تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۱۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مؤلف: روايات وارده در اين معانى از طريق شيعه و سنى بسيار است، و ما به منظور اختصار از نقل همه آن ها خوددارى كرديم .
و در قرب الاسناد حميرى از عبدالله بن ميمون از امام صادق از پدرش (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: وقتى براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پولى آوردند. حضرت به عمويش عباس فرمود: اى عباس! ردائى پهن كن و قسمتى از اين پول را در آن بريز و ببر. عباس قسمتى از آن مال را گرفت.
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: اى عباس اين آن وعده اى بود كه خدا در آيه «يا ايها النبى قل لمن فى ايديكم من الاسرى ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا يؤتكم خيرا مما اخذ منكم» داده بود. آنگاه امام باقر (عليه السلام) اضافه كردند كه اين آيه در حق عباس و نوفل و عقيل نازل شد.
امام (عليه السلام) سپس اضافه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در روز بدر نهى كرد از اين كه ابوالبخترى و احدى از بنى هاشم را به قتل برسانند. لذا اين گروه اسير شدند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، على (عليه السلام) را فرستاد كه ببيند در ميان اسراء چه كسانى از بنى هاشم هستند.
على (عليه السلام) همچنان كه اسراء را مى ديد، به عقيل برخورد، و از روى قصد راه خود را كج كرد. عقيل صدا زد: آى پسر مادرم على! تو مرا در اين حال ديدى و روى گرداندى.
مى گويد: على (عليه السلام) نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برگشت و عرض كرد: ابوالفضل را در دست فلانى و عقيل را در دست فلانى و نوفل (يعنى نوفل بن حارث) را در دست فلانى اسير ديدم.
حضرت برخاست و نزد عقيل آمد، و فرمود: اى ابايزيد! ابوجهل كشته شد. عقيل عرض كرد: بنابراين ديگر در استان مكه مدعى و منازعى نداريد.
حضرت فرمود: «ان كنتم اثخنتم القوم و الا فاركبوا اكتافهم». (ظاهرا كنايه از اين است كه بكشيد و گرنه فديه بگيريد).
و نيز فرمود: سپس عباس را آورده و به او گفتند بايد براى نجات خودت و برادر [در نسخه اى ديگر: دو برادر] زاده ات فديه دهى. عباس گفت: اى محمد! آيا رضايت مى دهى به اين كه براى تهيه كردن اين پول دست گدائى به سوى قريش دراز كنم؟
حضرت فرمود: از آن پولى كه نزد ام الفضل گذاشتى و به او گفتى اگر پيشامدى برايم كرد اين پول را خرج خودت و بچه هايت كن، فديه ات را بده.
عباس عرض كرد: برادر زاده! چه كسى شما را از اين ماجرا خبر داد؟ فرمود: جبرئيل اين خبر را برايم آورد. عباس گفت: به خدا سوگند، غير از من و ام الفضل كسى از اين ماجرا خبر نداشت. شهادت مى دهم به اين كه تو رسول اللهى.
امام (عليه السلام) فرمود: اسيران همه فديه دادند و با شرك برگشتند، غير از عباس و عقيل و نوفل بن حارث كه مسلمان شدند، و در حقشان اين آيه نازل شد: «قل لمن فى ايديكم من الاسرى...».
مؤلف: در الدرالمنثور هم اين معانى به طرق مختلفى از صحابه روايت شده، و نيز مساله نازل شدن اين آيه در حق عباس و دو برادرزاده اش از ابن سعد و ابن عساكر از ابن عباس روايت شده. و همچنين در اين كه مقدار فديه اى كه هر يك از اسراى كفار دادند و آزاد شدند چقدر بوده و نيز داستان فديه دادن عباس از طرف خودش و از طرف دو برادرزاده اش را طبرسى در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام) مطابق روايت حميرى نقل كرده است.
