تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۱۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«لَّقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَ اللَّهُ يَهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ»:
منظور از اين «آيات مبينات»، همان آيه نور و آيات بعد از آن است، كه صفت نور خداى تعالى را بيان مى كرد، و «صراط مستقيم»، آن راهى است كه غضب خدا و ضلالت شامل راهروان آن نمى شود. همچنان كه فرمود: «إهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ * صِرَاطَ الَّذِينَ أنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِم وَ لَا الضَّالِّين»، كه سخن در تفسير آن، در سوره «حمد» گذشت.
و اين كه در آخر آيه فرمود: «وَ اللّهُ يَهدِى مَن يَشَاءُ إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم»، سبب شد كه جملۀ «لَقَد أنزَلنَا آيَاتٍ مُبَيِّنَات» را مقيد به قيد «إلَيكُم» نكرد، چون مى خواست دنبال آن مشیت مطلق خود را نسبت به هدایت هر كس (نه تنها مخاطبان عصر نزول)، بيان كند. به خلاف چند آيه كه فرمود: «لَقَد أنزَلنَا إلَيكُم آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبلِكُم وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِين».
چون اگر در آيه مورد بحث مى فرمود: «لَقَد أنزَلنَا إلَيكُم آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَ اللّهُ يَهدِى»، چنين به ذهن مى رسيد كه اين بيان لفظى، همان هدايت به سوى صراط مستقيم است و عموم مخاطبان، به صرف شنيدن آيات قرآنى، به سوى صراط مستقيم هدايت شده اند، با اين كه در ميان آن شنوندگان، منافقان و كسانى كه دل هايى بيمار داشتند، بودند (و خدا داناتر است).
بحث روایتی
در كتاب توحید، به سند خود، از عباس بن هلال روايت كرده كه گفت: از حضرت رضا «عليه السلام»، معناى آيه «اللّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض» را پرسيدم. فرمود: يعنى هادى اهل آسمان ها و هادى اهل زمين است.
و در روايت برقى فرمود: منظور هدايت كسانى است كه در آسمان ها و زمين اند.
مؤلف: اگر مراد از اين هدايت، «هدايت خاص» باشد كه گفتيم به سوى سعادت دينى است كه در اين صورت كلام امام، تفسير آيه است به مرتبه اى از معنا. و اگر مراد از آن «هدايت عام» باشد، كه به معناى رساندن هر موجودى است به كمال لايق آن، در اين صورت با مطالب گذشته ما منطبق مى شود.
و در كافى، به سند خود، از اسحاق بن جرير روايت كرده كه گفت: زنى از من درخواست كرد كه او را نزد امام صادق «عليه السلام» ببرم، من از آن جناب برايش اجازه خواستم. اجازه داد و زن وارد شد، در حالى كه كنيز آزاد شده اش نيز با او بود.
پرسيد: يا اباعبدالله! اين كه خداى تعالى فرموده: «زَيتُونَةٍ لَا شَرقِيَّةٍ وَ لَا غَربِيّة» منظورش چيست؟ فرمود: اى زن! خداى تعالى، اين مَثَل را براى درخت نزده، بلكه براى بنى آدم زده.
و در تفسير قمى، به سند خود، از طلحة بن زيد، از جعفر بن محمّد، از پدرش «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير اين آيه فرمود: ابتدا نور خود را ذكر كرد و فرمود: «مَثَلُ نُورِه». يعنى هدايتش در قلب مؤمن، «كَمِشكَوةٍ فِيهَا مِصبَاحٌ»، و «مصباح»، جوف مؤمن است و قنديل قلب او، و «مصباح»، نورى است كه خدا در قلب مؤمن نهاده.
«يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ » فرمود: شجرة خود، مؤمن است «زَيتُونَةٍ لَا شَرقِيَّةٍ وَ لَا غَربِيّة» فرمود: بالاى كوه كه لا غربية يعنى شرق ندارد، و لا شرقية، يعنى غربى برايش نيست. چون وقتى آفتاب طلوع كند، از بالاى آن طلوع مى كند، و چون غروب مى كند، باز از بالاى آن غروب مى كند. «يَكَادُ زَيتُهَا يُضِئُ» نزديك است كه نور دل او خودش روشن شود، بدون اين كه كسى با او سخنى بگويد (و او را هدايت كند).
«نُورٌ عَلَى نُورٍ» واجبى بالاى واجبى ديگر و سنتى بالاى سنتى ديگر، «يَهدِى اللّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ»: خدا هر كه را بخواهد به واجبات و سنت هاى خود هدايت مى كند، «وَ يَضرِبُ اللهُ الأمثَالَ لِلنَّاسِ»، كه يكى همين مَثَلى است كه براى مؤمن زده.
آنگاه فرمود: پس مؤمن در پنج نور قرار دارد و در آن ها، آمد و شد مى كند. مدخلش نور، مخرجش نور، علمش نور، كلامش نور و مصيرش در روز قيامت، به سوى بهشت نور است.
من عرضه داشتم: اين ها مى گويند اين مَثَل، مَثَل براى نور خدا است. فرمود: سُبحَانَ الله! خدا كه مثل ندارد، مگر خودش نفرموده: «فَلَا تَضرِبُوا لِلّهِ الأمثَال: براى خدا مثل نزنيد»؟
مؤلف: اين حديث مؤيد بيان قبلى ما است كه در تفسير آيه گذرانديم، و امام «عليه السلام»، در تفسير آيه، به بيان بعضى از فقرات آن اكتفاء كرده، به اين كه پاره اى از مصاديق برايش آورده، مثل مصاديقى كه در ذيل جملۀ «يَكَادُ زَيتُهَا يُضِئُ»، و ذيل جمله «نُورٌ عَلَى نُورٌ» بيان داشت.
و اما اين كه از درِ تعجب فرمود: سبحان اللّه! خدا مثل ندارد، منظور امام اين بوده كه مثل در آيه، مثل براى نور خدا كه اسم خدا است و بر او حمل مى شود، نيست. چون اگر مثل براى او باشد، لازم مى آيد كه درباره خدا قائل به حلول و يا انقلاب شويم.
(چون معناى آيه، اين مى شود كه: خدا كه نور است، در آسمان و زمين حلول كرد و يا اصلا خود آسمان و زمين شده)، و خدا منزّه از اين معانى است، بلكه مَثَل مذكور، مَثَل نورى است كه خدا به آسمان ها و زمين افاضه كرده. و اما ضمير در جملۀ «مَثَلُ نُورِهِ» اشكالى پديد نمى آورد. چون هيچ عيبى ندارد كه ضمير مذكور به خود خداى تعالى بر گردد و در عين حال، معناى صحيح هم محفوظ باشد.
و در توحيد است كه از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه از آيه «اللّهُ نُورُ السَّمَاوَات وَ الأرض مَثَلُ نُورِهِ كَمِشكَوةٍ فِيهَا مِصبَاحٌ» سؤال شد.
حضرت فرمود: اين مَثَلى است كه خدا براى ما اهل بيت زده، كه پيغمبر و ائمه «صلى الله عليه و آله»، از ادله خدا و آيات اويند. آياتى كه مردم به وسيله آن، به سوى توحيد و مصالح دين و شرايع اسلام و سنن و فرائض هدايت مى شوند، «و لا قوة الا بالله العلى العظيم».
مؤلف: اين روايت، از قبيل اشاره به بعضى مصاديق است و آن افضل مصاديق است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و طاهرين از اهل بيت آن جناب اند، و گرنه آيه شريفه، به ظاهرش، شامل غير ايشان نيز مى شود و انبياء و اوصياء و اولياء همه را شامل مى گردد.
بله، عموميت آيه، اين قدر هم نيست كه همه مؤمنان را هم شامل شود. چون در وصف مصاديق صفاتى را قيد كرده كه شامل همه نمى شود. مانند اين كه بيع و تجارت، ايشان را از ياد خدا غافل نمى سازد و معلوم است كه غير نامبردگان، هر قدر هم ايمانشان كامل باشد، باز دچار غفلت مى شوند.
روايات متعددى هم از طرق شيعه وارد شده، كه مفردات آيه نور را به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و اهل بيت او تطبيق مى كند و اين، البته صرف تطبيق است نه تفسير. دليل اين كه تطبيق است، نه تفسير، اختلاف اين روايات است.
مثلا در روايت كلينى، در روضه كافى، كه به سند خود، از جابر، از ابى جعفر «عليه السلام» آورده، آمده كه «مشكاة»، قلب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، و «مصباح»، نورى است كه علم در آن است، و «زجاجة»، على و يا قلب على «عليه السلام»، و «شجرة مباركة زيتونة» - كه نه شرقى است و نه غربى - ابراهيم خليل «عليه السلام» است، كه نه يهودى بود و نه نصرانى، و جملۀ «يَكَادُ زَيتُهَا يُضِئُ» را معنا كرده كه نزديك است اولاد ايشان به نبوت سخن گويند، و لو فرشته وحيى به ايشان نازل نشود.
ولى در روايتى كه توحيد، به سند خود، از عيسى بن راشد، از امام باقر «عليه السلام» آورده، آمده است كه «مشكاة»، نور علم در سينه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و «زُجَاجَة»، سينه على «عليه السلام» است، كه «يَكَادُ زَيتُهَا يُضِئُ وَ لَو لَم تَمسَسهُ نَارٌ» نزديك است عالِم از آل محمّد، به علم تكلم كند، قبل از آن كه سؤال شود، «نُورٌ عَلَى نُور»، امامى است كه مؤيد به نور علم و حكمت است، كه بعد از امامى ديگر، از آل محمّد «صلى اللّه عليه و آله» قرار دارد.
و در روايت كافى، به سند خود، از صالح بن سهل همدانى، از امام صادق «عليه السلام» آمده كه «مشكاة»، فاطمه «عليها السلام» و «مِصبَاح»، حسن و «زُجَاجَة»، حسين «عليه السلام»، و «شَجَرَة مُباَرَكه»، ابراهيم خليل «عليه السلام»، و «نه شرقى و نه غربى»، يهودى و نصرانى نبودن آن حضرت، و «نُورٌ عَلَى نُور»، امامى بعد از امام ديگر است، و «يَهدِى اللّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ»، معنايش اين است كه خدا هر كه را بخواهد، به سوى اين ائمه راهنمايى مى كند.
و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه، از ابوهريره، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» روايت كرده كه در معناى «زَيتُونَةٍ لَا شَرقِيَّةٍ وَ لَا غَربِيّةٍ» فرمود: قلب ابراهيم است، كه نه يهودى بود و نه نصرانى.
مؤلف: اين نيز از باب ذكر بعضى مصاديق است، كه نظيرش از طرق شيعه، از بعضى ائمه اهل بيت «عليهم السلام» گذشت.
بيت اميرالمؤمنين «ع»، مصداق اكمل «فى بيوت اذن الله» است
و در همان كتاب است كه ابن مردويه، از انس بن مالك و بريده روايت كرده كه گفتند: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، وقتى آيه «فِى بُيُوتٍ أذِنَ اللهُ أن تُرفَع» را خواند. مردى برخاست و پرسيد: يا رسول اللّه! اين كدام بيوت است؟ فرمود: بيوت انبياء. پس ابوبكر برخاست و گفت: يا رسول اللّه! لابد يكى از اين بيت ها، بيت على و فاطمه است؟ فرمود: بله، از بهترين آن بيوت است.
مؤلف: اين روايت را، صاحب مجمع البيان نيز، به طور مرسل، از آن جناب نقل كرده. و همين معنا را قمى در تفسير خود، به سند خويش، از جابر، از امام باقر «عليه السلام به اين عبارت آورده: منظور از اين بيوت، بيوت انبياء است، كه بيت على «عليه السلام» نيز، يكى از آن ها است. و به هر حال اين روايت و آن روايت، همه از قبيل ذكر بعضى مصاديق است، چنانچه گذشت.
چند روايت درباره: «رِجَالٌ لَا تُلهِيهِم تِجَارَةٌ وَ لَا بَيعٌ...»
و در نهج البلاغه، از كلام على «عليه السلام» آمده كه وقتى آيه «رِجَالٌ لَا تُلهِيهِم تِجَارَةٌ وَ لَا بَيعٌ عَن ذِكرِ اللّه» را تلاوت كرد، فرمود: و براى ذكر، اهلى است كه از دنياى خود به جاى هر چيز ديگرى، ذكر را برگزيدند، آن چنان كه هيچ تجارت و بيعى، ايشان را در طول زندگى از آن باز نمى دارد.
ايشان، همواره سايرين را نيز بدان دعوت نموده و با تذكر كلمات و اندرزهايى كه از محارم خدا نهى مى كند، غافلان را اندرز مى دهند. به عدل و قسط امر مى كنند و خود قبل از هر كس، فرمانبر آن چيزى هستند كه به آن امر مى كنند، و از آنچه ديگران را نهى مى كنند، باز مى ايستند.
گويى راه دنيا به سوى آخرت را طى كرده، و به ماوراى دنيا رسيده و آن را مشاهده كرده اند، و گويى كه به غيب هاى اهل برزخ، در تمام مدتى كه در آن ماندگار مى باشد، مشرف هستند و آن ها را مى بينند، و قيامت، عذاب خود را بر آنان محقق ساخته، و لذا پرده آن را براى اهل دنيا كنار مى زنند. حتى گويى آنان مى بينند، چيزهايى را كه مردم نمى بينند، و مى شنوند، چيزهايى را كه مردم نمى شنوند.
و در مجمع البيان، در ذيل آيه: «رِجَالٌ لَا تُلهِيهِم تِجَارَةٌ وَ لَا بَيعٌ» گفته كه: از ابى جعفر و ابى عبداللّه «عليهما السلام» روايت شده كه: اين رجال، مردمى هستند كه وقتى موقع نماز مى رسد، تجارت را رها كرده، به سوى نماز روانه مى شوند، و اين ها، اجرشان عظيم تر است از كسانى كه اصلا تجارت نمى كنند.
مؤلف: يعنى تجارت نمى كنند، و مشغول ذكر خدايند، همچنان كه در روايات ديگر نيز، اين طور آمده.
و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه و غير او، از ابوهريره و از ابوسعيد خدرى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روايت كرده كه در ذيل آيه: «رِجَالٌ لَا تُلهِيهِم تِجَارَةٌ وَ لَا بَيعٌ عَن ذِكرِ اللّه» فرموده: اينان، كسانی اند كه در زمين به طلب رزق و فضل خدا سفر مى كنند.
مؤلف: گويا روايت ناقص نقل شده، و تمام آن در نقلى است كه از ابن عباس روايت شده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: مردمى بودند كه در جستجوى فضل خدا مشغول خريد و فروش بودند، و چون مى شنيدند كه نداى نماز را در دادند، آنچه در دست داشتند، مى انداختند، و به سوى مسجد، از جا برخاسته، نماز مى خواندند.
و در مجمع، در ذيل جملۀ «وَ اللّهُ سَرِيعُ الحِسَاب» روايت كرده كه از اميرالمؤمنين «عليه افضل الصلوة و السلام» پرسيدند: چگونه خدا در يك حال، به حساب همه مردم مى رسد؟ فرمود: همان طور كه در آنِ واحد، رزق همه را مى دهد.
و در روضه كافى، به سند خود، از مسعدة بن صدقه، از امام صادق «عليه السلام»، از پدرش، از اميرمؤمنان «عليه السلام» روايت كرده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: خداى تعالى، ابرها را غربال باران قرار داد، و ابر تگرگ را آب مى كند، تا به هر چيز و هر كس مى رسد، صدمه نزند، و آنچه به صورت تگرگ و صاعقه مى آيد، عذاب خدا است، كه به هر قومى بخواهد، مى فرستد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «فَمِنهُم مَن يَمشِى عَلَى بَطنِهِ وَ مِنهُم مَن يَمشِى عَلَى رِجلَينِ وَ مِنهُم مَن يَمشِى عَلَى أربَع» از امام «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: آن كه با دو پا مى رود، انسان است، و آنچه با شكم مى رود، مارهايند، و آنچه با چهار پا مى روند، چهارپايان اند، و امام صادق «عليه السلام» اضافه فرمود كه: بعضى ديگر هستند كه با بيش از چهار پا راه مى روند.
آيات ۴۷ - ۵۷ سوره نور
وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطعْنَا ثُمَّ يَتَوَلى فَرِيقٌ مِّنهُم مِّن بَعْدِ ذَلِك وَ مَا أُولَئك بِالْمُؤْمِنِينَ(۴۷)
وَ إِذَا دُعُوا إِلى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنهُم مُّعْرِضونَ(۴۸)
وَ إِن يَكُن لهَُّمُ الحَْقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ(۴۹)
أَفى قُلُوبهِم مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يخَافُونَ أَن يحِيف اللَّهُ عَلَيهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولَئك هُمُ الظالِمُونَ(۵۰)
إِنَّمَا كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَ أَطعْنَا وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۵۱)
وَ مَن يُطِع اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْش اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولَئك هُمُ الْفَائزُونَ(۵۲)
وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانهِمْ لَئنْ أَمَرْتهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُل لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۵۳)
قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَيْكم مَّا حُمِّلْتُمْ وَ إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ مَا عَلى الرَّسُولِ إِلّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ(۵۴)
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَستَخْلِفَنَّهُمْ فى الاَرْضِ كمَا استَخْلَف الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لهَُمْ دِينهُمُ الَّذِى ارْتَضى لهَُمْ وَ لَيُبَدِّلَنهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنى لا يُشرِكُونَ بى شيْئاً وَ مَن كفَرَ بَعْدَ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْفَاسِقُونَ(۵۵)
وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ آتُوا الزَّكَوةَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ(۵۶)
لا تحْسبنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فى الاَرْضِ وَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ وَ لَبِئْس الْمَصِيرُ(۵۷)
گويند خدا و پيغمبر او را باور داريم و اطاعت مى كنيم، آنگاه با وجود اين، گروهى از ايشان روى مى گردانند، و آنان مؤمن نيستند. (۴۷)
و چون به سوى خدا و پيغمبرش خوانده شوند كه ميانشان داورى كند، آن وقت، گروهى از ايشان اعراض كنندگان اند. (۴۸)
و اگر حق به طرف ايشان باشد، اطاعت كنان سوى وى آيند. (۴۹)
مگر در دل هايشان مرضى هست، يا شك و ترديد دارند و يا بيم آن دارند كه خدا و رسولش به آنان جور كنند (نه هيچ يك از اين ها نيست)، بلكه آنان خود از ستمگرانند. (۵۰)
گفتار مؤمنان چون به سوى خدا و پيغمبرش خوانده شوند تا ميان آنان داورى كند، فقط اين است كه گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان، خود كامياب شدگانند. (۵۱)
و هر كس مطيع خدا و رسول او شود و از خدا بترسد و از مخالفت فرمانش بپرهيزد، پس چنين كسانى رستگارانند. (۵۲)
به خدا سوگند مى خورند، قسم هايى مؤكّد كه اگر فرمانشان دهى، به سوى جهاد بيرون مى شوند، بگو هيچ حاجت به سوگند نيست، اطاعت شايسته بهتر از سوگند خوردن است، كه خدا از اعمالى كه مى كنيد، آگاه است. (۵۳)
بگو خدا را اطاعت كنيد و پيغمبرش را، زيرا اگر از اطاعت آن دو سر برتابيد، فقط تكليف خود را انجام نداده ايد، و به او ضررى نرسانده ايد. چون او مكلف به تكليف خويش و شما مكلف به تكليف خويش ايد، اگر او را اطاعت كنيد، هدايت يابيد و بر عهده پيغمبر، وظيفه اى جز بلاغ آشكار نيست. (۵۴)
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده كرده كه شما را در اين سرزمين جانشين ديگران كند، آن چنان كه اسلاف و گذشتگان آنان را جانشين كرد، و نيز دينشان را آن دينى كه براى ايشان پسنديده، استقرار دهد و از پى ترسى كه داشتند، امنيت روزی شان فرمايد تا مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نكنند و هر كس پس از اين كافر شود، آنان خود عصيان پيشگانند. (۵۵)
نماز كنيد و زكات دهيد و اين پيغمبر را اطاعت كنيد، شايد خدا رحمتتان كند. (۵۶)
تو مپندار آن كسانى كه كافرند در اين سرزمين خدا را به ستوه مى آورند، نه، بلكه جايشان جهنم است، كه بد سرانجامى است. (۵۷)
اين آيات، وجوب اطاعت خدا و رسولش «صلى اللّه عليه و آله» را بيان مى كند و مى فهماند كه اطاعت رسول «صلى الله عليه و آله»، از اطاعت خدا جدا نيست و بر هر مسلمان واجب است كه به حكم و قضاى او تن در دهد، كه روگردانى از حكم و قضاى او نفاق است، و در آخر، صالحان از مؤمنان را وعده جميل و كفار را تهديد و بيم مى دهد.
«وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسولِ وَ أَطعْنَا ثُمَّ يَتَوَلى فَرِيقٌ مِّنهُم مِّن بَعْدِ ذَلِك ...»:
اين آيه شريفه، حال بعضى از منافقان را بيان مى كند كه به ظاهر دَم از ايمان و اطاعت زدند، ولى دوباره به كفر اول خود برگشتند، و مى فرمايد كه: «ايمان به خدا»، عبارت است از اعتقاد قلبى بر يگانگى او و بر آن دينى كه تشريع كرده. و «ايمان به رسول»، عبارت است از اعتقاد قلبى بر اين كه او فرستاده خدا است، و امر او، امر خدا و نهى او، نهى خدا و حكم او، حكم خدا است، بدون اين كه خودش از پيش خود اختيارى داشته باشد.
و «اطاعت خدا»، عبارت است از اين كه عمل را مطابق شرع او انجام دهند، و «اطاعت»، رسول عبارت است از اين كه فرمانبر به امر او باشند، و به نهى او باز ايستند، و آنچه او حكم مى كند و هر قضايى كه مى راند، بپذيرند.
پس ايمان به خدا و اطاعت او، موردى جز دين و تدين به آن ندارد و ايمان به رسول و اطاعت او هم، موردش همان خبرى است كه او از دين مى دهد. يعنى ايمان به اين كه خبر او از ناحيه خدا است، و اطاعت از امر و نهى او و تن دادن به حكم او در منازعات، و خلاصه منقاد او در همه امور بودن.
بنابراين، ميان دو ايمان و دو اطاعت، تنها فرقى كه هست از جهت سعه و ضيق مورد است، و تفصيلى كه در آيه آمده كه مى فرمايد: «آمَنَّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُول» كه حرف «باء» را تكرار كرده، به همين سعه و ضيق اشاره دارد.
توضيح اين كه نفرمود: «آمَنَّا بِاللّهِ وَ الرَّسُول» تا تعدد دو ايمان و دو اطاعت را برساند، و در عين اين كه دوئيت ميان اين دو ايمان و دو اطاعت هست، در عين حال، هيچ يك از ديگرى جدا نيست، همچنان كه خدا در مذمت كسانى كه اين دو را از هم جدا مى خواهند، فرموده: «وَ يُرِيدُونَ أن يُفَرِّقُوا بَينَ اللّهِ وَ رُسُلِه».
پس اين كه فرمود: «وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أطَعنَا»، معنايش اين است كه ما بر دين خدا اعتقاد قلبى داريم و آن را شريعت خود قرار داديم و نيز اعتقاد قلبى داريم بر این كه رسول، جز به حق خبر نمى دهد، و جز به حق حكم نمى كند.
و اين كه فرمود: «ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنهُم مِن بَعدِ ذَلِكَ»، معنايش اين است كه طايفه اى از اين گروه كه مى گفتند: «آمَنَّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أطَعنَا»، بعد از گفتن اين حرف از مقتضا و لوازم گفتار خويش برگشته، و اعراض كردند.
و معناى اين كه فرمود: «وَ مَا أُولَئِكَ بِالمُؤمِنِين»، اين است كه اين گويندگان مؤمن نيستند، و مشارٌ إليه به اشاره «أُولَئِكَ: اينان»، به شهادت سياق، عموم گويندگان است. نه خصوص طايفه اى كه اعراض كردند. چون سياق كلام، براى مذمت همه است.
نفاق، انگيزۀ اعراض برخی از مؤمنان ظاهرى، از حكم رسول خدا «ص»
«وَ إِذَا دُعُوا إِلى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنهُم مُّعْرِضونَ»:
سياق آيه شهادت مى دهد بر اين كه آيات درباره بعضى از منافقان نازل شده، كه با بعضى ديگر مرافعه اى داشته اند و آن طرف پيشنهاد كرده كه نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روند و هرچه او، در ميان آن دو حكم كرد، قبول كنند، و منافق مزبور، زيرِ بار نرفته، و اين آيات، در اين خصوص نازل شده.
با اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در ميان مردم به حكم خدا حكم مى كرد، همچنان كه قرآن كريم در اين باره فرموده: «إنَّا أنزَلنَا إلَيكَ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِتَحكُمَ بَينَ النَّاسِ بِمَا أرَيكَ اللهُ».
پس حكم، يك نسبت به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» دارد كه نسبت مباشرت است، و نسبتى هم به خداى سبحان دارد، كه جزء شريعت او است، و او است كه پيغمبر را براى حكم و قضاء منصوب نموده.
با اين بيان روشن مى شود كه مراد از دعوت به سوى خدا، براى اين كه در ميان آنان حكم كند، عبارت است از دعوت به متابعت و پيروى آنچه شرع او در مورد نزاع اقتضاء دارد، و مراد از دعوت به سوى رسول او تا در ميان مردم حكم كند، عبارت است از دعوت به متابعت آنچه او به مباشرت حكم مى كند.
و نيز ظاهر امر اين است كه ضمير در «لِيَحكُمَ»، به رسول بر مى گردد، و اگر ضمير را مفرد آورد (تا حكم كند) و تثنيه نياورد (تا او و خدا حكم كنند)، اشاره به اين است كه حكم رسول حكم خدا است.
اين آيه نسبت به آيه سابقش، از قبيل خاص نسبت به عام است. چون در اين آيه، اعراض مخصوصى از ايشان را بازگو مى كند، و در آيه قبلى، مطلق اعراض ايشان را بيان كرد.
«وَ إِن يَكُن لهَُّمُ الحَْقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ»:
«اذعان»، به معناى انقياد و اطاعت است و ظاهر سياق آيه، مخصوصا جملۀ «يَأتُوا إلَيه»، اين است كه مراد از «حق»، حكم پيغمبر است. زيرا حكم حقى است كه از پيامبر جدا نمى شود و معنى آيه چنين مى شود:
و اگر حق، كه همان حكم پيامبر است، به نفع آنان «منافقان» باشد، نه به ضررشان، مى آيند به سوى اين حكم در حالى كه منقاد و مطيع مى باشند، پس برگشت نمى كنند از او، مگر وقتى كه عليه آنان باشد. و لازمۀ اين معنا، اين است كه آنان تبعيت مى كنند هواى خود را و قصد ندارند كه اطاعت حق كنند.
