

در اين سوره، از قيامت و زنده شدن مردم براى حساب، و اشاره به بعضى از علامت هايش سخن رفته؛ كه يكى زلزلۀ زمين، و يكى ديگر سخن گفتن آن، از حوادثى است كه در آن رُخ داده. و اين سوره، هم مى تواند مكّى باشد و هم مدنى.

«إِذَا زُلْزِلَتِ الأرْض زِلْزَالهََا»:

كلمۀ «زلزال» مانند كلمۀ «زلزله»، مصدر و به معناى نوسان و تكان خوردن پى در پى است، و اين كه اين مصدر را به ضمير زمين اضافه كرد، و فرمود: «زمين زلزله اش را سر مى دهد»؛ به ما مى فهماند كه زمين، زلزله اى خاص به خود دارد. و اين مى رساند كه زلزلۀ مذكور، امرى عظيم و مهم است. زلزله اى است كه در شدّت و هراسناكى، به نهايت رسيده است.

مقصود از اين كه در قيامت، زمين «أثقال» خود را بيرون مى كند

«وَ أَخْرَجَتِ الاَرْض أَثْقَالَهَا»:

كلمۀ «أثقال»، جمع كلمۀ «ثَقَل» - به فتحه ثاء و فتحه قاف - است، كه به معناى متاع و كالا و يا خصوص متاع مسافران است. ممكن هم هست جمع كلمۀ «ثِقل» - به كسره ثاء و سكون قاف - باشد، كه به معناى حمل باشد. به هر حال، چه آن باشد و چه اين، مراد از اثقال زمين كه در قيامت، زمين آن ها را بيرون مى ريزد - به طورى كه ديگران هم گفته اند - مُردگان و يا گنج ها و معادنى است كه در شكم خود داشته.

و ممكن هم هست منظور همۀ اين ها باشد، كه البته براى هر سه قول قائلانى هست؛ و اولين قول، به نظر نزديك ترين قول است. و از آن گذشته، قول سوم است كه اشاره دارد بر اين كه: خارج شدن براى حساب است. و جملۀ «يومئذ يصدر النّاس» اشاره دارد به اين كه بعد از بيرون شدن، به سوى جزا روانه مى شوند.

«وَ قَالَ الانسانُ مَا لهََا»:

يعنى: انسان ها بعد از بيرون شدن از خاك، در حال دهشت زدگى و تعجّب از آن زلزله شديد و هول انگيز مى گويند: «ما للأرض»: زمين را چه مى شود كه اين طور متزلزل است؟!

بعضى از مفسّران گفته اند: منظور از «انسان»، تنها كفّار هستند، نه آن هايى كه در دنيا به مسألۀ معاد و رستاخيز ايمان داشتند. بعضى ديگر سخنانى ديگر گفته اند كه به زودى، إن شاء اللّه مى آيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۸۲

معناى اين كه در روز قيامت، زمين، از اخبار خود سخن مى گويد

«يَوْمَئذٍ تحَدِّث أَخْبَارَهَا بِأَنَّ رَبَّك أَوْحَى لَهَا»:

آنگاه زمين به اعمالى كه بنى آدم كردند، شهادت مى دهد، همان طور كه اعضاى بدن خود انسان ها و نويسندگان اعمالش، يعنى ملائكه رقيب و عتيد و نيز شاهدان اعمال - كه از جنس بشر و يا غير بشرند - همه بر اعمال بنى آدم شهادت مى دهند.

و در جملۀ «بِأنّ رَبَّك أوحَى لَهَا»، حرف لام به معناى «إلى: به سوى» است. چون مصدر «إيحاء» كه فعل «أوحى» مشتق از آن است، با حرف «إلى» متعدّى مى شود. و معناى جمله اين است كه: زمين، به سبب اين كه پروردگار تو به آن وحى كرده و فرمان داده تا سخن بگويد، از اخبار حوادثى كه در آن رُخ داده، سخن مى گويد.

پس معلوم مى شود: زمين هم، براى خود شعورى دارد، و هر عملى كه در آن واقع مى شود، مى فهمد، و خير و شرّش را تشخيص مى دهد، و آن را براى روز اداى شهادت تحمّل مى كند، تا روزى كه به او اذن داده شود، يعنى روز قيامت، شهادت خود را ادا كرده، اخبار حوادث واقعه در آن را بدهد. و در تفسير آيۀ: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا يُسبّح بِحَمدِهِ وَلَكِن لا تَفقَهُونَ تَسبِيحَهُم»، و نيز، در تفسير آيۀ: «قَالُوا أنطَقَنَا اللّهُ الَّذِى أنطَقَ كُلّ شَئ» گذشت، كه از كلام خداى سبحان به دست مى آيد كه: حيات و شعور، در تمامى موجودات جارى است، هر چند كه ما از نحوۀ حيات آن ها بى خبر باشيم.

در بين مفسّران، اختلاف شديدى به راه افتاده در اين كه: «معناى خبر دادن زمين به وسيلۀ وحى، از حوادثى كه در آن واقع شده»، چيست؟ آيا خداى تعالى، زمين مُرده را زنده مى كند، و به آن شعور مى دهد تا از حوادث خبر دهد؟ و يا اين كه صوتى در روى زمين خلق مى كند تا آن صوت، خبر دهد و يا آن كه: زمين، به زبان حال، دلالت مى كند بر اين كه بر پشت آن، چه حوادثى رُخ داده؟ ليكن بعد از آن كه بيان ما را شنيدى، هيچ جايى براى اين اختلاف نيست. افزون بر اين، با هيچ يك از اين وجوه و هيچ يك از اقسام شهادت كه در اين وجوه آمده، حجّت تمام نمى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۸۳

معناى اين كه فرمود: «يومئذ يصدر النّاس أشتاتا»

«يَوْمَئذٍ يَصدُرُ النَّاس أَشتَاتاً لِّيُرَوْا أَعْمَلَهُمْ»:

كلمۀ «صدور» - كه فعل «يصدر» از آن مشتق شده - به معناى برگشتن شتر از لب آب، بعد از رفتنش بدان جاست. و كلمۀ «أشتات» مانند كلمۀ «شتّى»، جمع شتيت است، كه به معناى متفرّق است. و آيه شريفه، جواب دوّم است براى كلمۀ «إذا»، بعد از جواب اول، يعنى آيه «يومئذ تُحدّث أخبارها».

و مراد از «صادر شدن مردم در قيامت با حالت تفرقه»، برگشتن آنان از موقف حساب به سوى منزل هاشان - كه يا بهشت است و يا آتش ‍- مى باشد.

در آن روز، اهل سعادت و رستگارى از اهل شقاوت و هلاكت، متمايز مى شوند، تا اعمال خود را ببينند. جزاى اعمالشان را نشانشان دهند، آن هم نه از دور، بلكه داخل در آن جزايشان كنند، و يا به اين كه خودِ اعمالشان را بنابر تجسّم اعمال به ايشان نشان دهند.

و بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از «صدور» مردم، بيرون شدنشان از قبور به سوى موقف حساب است، و منظور از متفرّق بودنشان، متمايز بودن آنان از نظر سيماست. بعضى با روى سفيد، و برخى با روى سياه بيرون مى آيند. بعضى با حالت امنيّت، برخى با حالت فزع، و همچنين تمايزهاى ديگر كه از جزاى اعمالشان و نتيجۀ حسابشان خبر مى دهد.

و تعبير از آگاهى از جزا با واژۀ «رؤيت»، و تعبير از اعلام به نتيجۀ حساب با واژۀ «ارائه»، نظير تعبيرى است كه در آيۀ «يوم تجد كُلّ نفس ما عملت من خير مُحضرا و ما عملت من سُوء»، ولى وجه اول، هم به ذهن نزديك تر و هم روشن تر است.

بيان عدم منافات بين آيه: «فَمَن يَعمَل مِثقَال ذَرَّة»، با آيات دالّ بر حبط اعمال، و تكفير سيّئات

«فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شرًّا يَرَهُ»:

كلمۀ «مثقال»، به معناى هر وسيله اى است كه با آن، وزن ها را مى سنجند. و كلمۀ «ذرّة»، به معناى آن دانه هاى ريز غبار است، كه در شعاع آفتاب ديده مى شود. البتّه اين كلمه به معناى مورچه هاى ريز نيز مى آيد.

آيه مورد بحث، به دليل اين كه حرف «فاء» بر سر دارد، تفريع و نتيجه گيرى از آيه قبلى است، كه سخن از ارائه اعمال بندگان داشت، و همان بيان را تأكيد نموده، مى فهماند كه از كليّت ارائه اعمال، هيچ عملى، نه خير و نه شر، نه كوچك و نه بزرگ، حتى به سنگينى ذرّه استثناء نمى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۸۴

و نيز، حال هر يك از صاحبان عمل خير و عمل شر را، در يك جملۀ مستقل بيان نموده، جمله را به عنوان يك ضابطه و قاعدۀ كلّى (كه مورد هيچ خصوصيتى ندارد)، ذكر مى فرمايد.

در اين جا، اين سؤال به ذهن مى رسد كه: در آيات شريفه قرآن، آياتى هست كه با اين ضابطۀ كلّى سازگار نيست. از آن جمله: آياتى كه دلالت دارد بر حبط و بى نتيجه شدن اعمال خير، به خاطر پاره اى عوامل؛ و آياتى كه دلالت دارد بر انتقال اعمال خير و شرّ اشخاص به ديگران. مانند انتقال حسنات قاتل به مقتول، و گناهان مقتول به قاتل، و آياتى كه دلالت دارد بر اين كه: در بعضى توبه كاران، گناه مبدّل به ثواب مى شود، و آياتى ديگر كه در بحث از اعمال در جلد دوم اين كتاب و نيز در تفسير آيۀ «لِيَمِيزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطيّب» گذشت.

جواب از اين سؤال، اين است كه: آيات مذكور، حاكم بر اين دو آيه است، و بين دليل حاكم و محكوم منافاتى نيست. مثلا: آياتى كه دلالت دارد بر حبط اعمال، شخص صاحب عمل خير را از مصاديق كسانى مى كند كه عمل خير ندارند. و چنين كسى، عمل خير ندارد تا به حكم آيه مورد بحث، آن را ببيند. و همچنين، قاتلى كه نگذاشت مقتول زنده بماند و عمل خير انجام دهد، اعمال خيرش را به مقتول مى دهند، و خودش عمل خيرى ندارد تا آن را ببيند. و توبه كارى كه گناهش مبدّل به حسنه مى شود، براى اين است كه گناه، موافق ميل او نبوده، عواملى خارجى باعث گناهكارى او شدند، و آن عوامل كار خير، موافق طبعشان نيست، ولى چون مى خواستند در بين مردم نيكوكار و موحّد باشند، و بلكه رئيس و رهبر آنان باشند، لذا با زبان شكار حرف زدند. پس خوبی هاشان، از خودشان نيست.

لذا در قيامت، بديهاى توبه كاران را به آن عوامل مى دهند، و خوبی هاى آن عوامل را، به توبه كاران. در نتيجه، توبه كاران گناهى ندارند تا به حكم آيه مورد بحث، در قيامت آن را ببينند. و نيز، عوامل شر، كار خيرى ندارند، تا به حكم آيه مورد بحث، آن را ببينند. دقّت فرماييد!

بحث روایتی

در الدرّ المنثور است كه: ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از أنس بن مالك روايت كرده اند كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: زمين در روز قيامت به تمامى اعمالى كه در پشتش انجام شده، خبر مى دهد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۸۵

آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «إذا زلزلت الأرض زلزالها»، تا رسيد به آيه «يومئذ تُحدّث أخبارها»؛ و آنگاه فرمود: هيچ مى دانيد اخبارش ‍ چيست؟ جبرئيل نزد من آمد و گفت: «خبر زمين، كه زمين روز قيامت بدان گواهى مى دهد، همۀ اعمالى است كه بر پشتش انجام شده».

مؤلّف: نظير اين روايت را از ابو هريره نيز نقل كرده.

و نيز، در همان كتاب است كه حسين بن سفيان، در كتاب مسندش و ابونعيم در كتاب حليه اش، از شداد بن اوس روايت كرده اند كه گفت: من از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شنيدم مى فرمود:

أيّها النّاس! ‍ دنيا متاعى است حاضر، كه هم نيكان از آن مى خورند و هم فاجران؛ و به درستى آخرت وعده اى است صادق، كه سلطانى قادر، در آن حكومت مى كند. حق را محقّق و باطل را باطل مى سازد.

أيّها النّاس! سعى كنيد از طالبان آخرت باشيد و از طالبان دنيا نباشيد. فرزند آخرت باشيد، نه فرزند دنيا. چون هر مادرى، فرزندش به دنبالش ‍ مى رود. (حاصل منظور آن جناب اين است كه: خواهان آخرت باشيد نه دنيا، براى اين كه علاقۀ به دنيا، قهرا شما را به سوى ماديّت و آلودگى هاى آن مى كشد).

آنگاه فرمود: هر عملى كه مى كنيد، در حالى انجام دهيد كه از خدا خائف و بر حذر باشيد، و بدانيد كه روزى شما را بر اعمالتان عرضه مى دارند، و شما خواه و ناخواه، خدا را ملاقات خواهيد كرد. پس هر كس، هموزن ذرّه اى عمل خير كرده باشد، آن را خواهد ديد. و هر كس، ‍ هموزن ذرّه اى عمل زشت كرده باشد، آن را خواهد ديد.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «و أخرجت الأرض أثقالها» آمده كه: منظور از اثقال زمين، انسان هايند. و در ذيل جملۀ «و قال الإنسان ما لها» آمده كه: اين انسان، اميرالمومنين «عليه السلام» است. و در ذيل آيه «يومئذ تحدّث أخبارها... أشتاتا» آمده كه: مردم، از جهت ايمان و كفر و نفاق، متفرق و اشتات مى آيند. بعضى مؤمن اند و برخى كافر و جمعى منافق. و در ذيل جملۀ «ليروا أعمالهم» آمده كه: هر كس ‍ بالاى سر اعمال خود مى ايستد، و اعمال خود را، اين طور فاش و هويدا مى بيند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۸۶

و نيز، در آن كتاب در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه در ذيل آيه «فمن يعمل مثقال ذرّة خيرا يره»، فرمود: اگر از اهل آتش باشد و در دنيا، مثقال ذرّه اى عمل خير كرده باشد، اگر براى غير انجام داده باشد، همان عمل خيرش هم مايه حسرتش مى شود. و در ذيل جملۀ «و من يعمل مثقال ذرّة شرّا يره»، فرمود: اگر از اهل بهشت باشد، در روز قيامت، آن شرّ را مى بيند و سپس خداى تعالى او را مى آمرزد.

* * *
ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۸۷

«سوره عادیات»

آيات ۱ - ۱۱ سوره عاديات

  • سوره «عاديات»، مدنى است و يازده آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

وَ الْعَادِيَاتِ ضبْحاً(۱)

فَالْمُورِيَاتِ قَدْحاً(۲)

فَالمُْغِيرَاتِ صبْحاً(۳)

فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً(۴)

فَوَسطنَ بِهِ جَمْعاً(۵)

إِنَّ الإنسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ(۶)

وَ إِنَّهُ عَلى ذَلِك لَشهِيدٌ(۷)

وَ إِنَّهُ لِحُب الْخَيرِ لَشدِيدٌ(۸)

أَفَلا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثرَ مَا فى الْقُبُورِ(۹)

وَ حُصلَ مَا فى الصدُورِ(۱۰)

إِنَّ رَبهُم بهِمْ يَوْمَئذٍ لَّخَبِيرُ(۱۱)

«ترجمه آیات»

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

قسم به اسبانى كه (سواران در جهاد كفار تاختند تا جايى كه) نفسشان به شماره افتاد. (۱)

و در تاختن از سم ستوران بر سنگ، آتش افروختند. (۲)

و (بر دشمن شبيخون زدند تا) صبحگاهان آن ها را به غارت گرفتند. (۳)

و گرد و غبار (از ديار كفار) بر انگيختند. (۴)

و سپاه دشمن را همه در ميان گرفتند. (۵)

كه انسان نسبت به پروردگارش، كافر نعمت و ناسپاس است. (۶)

و خود او نيز، بر اين ناسپاسى البته گواهى خواهد داد. (۷)

و هم او، بر حبّ مال دنيا سخت فريفته و بخيل است. (۸)

آيا نمى داند كه روزى (براى جزاى نيك و بد اعمال) از قبرها بر انگيخته مى شود؟ (۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۸۸

و آنچه در دل ها (از نيك و بد پنهان) است، همه را پديدار مى سازد. (۱۰)

محققا آن روز، پروردگار بر (نيك و بد) كردارشان كاملا آگاه هست (و به ثواب و عقابشان مى رساند). (۱۱)

«بیان آیات»

اين سوره، در باره ناسپاسى انسان و كفران نعمت هاى پروردگارش و حبّ شديدش، نسبت به خير سخن مى گويد، و نتيجه مى گيرد با اين كه دوستدار خير خلق شد، و با اين كه خير را تشخيص مى دهد، اگر انجام ندهد، حجتى بر خدا ندارد؛ بلكه خدا بر او حجت دارد، و به زودى به حسابش مى رسند.

و اين سوره، به شهادت سوگندهاى اولش در مدينه نازل شده. چون يكى از آن سوگندها جملۀ «وَ العَادِيَات ضَبحاً...» است، كه ظاهرش به بيانى كه مى آيد، اين است كه: مراد از آن، اسبان سربازان و مجاهدين در جنگ است، و همه مى دانيم كه جنگ هاى اسلامى در مدينه واقع شده، و اصولا مسأله جهاد، بعد از هجرت تشريع شد،

رواياتى هم - كه از طرق شيعه از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» رسيده - مؤيّد اين نظريه است. چون در آن روايات آمده كه: اين سوره در باره على «عليه السلام» نازل شده؛ آن زمانى كه به غزوۀ «ذات السلاسل» رفته بود. و نيز، بعضى از روايات وارده از طرق اهل سنّت آن را تأييد مى كند، كه إن شاء اللّه در بحث روايتى آينده، به آن روايات اشاره مى شود.

وجوهى درباره مراد از سوگندهاى «وَ العَادِيَات ضَبحا...»

«وَ الْعَدِيَتِ ضبْحاً»:

كلمۀ «عاديات» از مصدر «عدو» است، كه به معناى دويدن به سرعت است. و كلمۀ «ضبح»، به معناى صوتى است كه از نفس نفس زدن اسبان، در حين دويدن شنيده مى شود، و آنچه معهود در ذهن همه و معروف در بين اهل لسان است، اين است كه اين كلمه، در خصوص اسبان به كار مى رود، هر چند كه بعضى ادعا كرده اند كه: اين صدا براى بسيارى حيوانات ديگر نيز دست مى دهد. و به هر حال، معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم به اسبان تيزتك، كه نفس نفس ‍ مى زنند.

ولى بعضى گفته اند: مراد از آن، شتران حاجيان است، كه صاحبان خود را در روز عيد قربان، از مشعر به منى مى برند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۸۹

بعضى ديگر گفته اند: مراد شتران سربازان و جنگجويان در راه خدا است. ولى صفاتى كه در آيات بعدى براى عاديات ذكر كرده، با اين دو قول كه عاديات را به شتران معنا كرده اند، نمى سازد.

«فَالْمُورِيَاتِ قَدْحاً»:

كلمۀ «موريات»، جمع اسم فاعل از مصدر «ايراء» است، كه به معناى برون كردن آتش (از سنگ چخماق) است. و كلمۀ «قدح»، به معناى زدن به ضرب است. وقتى گفته مى شود: «قدح فاورى»، معنايش اين است: سنگ و چخماق را به هم كوبيد، و جرقه بيرون آورد. و منظور از اين كه اسبان عاديات را توصيف كرده به «موريات قدحا»، اين است كه اين اسبان، در هنگام دويدن در زمين سنگزار، جرقه هايى از برخورد نعل هايشان به سنگ زمين بيرون مى جهد.

ولى بعضى ها گفته اند: مراد از «ايراء»، مكر جنگندگان در ميدان جنگ است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور آتش افروختن است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور زبان مردان است كه آتش ها مى افروزد، و با پاره سخنان سخت و ناهنجار خود، فتنه ها مى انگيزند؛ ليكن اين اقوال سخنانى ضعيف است.

«فَالمُْغِيرَاتِ صبْحاً»:

كلمۀ «مُغِيرات»، جمع مؤنث اسم فاعل از باب إفعال (اغاره) است، و «إغاره» و همچنين «غاره»، به معناى سواره هجوم بردن بر دشمن به طور ناگهانى است. و اين جمله - كه به ظاهر و مجازا صفت خيل قرار گرفته - در واقع، صفت سوارگان صاحب خيل است، و معنايش اين است كه: سوگند مى خورم به سوارگان كه در هنگام صبح و به ناگهانى، بر دشمن هجوم مى آورند.

ولى بعضى گفته اند: مراد از مغيرات، شترانى است كه سوارگان خود را در روز قربان از مشعر به منى مى آورند، سنّت هم همين است كه از مشعر حركت نكنند، تا آفتاب روز عيد طلوع كند، و إغاره در اين جا، به معناى غارت بردن نيست، بلكه به معناى سير سريع است. ولى اين تفسير از اين نظر كه خلاف ظاهر كلمه إغاره است، درست نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۹۰

«فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً»:

كلمۀ «اثرن»، جمع مؤنث غايب از فعل ماضى و از مصدر «اثاره» است كه به معناى انگيختن گرد و غبار و امثال آن است. و كلمۀ «نقع» به معناى غبار است.

و معناى آيه اين است كه: سو گند به هجوم كنندگان در صبح، كه با اغاره به دشمن و دست و پاچه كردن آنان، گرد و غبار بر مى انگيزند.

بعضى از مفسّران، در پاسخ از اين اشكال كه چرا در اين سوره، فعل (أثرن) عطف بر اسم فاعل (مغيرات) شده، با اين كه اسم فاعل صفت است و فعل، عطف به صفت نمى شود؟ گفته: هيچ عيبى ندارد، چون اسم فاعل مذكور به معناى فعل است و كأنّه فرموده: «أقسم باللاتى عدون فاورين فاغرن فأثرن»: (سوگند به سوارگانى كه نفس زنان مى دوند، و جرقه از نعل اسبانشان مى جهد، پس غارت مى برند و غبار مى انگيزند).

«فَوَسطنَ بِهِ جَمْعاً»:

كلمۀ «وسط» - كه مصدر فعل «وَسَطنَ» است - به معناى توسط - در وسط قرار گرفتن - است. و ضمير «به» به صبح بر مى گردد، و حرف «باء»، به معناى حرف «فِى» است، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: «پس در وقت صبح در وسط جمع قرار گرفتند».

ممكن هم هست ضمير به كلمۀ «نقع» برگردد، و حرف «با» براى ملابسه باشد، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: «پس در هنگام صبح دسته جمعى در وسط غبار قرار گرفتند».

بعضى گفته اند: منظور در وسط قرار گرفتن شتران در جمع منى است. ولى خواننده محترم توجه دارد كه حمل كردن آيات پنجگانه، با اين كه تك تك مفردات آن ظهور در سواركاران دارد، بر شتران حاجيان كه از مشعر به منى كوچ مى كنند، حملى است بى اندازه خلاف ظاهر.

پس متعيّن آن است كه: آيات را بر جنگندگان اسلام حمل كنيم، و سياق آيات، مخصوصا جملۀ «فَالمُغِيرَات صُبحاً»، و جملۀ «فَوَسَطنَ بِهِ جَمعاً» مى رساند كه منظور همان جنگندگان است، كه خداى تعالى، در اين آيات به آنان سوگند ياد كرده، و حرف «فاء» در آيات چهارگانه، دلالت دارد بر اين كه مضمون آن ها مترتب بر همين سوگند است.

دو خصلت بنى آدم: «کنود بودن» و «حبّ مال»

«إِنَّ الانسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ»:

كلمۀ «كَنُود»، به معناى كفرانگر است؛ و اين آيه، مانند آيه شريفه «إنّ الإنسان لَكَفُور»، از آنچه در طبع بشر نهفته شده، خبر مى دهد و آن، اين است كه: پيرو هواى نفس و دلداده به لذائذ دنياست. و در نتيجه، از شكر پروردگارش در مقابل نعمت هايى كه به او ارزانى داشته، منقطع مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۹۱

و در اين لحن گفتار، تعريضى است به آن مردمى كه مسلمانان بر سرشان تاختند، و گويا منظور از كفرانگری شان، كفران نعمت اسلام است، كه از بزرگترين نعمت هايى است كه خدا بر بشر و بر آنان انعام فرموده. و چه كفرانى بالاتر از اين كه چنين نعمتى را كه مايه پاكى زندگى دنيا و سعادت حيات ابدی شان است، نپذيرند، و كار به جايى برسد كه لشكر اسلام بر سرشان بتازد.

«وَ إِنَّهُ عَلى ذَلِك لَشهِيدٌ»:

ظاهر سياق ضميرهاى پى در پى اين است كه: ضمير در جمله مورد بحث هم، مانند ساير ضماير به انسان بر گردد، آن وقت مقصود از شاهد بودن انسان عليه خودش ، اين مى شود كه انسان خودش آگاه به كفرانگرى خود هست. و نيز مى داند كه كفران، صفت نكوهيده اى است، در نتيجه، معناى آيه قبل و آيه مورد بحث اين مى شود كه: انسان نسبت به پروردگارش ناسپاس است، و خودش بر اين معنا شاهد است، و كفران خود را تحمل مى كند.

پس آيه شريفه در معناى آيه «بَل الإنسَانُ عَلَى نَفسِهِ بَصِيرَة» است.

و بعضى گفته اند: ضمير به كلمۀ «الله» بر مى گردد. ولى وحدت سياق اجازه نمى دهد اين چنين، مرجع ضماير را مختلف بدانيم.

«وَ إِنَّهُ لِحُبّ الْخَيرِ لَشدِيدٌ»:

بعضى از مفسّران گفته اند: لام در جملۀ «لِحُبّ الخَير» لام تعليل است، و كلمۀ «خير» در اين جا، به معناى مال است، و معناى جمله اين است كه: انسان براى دوستى مال، بسيار شديد، يعنى بخيل و تنگ نظر است.

و بعضى گفته اند: مراد آيه اين است كه: انسان نسبت به مال دنيا، شديد الحبّ است و اين شدت حبّ، وادارش مى كند به اين كه از دادن حق خدا امتناع بورزد، و مال خود را در راه خدا انفاق نكند. اين چنين آيه را تفسير كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۹۲

و بعيد نيست مراد از «خير»، تنها مال نباشد، بلكه مطلق خير باشد، و آيه شريفه بخواهد بفرمايد: حبّ خير، فطرى هر انسانى است، و به همين جهت وقتى زينت و مال دنيا را خير خود مى پندارد، قهرا دلش ‍ مجذوب آن مى شود و اين شيفتگى، ياد خدا را از دلش مى برد و در مقام شكرگزارى او بر نمى آيد.

«أَفَلا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثرَ مَا فى الْقُبُورِ ... لَّخَبِيرُ»:

مصدر «بعثره» نظير مصدر «بحثره»، به معناى بعث و نشر است. يعنى برانگيخته شدن و منتشر گشتن، و در جملۀ «وَ حُصِّلَ مَا فِى الصُّدُور» منظور از تحصيل آنچه در سينه هاست، جداسازى صفاتى است كه در باطن نفوس است. يعنى صفات ايمان از كفر و رسم نيكوكارى از بدكارى، همچنان كه در جاى ديگر فرموده «يَومَ تُبلَى السَّرَائِر».

ولى بعضى از مفسّران گفته اند: منظور از تحصيل «ما فى الصدور»، برملا شدن نهانى هايى است كه هر كس در باطن خود پنهان كرده؛ در آن روز، اين باطن ها ظاهر مى شود، كه هر فردى همان طور كه به حساب ظاهرش ‍ رسيدند، و جزاى اعمال ظاهری اش را دادند، به حساب باطنش هم برسند، و جزاى آن را نيز بدهند.

و جملۀ «أفَلا يَعلَم»، جمله اى است استفهامى كه بوى انكار از آن مى آيد، و استفهامش براى انكار است، و مفعول فعل «يَعلَمُ»، جمله اى است كه حذف شده، و مقام دلالت دارد بر اين كه آن جمله چيست و آن جمله، قائم مقام هر دو مفعول فعل «يعلم» است، و جملۀ «أفلا يَعلَمُ» با آنچه حذف شده، جمله اى است تمام، و از كلمۀ «إذا بُعثِر» مطلبى از نو شروع شده، تا انكار در جمله قبل را تأكيد كند. و منظور از جملۀ «مَا فِى القُبُور»، بدن هاى آدميان است.

و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه: آيا انسان نمى داند كه به خاطر كفران نعمت هاى پروردگارش، عقوبت هايى دارد كه وى به زودى به آن مى رسد، و با آن جزا داده مى شود؟ وقتى آنچه بدن در قبرها هست، از قبرها بيرون شود، و نهفته هاى در باطن نفوس بر ملا گردد، و معلوم شود در باطن كافرند يا مؤمن؟ مطيع اند يا عاصى؟ در آن وقت، خدا به وضع ايشان با خبر است، و بر معيار باطن نفوس، جزايشان مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۹۳

بحث روايتى

در مجمع البيان است كه: گويند رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» لشكرى به سوى قبيله اى از كنانه گسيل داشت، و منذر بن عمرو انصارى يكى از نقبا را، سرپرست آنان كرد. لشكر به طرف آن قبيله روان شد و مراجعتش طول كشيد. منافقان گفتند: همه آنان كشته شدند. خداى تعالى، سوره مورد بحث را نازل كرد، و خبر داد كه «وَ العَادِيَات ضَبحاً» - نقل از مقاتل.

بعضى ديگر گفته اند: اين سوره، وقتى نازل شد كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، على «عليه السلام» را به جنگ ذات السلاسل فرستاد، و على «عليه السلام»، لشكر دشمن را شكست داده بود. و اين بعد از چند نوبت اعزام لشكر واقع شد كه رسول خدا«صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به سركردگى غير على «عليه السلام» فرستاده بود. آن ها نتوانستند كارى صورت دهند و هر يك، لشكر را دچار شكست نموده، نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» برگشتند. اين قصه، در حديثى طولانى، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده.

آنگاه فرموده: و از اين جهت، آن را «ذات السلاسل» خوانده اند كه آن جناب، شكست فاحشى به ايشان داده و عده اى را كشت و جمعى را اسير نموده، اسيران را در طناب آن چنان به هم بست، كه گويى در كنده و زنجيرند.

و وقتى اين سوره نازل شد، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از خانه به ميان مردم آمد و نماز صبح را خواند و در نماز، همين سوره را تلاوت كرد. بعد از آن كه نمازش تمام شد، اصحابش عرضه داشتند: ما اين سوره را نشنيده بوديم.

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: بله، على بر دشمنانش ظفر يافت و خداى تعالى، اين سوره را فرستاد، و جبرئيل امشب با آوردن آن، فتح على را به من مژده داد. چند روز بيشتر نگذشت كه على «عليه السلام» با غنائم و اسيران برسيد.

* * *
ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۹۴

«سوره قارعه»

آيات ۱ - ۱۱ سوره قارعه

  • سوره «قارعه»، مكّى است و يازده آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

الْقَارِعَةُ(۱)

مَا الْقَارِعَةُ(۲)

وَ مَا أَدْرَاك مَا الْقَارِعَةُ(۳)

يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ(۴)

وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ(۵)

فَأَمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِينُهُ(۶)

فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ(۷)

وَ أَمَّا مَنْ خَفَّت مَوَازِينُهُ(۸)

فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ(۹)

وَ مَا أَدْرَاك مَا هِيَهْ(۱۰)

نَارٌ حَامِيَةُ(۱۱)

«ترجمه آیات»

به نام خداى رحمان و رحيم.

آن حادثه كوبنده. (۱)

و چه كوبنده عظيمى؟! (۲)

و تو نمى دانى كه كوبنده چيست؟ (۳)

روزى است كه مردم، چون ملخ فرارى، روی هم مى ريزند. (۴)

و كوه ها، چون پشم رنگارنگ حلاجى شده مى گردد. (۵)

اما كسى كه اعمالش نزد خدا سنگين وزن و داراى ارزش باشد. (۶)

او در عيشى رضايت بخش خواهد بود. (۷)

و اما آن كه اعمالش وزن و ارزشى نداشته باشد. (۸)

او در آغوش و دامن «هاويه» خواهد بود. (۹)

و تو نمى دانى هاويه چيست. (۱۰)

آتشى است سوزنده. (۱۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۹۵
«بیان آیات»

اين سوره، تهديد به عذاب قيامت و بشارت به ثواب آن است، ولى جانب تهديدش بر بشارتش مى چربد؛ و سوره در مكّه نازل شده.

«الْقَارِعَةُ مَا الْقَارِعَةُ»:

اين جمله، مبتدا و خبر است، و كلمۀ «قارعه»، از مادۀ «قَرع» است كه به معناى زدن بسيار سختى است كه احتياج دارد زننده به جايى اعتماد كند؛ و اين كلمه در عرف قرآن، از اسماى قيامت است. بعضى گفته اند: بدين مناسبت، قيامت را «قارعه» ناميده كه دل ها را با فزع شديدش و دشمنان خدا را با عذابش مى كوبد.

و سؤال از حقيقت «قارعه» در جملۀ «مَا القَارِعَةُ: قارعه چيست» - با اين كه معلوم است كه چيست - به منظور بزرگ نشان دادن امر قيامت است؛ و اين كه بيست و هشت حرف الفباى گوينده، و دو سوراخ گوش ‍ شنونده، نمى تواند به كُنه قيامت پى ببرد. و به طور كلّى، عالَم مادّه، گنجايش حتى معرفى آن را ندارد. و به منظور تأكيد اين بزرگداشت، مجددا جمله را به تعبيرى ديگر تكرار كرد و فرمود: «و ما أدريك ما القارعة».

«يَوْمَ يَكُونُ النَّاس كالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ»:

كلمۀ «يَوم»، ظرفى است متعلق به مقدّرى، از قبيل «به ياد آر»، «مى كوبد» «مى آيد»، و از اين قبيل. و خلاصه معناى آن اين است كه:

«به ياد آر روزى را که»؛ و يا «مى كوبد در روزى كه»؛ و يا «مى آيد روزى كه».

و كلمۀ «فِرَاش» - به طورى كه از فراء نقل شده - به معناى ملخى است كه زمين را فرش كند. يعنى روى گُردۀ هم سوار شده باشند. پس «فراش» به معناى غوغاى ملخ است.

بعضى از مفسّران در اين كه چرا مردم روز قيامت را به فراش تشبيه كرد؟ گفته اند: براى اين است كه: فراش، وقتى جست و خيز مى كند، نقطۀ معلومى را در نظر نمى گيرد، مانند مرغان؛ و به طرف معينى نمى پرد، بلكه بدون جهت، پرواز مى كند.

مردم نيز، در روز قيامت چنين حالتى دارند. وقتى از قبورشان سر بر مى آورند، آن چنان ترس و فزع از همه جهات، احاطه شان مى كند كه بى اختيار و بى هدف، به راه مى افتند، و در جستجوى منزل ها - كه يا سعادت است و يا شقاوت - سر گردانند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۹۶

و كلمۀ «مَبثُوث»، از مادۀ «بثّ» است كه به معناى تفرقه است. و «فِرَاش مَبثُوث»، يعنى ملخ ‌هاى متفرق.

«وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ»:

كلمۀ «عِهن»، به معناى پشمى است كه رنگ هاى مختلف داشته باشد. و كلمۀ «مَنفُوش» از مصدر «نفش» است، كه به معناى شيت كردن پشم است، يا با دست و يا با كمانچه حلاجى، و يا با چيز ديگر.

پس «عِهن مَنفُوش»، به معناى پشم شيث شده اى است كه داراى رنگ هاى مختلف باشد. و اين تشبيه، اشاره دارد به اين كه در آن روز، كوه ها - كه رنگ هاى مختلف دارند - با زلزله قيامت متلاشى، و چون پشم حلاجى شده مى گردند.

«فَأَمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِينُهُ فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ»:

اين آيه، اشاره دارد به اين كه: اعمال هم، مانند هر چيزى براى خود، وزن و ارزشى دارد؛ و اين كه بعضى اعمال در ترازوى عمل سنج، سنگين است و آن، عملى است كه نزد خداى تعالى، قدر و منزلتى داشته باشد. مانند ايمان به خدا و انواع اطاعت ها، و بعضى ديگر اين طور نيستند. مانند كفر و انواع نافرمانی ها و گناهان، كه البته اثر هر يك از اين دو نوع، مختلف است. يكى سعادت را دنبال دارد و آن، اعمالى است كه در ترازو سنگين باشد؛ و ديگرى شقاوت را. و ما در تفسير سوره هاى قبلى، در معناى «ميزان» سخن گفتيم و بحث كرديم.

«فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ»:

كلمۀ «عِيشه» - به كسر عين - نظير كلمۀ «جِلسه» - به كسر جيم - از مصاديق بناى «فِعله» است، كه نوعيت را مى رساند. مثلا «جِلسه» به معناى نوعى نشستن است، و «عِيشه» به معناى نوعى زندگى كردن است. مانند: «عِيشَةً رَاضِيَة»، يك زندگى خوش. و اگر راضيه و خوشى را به خود عيش نسبت داد، با اين كه صاحب عيش راضى و خشنود است، يا از باب مجاز عقلى است، و يا كلمۀ «رَاضِيَه»، به معناى «ذات رضى» و تقديرش: «فِى عِيشَةٍ ذَاتِ رِضَى» است. يعنى در عيشى رضايت بخش.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←