آيات ۷۲ - ۷۵ سوره انفال
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ ءَاوَوا وَّ نَصرُوا أُولَئك بَعْضهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يهَاجِرُوا مَا لَكم مِّن وَلَايَتهِم مِّن شىْءٍ حَتى يهَاجِرُوا وَ إِنِ استَنصرُوكُمْ فى الدِّينِ فَعَلَيْكمُ النَّصرُ إِلا عَلى قَوْمِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنهُم مِّيثَاقٌ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(۷۲)
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلا تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فى الاَرْضِ وَ فَسادٌ كبِيرٌ(۷۳)
وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فى سبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ ءَاوَوا وَّ نَصرُوا أُولَئك هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لهَُّم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ(۷۴)
وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِن بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئك مِنكمْ وَ أُولُوا الاَرْحَامِ بَعْضهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمُ(۷۵)
كسانى كه ايمان آورده و در راه خدا مهاجرت نموده و با اموال و جانهاى خود جهاد كردند و كسانى كه (مهاجرين را) جاى دادند و يارى كردند آنان بعضيشان اولياى بعضى ديگر (اولياى يكديگرند) و كسانى كه ايمان آوردند (ولى) مهاجرت نكردند ميان شما و ايشان ولايت ارث نيست تا آن كه مهاجرت كنند (ولى اين مقدار ولايت هست كه) اگر از شما در راه دين نصرت بخواهند شما بايد ياريشان كنيد مگر اينكه بخواهند با قومى بجنگند كه ميان شما و آن قوم پيمانى باشد و خداوند به آنچه مى كنيد بيناست (۷۲)
و كسانى كه كفر ورزيدند بعضى شان اولياء بعضى ديگرند (اولياى همند) و اگر آنچه قبلا دستور داديم انجام ندهيد فتنه اى در زمين و فساد بزرگى را به بار مى آورد(۷۳)
كسانى كه ايمان آورده و مهاجرت كرده و در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه (از اهل مدينه به مهاجرين) منزل داده و يارى كردند آن ها به حقيقت اهل ايمانند و هم آمرزش خدا و روزى نيكوى بهشتى مخصوص آنها است. (۷۴)
و كسانى كه بعدا ايمان آورده و مهاجرت نموده و با شما به جهاد پرداختند ايشان هم از شمايند و در كتاب خدا خويشاوندان (در ارث بردن از يكديگر) بعضى اولى و نزديكترند به بعضى ديگر كه خدا به هر چيز داناست. (۷۵)
اين آيات سوره مورد بحث را ختم مى كند، و به يك معنا برگشت معناى آن به آياتى است كه سوره به آن افتتاح مى شد. و در آن موالات ميان مؤمنين را واجب نموده، مگر اين كه بعضى مهاجرت بكنند و بعضى تخلف كنند، و رشته موالات ميان آنان و كفار به كلى قطع گردد.
معناى برقرار بودن ولايت، بين مهاجران و انصار
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا... أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ»:
مقصود از مهاجرين در اين آيه دسته اول از مهاجرين اند كه قبل از نزول اين سوره مهاجرت كرده بودند، به دليل اين كه در آخر آيات مورد بحث مى فرمايد: «و كسانى كه بعدا ايمان مى آورند و مهاجرت مى كنند».
و منظور از كسانى كه به مسلمانان منزل دادند و رسول الله (صلى الله عليه و آله) را يارى كردند طائفه انصار است و مسلمانان در ايام نزول اين آيات منحصر به همين دو طائفه يعنى مهاجر و انصار بودند، مگر عده خيلى كمى كه در مكه ايمان آورده و هنوز مهاجرت نكرده بودند.
خداوند ميان اين دو طائفه ولايت برقرار كرده و فرموده: «اولئك بعضهم اولياء بعض،» و اين ولايت معنائى است اعم از ولايت ميراث و ولايت نصرت و ولايت أمن. به اين معنا كه حتى اگر يك فرد مسلمان كافرى را امان داده باشد امانش در ميان تمامى مسلمانان نافذ است.
بنابراين همه مسلمانان نسبت به يكديگر ولايت دارند. يك مهاجر ولى تمامى مهاجرين و انصار است، و يك انصارى ولى همه انصار و مهاجرين است، و دليل همه اين ها اين است كه ولايت در آيه به طور مطلق ذكر شده.
بعضی ها گفته اند: «مدرك ارث به مؤاخات همين آيه است»، وليكن در آيه هيچ قرينه اى كه دلالت كند بر انصراف اطلاق ولايت به ولايت ارث وجود ندارد و هيچ شاهدى نيست بر اين كه بگوييم اين آيه راجع است به ولايت ارثى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به وسيله عقد برادرى ميان مهاجرين و انصار اجرا مى كرد، و تا مدتى از يكديگر ارث مى بردند تا آن كه بعدها نسخ شد.
«وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يهَاجِرُوا ...»:
معناى اين آيه روشن است. اين آيه ولايت را در ميان مؤمنين مهاجرين و انصار و ميان مؤمنانى كه مهاجرت نكردند نفى مى كند، و مى فرمايد: ميان دسته اول و دسته دوم هيچ قسم ولايتى نيست، جز ولايت نصرت. اگر دسته دوم از شما يارى طلبيدند ياريشان بكنيد، ولى به شرطى كه با قومى سر جنگ داشته باشند كه بين شما و آن قوم عهد و پيمانى نباشد.
«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ»:
يعنى كفار ولايتشان در ميان خودشان است و به اهل ايمان تجاوز نمى كند، پس مؤمنين نمى توانند آنان را دوست بدارند، و اين معنا از اين جا استفاده مى شود كه جمله «بعضهم اولياء بعض» مانند جمله «اولئك بعضهم اولياء بعض» كه در باره مؤمنين فرمود جمله ای است انشائى و امرى، به صورت جمله اى خبرى.
و در حقيقت در اين جمله ولايت كفار را در ميان خودشان، جعل مى كند و در باره اين تعبير به حسب عقل هيچ احتمالى نمى رود جز همين كه گفتيم: مى خواهد سرايت و تجاوز ولايت كفار را بر مؤمنين نفى كند و بفرمايد اهل ايمان نبايد آنان را دوست بدارند.
دوستى با كفار، انتشار سيره و روش آنان در ميان مسلمين و در نتيجه فتنه و فساد در پى دارد
«إِلا تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فى الاَرْضِ وَ فَسادٌ كبِيرٌ»:
اين جمله اشاره است به مصلحت تشريع ولايت به آن نحوى كه تشريع فرمود؛ چون به طور كلى ولايت و دوست داشتن يكديگر از امورى است كه هيچ جامعه اى از جوامع بشرى و مخصوصا جوامع اسلامى كه بر اساس پيروى حق و گسترش عدالت الهى تاسيس مى شود از آن خالى نيست.
و معلوم است كه دوستى كفار كه دشمن چنين جامعه اى هستند موجب مى شود افراد اجتماع با آنان خلط و آميزش پيدا كنند. و اخلاق و عقايد كفار در بين ايشان رخنه يابد، و در نتيجه سيره و روش اسلامى كه مبنايش حق است، به وسيله سيره و روش كفر كه اساسش باطل و پيروى هوى است و در حقيقت پرستش شيطان است از ميان آنان رخت بربندد. همچنان كه در روزگار خود ملاحظه كرديم كه چنين شد، و صدق ادعاى اين آيه را به چشم خود ديديم.
«وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا ...»:
اين جمله حقيقت ايمان را براى كسى اثبات مى كند كه حقيقتا متصف به آثار آن باشد، و چنين كسى را وعده آمرزش و رزق كريم مى دهد.
« وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِن بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئك مِنكمْ »
اين جمله خطاب است به مهاجرين طبقه اول و به انصار، و در اين خطاب مهاجرين بعدى و آن هائى را كه بعد از اين ايمان مى آورند و با طبقه اول به جهاد مى پردازند به آنان ملحق كرده و در مساله ولايت، ايشان را نيز شركت داده است.
«وَ أُولُوا الاَرْحَامِ بَعْضهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتَابِ اللَّهِ ...»:
اين جمله راجع به ولايت ارث است كه خداوند آنرا در ميان ارحام و خويشاوندان تشريع مى كند، و آن را منحصر در ارحام مى نمايد و اما بقيه اقسام ولايت منحصر در ارحام نيست.
اين آيه حكم سابق را كه عبارت بود از ارث بردن به سبب عقد برادرى نسخ مى كند، چون قبل از اين آيه پيغمبر (صلى الله عليه و آله) در اوايل هجرت حكم ارث به مؤاخات را در ميان مسلمانان اجراء مى كرد و اين خود روشن است كه آيه شريفه ارث به قرابت را به طور مطلق اثبات مى كند. چه اين كه وارث داراى سهم باشد و چه نباشد، چه اين كه عصبه باشد و يا نباشد.
بحث روایتی: (منسوخ گشتن حكم ارث به مؤاخات و برادر خواندگى)
در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام) روايت مى كند كه فرمود: مسلمانان صدر اسلام به سبب مؤاخات (عقد اخوت) از يكديگر ارث مى بردند.
مؤلف: اين روايت هم دليل نمى شود بر اين كه آيه «ان الذين آمنوا» درباره ولايت اخوت نازل شده.
و در كافى به سند خود از ابى بصير از ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: دائى و خاله وقتى ارث مى برند كه كسى با ايشان نباشد، چون خداى تعالى مى فرمايد: «و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله».
مؤلف: اين روايت را عياشى نيز از ابى بصير از امام ابى جعفر (عليه السلام) نقل كرده، ولى سندش را ذكر نكرده است.
و در تفسير عياشى از زراره از ابى جعفر (عليه السلام) نقل كرده كه در تفسير آيه «وَ أُولُوا الاَرْحَامِ بَعْضهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتَبِ اللَّهِ» فرموده: بعضى از خويشاوندان در ارث بردن اولاى از بعضى ديگرند. چون به ميت نزديكترند، و هر كه به ميت نزديكتر است، در ارث بردن سزاوارتر است. آنگاه امام (عليه السلام) فرمود: مادر ميت و برادر و خواهر مادريش و پسرش اولى و نزديكترند به او، آيا مادر به ميت نزديكتر از برادران و خواهرانش نيست.
و نيز در همين كتاب از ابن سنان از ابى عبدالله (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: وقتى كه عثمان بن عفان با على بن ابى طالب (عليه السلام) در ارث مردى كه مى ميرد و داراى عصبه نيست، وليكن خويشاوندى دارد كه از او ارث نمى برند اختلاف كردند، و عثمان گفت ميان خويشاوند فريضه اى نيست.
حضرت در پاسخش فرمود: ارثش مال خويشاوندش است. براى اين كه خداى تعالى مى فرمايد: «وَ أُولُوا الاَرْحَامِ بَعْضهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتَابِ اللَّهِ». عثمان گفت: من ميراثش را به بيت المال مسلمين مى دهم، و احدى از خويشاوندانش ارث نمى برند.
مؤلف: روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) در اين كه قول به عصبه باطل است و استنادشان به آيه مزبور بسيار است.
و در الدر المنثور است كه طيالسى، طبرانى، ابوالشيخ و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ميان اصحابش عقد اخوت برقرار نمود، و بعضى از ايشان از بعضى ديگر ارث بردند، تا آن كه آيه «وَ أُولُوا الاَرْحَامِ بَعْضهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتَابِ اللَّهِ» نازل شد، و از آن ببعد اين نوع ارث بردن را ترك كردند، و تنها به ملاك نسب از يكديگر ارث مى بردند.
و در كتاب معانى الاخبار به سند خود، به طور رفع از موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت مى كند كه در آن مناظره اى كه با هارون كردند.
هارون عرض كرد: پس به چه مناسبت ادعا مى كنيد كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ارث برده ايد، با اين كه با بودن عمو، پسر عمو ارث نمى برد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در موقعى كه از دنيا مى رفت، ابوطالب قبلا از دنيا رفته بود، و عمويش عباس زنده بود و با زنده بودن عباس، على (عليه السلام) ارث نمى برد - تا آن جا كه امام مى فرمايد به او گفتم: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به كسى كه مهاجرت نكرده بود ارث نداد، و ميان او و مسلمانان ولايت (ارث) برقرار نكرده بود مگر آن كه مهاجرت مى كردند.
هارون گفت: دليلت بر اين مدعا چيست؟ گفتم كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يهَاجِرُوا مَا لَكم مِّن وَلَيَتهِم مِّن شىْءٍ حَتى يهَاجِرُوا» و عموى من عباس از آن هائى بود كه مهاجرت نكرد.
هارون گفت: من از تو اى موسى سؤالى مى كنم، و آن اين است كه آيا بر طبق اين ادعا هيچ به كسى از دشمنان ما فتوى داده اى، و يا در اين مساله براى احدى از فقهاء به اين دليل استدلال كرده اى؟ گفتم به خدا سوگند، نه، و هيچ كس جز امير المؤمنين از من در اين باره سؤالى نكرده...
مؤلف: اين روايت را شيخ مفيد نيز در كتاب اختصاص نقل كرده است.
آيات ۱ - ۱۶ سوره توبه
- سوره «توبه» در مدينه نازل شده و داراى ۱۲۹ آيه است.
بَرَاءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسولِهِ إِلى الَّذِينَ عَاهَدتم مِّنَ الْمُشرِكِينَ(۱)
فَسِيحُوا فى الاَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكمْ غَيرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مخْزِى الْكَافِرِينَ(۲)
وَ أَذَنٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسولِهِ إِلى النَّاسِ يَوْمَ الحَْجّ الاَكبرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى ءٌ مِّنَ الْمُشرِكِينَ وَ رَسولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيرٌ لَّكمْ وَ إِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَ بَشرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ(۳)
إِلا الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشرِكِينَ ثمَّ لَمْ يَنقُصوكُمْ شيْئاً وَ لَمْ يُظهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتهِمْ إِنَّ اللَّهَ يحِب الْمُتَّقِينَ(۴)
فَإِذَا انسلَخَ الاَشهُرُ الحُْرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشرِكِينَ حَيْث وَجَدتُّمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كلَّ مَرْصدٍ فَإِن تَابُوا وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ فَخَلُّوا سبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۵)
وَ إِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشرِكِينَ استَجَارَك فَأَجِرْهُ حَتى يَسمَعَ كلَمَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِك بِأَنهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ(۶)
كيْف يَكُونُ لِلْمُشرِكينَ عَهْدٌ عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ رَسولِهِ إِلا الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ عِندَ الْمَسجِدِ الحَْرَامِ فَمَا استَقَامُوا لَكُمْ فَاستَقِيمُوا لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ يحِب الْمُتَّقِينَ(۷)
كيْف وَ إِن يَظهَرُوا عَلَيْكمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكثرُهُمْ فَاسِقُونَ(۸)
اشترَوْا بِآيَاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصدُّوا عَن سبِيلِهِ إِنهُمْ ساءَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۹)
لا يَرْقُبُونَ فى مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولَئك هُمُ الْمُعْتَدُونَ(۱۰)
فَإِن تَابُوا وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ فَإِخْوَانُكُمْ فى الدِّينِ وَ نُفَصلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(۱۱)
وَ إِن نَّكَثُوا أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طعَنُوا فى دِينِكمْ فَقَتِلُوا أَئمَّةَ الْكفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ(۱۲)
أَلا تُقَتِلُونَ قَوْماً نَّكثُوا أَيْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاج الرَّسولِ وَ هُم بَدَءُوكمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تخْشوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تخْشوْهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(۱۳)
قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكمْ وَ يخْزِهِمْ وَ يَنصرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشفِ صدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِينَ(۱۴)
وَ يُذْهِب غَيْظ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوب اللَّهُ عَلى مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۱۵)
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُترَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسولِهِ وَ لا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۱۶)
(اين آيات) بيزارى است از خدا و رسولش به سوى آنان كه (شما مسلمين) پيمان بستيد با آنان از مشركين. (۱)
پس شما (اى مشركين) تا چهار ماه (پيمانتان معتبر است و مى توانيد) آزادانه در زمين آمد و شد كنيد، و بدانيد كه شما ناتوان كننده خدا نيستيد و اينكه خدا خواركننده كافران است. (۲)
(و اين آيات ) اعلامى است از خدا و پيغمبرش به مردم در روز حج اكبر كه خداوند و رسولش بيزار است از مشركين ، حال اگر توبه كرديد كه توبه برايتان بهتر است ، و اما اگر سر پيچيديد، پس بدانيد كه شما ناتوان كننده خدا نيستيد، و تو (اى محمد) كسانى را كه كفر ورزند به عذاب دردناكى بشارت ده. (۳)
مگر آن كسانى از مشركين كه شما با آنان عهد بسته ايد و ايشان به هيچ وجه عهد شما را نشكسته ، و احدى را عليه شما پشتيبانى و كمك نكردند، كه بايد عهدشان را تا سرآمد مدتشان استوار بداريد كه خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد. (۴)
پس وقتى ماه هاى حرام تمام شد مشركين را هر جا يافتيد به قتل برسانيد و دستگير نموده و برايشان تنگ بگيريد، و به هر كمين گاهى (براى گرفتن آنان) بنشينيد، پس اگر توبه كردند و نماز به پا داشته و زكات دادن رهاشان سازيد كه خدا آمرزنده رحيم است. (۵)
و اگر يكى از مشركين از تو پناه خواست پس او را پناه ده تا كلام خدا را بشنود آنگاه او را به مامن خويش برسان و اين به خاطر آن است كه ايشان مردمى نادانند. (۶)
چگونه براى مشركين در نزد خدا و نزد رسولش عهدى باشد؟ مگر آن مشركينى كه شما با ايشان نزد مسجد الحرام عهد بستيد، پس مادام كه پايدار بر عهد شما بودند شما نيز پايدار بر تعهداتى كه به ايشان سپرده ايد باشيد كه خداوند پرهيزكاران را دوست مى دارد. (۷)
چگونه (غير اين باشد) و حال آنكه اگر ايشان بر شما دست يابند هيچ خويشاوندى و عهدى را رعايت نمى كنند، با زبان هاى خود شما را خشنود ساخته ولى دل هايشان (از اين معنا) اباء دارد و بيشترشان فاسق اند. (۸)
آيات خدا را به بهائى اندك فروختند، پس از راه خدا جلوگيرى نموده، آرى زشت بود آنچه ايشان مى كردند. (۹)
در باره هيچ مؤمنى رعايت هيچ خويشاوندى و عهدى را نمى كنند، و ايشان آرى، هم ايشانند تجاوزگران. (۱۰)
پس اگر توبه كردند و نماز را به پا داشته و زكات دادند برادران شما در دين خواهند بود و ما آيتها را براى قومى كه بدانند تفصيل مى دهيم. (۱۱)
و اگر سوگندهاى خود را بعد از عهدشان شكستند و در دين شما طعنه زدند پس كارزار كنيد با پيشوايان كفر كه ايشان پایبند سوگندهايشان نيستند، شايد به وسيله كارزار دست بردارند. (۱۲)
آيا پيكار نمى كنيد با مردمى كه سوگندهاى خود را شكستند و آهنگ آن كردند كه رسول را بيرون كنند و ايشان در نخستين بار، جنگ با شما را آغاز كردند. آيا از آنان مى ترسيد؟ پس خدا سزاوارتر است از اين كه از وى بترسيد اگر چنانچه مؤمن هستيد. (۱۳)
پيكار كنيد با ايشان تا خداوند به دست شما عذابشان داده و خوارشان سازد و شما را عليه ايشان نصرت داده و دل هاى مردمى با ايمان را شفا دهد.(۱۴)
و خشم دلهايشان را بزدايد، و خدا از هر كه بخواهد مى گذرد و خدا داناى شايسته كار است. (۱۵)
آيا گمان كرديد كه رها مى شويد و هنوز خدا از شما كسانى را كه جهاد كردند و غير از خدا و رسولش و مؤمنان همرازى نگرفتند، نشناخته است و خدا با خبر است به آنچه مى كنيد. (۱۶)
آیا سوره توبه، سوره اى مستقل يا ملحق به سوره انفال است؟
اين آيات ، آغاز دسته ايست از آيات كه به نام سوره «توبه» و يا «برائت» ناميده شده است.
مفسرين در اين كه اين آيات سوره ايست مستقل و يا جزء سوره انفال اختلاف كرده اند، و اختلافشان در اين باره منتهى مى شود به اختلافى كه صحابه و تابعين در اين باره داشته اند. روايت وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) در اين باره نيز مختلف است ؛ چيزى كه هست از نظر صناعت آن دسته از روايات كه دلالت دارد بر اينكه اين آيات ملحقند به سوره انفال رجحان دارد و به نظر قوى مى رسد.
آيات اين سوره بر خلاف ساير سوره ها كه اواخرش همان منظورى را افاده مى كند كه اوائلش افاده مى كرد، داراى غرض واحدى نيست.
اول اين سوره مربوط به بيزارى از كفار است ، و قسمتى از آن مربوط به قتال با مشركين و قتال با اهل كتاب ؛ و يك قسمت مهمى از آن در باره منافقين صحبت مى كند، و آياتى از آن مسلمانان را به قتال تحريك مى كند، و عده اى متعرض حال كسانيست كه از جنگ تخلف ورزيدند، و آياتى مربوط به دوستى و ولايت كفار است ، آياتى راجع به زكات است، و همچنين مطالبى ديگر، ليكن مى توان گفت قسمت معظم آن مربوط به قتال با كفار، و آيات راجع به منافقين است.
و به هر حال از نظر تفسير فائده مهمى هم بر آن مترتب نيست ؛ هر چند از نظر فقهى بتوان فايده اى براى چنين بحثى پيدا كرد و ليكن از غرض ما و از فن تفسير خارج است.
«بَرَاءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسولِهِ إِلى الَّذِينَ عَاهَدتم مِّنَ الْمُشرِكِينَ»:
راغب در مفردات گفته است : اصل واژه «برء» و «براء» و «تبرى» به معناى كناره گيرى و بيزارى از هر چيزيست كه مجاورت با آن مورد كراهت باشد، لذا گفته مى شود «برأت من المرض: از مرض بهبودى يافتم» و «برأت من فلان: از گير فلانى نجات يافتم» و «تبرأت و يا أبرأته و برأته من كذا: و از فلان عمل بى زارى جستم و يا فلانى را از آن عمل برى نمودم» ، و در مفردش گفته مى شود: «رجل برئ» و در جمع گفته مى شود: «قوم برآء و يا قوم بريوون» خداى تعالى در قرآن مى فرمايد: «برائة من الله و رسوله».
معنای برائت خدا و رسول از مشرکان، در این سوره
اين آيه شريفه نسبت به چند آيه بعد به منزله عنوان مقاله اى است كه به خلاصه كلام بعدى اشاره مى كند، مانند ساير سوره هاى مفصلى كه يك و يا دو آيه اول آن بطور اجمال به غرضى كه آيات سوره در مقام افاده آن است اشاره مى كند.
خطاب آيه به شهادت جمله «عاهدتم» متوجه به مؤ منين و يا به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و مؤمنين است. و در عنوان ، نام خدا برده شده كه صاحب خطاب و حكم است و نام رسول هم برده شده كه واسطه ابلاغ خطاب است، و نام مشركين برده شده كه مورد حكمند، و پس از آن ، حكم طورى الفاء شده كه بطور غايبانه ولى در عين حال با صاحب حكم مواجهه كنند به آنان برسد، و اين طرز خطاب در احكام و دستوراتى كه مقصود رساندنش به همه مردم است خود يك نوع تعظيم است براى صاحب حكم دستور.
و مفاد آيه تنها صرف تشريع نيست ، بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء بر برائت از مشركين زمان نزول آيه است ، به دليل اينكه اگر صرف تشريع بود رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را در برائت شريك نمى كرد، چون داب قرآن بر اين است كه حكم تشريعى صرف را تنها به خدا نسبت دهد، حتى صريحا فرموده: «و لا يشرك فى حكمه احدا» و از مصاديق حكم جز حكم به معناى سياست و ولايت و قطع خصومت را به آنحضرت نسبت نمى دهد.
بنابراين ، منظور از آيه اين است كه : خداوند قضا رانده به اينكه از مشركين كه شما با آنان معاهده بسته ايد امان برداشته شود، و اين برداشته شدن امان جزافى و عهدشكنى بدون دليل نيست ، چون خداوند بعد از چند آيه مجوز آنرا بيان نموده و مى فرمايد كه: هيچ وثوقى به عهد مشركين نيست ، چون اكثرشان فاسق گشته و مراعات حرمت عهد را نكرده و آنرا شكستند، به همين جهت خداوند مقابله به مثل يعنى لغو كردن عهد را براى مسلمين نيز تجويز كرده و فرموده: «و اما تخافن من قوم خيانه فانبذ اليهم على سواء ان الله لا يحب الخائنين»، وليكن با اينكه دشمن عهدشكنى كرده خداوند راضى نشد كه مسلمانان بدون اعلام لغويت عهد آنان را بشكنند، بلكه دستور داده نقض خود را به ايشان اعلام كنند تا ايشان بخاطر بى اطلاعى از آن بدام نيفتند. آرى، خداى تعالى با اين دستور خود مسلمانان را حتى از اين مقدار خيانت هم منع فرمود.
و اگر آيه مورد بحث مى خواست شكستن عهد را حتى در صورتى كه مجوزى از ناحيه كفار نباشد تجويز كند مى بايستى ميان كفار عهدشكن و كفار وفادار به عهد فرقى نباشد، و حال آنكه در دو آيه بعد كفار وفادار به عهد را استثناء كرده و فرموده: «مگر آن مشركينى كه شما با ايشان عهد بسته ايد و ايشان عهد شما را به هيچ وجه نشكسته باشند، و احدى را عليه شما پشتيبانى نكرده باشند، چنين كسان را عهدشان را تا سر رسيد مدت به پايان ببريد كه خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد».
و نيز راضى نشد به اينكه مسلمانان بدون مهلت عهد كفار عهدشكن را بشكنند، بلكه دستور داد كه تا مدتى معين ايشان را مهلت دهند تا در كار خود فكر كنند و فردا نگويند شما ما را ناگهان غافلگير كرديد.
بنابراين خلاصه مفاد آيه اين مى شود كه: عهد مشركانى كه با مسلمانان عهد بسته و اكثر آنان آن عهد را شكستند و براى ما بقى هم وثوق و اطمينانى باقى نگذاشتند لغو و باطل است چون نسبت به بقيه افراد هم اعتمادى نيست، و مسلمانان از شر و نيرنگهايشان ايمن نيستند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |