تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۱۷

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۳۹ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏چرا ابراهيم «ع»، شیعۀ حضرت نوح«ع» است؟)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



توصیف شجرۀ «زقّوم»، و عذاب های دوزخ

و كلمۀ «زقّوم» - به طورى كه گفته اند - نام درختى است كه برگ هايى كوچك و تلخ و بدبو دارد، و چون برگ آن را بكَنَند، در محل كنده شده، شيرى بيرون مى آيد كه به هر جا از بدن آدمى برسد، آن جا ورم مى كن.د و اين درخت، در سرزمين «تهامه» و نيز در هر سرزمين خشك و بى آب و علف مى رويد. سرزمين هايى كه مجاور صحراى خشك باشد. و درختى كه در آيه شريفه توصيف شده، «زقّوم» ناميده شده.

و بعضى گفته اند: قريش اصلا چنين درختى را نمى شناخت، كه در بحث روايتى روايتش خواهد آمد.

و كلمه «خير» در آيه شريفه، به معناى وصف است، نه به معناى لغوى اش (كه در فارسى به معنى بهتر است). چون معنا ندارد بگوييم: درخت زقّوم بهتر نيست، زيرا درخت زقّوم، اصلا خوب نيست. همچنان كه در آيه «مَا عِندَ اللّهِ خَيرٌ مِنَ اللّهو» نيز، به همين معنا است. چون «لهو»، اصلا خوب نيست، تا ثواب هاى خدايى از آن بهتر باشد.

و اين آيه شريفه - به طورى كه از سياق بر مى آيد - كلام خداست، نه تتمۀ كلام آن گوينده، كه آيات قبل آن را حكايت مى كرد.

و ضمير «ها» در جملۀ «إنّا جَعَلنَاهَا فِتنَةً لِلظّالِمِين»، به «شجره زقّوم» بر مى گردد. و «فتنه»، به معناى محنت و عذاب است.

و جمله «إنّهَا شَجَرَةً تَخرُجُ فِى أصلِ الجَحِيم»، وصف «شجره زقّوم» است. و «أصل جحيم»، به معناى قعر جهنم است. و اين، تعجب ندارد كه در آتش جهنّم، درختى برويد و همچنان باقى بماند و نسوزد. براى اين كه زنده ماندن دوزخيان در آتش عجيب تر است. و خدا هر كارى بخواهد، مى تواند بكند.

«طَلعُهَا كَأنّهُ رُؤُسُ الشّيَاطِين» - كلمۀ «طَلع»، به معناى شكوفه ميوه اى است كه در اولين بار، در درخت خرما يا در هر درخت ميوه ديگر پيدا مى شود. در اين آيه، ميوه درخت «زقّوم» را به سرِ شيطان ها تشبيه كرده و اين، بدان عنايت است كه: عوام از مردم، شيطان را در زشت ترين صورت ها، تصوير مى كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۱۲

همچنان كه وقتى بخواهند عكسى از فرشته اى بكشند، او را در زيباترين صورت ترسيم مى كنند، و هر زيباى ديگر را به فرشته، تشبيه مى نمايند. همچنان كه زنان دربارى مصر، وقتى يوسف را ديدند، گفتند: «مَا هَذَا بَشَراً إن هَذَا إلّا مَلَكٌ كَرِيمٌ».

با اين بيان، ديگر جايى براى اين اشكال نمى ماند كه در تشبيه هر چيز، اين معنا لازم است كه به چيزى تشبيه شود، كه شنونده آن را بشناسد، و مردم سرِ شيطان ها را نديده اند و نمى شناسند.

«فَإنّهُم لَآكِلُونَ مِنهَا فَمَالِئُونَ مِنهَا البُطُون» - حرف «فاء» - كه در آغاز جمله است - فاى تعليل است و بيان مى كند كه درخت مزبور، وسيله پذيرايى از ستمگران است كه از آن مى خورند. و در اين كه فرمود: «پس شكم ها را از آن، پُر خواهند كرد»، اشاره است به گرسنگى شديد اهل دوزخ، به طورى كه آن قدر حريص بر خوردن مى شوند، كه ديگر در فكر آن نيستند چه مى خورند.

«ثُمّ إنّ لَهُم عَلَيهَا لَشَوباً مِن حَمِيم» - كلمه «شوب»، به معناى مخلوط و آميخته است. و كلمه «حَمِيم»، به معناى آب داغ و بسيار سوزنده است. و معناى جمله اين است كه: ستمگران نامبرده، علاوه بر عذاب هايى كه گفته شد، مخلوطى از آب داغ و بسيار سوزنده مى نوشند، و آن آب با آنچه از درخت زقّوم خورده اند، مخلوط مى شود.

«ثُمّ إنّ مَرجِعَهُم لَإلَى الجَحِيم» - يعنى: تازه بعد از آن كه شكم ها را از درخت زقّوم و آب حميم پُر كردند، به سوى دوزخ بر مى گردند، و در آن جا مى مانند، تا عذاب ببينند. در اين آيه، اشاره است به اين كه: حميم مذكور، در داخل جهنم نيست.

«إنّهُم ألفَوا آبَاءَهُم ضَالِّين * فَهُم عَلى آثَارِهِم يُهرَعوُن» - كلمۀ «ألفَوا»، از «إلفاء» است، كه به معناى يافتن است. و معناى اين كه مى گوييم: «ألفَيتُ فُلاناً»، اين است كه: من فلانى را يافتم و به او برخوردم. و كلمۀ «يُهرَعُون»، فعل مضارع مجهول است، از مادۀ «إهراع»، كه به معناى سرعت گرفتن است.

معناى آيه اين است كه: علت خوردنشان از درخت «زقّوم» و نوشيدن شان از «حَمِيم» و برگشتن به سوى «دوزخ»، اين است كه: اينان، پدران خود را گمراه يافتند - و با اين كه مى دانستند ايشان گمراهند، با اين حال از ايشان كه ريشه و مرجع آنان بودند، تقليد كردند - و به همين جهت، دنبال پدران خود، به سرعت به سوى دوزخ مى روند. نخست به خوراكی هاى مذكور بر مى خورند، و سپس به سوى دوزخ بر مى گردند. درست جزاى آخرتشان، مطابق رفتار دنيايشان است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۱۳

بحث روايتى

در الدر المنثور است كه: ابن منذر، از ابن جريح، روايت كرده كه در ذيل جمله «بَل عَجِبتَ» گفته است: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: من وقتى قرآن نازل شد، از نزول آن تعجب كردم، و گمراهان بنى آدم، آن را مسخره كردند. (درست عكس العمل من و آن ها، در دو نقطۀ ضدّ و مقابل هم بود).

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «أُحشُرُوا الّذِينَ ظَلَمُوا» آورده كه امام فرمود: يعنى محشور كنيد آنانى را كه به آل محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در حقّشان ظلم كردند. و «أزوَاجُهُم»، يعنى آنانى را كه در اين ظلم، شبيه به آنان بودند.

مؤلف: صدر روايت از باب ذكر مصداق است. نه اين كه ظلم، منحصر در ظلم به آل محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» باشد.

و در مجمع البيان، در ذيل جمله «وَ قِفُوهُم إنّهُم مَسئُولُون» فرموده: بعضى ها گفته اند: يعنى از ولايت على «عليه السلام» بازخواست مى شوند - نقل از ابى سعيد خدرى.

مؤلف: اين روايت را شيخ طوسى هم، در امالى خود، به سند خود، از انس بن مالك، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آورده. و دركتاب عيون، از حضرت على، و از حضرت رضا «عليهما السلام»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل كرده، و در تفسير قمى، آن را از امام «عليه السلام» روايت كرده است.

و در كتاب خصال، از اميرالمؤمين «عليه السلام» حديث كرده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: بندۀ خدا در روز قيامت، قدم از قدم بر نمى دارد، تا از چهار چيز بازجويى شود. از عمرش، كه در چه كارى تباه كرد. از جوانى اش، كه در چه كارى به سر برد. از مالش، كه از چه راهى كسب كرد و در چه راهى خرج كرد. و از محبت ما اهل بيت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۱۴

مؤلف: نظير اين روايت را، صاحب كتاب علل نيز آورده.

و در نهج البلاغه است كه: اى مردم! از خدا دربارۀ بندگان و بلادش بترسيد، كه شما حتى از قطعه قطعه هاى زمين و از چارپايان بازخواست خواهيد شد.

و در الدر المنثور است كه: بخارى (در تاريخ خود)، ترمذى، دارمى، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، حاكم و ابن مردويه، همگى از انس رواىت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود:

هيچ دعوت كننده اى به هيچ عملى دعوت نمى كند، مگر آن كه روز قيامت او را نگه مى دارند، در حالى كه كار او هم، به وى چسبيده و ملازم اوست و از او جدا نمى شود، هرچند كه مردى، مرد ديگر را دعوت كرده باشد، كه همه بايد بايستند، تا به سؤالات پاسخ گويند. آنگاه اين آيه را قرائت فرمود: «وَ قِفُوهُم إنّهُم مَسئُولُون».

و در روضه كافى، به سند خود، از محمّد بن اسحاق مدنى، از ابى جعفر «عليه السلام»، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت آورده، كه در ضمن حديثى فرمود:

اما اين آيه كه مى فرمايد: «أُولَئِكَ لَهُم رِزقٌ مَعلُوم»، معنايش اين است كه: رزقى دارند كه نزد خدّام بهشت معلوم است، و آن رزق را از براى اولياى خدا حاضر مى كنند، قبل از آن كه اولياى خدا، درخواست آن را كرده باشند.

و اما آيه «فَوَاكِهُ وَ هُم مُكرَمُون»، معنايش اين است كه: اهل بهشت، ميل به هيچ چيز پيدا نمى كنند، مگر آن كه به احترام برايشان حاضر مى سازند.

و در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام»، در تفسير آيه «فَاطّلَعَ فَرَآهُ فِى سَوَاءِ الجَحِيم» آمده كه فرمود: يعنى در وسط جهنّم.

و نيز در همان كتاب، در ذيل آيه «أفَمَا نَحنُ بِمَيّتين...»، به سند خود، از پدرش، از على بن مهزيار و حسين بن محبوب، از نضر بن سويد، از درست، از ابى بصير، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود:

وقتى اهل بهشت، داخل بهشت مى شوند و اهل جهنّم، به آتش در مى آيند، مرگ را به صورت گوسفندى مى آورند و بين بهشت و دوزخ سر مى بُرند و مى گويند: ديگر براى احدى مرگ نيست، و هر كس تا ابد در جاى خود هست.

در اين هنگام، اهل بهشت مى گويند: «آيا ديگر ما نمى ميريم، مرگ ما، همان مرگ اول بود؟ و آيا ما عذاب نمى شويم؟ راستى اين چه رستگارى عظيمى است و براى چنين مقامى، شايسته است كه تلاشگران، تلاش كنند».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۱۵

مؤلف: داستان سر بُريدن مرگ به صورت گوسفند در روز قيامت، از روايات معروف بين شيعه و اهل سنت است، و اين در حقيقت، تمثّلى است از جاودانگى زندگى آخرت.

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «شَجَرة الزقّوم» گفته: و روايت شده كه قريش وقتى اين آيه را شنيدند، گفتند: ما تاكنون چنين اسمى را نشنيده بوديم، و چنين درختى را نمى شناسيم.

ابن زبعرى گفت: زقّوم به زبان بربرها، نام طعامى است كه از خرما و كره درست مى شود. و در روايتى، به لغت اهل يمن آمده كه ابوجهل به كنيز خود گفت: «زَقّمينَا: زقّوم برايمان بياور». كنيز هم، خرما و كره آورد.

ابوجهل به رفقايش گفت: «تَزَقّمُوا بِهَذَا الّذِى يُخَوّفُكُم بِهِ مُحَمّدٌ: از همين زقّوم كه محمّد شما را از آن مى ترساند، بخوريد». محمّد پنداشته كه در آتش، درخت سبز مى شود و حال آن كه آتش، درخت را مى سوزاند.

پس در پاسخ وى، اين آيه آمد: «إنّا جَعَلنَاهَا فِتنَةً لِلظّالِمِين»: ما اين درخت را، مايه آزمايش ستمكاران كرديم.

مؤلف: اين معنا، به چند طريق روايت شده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۱۶

آيات ۷۱ - ۱۱۳ سوره صافّات

وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكثرُ الاَوَّلِينَ(۷۱) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا فِيهِم مُّنذِرِينَ(۷۲) فَانظرْ كيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ(۷۳) إِلّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ(۷۴) وَ لَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ(۷۵) وَ نجَّيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ(۷۶) وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ(۷۷) وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فى الاَخِرِينَ(۷۸) سلَامٌ عَلى نُوحٍ فى الْعَالَمِينَ(۷۹) إِنَّا كَذَلِك نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ(۸۰) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ(۸۱) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الاَخَرِينَ(۸۲) وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لابْرَاهِيمَ(۸۳) إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سلِيمٍ(۸۴) إِذْ قَالَ لاَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا ذَا تَعْبُدُونَ(۸۵) أَ ئفْكاً ءَالِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ(۸۶) فَمَا ظنُّكُم بِرَبّ الْعَالَمِينَ(۸۷) فَنَظرَ نَظرَةً فى النُّجُومِ(۸۸) فَقَالَ إِنّى سقِيمٌ(۸۹) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ(۹۰) فَرَاغَ إِلى ءَالِهَتهِمْ فَقَالَ أَلا تَأْكلُونَ(۹۱) مَا لَكُمْ لا تَنطِقُونَ(۹۲) فَرَاغَ عَلَيهِمْ ضَرْبَا بِالْيَمِينِ(۹۳) فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ(۹۴) قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ(۹۵) وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ(۹۶) قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَاناً فَأَلْقُوهُ فى الجَْحِيمِ(۹۷) فَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فجَعَلْنَاهُمُ الاَسفَلِينَ(۹۸) وَ قَالَ إِنّى ذَاهِبٌ إِلى رَبّى سيهْدِينِ(۹۹) رَبّ هَب لى مِنَ الصّالِحِينَ(۱۰۰) فَبَشّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ(۱۰۱) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السعْىَ قَالَ يَا بُنىَّ إِنّى أَرَى فى الْمَنَامِ أَنّى أَذْبحُك فَانظرْ مَا ذَا تَرَى قَالَ يَأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ مِنَ الصّابرِينَ(۱۰۲) فَلَمَّا أَسلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ(۱۰۳) وَ نَادَيْنَاهُ أَن يَا إِبْرَاهِيمُ(۱۰۴) قَدْ صدَّقْت الرُّءْيَا إِنَّا كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(۱۰۵) إِنَّ هَذَا لهَُوَ الْبَلَؤُا الْمُبِينُ(۱۰۶) وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ(۱۰۷) وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فى الاَخِرِينَ(۱۰۸) سلَامٌ عَلى إِبْرَاهِيمَ(۱۰۹) كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(۱۱۰) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ(۱۱۱) وَ بَشرْنَاهُ بِإِسحَاقَ نَبِيًّا مِّنَ الصّالِحِينَ(۱۱۲) وَ بَارَكْنَا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسحَاقَ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ(۱۱۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۱۷
«ترجمه آیات»

قبل از ايشان هم، بيشتر اقوام گذشته گمراه شدند (۷۱).

و همانا ما در بين آنان، انذار كنندگانى فرستاديم (۷۲).

حال ببين عاقبت آن اقوام انذار شده، چگونه بود (۷۳).

(همه محروم از سعادت و هلاك گشتند)، مگر بندگان مخلص خدا (۷۴).

از آن جمله، نوح ما را ندا كرد و چه پاسخگوى خوبى بوديم براى او (۷۵).

او و اهلش را از اندوه عظيم نجات داديم (۷۶).

و تنها ذرّيه او را در روى زمين باقى گذاشتيم (۷۷).

و ذكر خيرش را در امت هاى بعد، حفظ كرديم (۷۸).

سلام بر نوح در همه عالميان (۷۹).

آرى، ما نيكوكاران را اين طور جزا مى دهيم (۸۰).

آخر، او از بندگان مؤمن ما بود (۸۱ ).

او را باقى گذاشته و ديگران را غرق كرديم (۸۲).

به درستى كه ابراهيم، يكى از پيروان اوست (۸۳).

ابراهيمى كه با دلى سالم، به درگاه پروردگارش شتافت (۸۴).

آن زمان كه به پدر و همه بستگانش و مردم شهرش گفت: آخر اين چيست كه مى پرستيد؟ (۸۵)

آيا (سزاوار است) كه از كوته بينى و افتراء به جاى خدا، مريد چيزهايى پست تر از خود شويد (۸۶).

راستى، شما درباره ربّ العالَمين چه فكر مى كنيد؟ (۸۷)

در اين هنگام، نظر مخصوصى به ستارگان كرد (۸۸).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۱۸

و گفت: من بيمارم (۸۹).

مردم شهر، به ناچار او را به حال خود گذاشته، به بيرون شهر رفتند (۹۰).

ابراهيم كه شهر را خالى از اغيار ديد، به سوى خدايان ايشان رفت (و ديد كه بر حسب معمول هر عيدى، طعام پيش روى آن هاست) پرسيد: پس ‍ چرا نمى خوريد؟ (۹۱)

(و چون جوابى نشنيد) گفت: چرا حرف نمى زنيد؟! (۹۲)

پس با نيروى هرچه تمامتر، بر آن ها كوفت (و همه را خرد كرد) (۹۳).

مردم شهر كه خبردار شده بودند، سراسيمه به سوى او شتافتند (۹۴).

ابراهيم پرسيد: چيزى را كه خودتان مى تراشيد، مى پرستيد؟ (۹۵)

با اين كه خدا، شما و عمل شما را آفريده؟ (۹۶)

گفتند: بايد براى سوزاندنش، آتشخانه اى بسازيد و او را در آتش بيفكنيد (۹۷).

آرى، آن ها نقشه اين كار را مى كشيدند، ولى خدا پستشان كرد (۹۸).

(ابراهيم پس از نجات از آتش) گفت: من به سوى پروردگارم خواهم رفت و او، به زودى، مرا راهنمايى مى كند (۹۹).

پروردگارا! فرزندى به من بده كه از صالحان باشد (۱۰۰).

ما هم، او را به فرزندى حليم، بشارت داديم (۱۰۱).

همين كه به حد كار كردن رسيد، بدو گفت: پسرم! در خواب مى بينم كه تو را ذبح مى كنم، نظرت در اين باره چيست؟ گفت: پدرجان! آنچه مأمور شده اى، انجام ده كه به زودى، إن شاء اللّه، مرا از صابران خواهى يافت (۱۰۲).

همين كه تسليم امر خدا شدند و ابراهيم او را به زمين انداخت و پهلوى صورتش را به زمين نهاد (۱۰۳).

ما او را ندا داديم كه: اى ابراهيم! مأموريت را به انجام رساندى. ما اين چنين، نيكوكاران را جزا مى دهيم (۱۰۵).

اين به راستى، آزمايشى بس آشكارا بود (۱۰۶).

و آن ذبح را، به ذبحى بزرگ عوض كرديم (۱۰۷).

و نام نيكش را در آيندگان حفظ نموديم (۱۰۸).

سلام بر ابراهيم (۱۰۹).

ما اين چنين، نيكوكاران را جزاء مى دهيم (۱۱۰).

آرى، راستى او از بندگان مؤمن ما بود (۱۱۱).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۱۹

و ما او را به اسحاق بشارت داديم، در حالى كه پيامبرى از صالحان باشد (۱۱۲).

و بر او و بر اسحاق بركت نهاديم و از ذرّيه ايشان، بعضى نيكوكار بودند و بعضى، آشكارا به خود ستم كردند (۱۱۳).

«بیان آیات»

اين آيات، غرض سياق سابق را كه متعرض شرك و تكذيب كفار به آيات خدا بود و ايشان را به عذابى اليم تهديد مى كرد، تعقيب نموده، مى فرمايد: بيشتر امت هاى گذشته نيز، ضلالتى شبيه ضلالت اينان را داشتند. رسولان خدا را كه ايشان را انذار مى كردند، تكذيب نمودند، همان طورى كه اينان تكذيب مى كنند.

آنگاه به عنوان شاهد، داستان هايى از نوح، ابراهيم، موسى، هارون، الياس، لوط و يونس «عليهما السّلام» مى آورد. و آنچه كه در آيات مورد بحث آمده، داستان نوح و خلاصه داستان ابراهيم «عليهم السّلام» است.

«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكثرُ الاَوَّلِينَ ... * الْمُخْلَصِينَ»:

اين كلامى است كه سياقش براى انذار مشركان اين امت است. مى خواهد تشبيه كند اين مشركان را به امت هاى هلاك شده قبل. چون اكثر امت هاى گذشته گمراه شدند، همان طور كه اينان گمراه گشتند، و به سوى آن امت ها، رسولانى فرستاده شدند، همان طور كه به سوى اين امت رسولى فرستاده شد، و آن ها، رسولان خود را تكذيب كردند، و در اثر تكذيب هلاك شدند، مگر عدّه معدودى كه مخلص بودند.

«لام» در جمله «لَقَد ضَلّ»، «لام» قسم است. و همچنين «لام» در جمله «لَقَد أرسَلنَا». و «مُنذِرِين» - به كسره ذال - در آيه (۷۲)، پيغمبران هستند كه انذار كنندگان امت هاى گذشته بودند. و «مُنذَرِين» - به فتحه ذال - در آيه (۷۳)، امت هاى گذشته هستند.

«إلّا عِبَادَ اللّه» - اگر مراد از آنان، بندگان مخلَص از امت ها باشد، استثناء متصل مى شود. و اگر منظور اعمّ از مخلَصين و انبيا باشد، استثناء منقطع مى شود. مگر اين كه غير انبيا را بر انبيا غلبه داده باشد و نام همه را مخلَصين نهاده باشد. و معناى آيه روشن است.

مقام و منزلت نوح «ع»، و اجابت دعاى او

«وَ لَقَد نَادَينَا نُوحٌ فَلَنِعمَ المُجِيبُون»:

«لام» در كلمه «لَقَد»، و در كلمۀ «لَنِعمَ»، هر دو «لام» قسم است. و اين دو سوگند، دلالت بر كمال عنايت به نداى نوح و اجابت خداى تعالى مى كند. و خداى سبحان، خود را در اجابت كردن نداى نوح مدح كرده. و اگر خود را با اين كه يكى است، «مُجِيبُون: اجابت كنندگان» خوانده، به منظور تعظيم است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۲۰

و - به طورى كه از سياق استفاده مى شود - منظور از نداى نوح، همان نفرينى است كه به قوم خود كرد و به درگاه پروردگار خويش، براى هلاكت آنان استغاثه نمود. همان نفرينى كه در آيه «وَ قَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَر عَلَى الأرضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيّاراً»، و نيز آيه «فَدَعَا رَبَّهُ أنّى مَغلُوبٌ فَانتَصِر»، حكايت شده است.

«و نجَّيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ»:

كلمۀ «كَرب» - به طورى كه راغب گفته - به معناى اندوه شديد است. و مراد از آن در اين جا، همان طوفان و يا آزار قوم نوح است. و مراد از «اهل» نوح، اهل بيت او و گروندگان به او، از قوم خودش است. همچنان كه درباره آنان، در سوره «هود» فرموده: «قُلنَا احمِل فِيهَا مِن كُلّ زَوجَينِ اثنَينِ وَ أهلَكَ إلّا مَن سَبَقَ عَلَيهِ القَولُ وَ مَن آمَنَ». و كلمه «اهل»، همان طور كه بر همسر مرد و فرزندانش اطلاق مى شود، بر همۀ خواص آدمى نيز اطلاق مى شود.

«وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ»:

يعنى: ذرّيه او را از بين همه مردم، جزو باقى ماندگان قرار داديم، كه بعد از قرن نوح «عليه السلام»، در زمين باقى بمانند - و ما در داستان نوح «عليه السلام»، در سوره «هود»، راجع به اين معنا بحث كرديم.

«وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِى الاَخِرِينَ»:

مراد از كلمه «ترك»، باقى گذاشتن است، و مراد از كلمه «آخِرِين»، امم بعد از نوح «عليه السلام» و قبل از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، نه فقط امت هاى گذشته. و اين جمله را بعد از ذكر ابراهيم «عليه السلام» نيز، در همين سوره آورده، و در همين قصه، در سوره «شعراء»، به جاى اين عبارت فرموده: «وَ اجعَل لِى لِسَانَ صِدقٍ فِى الآخِرِين».

و ما، در آن سوره، از اين عبارت چنين استفاده كرديم كه مراد از «لسان صدق»، اين است كه خداوند بعد از ابراهيم، كسى را مبعوث كند كه دعوت ابراهيم «عليه السلام» را در بشر دنبال نموده، و مردم را به سوى كيش او، كه همان دين توحيد است، بخواند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۲۱

از اين جا، اين معنا تأييد مى شود كه: مراد از «باقى گذاشتن» نيز، همين است كه خداى تعالى، دعوت نوح را به سوى توحيد، بعد از او هم، در بشر زنده نگه داشته و در هر عصرى بعد از عصر ديگر، تا روز قيامت، اثر مجاهدت هاى آن جناب را در راه خدا باقى و محفوظ داشته است.

«سلَامٌ عَلى نُوحٍ فى الْعَالَمِينَ»:

مراد از «عَالَمِين»، همۀ عالَم است. براى اين كه كلمۀ «عَالَمين» در آيه، با الف و لام آمده، و از نظر ادبيات، كلمه جمع، اگر با الف و لام بيايد، عموميت را افاده مى كند. و ظاهرا مراد از «عَالَمِين»، همه عوالم بشرى و امت ها و جماعت هاى بشرى، تا روز قيامت باشد.

و اين سلامى كه خداى تعالى به نوح داده تا روز قيامت، خود تهيتى است مبارك و طيّب، كه خداى تعالى از ناحيه تمامى امت هاى بشرى كه در اثر مجاهدت ها و دعوت نوح، از اعتقادات صحيح و اعمال صالح برخوردار شده اند، به نوح داده است.

آرى، آن جناب اولين كسى است كه در بين بشر، به دعوت توحيد و مبارزه عليه شرك و آثار شرك، كه همان اعمال زشت است، قيام نمود، و در اين راه، شديدترين رنج ها و محنت ها را تحمل كرد. آن هم نه يك سال و دو سال، بلكه نزديك به هزار سال. آن هم نه با كمك كسى، بلكه خودش به تنهايى.

پس آن جناب، به تنهايى، در هر خير و صلاحى كه در بشريت تا روز قيامت رُخ بدهد، سهيم و شريك است. و در كلام خداى تعالى، چنين سلامى به احدى داده نشده، كه اين قدر وسيع باشد.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «عَالَمِين»، عوالم ملائكه و جنّ و انس است.

«إِنَّا كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ»:

اين جمله، منتى را كه خدا بر نوح «عليه السلام» نهاده و كرامتى كه به وى كرده - از آن جمله اين كه ندايش را اجابت نمود و او و اهلش را از كرب عظيم نجات داد، و ذريه اش را در قرون بعد، باقى نگه داشت و آثارش را در قرون بعد از خودش حفظ كرد، و درودى كه تا روز قيامت از ناحيه فرد فرد بشر صالح به وى فرستاده، تعليل مى كند.

و اگر پاداش او را به پاداش محسنين و نيكوكاران تشبيه كرده، اين تشبيه تنها در اصل پاداش است، نه در خصوصيات. مى خواهد بفرمايد: همان طور كه به همه نيكوكاران پاداش مى دهيم، به نوح نيز پاداش داديم، و نمى خواهد بفرمايد: به همه نيكوكاران همين پاداش را كه به نوح داديم، مى دهيم؛ و اين، خود واضح است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۲۲

«إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ»:

اين جمله، نيكوكارى نوح «عليه السلام» را كه از جمله قبلى استفاده مى شد، تعليل مى كند كه چگونه نوح از نيكوكاران بود. مى فرمايد: براى اين كه از بندگان مؤمن ما بود.

آرى، نوح «عليه السلام»، خداى عزّوجلّ را به حقيقت بندگى، بندگى كرد. او، غير از آنچه خدا مى خواست، نمى خواست، و غير از آنچه خدا دستور داده بود، نمى كرد. و نيز براى اين كه آن جناب، از مؤمنان حقيقى بود. از اعتقادات، غير از آنچه كه حق بود، معتقد نبود، و اين اعتقاد به حق، در تمامى اركان وجودش جريان داشت. و كسى كه چنين باشد، غير از حُسن و نيكويى از او، عملى سر نمى زند. پس او از نيكوكاران است.

«ثمَّ أَغْرَقْنَا الاَخَرِينَ»:

كلمۀ «ثُمّ»، بعديت در كلام را مى رساند، نه بعديت در زمان را. و مراد از كلمۀ «آخَرِين: ديگران»، همان قوم مشرك اويند.

چرا ابراهيم «ع»، شیعۀ حضرت نوح«ع» است؟

«وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لابْرَاهِيمَ»:

كلمه «شيعه»، عبارت است از مردمى كه پيرو غير خود باشند، و دنبال او به راه بيفتند. و كوتاه سخن: مردمى كه موافق طريقه كسى حركت كنند، چنين مردمى، شيعۀ آن كس مى باشند. حال چه اين كه آن كس ‍ جلوتر از آن قوم باشد، يا بعد از آن قوم. همچنان كه خداى تعالى فرمود: «وَ حِيلَ بَينَهُم وَ بَينَ مَا يَشتَهُون كَمَا فُعِلَ بِأشيَاعِهِم مِن قَبل». به طورى كه ملاحظه مى كنيد، در اين آيه، «شيعه» را به كسانى اطلاق كرده كه قبل از افراد مورد نظر عذاب شدند، و بين آنان و لذت هايشان حائل شد.

و از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير در كلمۀ «شِيعَتِهِ»، به نوح بر مى گردد. و معنايش اين است كه: ابراهيم، يكى از شيعيان نوح بود. چون دينش، موافق دين او، يعنى دين توحيد بود.

بعضى از مفسران گفته اند: ضمير مذكور، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، بر مى گردد. ولى هيچ دليلى از ناحيه الفاظ آيه، بر اين قول نيست.

بعضى گفته اند: در نظم اين آيات، ترتيب زيبايى به كار رفته. چون دنبال داستان نوح - كه آدم دوّمى و ابوالبشر ثانى است، داستان ابراهیم را آورد، که پدر انبیاء است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۲۳

يعنى تمامى انبيايى كه بعد از او آمدند، نَسَب شان، بدو منتهى مى شود. و نيز، تمامى اديان زنده اى كه در دنيا هستند، از قبيل اديان موسى، عيسى و محمّد «عليهم السلام»، همه بر اديان ابراهيم تكيه دارند، كه همان دين توحيد است. و نيز نوح «عليه السلام»، از غرق شدن در آب نجات يافت و ابراهيم «عليه السلام»، از سوختن در آتش نمرود.

«إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سلِيمٍ»:

آمدن نزد پروردگار، كنايه است از تصديق خدا و ايمان به او. و مؤيد اين معنا، اين است كه مراد از «قلب سليم»، آن قلبى است كه از هر چيزى كه مضرّ به تصديق و ايمان به خداى سبحان است، خالى باشد. از قبيل: شرك جلى و خفى، اخلاق زشت و آثار گناه، و هر گونه تعلقى كه به غير خدا باشد و انسان جذب آن شود، و باعث شود كه صفاى توجه به سوى خدا، مختل گردد.

از اين جا، روشن مى شود كه مراد از «قلب سليم»، آن قلبى است كه هيچ تعلّقى به غير از خدا نداشته باشد، همچنان كه در حديثى كه در بحث روايتى آينده - إن شاء اللّه - مى آيد، نيز به همين معنا تفسير شده.

ولى بعضى گفته اند: «معنايش، قلب سالم از شرك است». ممكن است اين گفتار را به نحوى توجيه كنيم، كه به همان معنا كه ما ذكر كرديم، برگشت مى كند.

بعضى ديگر گفته اند: «مراد، قلب اندوهناك است»، ولى اين ديگر، قابل توجيه نيست.

ظرف «إذ» در آيه شريفه، متعلق به جملۀ «مِن شِيعَتِهِ» است. و چون آن قواعدى كه در غير ظرف بخشوده نيست، در ظرف ها بخشوده شده، لذا ديگر نبايد اعتراض كرد كه مگر قبل از آمدن نزد پروردگار، از شيعه نوح نبود. و بعضى گفته اند: ظرف «إذ»، متعلق به «أُذكُر» تقديرى است.

«إِذْ قَالَ لاَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا ذَا تَعْبُدُونَ»:

يعنى: چه چيز مى پرستيد؟ و اگر با اين كه مى ديد كه بت مى پرستند، مع ذلك پرسيد چه مى پرستيد؟ منظورش از اين سؤال، اظهار تعجب است، و خواست بفهماند اين عمل شما، سخت عجيب و غريب است.

«أئِفكاً آلِهَةً دُونَ اللّهِ تُرِيدُون»:

يعنى: آيا از درِ افتراء، خدايانى ديگر به جاى خداى عزّوجلّ، قصد مى كنيد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۲۴

و اگر كلمۀ «إفك» و كلمۀ «آلهه» را مقدّم ذكر كرده، با اين كه مى بايست مى فرمود: «أتُرِيدُونَ آلِهَةً دُونَ اللّهِ إفكاً»، بدين جهت است كه به آن دو كلمه، عنایت داشته است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←