«أَفى قُلُوبهِم مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يخَافُونَ أَن يَحِيف اللَّهُ عَلَيهِمْ وَ رَسُولُهُ...»:
كلمۀ «حيف»، به معناى جور است.
و ظاهر سياق آيات اين است كه مراد از «مرض قلوب»، ضعف ايمان مى باشد، همچنان كه در آيه «فَلَا تَخضَعنَ بِالقَولِ فَيَطمَعَ الَّذِى فِى قَلبِهِ مَرَضٌ»، و آيه «لَئِن لَم يَنتَهِ المُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ وَ المُرجِفُونَ فِى المَدِينَةِ لَنُغرِيَنَّكَ بِهِم» و آياتى ديگر، كه به همين معنا است.
و اما اين كه مراد از «مرض قلب»، نفاق باشد، همچنان كه به همين معنا تفسير شده، باطل است، به دليل صدر آيه كه مى فرمايد: «وَ مَا أُولَئِكَ بِالمُؤمِنِين»، و حكم به نفاقشان كرده، ديگر معنا ندارد كه از نفاق آنان سؤال كند، و سپس خودش جواب دهد كه: نه، بلكه ايشان از ستمكاران هستند.
«أم ارتَابُوا» - ظاهر اطلاق «ارتياب» (و اين كه نفرموده در چه شك مى كنند)، اين است كه مراد از آن، شك در دين باشد بعد از ايمان آوردن، نه شك در صلاحيت داشتن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» براى داورى و حكم، و يا شك در عدالت او و امثال اين امور. چون اين گونه امور، بايد با نصب قرينه بيان شود، و اطلاق شك، منصرف به آن ها نمى شود.
«أم يَخَافُونَ أن يَحِيفَ اللّهُ عَلَيهِم وَ رَسُولِهِ » - يعنى اعراض كنند، به اين بهانه كه بترسند كه خدا و رسولش به ايشان ظلم و جور كنند، به احتمال اين كه شريعت الهى، كه دنبال آن حكم رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، بر اساس جور و حق كشى بنا شده، و يا رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در قضاء و داوری اش، رعايت حق را نكند.
جملۀ «بَل أُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُون»، اعراض از ترديد سابق با همه شقوق سه گانه آن است، و معنايش اين است كه:
اگر براى داورى نزد رسول خدا نيامدند، نه به خاطر شك بود و نه به خاطر جابرانه بودن احكام دين و نه ترس از خيانت رسول. چون اگر علت يكى از اين ها مى بود، در صورتى هم كه حق با آن ها بود، با اذعان پيش نمى آمدند و آيه شريفه مى فرمايد اگر حق با آن ها بود، مى آمدند.
پس مى فهميم كه علت يكى از آن سه وجه مذكور نبوده، بلكه همان ظلم و ستم پيشگى و لاابالى گرى آنان بوده، و اگر سبب اعراضشان ترس از ظلم و جور خدا و رسول بود، كه خدا از ظلم مبرّا و رسولش هم از آن منزّه است. پس اعراضشان از اجابت دعوت به حكم خدا و رسول او، جز اين كه گفتيم، علتى ندارد.
و ظاهرا مراد از «ظلم»، تعدى از حد ايمان است با اقرار زبانى به آن، كه قبلا هم فرموده بود: «وَ مَا أُولَئِكَ بِالمُؤمِنِين»، و يا مراد خصوص تعدّى به حقوق غير مالى است.
و اگر مراد مطلق ظلم باشد، اعراض از ترديد با شقوق سه گانه سابق صحيح نبود. زيرا خود آن شقوق سه گانه از مطلق ظلم است. (براى اين كه با داشتن شك و احتمال، جابرانه بودن دين يا خيانت رسول اقرار بدين ظلم است)، كه آيه بعدى هم بر آن دلالت دارد.
پس از آنچه گذشت، روشن شد كه ترديد در اسباب اعراض بين امور سه گانه به تقديرى كه نفاق نداشته باشند، ترديدى است حاصر، و اقسام سه گانه هم متغاير. چون حاصل معنا اين مى شود كه:
اينان، منافق و غير مؤمن اند. براى اين كه اگر اين طور نباشند، اعراضشان يا از ضعف ايمان است، و يا از زايل شدن آن به علت ارتياب و شك است، و يا از ترس بدون جهت است. چون ترسيدن از مراجعه به حكم حاكم، وقتى است كه آدمى احتمال جور در حكم و انحراف از حق به باطل بدهد، و چنين احتمالى در حكم خدا و رسول او نيست.
مفسران، در كلماتشان بحث در پيرامون ترديد و اضراب را طول داده اند، و به گمانم آنچه ما آورديم، كافى باشد، و اگر كسى نخواهد به اين مقدار اكتفاء كند، بايد به تفاسير مفصّل مراجعه نمايد.
تسلیم بودن مؤمنان، در برابر حكميت و حكم خدا و رسول «ص»
«إِنَّمَا كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَ أَطعْنَا...»:
سياق جمله «إنَّمَا كَانَ قَولَ المُؤمِنِين» كه كلمۀ «كَانَ» در آن قيد شده، و نيز وصف ايمان در كلمۀ «مُؤمِنِين»، دلالت دارد بر اين كه گفتن «شنيديم و اطاعت كرديم» در پاسخ به دعوت به سوى خدا و رسول او، مقتضاى ايمان به خدا و رسول است. (چون كلمۀ «كَانَ» و «مُؤمِنِين» مى رساند كه دارندگان صفت ايمان، همواره چنين بوده اند)،
آرى، مقتضاى اعتقاد قلبى بر پيروى آنچه خدا و رسول بدان حكم مى كنند، همين است كه دعوت به حكم خدا و رسول را لبيك بگويند، نه اين كه آن را رد كنند.
بنابراين، مراد از جملۀ «إذَا دُعُوا إلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحكُمَ بَينَهُم»، دعوت بعضى از مردم است كه به منازع خود پيشنهاد كرده اند: «بيا تا خدا و رسول را بين خود حَكَم قرار دهيم»، به دليل اين كه جمله با لفظ «إذَا» آغاز شده، و اگر اين آيه درباره مورد خاصى نبود، بلكه مراد از آن دعوت عمومى خدا و رسول، و يا به عبارت ديگر حكم خدا به وجوب رجوع هر دو نفر متخاصم به حكم او و حكم رسول او بود، قهرا حكمى ابدى بود، ديگر جا نداشت به زمان - إذَا - مقيّد شود.
از اين جا روشن مى شود اين كه بعضى از مفسران گفته اند: «فاعل «دُعُوا» كه حذف شده، همان خدا و رسول است و معناى آيه اين است كه: وقتى خدا و رسول ايشان را مى خوانند، چنين و چنان مى گويند» صحيح نيست.
بله، بالاخره مرجع دعوت باز به دعوت خدا و رسول است، ولى اين حقيقت باعث نمى شود كه ما كلمۀ «دُعُوا» را كه صيغۀ مجهول است، به «دعا»، كه صيغۀ معلوم است، معنا كنيم.
و به هرحال آيه، شريفه مى خواهد سخن مؤمنان را در هنگامى و يا در فرضى كه دعوت مى شوند به پذيرفتن حكم خدا و رسول، منحصر كند در يك كلام و آن، اين است كه: «سَمِعنَا وَ أطَعنَا: چشم اطاعت مى كنيم»، كه معنايش سمع و طاعت دعوت الهى است. حال چه اين كه دعوت كننده را يكى از دو متخاصم به ديگرى فرض كنيم، و يا دعوت كننده را خدا و رسولش بدانيم، و يا بگوييم مقصود سمعاً و طاعةً در برابر دعوت خدا، يا يكى از دو متخاصم نيست، بلكه مراد سمعاً و طاعةً در برابر حكم خدا و رسول است، هر چند كه احتمال اخير بعيد است.
حال كه سخن مؤمنان در هنگام دعوت منحصر شد به «سَمِعنَا وَ أطَعنَا»، لازمۀ آن، اين است كه مؤمنان در چنين هنگامى دعوت خدا را رد نكنند. پس اگر كسى رد كند، معلوم مى شود مؤمن نيست. چون ردّ حكم خدا، خروج از طور و حد ايمان است، همچنان كه جملۀ «بَل أُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُون» هم، به بيانى كه گذشت، آن را افاده مى كند.
پس آیه شریفه، در مقام تعليل إضراب در ذيل آيه قبلى است، كه مى فرمود: «بَل أُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُون».
آيه مورد بحث، با جملۀ «وَ أُولَئِكَ هُمُ المُفلِحُون» خاتمه يافته، كه در آن رستگارى منحصر در مؤمنان شده، نه اين كه مؤمنان، منحصر در رستگارى شده باشند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |