تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۲۹ - ۴۲ سوره قصص
فَلَمَّا قَضى مُوسى الاَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَس مِن جَانِبِ الطورِ نَاراً قَالَ لاَهْلِهِ امْكُثُوا إِنّى آنَستُ نَاراً لَّعَلى آتِيكُم مِّنْهَا بخَبرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصطلُونَ(۲۹)
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِى مِن شاطِى الْوَادِ الاَيْمَنِ فى الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكةِ مِنَ الشجَرَةِ أَن يَا مُوسى إِنى أَنَا اللَّهُ رَبّ الْعَالَمِينَ(۳۰)
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَآهَا تهْتزُّ كَأَنهَا جَانُّ وَلى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب يَا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تخَف إِنَّك مِنَ الآمِنِينَ(۳۱)
اسلُك يَدَك فى جَيْبِك تخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سوءٍ وَ اضمُمْ إِلَيْك جَنَاحَك مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِك بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّك إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ(۳۲)
قَالَ رَبّ إِنّى قَتَلْت مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَاف أَن يَقْتُلُونِ(۳۳)
وَ أَخِى هَارُونُ هُوَ أَفْصحُ مِنى لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِىَ رِدْءاً يُصدِّقُنى إِنى أَخَاف أَن يُكَذِّبُونِ(۳۴)
قَالَ سنَشدُّ عَضدَك بِأَخِيك وَ نجْعَلُ لَكُمَا سلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنتُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ(۳۵)
فَلَمَّا جَاءَهُم مُّوسى بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّفْترًى وَ مَا سمِعْنَا بِهَذَا فى آبَائنَا الاَوَّلِينَ(۳۶)
وَ قَالَ مُوسى رَبى أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَ مَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظالِمُونَ(۳۷)
وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلاُ مَا عَلِمْت لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرِى فَأَوْقِدْ لى يَا هَامَانُ عَلى الطينِ فَاجْعَل لى صرْحاً لَّعَلى أَطلِعُ إِلى إِلَهِ مُوسى وَ إِنّى لاَظنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ(۳۸)
وَ استَكْبرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَ ظنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لا يُرْجَعُونَ(۳۹)
فَأَخَذْنَاهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فى الْيَمِّ فَانظرْ كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الظالِمِينَ(۴۰)
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَدْعُونَ إِلى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لا يُنصرُونَ(۴۱)
وَ أَتْبَعْنَاهُمْ فى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ(۴۲)
پس چون موسى مدت را به سر رسانيد، همسر خود را برداشت و به راه افتاد. در راه از سمت طور آتشى از دور ديد. به خانواده اش گفت: من از دور آتشى احساس مى كنم، شما در اين جا باشيد، تا شايد از كنار آن آتش، خبرى كسب نموده و يا از خود آتش، پاره اى بياورم تا شايد خود را گرم كنيد. (۲۹)
ولى همين كه نزديك آتش رسيد، صدايى از كرانه رود، از طرف راست، از درختى كه در قطعه زمينى مبارك واقع بود، برخاست كه: اى موسى! به درستى من خداى ربّ العالمينم. (۳۰)
و اين نيز بگفت كه عصايت بينداز. همين كه موسى عصا را ديد كه به سرعت و شدت به حركت آمد كه گويا در جست و خيز، مار سبكبالى است، پشت كرد و بگريخت، به طورى كه ديگر، به پشت سرِ خود نگاه نكرد. خطاب رسيد: اى موسى! بيا و مترس تو از ايمنانى. (۳۱)
دست خود در گريبان ببر و بيرون آور، در حالى كه سفيد و درخشنده است، بدون اين كه درخشندگى اش از بدى باشد و دست بر قلب خود نه، تا از ترس آرام گيرد. اين دو معجزه از پروردگار تو، به سوى فرعون و مردم او است، كه آنان از دير باز مردمى فاسق بودند. (۳۲)
موسى گفت: پروردگارا! من از آنان كسى را كشته ام، لذا مى ترسم مرا بكشند. (۳۳)
و برادرم هارون، از من فصيح تر است. او را هم با من و به كمك من بفرست، تا مرا تصديق كند كه مى ترسم مرا تكذيب كنند. (۳۴)
گفت: به زودى بازويت را به وسيله برادرت قوى مى كنم و به شما سلطنت و قدرتى مى دهم و به خاطر معجزات من، به شما نرسند. آرى شما و پيروانتان غالبيد. (۳۵)
پس چون موسى با معجزات روشن ما به سوى فرعونيان آمد، گفتند: اين، جز سحرى كه به خدا بسته است، چيز ديگرى نيست، و ما از نياكان خود، چنين چيزى نشنيده ايم. (۳۶)
موسى گفت: پروردگار من، به كسى كه به هدايت كردن از ناحيه او آمده، داناتر است، و بهتر مى داند كه خانه آخرت، براى چه كسى است، چون ستمگران رستگار نمى شوند. (۳۷)
فرعون گفت: اى بزرگان قوم! من غير از خودم، معبودى براى شما نمى شناسم. اى هامان! برايم بر گِل، آتش برافروز و آجر بساز و برجى درست كن، باشد كه از معبود موسى اطلاعى بيابم و من او را از دروغگويان مى دانم. (۳۸)
فرعون و لشكريانش در زمين بدون حق سركشى كردند و پنداشتند كه به سوى ما بر نمى گردند. (۳۹)
پس ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا ريختيم. پس بنگر كه عاقبت ستمگران چگونه بود. (۴۰)
ما آنان را پيشوايانى كرديم كه مردم را به سوى آتش دعوت مى كردند و روز قيامت، از آن مردم ياورى نخواهند يافت. (۴۱)
بعد از رفتنشان هم در دنيا لعنت و در قيامت زشت رويى نصيبشان كرديم. (۴۲)
داستان بازگشت موسى «ع» به سوی مصر و پیامبری او
اين آيات، فصل ديگرى از داستان موسى «عليه السلام» است، كه در آن، اجمالى از حركت آن جناب با خانواده اش، از مدين به طرف مصر، و مبعوث شدنش به رسالت به سوى فرعون و قوم او، براى نجات دادن بنى اسرائيل، و تكذيب آنان رسالت وى را، و سرانجام غرق شدنشان را در دريا آورده، تا آن كه در آخر داستانش منتهى مى شود به نزول تورات، كه گويا منظور از بيان قصه، همين قسمت آخر است.
«فَلَمَّا قَضى مُوسى الاَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَس مِن جَانِبِ الطورِ نَاراً...»:
مراد از «قضاء أجل»، به سر بردن مدت مقرر است، كه مراد از آن، در آيه اين است كه: موسى آن مدتى را كه قرار گذاشت براى شعيب خدمت كند، به سر رسانيد، كه در روايت گذشته ديديم، فرمودند: مدت طولانى تر را به سر رسانيد.
و كلمه «آنس» از مصدر «ايناس» است، كه به معناى ديدن و به چشم خوردن چيزى است. و كلمه «جذوة من النار»، به معناى پاره اى از آتش است. و كلمه «تَصطَلُون»، از مصدر «اصطلاء» است، كه به معناى گرم شدن به آتش است.
سياق آيه شهادت مى دهد كه اين جريان در شب واقع شده، و گويا شبى بسيار سرد بوده. و نيز بر مى آيد كه موسى «عليه السلام» و همراهانش، راه را گم كرده بودند. در چنين شرايطى، موسى «عليه السلام» از طرف طور، كه در آن نزديكى ها بوده، آتشى به چشمش مى خورد. به اهل خود دستور مى دهد همان جا بمانند، تا او برود به طرف آنچه به چشمش خورده، شايد در آن جا انسانى ببيند، و از او بپرسد راه كجا است. و يا آن كه پاره اى آتش گرفته بياورد، تا با آن گرم شوند.
در سوره «طه»، به جاى اين عبارت كه: «لَعَلّى آتِيكُم مِنهَا بِخَبَر: شايد از آن جا خبرى از راه برايتان بياورم».
عبارت «لَعَلّى آتِيكُم مِنهَا بِقَبَسٍ أو أجِدُ عَلَى النّارِ هُدى: شايد از آن برايتان پاره اى بياورم، و يا بر كنار آتش راهنمايى شوم» آمده و اين تعبير، بهترين دليل است بر اين كه اين كاروان در آن شب، راه را گم كرده بودند.
و همچنين اين كه به اهلش خطاب مى كند كه: «اين جا باشيد...»، شاهد است بر اين كه غير از همسرش، كس ديگرى هم با او بوده. و لذا تعبير به جمع آورده (باشيد)، و اگر تنها همسرش با او بود، مى گفت: «تو اين جا بباش». و در تورات، در سفر خروج، اصحاح چهارم، آيه ۲۰، آمده كه موسى در اين سفر همسرش و فرزندانش را همراه داشته.
«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِى مِن شاطِى الْوَادِ الاَيْمَنِ فى الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكةِ مِنَ الشجَرَةِ...»:
در مفردات، در معناى كلمه «شاطئ» گفته: «شاطئ الوادى»، معنايش كنار وادى است. و نيز همو گفته: كلمه «وادى»، در اصل به معناى محلى است كه سيلاب از آن جا مى گذرد. و به همين اعتبار، شكاف ميان دو كوه را نيز «وادى» مى گويند. و جمع اين كلمه «أوديه» مى آيد، و كلمه «بقعه»، به معناى قطعه اى از زمين است كه به شكل زمين هاى اطرافش نبوده باشد.
و مراد از كلمه «أيمن»، جانب راست است، در مقابل «أيسر»، كه به معناى سمت چپ است. و مقصود در اين جا، أيمن و سمت راست وادى است. و به آنچه بعضى گفته اند: «أيمن، از «يُمن»، در مقابل شومى است»، نبايد اعتناء كرد.
و «بقعه مباركه»، قطعه و نقطه مخصوصى است از (كناره سمت راست وادى)، كه در آن درختى قرار داشته كه نداى «يَا مُوسى» از آن درخت برخاسته، و مبارك بودنش به همين خاطر است، كه نداى الهى و تكلم او، با موسى در آن جا واقع شد. و از اين راه شرافتى يافت. و موسى به خاطر همين شرافت و قداست، مأمور شد كفش خود را بكند. همچنان كه فرمود: «فَاخلَع نَعلَيكَ إنّكَ بِالوَادِى المُقَدّس طُوىً».
توضيحى در باره تكلم خداوند با موسى «ع»، در طور سينا
اين آيه شريفه، بدون ترديد دلالت دارد بر اين كه درخت مزبور به وجهى، مبدأ آن نداء و آن گفتگو بوده. چيزى كه هست، اين نيز مسلم است كه درخت سخن نگفته، بلكه سخن سخن خدا و قائم به او بوده، نه قائم به درخت. همان طور كه كلام ما آدميان، قائم است به خود متكلم.
پس در حقيقت، درخت حجابى بود كه خداى تعالى، از وراى آن، با موسى سخن گفت. البته اين احتجاب به معنايى بوده كه لايق ساحت قدس او باشد. احتجابى كه با احاطه او بر هر چيز منافات نداشته باشد، همچنان كه آيه: «وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أن يُكَلّمَهُ اللهُ إلّا وَحياً أو مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أو يُرسِلَ رَسُولاً فَيُوحى بِإذنِهِ مَا يَشَاءُ» نيز، سخن گفتن خدا با يك فرد بشر را منحصر كرده به طريق وحى، يا از پشت حجاب.
و از همين جا، ضعف اين تفسير كه بعضى گفته اند: «درخت، محل كلام بوده، چون كلام از مقولۀ عرض است، و محتاج است به محلى كه قائم بدان باشد»، روشن مى گردد.
و همچنين اين كه بعضى ديگر گفته اند: اين نحوه تكلمى كه خدا با موسى كرد، عالى ترين مرتبۀ تماس خدا با انبياء «عليهم السلام» است. چون بدون واسطه با وى سخن گفته، و موسى بدون واسطه، سخن او را شنيده، وجه فساد اين تفسير، اين است كه:
در اين جريان نيز، سخن گفتن خداى تعالى بدون واسطه نبوده. چون گفتيم كلام خدا از ماوراى حجاب بود، و حجاب در اين تكلم، درخت بود، كه واسطه شد ميان موسى «عليه السلام» و خداى تعالى. و ظاهر آيه «شورى» اين بود كه تكلم كردن خدا با خلق خود، به يكى از سه نحو است: يكى به وسيله رسول و مبلغ. دوم از وراى حجاب. سوم كه عالی ترين مراحل تكلم است، تكلم بدون واسطه و بدون حجاب است.
«أن يَا مُوسَى إنّى أنَا اللهُ رَبُّ العَالَمِين» - كلمه «أن» در اين جمله، تفسيريه است، و در آن از ذات متعالى - كه نامش «الله» است - خبر مى دهد، و او را به وصف وحدانيت و يكتايى در ربوبيت توصيف مى كند. و شرك را به همه انواعش، به طور مطلق، از او نفى مى كند.
به اين بيان كه: وقتى او را به ربوبيت براى همه عالَميان ستود، و با در نظر گرفتن اين كه «رب» به معناى مالك و مدبر مى باشد، و مستحق است كه مملوك هايش او را پرستش كنند، ديگر چيزى از عالَميان را باقى نگذاشته، كه مربوب غير او باشد. در نتيجه، ديگر ربّى غير از او باقى نمانده، و معبودى سواى او نيست.
پس در آيه شريفه، اجمال آن مطالبى است كه در سوره «طه» تفصيلش آمده، و اين ندايى كه در آيه مورد بحث، به طور اجمال به معارف سه گانه توحيد و نبوت و معاد اشاره مى كند، در آن جا آن ها را از يكديگر جدا كرده، درباره توحيد فرموده: «إنّنِى أنَا اللهُ لَا إلَه إلّا أنَا فَاعبُدنِى». و درباره نبوت فرموده: «وَ أقِمِ الصّلوة لِذِكرِى». و درباره معاد فرموده: «إنّ السّاعَةَ آتِيَةٌ...».
«وَ أَنْ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَآهَا تهْتزُّ كَأَنهَا جَانُّ وَلى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب»:
تفسير اين جمله در سوره «نمل» گذشت.
«يَا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تخَف إِنَّك مِنَ الآمِنِينَ»:
در اين آيه، جمله «قِيلَ لَهُ: بدو گفته شد» حذف شده، و تقدير آيه، چنين است: «وَ قِيلَ لَهُ يَا مُوسَى أقبِل وَ لَا تَخَف إنّكَ مِنَ الآمِنِين: و بدو گفته شد اى موسى، پيش برو و مترس، كه تو از ايمنانى». و در اين خطاب به او امنيت مى دهد.
و با اين جمله، معناى آيه شريفه: «يَا مُوسَى لَا تَخَف إنّى لَا يَخَافُ لَدَىّ المُرسَلُون» روشن مى شود، كه معنايش اين است كه: موسى تو فرستاده و مرسلى، و رسولان نزد من ايمن اند. نه اين كه مفاد آن عتاب و توبيخ باشد.
«اسلُك يَدَك فى جَيْبِك تخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سوءٍ»:
مراد از «سلوك دست در گريبان»، فرو بردن دست در آن است. و مراد از «سُوء» - به طورى كه گفته شده - مرض پيسى است.
و ظاهرا در اين كه بيرون آوردن دست از گريبان را مقيد كرد به قيد «مِن غَيرِ سُوء: بدون پيسى»، تعريض باشد به تورات كه در سفر خروج، اصحاح چهارم، آيه ششم، مى گويد: «سپس رب بدو اين را هم گفت كه دست خود به گريبانت فرو كن. موسى دست خود را در گريبان كرد و سپس بيرون آورد، ديد كه ناگهان دستش مانند برف از برص سفيد شده».
«وَ اضمُمْ إِلَيْك جَنَاحَك مِنَ الرَّهْبِ ...»:
كلمه «رَهب» - به فتحه راء و سكون هاء - و همچنين «رَهَب» - به دو فتحه - و نيز «رُهب» - به ضمه راء و سكون هاء - همه به معناى ترس است. و كلمه «جُناح» - به قول بعضى - به معناى دست، و - به قول بعضى ديگر - به معناى بازو است.
بعضى از مفسران گفته اند: «مراد از اين كه فرمود: «جناحت را از ترس به خودت ضم كن»، اين است كه: هر وقت، در هنگام مشاهده اژدها شدن عصا، دچار ترس شدى، دست خود را بر سينه خود بچسبان».
بعضى ديگر گفته اند: «معنايش اين است كه: دست هاى خود را جمع كن. چون موسى «عليه السلام» وقتى ديد كه عصا اژدها شد، دست هاى خود را از ترس به طرف جلو باز كرد. اين جمله مى فرمايد: دست هايت را جمع كن، و آن را از ترس باز مكن. براى اين كه تو از ضرر آن ايمنى».
ليكن اين دو وجه، به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، وقتى صحيح است كه جمله «اضمم...»، تتمه جمله «أقبِل وَ لَا تَخَف إنّكَ مِنَ الآمِنِين» بوده باشد، و حال آن كه اين نظم با فاصله شدن جمله «أسلُك يَدَكَ فِى جَيبِكَ...»، در ميان دو جمله، آن هم بدون واو عطف، نمى سازد.
بعضى ديگر گفته اند: «اين جمله، كنايه است از امر به عزم بر آنچه خدا از او خواسته، و تحريك او بر اين كه در ابلاغ رسالت خدا جديت به خرج دهد، تا ترس در بعضى احوال، او را از انجام مأموريتش باز ندارد.
و از نظر ما بعيد نيست كه مراد از آن، اين باشد كه: خواسته است آن جناب سيماى خشوع و تواضع را به خود بگيرد. چون عادت مردم متكبر و خودپسند، اين است كه همواره بازوها را از پهلو جدا مى دارند، كه گويا در حال خميازه اند. در نتيجه، جمله مورد بحث به عنايتى، در معناى جملۀ »وَ اخفِض جَنَاحَكَ لِلمُؤمِنِين» خواهد بود، كه رسول گرامى «صلى الله عليه و آله و سلم» را دستور مى دهد براى مؤمنان تواضع كند.
«قَالَ رَبّ إِنّى قَتَلْت مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ»:
در اين جمله، به داستان مرد قبطى كه به دست آن جناب كشته شد، اشاره نموده و اظهار مى دارد: مى ترسم مرا به جرم قتل نفس و به عنوان قصاص بكشند.
«وَ أَخِى هَارُونُ هُوَ أَفْصحُ مِنى لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِىَ رِدْءاً يُصدِّقُنى إِنّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ»:
در مجمع البيان گفته: «وقتى گفته مى شود «فلانى ردء فلانى» است، معنايش اين است كه: او را يارى و پشتيبانى مى كند».
سبب درخواست موسى «ع» از خداوند، كه هارون را به يارى اش بفرستد
جملۀ «إنّى أخَافُ أن يُكَذّبُون»، تعليل درخواستى است كه كرده، و آن اين بود كه: برادرم هارون را با من بفرست. و از سياق بر مى آيد كه آن جناب، از اين ترس داشته كه فرعونيان تكذيبش كنند، و او خشمگين شود، و نتواند حجت خود را بيان نمايد. چون در حال خشم، لكنتى كه در زبانش بوده، بيشتر مى شده. نه اين كه معنايش اين است كه: هارون را با من بفرست تا مرا تكذيب نكنند. زيرا آن هايى كه وى را تكذيب مى كردند، باك نداشتند از اين كه هارون را هم همراه او تكذيب كنند. كسى كه بخواهد زيرِ بار موسى نرود و او را تكذيب كند، هارون هم با او باشد، باز تكذيب خواهد كرد.
دليل بر گفتار ما در معناى جمله، آيه «قَالَ رَبّ إنّى أخَافُ أن يُكَذّبُونِ وَ يَضِيقُ صَدرِى وَ لَا يَنطَلِقُ لِسَانِى فَأرسِل إلى هَارُون» است، كه سخن موسى «عليه السلام» را در همين مورد حكايت مى كند.
بنابراين، ماحصل معناى آيه مورد بحث، اين مى شود كه: برادرم هارون، فصيح تر از من است، و زبانى گوياتر از من دارد. پس او را به ياری ام بفرست، تا صدق مرا در مدعايم تصديق كند، و وقتى مردم با من مخاصمه مى كنند، قانعشان سازد. زيرا من مى ترسم تكذيبم كنند. آن وقت ديگر نتوانم صدق مدعايم را برايشان روشن سازم.
«قَالَ سنَشدُّ عَضدَك بِأَخِيك وَ نجْعَلُ لَكُمَا سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنتُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ»:
اين كه فرمود: بازويت را به وسيله برادرت محكم مى كنم، كنايه است از اين كه: تو را به وسيله او تقويت خواهم كرد. و همچنين عدم وصول فرعونيان به آن دو، كنايه است از اين كه آنان قدرت و تسلط بر كشتن شما نخواهند يافت. گويا آن دو بزرگوار را در يك طرف و فرعونيان را در طرف ديگر، دو گروه فرض كرده، كه با هم مسابقه دارند. آنگاه فرموده: گروه فرعونيان به شما نمى رسندو تا چه رسد به اين كه از شما سبقت گيرند.
و معناى آيه، اين است كه: خداى تعالى فرمود: به زودى تو را به وسيله برادرت هارون تقويت و يارى خواهيم كرد، و براى شما تسلط و اقتدار و غلبه اى برايشان قرار خواهيم داد، تا به سبب آياتى كه ما شما دو نفر را به وسيله آن غلبه مى دهيم، نتوانند بر شما مسلط شوند.
آنگاه همين غلبه دادن آن دو بزرگوار را بر فرعونيان بيان نموده، و فرموده: «أنتُمَا وَ مَنِ اتّبَعَكُمَا الغَالِبُون: شما و هر كس كه شما دو نفر را پيروى كند، غالب خواهيد بود». و اين بيان را آورد تا بفهماند كه نه تنها آن دو تن غالب اند، بلكه پيروان ايشان نيز غالب خواهند بود.
از اين بيان روشن مى شود كه: كلمه «سُلطان»، به معناى قهر و غلبه است، ولى بعضى از مفسران گفته اند: به معناى حجت و برهان است. يعنى ما براى شما دو نفر، حجت و برهان قرار مى دهيم، و اگر سلطان به اين معنا باشد، بهتر آن است كه بگوييم جمله «بآياتنا» متعلق است به «غَالِبُون». نه به جملۀ «فَلَا يَصِلُون إلَيكُمَا».
(توضيح اين كه: بنابر وجه اول، معنا اين مى شود كه: فرعونيان به سبب آيات و معجزات ما، بر شما غلبه نمى كنند. و بنابر وجه دوم، اين مى شود كه: شما به سبب حجت و برهان ما، غالب خواهيد بود).
البته در معناى آيه شريفه، وجوه ديگرى نيز ذكر كرده اند، كه چون فايده اى در تعرض آن ها نديديم، از نقل آن ها خوددارى نموديم.
سخن فرعونيان در تكذيب موسى «ع»، و جواب آن حضرت بدانان
«فَلَمَّا جَاءَهُم مُّوسى بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّفْترًى ...»:
يعنى: وقتى موسى نزد فرعونيان آمد، گفتند: اين سحرى است موصوف به مفترى، و «مُفتَرى»، صيغه اسم مفعول است، و به معناى مجعول و من درآوردى است. ممكن هم هست بگوييم «مفترى» مصدر ميمى است، كه سحر به عنوان مبالغه موصوف به آن شده.
توضيح اين كه: وقتى بخواهيم مثلا در اتصاف شخصى به عدالت مبالغه كنيم كه جرثومۀ عدالت است، مى گوييم اصلا خود عدالت است. در اين جا نيز فرعونيان گفته اند: اين سحر، از بس خلاف واقع است كه گويا عين جعل كردن است، نه اين كه مجعول باشد.
اشاره «هذَا» در جملۀ «مَا هَذَا إلّا سِحرٌ مُفتَرى»، اشاره است به معجزاتى كه آن جناب آورد. يعنى اين ها جز سحرى من درآوردى نيست. چشم بندى يى است كه خودش درست كرده، و به دروغ به خدا نسبت مى دهد.
و اما اشاره «هَذَا» در جملۀ «مَا سَمِعنَا بِهَذَا فِى آبَائِنَا الأوّلِين»، اشاره است به دعوتى كه آورده، كه معجزات مزبور را حجت و دليل بر آن قرار داده. و اما احتمال اين كه مراد از اين اشاره هم، همان معجزات بوده باشد، احتمال صحيحى نيست. چون با تكرار اسم اشاره نمى سازد. علاوه بر اين، فرعونيان وقتى معجزات آن جناب را ديدند، بنابر حكايت قرآن گفتند: «فَلَنَأتِيَنّكَ بِسِحرٍ مِثلِهِ: گفتند ما نيز نظير آن را خواهيم آورد»، و حال آن كه در پاسخ موسى گفتند: «ما چنين چيزى در پدران گذشته خود سراغ نداشته، و از آنان نشنيده ايم».
پس معلوم مى شود مراد از «هذا: اين»، در اين جمله، دعوت موسى «عليه السلام» است، نه معجزات وى. از اين هم كه بگذريم، در مقابل معجزات موسى «عليه السلام» معنا ندارد كه بگويند: ما سابقه نظير اين را نداريم. چون سابقه نداشتن از امثال آن معجزات، پاسخگوى آن معجزات، و ردّ دعوت آن جناب نمى شود.
پس معناى آيه، اين است كه: آنچه موسى آورده، دينى است نوظهور، كه از پدران گذشته و قدیمی ما
برايمان نقل نشده، كه در عصرى از اعصار، به آن معتقد بوده باشند. و با اين معنا، جمله «رَبّى أعلَمُ بِمَن جَاءَ بِالهُدَى...»، كه در آيه بعدى است، نيز تناسب دارد.
«وَ قَالَ مُوسى رَبى أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَ مَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ ...»:
مقتضاى سياق اين است كه: اين آيه پاسخى باشد از موسى «عليه السلام» از كلام فرعونيان، كه در ردّ دعوت موسى گفتند: «وَ مَا سَمِعنَا بِهَذَا فِى آبَائِنَا الأوّلِين»، و اساس اين جواب بر تحدّى و اتمام حجت از راه تعجيز است. گويا مى فرمايد: پروردگار من - كه همان ربّ العالَمين است و خلقت و امر به دست اوست - از شما داناتر است، به كسى كه هدايتى مى آورد، و كسى كه موفق به دار آخرت مى شود. و همين پروردگار است كه مرا به عنوان رسول فرستاده تا برايتان هدایت بياورم. هدايتى كه همان دين توحيد است، و مرا وعده داده كه هر كس به دينم بگرود، دار عاقبت داشته باشد. و دليل بر اين ادعايم، آيات بيناتى است كه از ناحيه خود به من داده است.
پس منظورش از عبارت «كسى كه هدايتى آورده» خودش است. و مراد از «هدى»، دعوت دينى است كه آورده.
و مراد از «عَاقِبَةُ الدّار» در جملۀ «وَ مَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدّار»، يا بهشت است كه همان خانه آخرت است، كه افراد سعيد در آن جا منزل مى كنند. همچنان كه قرآن كريم، از زبان ايشان حكايت كرده و گفته: «وَ أورَثَنَا الأرضَ نَتَبَوّأ مِنَ الجَنَّةِ حَيثُ نَشَاءُ».
و يا آن كه مراد از «عَاقِبَةُ الدّار»، سرنوشت خوب دنيا است. همچنان كه در آيه ۱۲۸ سوره اعراف، «عَاقِبَةُ الدّار» به همين معنا است. مى فرمايد: «قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ استَعِينُوا بِاللهِ وَ اصبِرُوا إنّ الأرضَ لِلهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ وَ العَاقِبَةُ لِلمُتّقِين: موسى به قوم خود گفت: به خدا استعانت كنيد، و خويشتندار باشيد، كه خدا زمين را به هر كس بخواهد، ارث مى دهد، و سرانجام نيك، از آنِ پرهيزكاران است».
و يا آن كه مراد از «عَاقِبَةُ الدّار»، اعم از دار دنيا و دار آخرت است، كه به نظر ما از اين سه احتمال، سومى بهتر از آن دو، و سپس دومى بهتر از اولى است. همچنان كه تعليل «إنّهُ لَا يُفلِحُ الظّالِمُون» هم مؤيد آن است.
و در اين كه گفت: «إنّهُ لَا يُفلِحُ الظّالِمُون: چون ستمكاران رستگار نمى شوند»، تعريض به فرعون و قومش است، و در آن «عَاقِبَةُ الدّار» را از ايشان نفى كرده. براى اين كه آنان اساس سنت حيات را بر ظلم بنا نهادند، كه معلوم است در چنين نظامى از عدالت اجتماعى خبرى نيست، و چنين نظامى بر خلاف فطرت انسانى است، كه جزئى از نظام كون است. در نتيجه بر خلاف نظام آفرينش نيز هست (و نظام آفرينش، چنين نظام و اجتماعى را نابود خواهد كرد، پس چنين مردمى رستگار نمى شوند).
بعضى از مفسران گفته اند: «وجه اين كه جمله «وَ قَالَ مُوسَى رَبّى أعلَمُ...» را عطف كرده بر جملۀ «مَا هَذَا إلّا سِحرٌ مُفترى...»، كه سخن فرعونيان است، صرفا اين است كه: خواسته يك سخن از آنان و يك سخن از موسى نقل كند، تا شنونده بين اين دو سخن مقايسه كند، و صحيح آن دو را از فاسدش تميز دهد».
ليكن اگر خواننده محترم دقت كرده باشد، ما سخن موسى را عطف بر سخن كفار نگرفتيم، بلكه گفتيم كه كلام موسى، ردّ گفتار كفار است، و اين وجه با سياق موافق تر است.
«وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلاُ مَا عَلِمْت لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرِى ...»:
در اين جمله، فرعون به موسى كنايه مى زند، كه براى مردم دعوت به حق آورده، و آن دعوت را با معجزاتى تأييد كرده، مى خواهد بگويد: حقيقت و صحت آنچه تو به سوى آن دعوت مى كنى، براى ما ثابت نشده، و همچنين خوارق عاداتى كه آوردى، براى ما ثابت نشده كه از طرف خداى تعالى باشد، و اصلا من، معبودى غير از خودم براى مردم سراغ ندارم.
پس اين كه گفت: «من معبودى غير از خودم براى شما سراغ ندارم»، مطلب را در سياق و عبارتى حق به جانب آورده، تا در دل مردم جا باز كند، و مورد قبول قرار گيرد. همچنان كه ظاهر قول ديگرى از وى كه در جاى ديگر حكايت شده، همين است. مى گويد: «مَا أُرِيكُم إلّا مَا أرَى وَ مَا أهدِيكُم إلّا سَبِيلِ الرّشَاد».
پس حاصل معنا اين است كه: فرعون براى بزرگان قوم خود چنين اظهار كرد كه از آيات و معجزات موسى و دعوت او برايش روشن نشده كه معبودى در عالَم هست، كه ربّ همۀ عالَميان باشد، و اصلا اطلاع از معبودى غير از خودش در عالَم ندارد. آنگاه به هامان دستور مى دهد كه برجى بسازد، بلكه از بالاى آن از «إله و معبود موسى» اطلاعى پيدا كند.
با اين بيان، روشن مى شود كه جملۀ «مَا عَلِمتُ لَكُم مِن إلَه غَيرِى»، از قبيل قصر قلب است. (يعنى آنچه را كه موسى منحصر در خدا مى كرد، او منحصر در خود كرد). موسى الوهيت را تنها براى خدا اثبات مى كرد، و از غير خدا نفى مى نمود، فرعون درست به عكس، الوهيت را براى خود اثبات، و از خداى تعالى نفى مى كرد. و اما ساير الهه كه او و قومش آن ها را مى پرستيدند، آيه متعرض آن ها نيست.
«فَأوقِد لِى يَا هَامَانُ عَلَى الطّينِ فَاجعَل لِى صَرحاً» - يعنى: اى هامان! آتش بيفروز بر گِل. و مراد از اين عبارت، اين است كه: خشت خام را در آتش بپز و آجر بساز.
كلمۀ «صَرح»، به معناى برجى بلند است، كه از همه جا پيدا باشد، و اين نام، از فعل «صَرَحَ الشّئ» گرفته شده، كه به معناى اين است كه «چيزى ظاهر شد». بنابراين، در جمله مورد بحث دستور داده آجر بسازد، و برایش قصرى بلند بسازد.
مقصود فرعون از اين كه به «هامان» گفت: برايم برجى بساز
«لَعَلّى أطّلِعُ إلَى إلَه مُوسَى» - در اين جمله، «إله» را نسبت به موسى داده، و گفته إله موسى، به اين عنايت كه خود او، آن را نمى شناسد، و اين موسى است كه مردم را به سوى او مى خواند. و اين كلام، از باب قرار دادن نتيجه در جاى مقدمه است، و تقدير كلام چنين است:
«إجعَل لِى صَرحاً أصعَدُ إلَى أعلَى دَرَجَاتِهِ، فَأنظُرُ إلَى السَّمَاءِ لَعَلّى أطّلِعُ إلَى إلَه مُوسَى: برايم برجى بساز، تا بر آخرين پله آن بالا روم، و به آسمان ها نظر كنم، شايد از إله موسى اطلاعى يابم».
و گويا او خيال مى كرده كه خداى تعالى، جسمى است كه در بعضى از طبقات جوّ يا افلاك منزل دارد. لذا اظهار اميد مى كند كه اگر چنين برجى برايش درست كنند، از بالاى آن، به خداى تعالى اشراف و اطلاع پيدا كند. ممكن هم هست كه او چنين خيالى نمى كرده، بلكه مى خواسته مطلب را بر مردم مشتبه نموده و گمراهشان سازد.
و نيز ممكن است مرادش اين بوده باشد كه برايش رصد خانه اى بسازند، تا ستارگان را رصدبندى نموده، از اوضاع كواكب استنباط كند، آيا رسولى مبعوث شده تا با رسالت موسى تطبيق كند يا نه؟ و يا آنچه موسى ادعا مى كند حق است يا نه؟
مؤيّد اين احتمال، گفتار ديگر اوست كه قرآن كريم، در جاى ديگر، آن را چنين حكايت فرموده: «يَا هَامَانُ ابنِ لِى صَرحاً لَعَلّى أبلُغُ الأسبَابَ * أسبَابَ السّمَاوَاتِ فَأطّلِعَ إلَى إلَه مُوسَى وَ إنّى لَأظُنُّهُ كَاذِباً».
«وَ إنّى لَأظُنُّهُ مِنَ الكَاذِبِين» - در اين جا، از مطلبى كه قبلا گفته بود كه من معبودى غير از خودم سراغ ندارم، ترقى نموده، مى گويد: نه تنها نسبت به إله ديگر غير از خودم جهل دارم، بلكه از اين طرف گمان به عدم چنين معبودى دارم، و گمان دارم كه موسى دروغ مى گويد. و اين مدعا را براى تلبيس و گمراه كردن مردم كرده.
و اگر گفته شود: در آيه مورد بحث، فرعون، موسى «عليه السلام» را دروغگو خوانده، با اين كه در اين آيه سخنى از موسى حكايت نشده، پس چرا فرعون گفته: او دروغگو است؟ پاسخ اين، آن است كه موسى اين را گفته بود، ليكن قرآن كريم، سخن او را در سوره «اسرى»، آيه ۱۰۲ حكايت فرموده، كه گفته بود: «َلَقَد عَلِمتَ مَا أنزَلَ هَؤُلَاءِ إلّا رَبُّ السّمَاوَاتِ وَ الأرض: تو خودت يقين دارى كه اين آيات را جز ربّ آسمان ها و زمين كسى نازل نكرده».
بعضى از مفسران در توجيه جملۀ «مَا عَلِمتُ لَكُم مِن إلَهٍ غَيرِى» گفته اند: «از قبيل نفى معلوم به نفى علم است»، و اين گونه تعبير، در جايى مى آيد كه اگر حقيقتى وجود مى داشت، حتما همه مى فهميدند. در چنين مواردى گفته مى شود كه من چنين چيزى نمى دانم. يعنى چنين چيزى نيست.
و نظير اين تعبير، در آيه: «قُل أتُنَبِّؤُنَ اللهَ بِمَا لَا يَعلَمُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِى الأرضِ» است، وليكن اين توجيه، با ذيل آيه سازگار نيست. چون فرعون، دنبال اين جمله مى گويد: برايم برجى بساز، تا بلكه از إله موسى اطلاعى پيدا كنم.
«وَ استَكْبرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَ ظنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لا يُرْجَعُونَ»:
يعنى: حالشان، حال كسى است كه برنگشتن به سوى ما در نظرش رجحان دارد. چون در سويداى دل، يقين به رجوع داشتند، همچنان كه خداى تعالى درباره شان فرموده: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَيقَنَتهَا أنفُسُهُم ظُلماً وَ عُلُوّاً: معاد را انكار كردند، در حالى كه دل هايشان به آن يقين داشت، و اين انكارشان، از ظلم و گردنكشى بود».
«فَأَخَذْنَاهُ وَ جُنُودَهُ...»:
كلمۀ «نبذ»، به معناى طرح و دور انداختن است، و كلمۀ «يَم» به معناى دريا است. و بقيه الفاظ آيه روشن است. چيزى كه هست، بايد نكته اى كه در آن است، از نظر دور نداشت و آن، لحن توهين آميز به فرعون و لشكريان او، و هول انگيزى عذابى است كه بر سر آنان آورد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |