تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و اما فوائد اجتماعى آن عجيب تر و آثارش روشن تر و دلنشين تر است ، براى اينكه مردم را با همه اختلافى كه در زمان و مكان دارند متوجه به يك نقطه كرده و با اين تمركز دادن وجهه ها، وحدت فكرى آنان و ارتباط جوامعشان و التيام قلوبشان را مجسم ساخته و اين لطيف ترين روحى است كه ممكن است در كالبد بشريت بدمد، روحى كه از لطافت در جميع شئون افراد در حيات مادى و معنويش نفوذ كند، اجتماعى راقى تر و اتحادى متشكل تر و قوى تر بسازد، و اين موهبتى است كه خداى تعالى امت اسلام را بدان اختصاص داده
و با آن وحدت دينى و شوكت جمعى آنان را حفظ فرموده ، در حالى كه قبلا احزاب و دسته هاى مختلفى بودند و سنت ها و طريقه هاى متشتتى داشتند، حتى دو نفر انسان يافت نمى شد كه در يك نظريه با هم متحد باشند، اينك خدا را با كمال عجز بر همه نعمتهايش شكر ميگوئيم .
آيه ۱۵۲ سوره بقره
فَاذْكُرُونى أَذْكُرْكُمْ وَ اشكرُوا لى وَ لا تَكْفُرُونِ (۱۵۲)
پس مرا بياد آريد تا بيادتان آورم و شكرم بگذاريد و كفران نعمتم مكنيد (۱۵۲)
بعد از آن كه خداى تعالى بر پيامبر اسلام و امت مسلمان منت نهاد، نخست پيامبر بزرگوار را كه از خود مردم بود بسوى ايشان گسيل داشت و اين خود نعمتى بود كه با هيچ مقياسى اندازه گيرى نميشود، نعمتى كه منشاء هزاران نعمت شد - و فهماند خدا از ياد بندگانش غافل نيست - آرى خدا بشر را از اينكه بسوى صراط مستقيم هدايت كند و به اقصى درجات كمال سوق دهد، فراموش نكرده بود.
و در مرحله دوم قبله را كه مايه كمال دين و توحيد در عبادت و تقويت فضائل دينى و اجتماعيشان بود، تشريع فرمود.
اينك در اين آيه متفرع بر آن دو نعمت ، دعوتشان مى كند: باينكه بياد او باشند و شكرش بگذارند، تا او هم در مقابل ياد بندگان به عبوديت و طاعت ، ايشان را بدادن نعمت ياد كند و در پاداش شكرگزارى و كفران نكردن ، نعمتشان را بيشتر كند.
در جاى ديگر نيز فرموده : «و اذكر ربك اذا نسيت و قل عسى اءن يهدين ربى لا قرب من هذا رشدا»، (بيادآر پروردگارت را هر وقت كه فراموش كردى ، و بگو اميد است پروردگارم مرا به رشدى نزديك تر از اين هدايت كند)، و نيز فرموده : «لئن شكرتم لازيدنكم »، (اگر شكر بگزاريد زيادترتان مى دهم )، و اين دو آيه هر دو قبل از آيات قبله در سوره بقره نازل شده است .
معنى و موارد استعمال «ذكر»
اين نكته را بايد در نظر داشت : كه كلمه ذكر بسا مى شود كه در مقابل غفلت قرار مى گيرد، مانند آيه : «و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا»، (كسى را كه ما دلش را از ياد خود غافل كرده ايم ، اطاعت مكن )، و غفلت عبارتست از نداشتن علم به علم ، يعنى اينكه ندانم كه ميدانم ، و ذكر در مقابل غفلت ، عب ارتست از اينكه بدانم كه ميدانم .
و بسا مى شود كه در مقابل نسيان استعمال مى شود، و نسيان عبارتست از اينكه صورت علم بكلى از خزانه ذهن زايل شود، و ذكر برخلاف نسيان عبارتست از اينكه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد، و در آيه : «و اذكر ربك اذا نسيت » به همين معنا آمده و بنابراين در چنين استعمالى ذكر مانند نسيان معنائى است داراى آثار و خواصى كه آن آثار بر وجود ذكر مترتب مى شود، و به همين جهت كلمه ذكر، مانند نسيان ، در مواردى كه خودش نيست ولى آثارش هست ، استعمال مى شود، مثلا وقتى من ببينم كه شما دوست صميمى خود را با اينكه مى دانى احتياج به نصرتت دارد نصرت ندادى و كمك نكردى ، مى گويم : چرا پس دوستت را فراموش كردى ؟ با اينكه او را فراموش نكرده اى و بر عكس همواره با او و به ياد او بوده اى ، اما از آنجا كه اين ياد اثرى نداشته و بر عكس اثر فراموشى از شما سر زده ، مثل اين است كه اصلا در ذهن شما وجود نداشته و از يادش برده باشى .
و گويا استعمال ذكر بر ذكر لفظى (مثلا ذكر خدا با گفتن سبحان اللّه و امثال آن ) از همين باب باشد، يعنى استعمال كلمه (ذكر) در اثر آن باشد نه خودش چون ذكر زبانى هر چيز، از آثار ذكر قلبى آنست و از اين باب است آيه : «قل ساءتلو عليكم منه ذكرا»، (بگو بزودى ذكرى از او برايت ميخوانم )، و نظائر اين استعمال بسيار است .
و بفرض اينكه ذكر لفظى از مصاديق ذكر واقعى باشد، از مراتب آنست ، نه اينكه بكلى كلمه (ذكر) بمعناى ذكر لفظى بوده ،
معنايش منحصر در آن باشد، و سخن كوتاه آنكه ذكر داراى مراتبى است كه اختلاف آن مراتب در آيات زير كاملا مشهود است .
«الا بذكر اللّه تطمئن القلوب »، (آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مى يابد) «و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة ، و دون الجهر من القول »، (پروردگار خود را در دل بياد آور، هم از تضرع و هم از ترس و هم آهسته به زبان )، «فاذكروا اللّه كذكركم آباءكم او اشد ذكرا»، (پس خدا را بياد آريد آنطور كه به ياد پدران خود هستيد و يا شديدتر از آن )، در اين آيه ذكر را بوصف شدت توصيف كرده ، و معلوم است كه مقصود از آن ذكر باطنى و معنوى است ، چون ذكر لفظى ، شدت و ضعف ندارد.
«ذكر» داراى مراتبى است
«و اذكر ربك اذا نسيت ، و قل عسى ان يهدين ربى لاقرب من هذا رشدا»، كه ذيل اين آيه دلالت دارد بر اينكه ميخواهد بفرمايد اميدوار آن باش كه بالاتر از ذكر به مقامى برسى كه بالاتر از آن مقام كه فعلا دارى بوده باشد، پس برگشت معنا به اين مى شود كه تو وقتى از يك مرتبه از مراتب ذكر خدا پائين آمدى و به مرتبه پائين تر برگشتى ، بگو چنين و چنان ، پس به حكم اين آيه تنزل از مقام بلندترى از ذكر و ياد خدا نيز نسيان است ، پس آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه ذكر قلبى هم براى خود مراتبى دارد، از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند: ذكر بمعناى حضور معنا است در نفس ، سخنى است درست ، براى اينكه حضور داراى مراتبى است .
در آيه مورد بحث امر به (يادآورى ) متعلق به (ياء) متكلم شده ، فرموده : مرا ياد بياور، اگر ياد آورى خدا را، عبارت بدانيم ، از حضور خدا در نفس ، ناگزير بايد قائل به تجوز شويم ، (و بگوئيم : مثلا منظور ياد نعمتها و يا عذابهاى خداست ) و اما اگر تعبير نامبرده را تعبيرى حقيقى بدانيم ، آنوقت آيه شريفه دلالت ميكند بر اينكه آدمى غير از آن علمى كه معهود همه ما است ، و آنرا مى شناسيم ، كه عبارتست از حضور معلوم در ذهن عالم ، يك نسخه ديگرى از علم دارد، چون اگر مراد همان علم معمولى باشد، سر به تحديد خدا در مى آورد، چون اين قبيل علم عبارت است از تحديد و توصيف عالم معلوم خود را، و ساحت خداى سبحان منزه از آنست كه كسى او را تحديد و توصيف كند، همچنانكه خودش فرمود: «سبحان اللّه عما يصفون الا عباداللّه المخلصين »، (منزه است خدا از هر توصيفى كه اينان برايش ميكنند، مگر توصيف بندگان مخلص )).
و نيز فرموده : ((و لا يحيطون به علما، احاطه علمى باو پيدا نميكنند)،
و انشاءاللّه تعالى در تفسير همين دو آيه (۱۶۰ و ۱۱۰) مطلب ديگرى مربوط باين بحث خواهد آمد.
بحث روايتى (درباره ، فضيلت ذكر و مراد از آن )
در فضيلت ذكر از طرق عامه و خاصه ، روايات بسيارى وارد شده و بطرقى مختلف نقل شده ، كه فرمودند: (ذكر خدا در هر حال خوب است ). و در كتاب عدة الداعى ميگويد:
روايت شده كه روزى رسول خدا (ص ) بر ياران خود در آمد و فرمود: در باغهاى بهشت بگردش بپردازيد، پرسيدند: يا رسول اللّه (ص ) باغهاى بهشت چيست ؟ فرمود: مجالس ذكر، هم صبح و هم شام باين مجالس برويد و بذكر بپردازيد و هر كس دوست داشته باشد بفهمد چه منزلتى نزد خدا دارد، بايد نظر كند ببيند خدا چه منزلتى نزد او دارد، چون خداى تعالى بنده خود را به آن مقدار احترام مى كند كه بنده اش او را احترام كند. و بدانيد كه بهترين اعمال شما و پاكيزه ترين آن نزد مالك و صاحبتان و نيز مؤ ثرترين اعمالتان ، در رفع درجاتتان ، و بالاخره بهترين چيزى كه آفتاب بر آن مى تابد، ذكر خداى تعالى است ، چه خود او از خودش خبر داده و فرموده : (من همنشين كسى هستم كه ذكرم كند و بيادم باشد، و نيز فرموده : «فاذكرونى اذكركم »، مرا ياد آوريد تا شما را با نعمتم ياد آورم ، مرا بياد آوريد با اطاعت و عبادت تا شما را ياد آورم ، با نعمت ها و احسان و راحت و رضوان .
و در محاسن و دعوات راوندى ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: خدايتعالى مى فرمايد: كسيكه مشغول بذكر من باشد و ذكرم او را از درخواست حاجتش باز بدارد، من باو بهتر از آنچه بخواهد ميدهم .
و در معانى الاخبار از حسين بزاز روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود: آيا ميخواهى تو را از مهمترين وظيفه اى كه خدا بر خلق خود واجب كرده خبر دهم ؟ عرضه داشتم : بله ، فرمود: اول انصاف دادن به مردم ، باينكه با مردم آنطور رفتار كنى كه دوست ميدارى با تو رفتار كنند و دوم مواسات با برادران دينى و ياد خدا در هر موقف ، البته منظورم از ذكر خدا، «سبحان اللّه و الحمدلله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر» نيست ، هر چند كه اين نيز از مصاديق آنست ، ولى منظورم اين است كه در هر جا كه پاى اطاعت خدا به ميان مى آيد، بياد خدا باشى و اطاعتش كنى ، و هر جا معصيت خدا پيش آيد، بياد او باشى و آنرا ترك كنى .
مؤ لف : اين معنا به طرق بسيار از رسول خدا (ص ) و از ائمه اهل بيتش (عليهم السلام ) روايت شده ، و در بعضى از آنها آمده : كه اين دستور همان قول خداست كه مى فرمايد: «ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا، فاذاهم مبصرون » (كسانيكه وقتى در محاصره وساوس شيطان قرار مى گيرند بياد خدا مى افتند و در نتيجه بينا ميشوند) الخ .
و در كتاب عدة الداعى از رسول خدا (ص ) روايت آورده كه فرمود: خداى سبحان فرموده : اگر بفهمم كه اشتغال به من بيشتر اوقات بنده ام را گرفته ، شهوتش را هم بسوى دعا و مناجاتم برمى گردانم و چون بنده ام چنين شود، آنگاه كه بخواهد سهو كند خودم ميان او و اينكه سهو كند حائل مى شوم ، چنين افرادى اولياء حقيقى من هستند، آنها براستى قهرمانانند، آنها كسانى هستند كه اگر بخواهم اهل زمين را به عقوبتى هلاك كنم ، بخاطر همين قهرمانان صرفنظر مى كنم .
و در محاسن از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خدايتعالى فرمود: اى فرزند آدم ! مرا در دلت ياد كن ، تا تو را ياد كنم ، اى فرزند آدم ! مرا در خلوت ياد كن ، تا در خلوت يادت كنم ، و در ميان جمع يادم كن ، تا در ميان جمعيت يادت كنم و نيز فرمود: هيچ بنده اى خدا را در ميانه جمعى از مردم ياد نمى كند، مگر آنكه خدا او را در ميان جمعى از ملائكه ياد مى كند.
مؤ لف : اين معنا بطرق بسيار از دو فريق شيعه و سنى روايت شده است .
و در تفسير الدر المنثور است كه طبرانى و ابن مردويه و بيهقى در شعب الايمان از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (ص ) فرمود: كسى را كه چهار چيز داده باشند چهار چيز ديگر هم داده اند و تفسير اين در كتاب خداست ، ۱ - كسي كه توفيق ياد خدايش داده اند، خدا هم بياد او خواهد بود چون خدايتعالى مى فرمايد: «فاذكرونى اذكركم »، (بيادم باشيد تا بيادتان باشم ).
۲ - و كسی كه توفيق دعايش داده اند، اجابت دعا هم داده اند، چون خدايتعالى مى فرمايد: «ادعونى استجب لكم »، (بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را).
۳ - و كسی كه مقام شكرش داده اند، زيادى نعمت هم داده اند چون خدايتعالى مى فرمايد: «لئن شكرتم لازيدنكم »، (اگر شكرم بگزاريد، حتما نعمت شما را زياد كنم ).
۴ - و كسی كه توفيق استغفارش داده اند، آمرزشش هم داده اند، چون خداى سبحان فرموده : «استغفروا ربكم ، انه كان غفارا»، (از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او آمرزگار است ).
و نيز در تفسير الدر المنثور است كه سعيد بن منصور و ابن منذر و بيهقى (در شعب الايمان ) از خالد بن ابى عمران ، روايت كنند كه گفت : رسول خدا (ص ) فرمود: كسيكه خدا را اطاعت كند، خدا را ذكر كرده ، هر چند كه نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد، و كسيكه خدا را عصيان كند، خدا را از ياد برده ، هر چند نمازش و روزه و تلاوتش بسيار باشد.
مؤ لف : در اين حديث به اين معنا اشاره شده كه معصيت از هيچ بنده اى سر نمى زند مگر با غفلت و فراموشى ، چون انسان اگر بداند حقيقت معصيت چيست ؟ و چه آثارى دارد؟ هرگز اقدام بر معصيت نمى كند، حتى كسيكه معصيت مى كند، و چون بياد خدايش مى اندازند، باز هم باك ندارد و اعتنائى بمقام پروردگارش نمى كند، او طاغى و جاهل به مقام پروردگارش و علو كبريائيش است ، او نميداند كه خدا چگونه به وى احاطه دارد، و بهمين معنا روايتى ديگر اشاره مى كند، كه تفسير الدر المنثور آنرا از ابى هنددارى از رسول خدا (ص ) نقل كرده است . ميگويد:
رسول خدا (ص ) فرمود: خدايتعالى فرموده : مرا با اطاعتم ياد كنيد تا با مغفرتم يادتان كنم و كسيكه بياد من باشد، در حاليكه مطيع هم باشد بر من واجب ميشود كه با مغفرتم يادش كنم و كسيكه مرا ياد كند در حاليكه نافرمان باشد، بر من واجب ميشود يادش كنم ، در حاليكه بر او خشمناك باشم ، (تا آخر حديث ). نكته اى كه در اين حديث آمده ، درباره ياد خدا در حال معصيت ، همان نكته ايست كه آيه شريفه و رواياتى ديگر آنرا نسيان ناميده اند، چون بودن ياد خدا بدون اثر، همان نسيان است ، البته سخن در اين مقام بقايائى دارد، كه پاره اى از آن انشاءاللّه تعالى بزودى مى آيد.
آيات ۱۵۳ - ۱۵۷ سوره بقره
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا استَعِينُوا بِالصبرِ وَ الصلَوةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصابرِينَ(۱۵۳) وَ لا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فى سبِيلِ اللَّهِ أَمْوَات بَلْ أَحْيَاءٌ وَ لَكِن لا تَشعُرُونَ(۱۵۴) وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشىْءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْصٍ مِّنَ الاَمْوَالِ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمَرَتِ وَ بَشرِ الصابرِينَ (۱۵۵) الَّذِينَ إِذَا أَصابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ(۱۵۶) أُولَئك عَلَيهِمْ صلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَئك هُمُ الْمُهْتَدُونَ(۱۵۷)
اى كسانيكه ايمان آورديد از صبر و صلاة استعانت جوئيد كه خدا با صابران است (۱۵۳) و به كسى كه در راه خدا كشته شده مرده مگوئيد بلكه اينان زنده هائى هستند ولى شما درك نمى كنيد (۱۵۴) ما بطور حتم و بدون استثناء همگى شما را يا با خوف و يا گرسنگى و يا نقص اموال و جانها و ميوه ها مى آزمائيم ، و تو اى پيامبر صابران را بشارت ده (۱۵۵) يعنى آنهائى را كه وقتى مصيبتى بايشان مى رسد ميگويند: «انا لله و انا اليه راجعون » ما ملك خدائيم و بسوى او باز خواهيم گشت (۱۵۶) اينان مشمول صلواتى از پروردگارشان هستند و ايشان تنها ايشان راه يافته گانند (۱۵۷)
اين پنج آيه در سياق متحد، و جملاتش از نظر لفظ در يك سياق و از نظر معنا هم بيكديگر مرتبطند، اول آنها بآخر نظر دارد و آخرش باولش ، و از اينجا فهميده ميشود كه اين پنج آيه يكباره نازل شده نه در چند هنگام. و سياق آن داد مى زند كه قبل از نازل شدن دستور جهاد و تشريع آن نازل شده ، چون در اين آيات از بلائى پيشگوئى شده كه بعدها مسلمانان با آن روبرو مى شوند و مصائبى را بزودى مى بينند، البته نه هر بلا و مصيبت ، بلكه بلاى عمومى كه چون ساير بليات معمولى و هميشگى نيست .
آرى نوع انسان مانند ساير انواع موجودات در اين نشئه كه نشئه طبيعت است ، هرگز در افرادش خالى از حوادث جزئى نيست ، حوادثى كه تنها نظام فرد را در زندگى شخصيش مختل ميسازد و يا مى ميرد و يا مريض ميشود، يا ترس و گرسنگى و اندوه و محروميت چرخ زندگيش را از كار مى اندازد، اين سنتى است از خدا كه همواره در مخلوقات و بندگانش جارى ساخته ، چون دار طبيعت دار تزاحم و نشئه نشئه تبدل و تحول است : «فلن تجد لسنة اللّه تبديلا ولن تجد لسنة اللّه تحويلا»، (براى سنت خدا نه تبديلى خواهى يافت ، و نه تحويلى ).
ولكن اين بلاى فردى هر چند دشوار و بر شخص مبتلاى بدان سنگين است ، ولى مانند بلاها و محنت هاى عمومى مهيب و هول انگيز نيست براى اينكه بلاى فردى وقتى به فردى روى مى آورد، صاحب بلا هم در نيروى تعقلش و هم در استوارى عزمش و هم در ثبات نفسش ، از قواى ديگر افراد كمك مى گيرد، و اما بلاهاى عمومى كه دامنه اش همه جا گسترده مى شود، شعور عمومى را سلب ميكند راءى و احتياط و تدبير چاره را از هيئت اجتماع مى گيرد و در نتيجه نظام حيات از همه مردم مختل مى شود - و خوف چندين برابر و وحشت متراكم مى گردد، آنچنانكه عقل و شعور از كار مى افتد و عزم و ثبات تباه مى گردد - پس بلاى عمومى و محنت همگانى دشوارتر و تلخ تر است و اين حقيقتى است كه آيات مورد بحث بدان اشاره دارد.
مقصود از بلا در آيات مورد بحث
بلائى كه در آيات مورد بحث از آن سخن رفته ، هر بلاى عمومى نيست وبا و قحطى نيست ، بلكه بلائى است عام كه خود مسلمانان خود را بدان نزديك كرده اند، بلائى است كه بجرم پيروى از دين توحيد و اجابت دعوت حق بدان مبتلا شدند، جمعيت اندكى كه همه دنيا و مخصوصا قوم و قبيله خود آنان مخالفشان بودند و جز خاموش كردن نور خدا و استيصال كلمه عدالت و ابطال دعوت حق ، هدفى و همى نداشتند.
و براى رسيدن به اين منظور شيطانى خود، هيچ راهى جز قتال نداشتند، براى اينكه ساير راههائى را كه ممكن بود مؤ ثر بيفتد، پيموده بودند، القاء وسوسه و شبهه در ميان افراد كردند، فتنه و آشوب براه انداختند، ولى مؤثر واقع نشد و نتيجه نداد، براى اينكه حجت قاطع و برهان روشن در طرف رسول خدا (ص ) و مسلمين بود، وسوسه و فتنه و دسيسه كجا مى تواند در مقابل حجت قاطع دوام يابد؟ و دشمن كجا مى تواند به اثر آنها اطمينان پيدا كند؟
پس براى سد راه حق ، و اطفاء نور روشن و درخشان دين ، بغير از قتال و استمداد از جنگ و خونريزى راه ديگرى برايشان نماند، اين وضعى بود كه مخالفين دين داشتند، از طرف دين هم وضع همينطور و بلكه از اين روشن تر بود كه چاره اى جز جنگ نيست ، براى اينكه از آن روزى كه انسان در اين كره خاكى قدم نهاده ، اين تجربه را بدست آورده كه حق وقتى اثر خود را مى كند كه باطل از محيط دور شود.
(اول اى جان دفع شر موش كن وانگه اندر جمع گندم جوش كن ) و موش باطل از بين نميرود مگر با اعمال قدرت و نيرو. و سخن كوتاه اينكه در آيات مورد بحث بطور اشاره خبر ميدهد: كه
چنين محنتى و بلائى رو به آمدن است ، چون در آيات ، سخن از قتال و جهاد در راه خدا كرده چيزى كه هست اين بلا را بوصفى معرفى كرده كه ديگر چون ساير بلاها مكروه و ناگوار نيست و صفت سوئى در آن باقى نمانده و آن اينست كه اين قتال مرگ و نابودى نيست ، بلكه حيات است و چه حياتى !! پس اين آيات مؤ منين را تحريك مى كند كه خود را براى قتال آماده كنند و به ايشان خبر ميدهد كه بلا و محنتى در پيش دارند، بلائى كه هرگز به مدارج تعالى و رحمت پروردگارى و به اهتداء، بهدايت ش نمى رسند، مگر آنكه در برابر آن صبر كنند و مشقت هايش را تحمل نمايند، و به ايشان اين حقيقت را تعليم ميدهد كه بايد براى رسيدن به هدف از قتال استمداد بگيرند، مى فرمايد:
از صبر و نماز استعانت بجوئيد، از صبر كه عبارتست از خوددارى از جزع و ناشكيبائى و از دست ندادن امر تدبير، و از نماز كه عبارت است از توجه بسوى پروردگار و انقطاع بسوى كسيكه همه امور بدست او است ، آرى «ان القوة لله جميعا»، (نيرو همه اش از خداست ).
«يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان اللّه مع الصابرين » در معناى صبر و صلاة در ذيل آيه : «و استعينوا بالصبر و الصلوة ، و انها لكبيرة الا على الخاشعين »،
تأکید بر استعانت از صبر و نماز، در زندگی
پاره اى مطالب گفته شد، در اينجا نيز ميگوئيم :
صبر از بزرگترين ملكات و احوالى است كه قرآن آنرا ستوده و مكرر امر بدان نموده است ، تا بجائى كه قريب به هفتاد مورد شده ، حتى درباره اش فرموده : «ان ذلك من عزم الامور»، (اين صبر از كارهاى بس مهم است ) و نيز فرموده : «و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذوحظ عظيم »، (اين اندرز را نميپذيرد مگر كسانيكه صبر كنند و نمى پذيرد، مگر صاحب بهره اى عظيم ) و نيز فرموده : «انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب »، (تنها صابرانند كه بدون حساب اجرشان بتمام داده ميشود).
و اما «صلوة » در باره آن همين قدر ميگوئيم : كه نماز از بزرگترين عبادتهائى است كه قرآن بر آن تاءكيد بسيار دارد، حتى درباره اش فرموده : «ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر»، (نماز انسان را از فحشاء و منكر باز ميدارد)، و در قرآن كريم درباره هر امرى سفارش مى كند، در صدر آن و در اولش نماز را بياد مى آورد.
خداى سبحان صبر را چنين توصيف كرده كه خدا با صابران است كه داراى اين صفتند، و اگر در آيه مورد بحث تنها صبر راتوصيف كرد و از نماز چيزى نفرمود، با اينكه در آيه : «و استعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة » الخ نماز را توصيف كرده ، بدين جهت بود كه مقام آيات مورد بحث مقام برخورد با مواقف هول انگيز و هماوردى با شجاعان است و در اين مقام اهتمام ورزيدن به صبر مناسب تر است ، بخلاف آيه سابق ، و باز به همين جهت در آيه مورد بحث فرمود: «ان اللّه مع الصابرين »، و نفرمود: «ان اللّه مع المصلين ».
و اما اينكه فرمود: خدا با صابران است اين معيت غير آن معيتى است كه در آيه : «و هو معكم اينما كنتم »، (او با شماست هر جا كه باشيد)، آمده ، براى اينكه معيت در آيه سوره حديد معيت احاطه و قيمومت است ، ميخواهد بفرمايد: خدا بر همه شما احاطه دارد و قوام ذات شما باو است ، بخلاف معيت در آيه مورد بحث كه بمعناى يارى كردن صابران است ميخواهد بفرمايد (الصبر مفتاح الفرج صبر كليد فرج خدائى و يارى اوست ).
نظر جمعى مفسران درباره زنده بودن شهدا
«و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه اموات بل احياء، و لكن لا تشعرون » بعضى از مفسرين چه بسا گفته باشند: كه خطاب (نگوئيد) به مؤ منين است كه به خدا و رسول و روز جزا ايمان دارند و معتقدند كه بعد از زندگى دنيا زندگى ديگرى هست و ديگر از چنين كسانى تصور نمى رود كه بگويند: آنهائى كه در راه خدا كشته شده اند بكلى از بين رفته اند،
با اينكه دعوت حقه دين را اجابت كرده اند و آيات بسيارى از قرآن را كه درباره معاد صحبت مى كند شنيده اند.
علاوه بر اينكه آيه شريفه سخنش درباره عموم مردم نيست بلكه براى خصوص شهداء كه در راه خدا كشته شده اند، خبر از زندگى بعد از مرگ ميدهد و اين خبر را به مؤ منين كه هنوز شهيد نشده اند و به همه كفار ميدهد، با اينكه زندگى بعد از مرگ اختصاص به شهيدان ندارد، و شهيد و مؤ من غير شهيد، و كفار، همه اين زندگى را دارند پس بايد گفت : منظور از زندگى بعد از شهادت اين است كه نام شهيد زنده ميماند و در اثر مرور زمان ذكر جميلش كهنه نميشود،
اين نظريه جمعى از مفسرين است و ما باين تفسير چند اشكال داريم : اول اينكه اين حياتى كه شما آيه را با آن معنا كرديد، جز يك گول زننده چيز ديگرى نيست ، و اگر پيدا شود تنها در وهم پيدا مى شود نه در خارج ، حياتى است خيالى كه بغير از اسم ، حقيقت ديگر ندارد و مثل چنين موضوع وهمى ، لايق به كلام خداى تعالى نيست ، خدائيكه جز بحق دعوت نمى كند، و ميفرمايد: «فماذا بعد الحق الا الضلال »، (بعد از حق غير از ضلالت چه مى تواند باشد)، آنوقت چگونه به بندگانش مى فرمايد: در راه من كشته شويد و از زندگى چشم بپوشيد تا بعد از مرگ مردم بشما بگويند (چه مرد خوبى بود)؟.
و اگر شنيده ايد كه ابراهيم (عليه السلام ) از خداى تعالى درخواست كرده كه : «و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين »، منظورش ذكر خير آيندگان نبوده ، بلكه منظورش اين بوده كه دعوت حقه اش در انسان هاى آينده نيز باقى باشد و لسان صادقش همواره گويا بماند، نه اينكه بعد از او ذكر خيرش را بگويند و بس . بله اين سخن دل خوش كننده و باطل و وهم كاذب ، با منطق مردمى مادى و طبيعى مسلك ، جور در مى آيد، براى اين كه آنها نفوس را هم مادى مى دانند و معتقدند وقتى انسان مرد بكلى باطل و نابود مى شود و اعتقادى به زندگى آخرت ندارند.
از سوى ديگر احساس كردند كه انسان بالفطره احتياج دارد به اينكه در راه امور مهمه قائل به بقاء نفوس و تاءثرش بسعادت و شقاوت بعد از مردن ، بوده باشد، چون رسيدن و ارتقاء به هدف هاى بلند، فداكارى و قربان شدن لازم دارد، مخصوصا هدف هاى بسيار مهم كه بخاطر آن بايد اقوامى كشته شوند تا اقوامى ديگر زنده بمانند.
و اگر بنا باشد هر كس بميرد نابود شود، ديگر چه كسى خود را فداى ديگران مى كند و چه داعى دارد كسى كه معتقد به موت و فوت است ،
ذات خود را باطل كند تا ذات ديگران باقى بماند، نفس خود را از زندگى محروم سازد تا ديگران زنده بمانند. لذائذ مادى را كه ميتواند از راه جور و زندگى جابرانه بدست آورد، از دست بدهد، تا ديگران با داشتن محيطى عادلانه از آن لذائذ بهره مند شوند؟ آخر هيچ عاقلى هيچ چيزى را نمى دهد، مگر براى اينكه چيزى ديگر بگيرد، و اما دادن و نگرفتن و صرفنظر كردن بدون گرفتن ، كار عاقلانه اى نيست هيچ عاقلى حاضر نيست بميرد براى زندگى ديگران ، محروميت بكشد بخاطر بهره مندى ديگران .
پس فطرت انسان هرگز چنين معامله بى سودى را نمى پذيرد، جوامع و افراد طبيعى مسلك و مادى ، اين فطرت را دارند و چون اين معنا را مى فهمند، لذا مجبور شدند براى دلخوشى خود اوهام و خرافاتى كاذب را درست كنند، خرافاتى كه جز در عرصه خيال و حظيره وهم ، موطنى ديگر ندارد، مثلا ميگويند: انسان هاى حر و آزاد مردانى كه از قيد اوهام و خرافات رهيده اند، بايد خود را براى وطن و يا هر چيزى كه مايه شرف آدمى است فدا كنند تا به زندگى دائم برسند، به اين معنا كه دائما ذكر خيرش در صفحه روزگار باقى بماند و براى رسيدن به اين منظور مقدس ، از پاره اى لذائذ خود بخاطر اجتماع صرفنظر كند تا ديگران از آن بهره مند شوند و در نتيجه امر اجتماع و تمدن استقامت بپذيرد و عدالت اجتماعى برقرار گردد و آن كه جان خود را در اين راه داده ، به حيات شرف و علاء برسد.
كسى نيست از ايشان بپرسد: وقتى شخص فداكار كشته شد، تركيب مادى بدنيش از هم پاشيد و جميع خواص زندگى كه از آن جمله حيات و شعور است از دست داد، ديگر چه كسى هست كه از زندگى شرف و علاء برخوردار گردد و چه كسى هست كه اين نام نيك را بشنود و از شنيدنش لذت ببرد؟ و آيا اين حرف از خرافات نيست ؟.
دوم اينكه ذيل آيه يعنى جمله «ولكن لا تشعرون » با اين تفسير مناسبت ندارد، چون اگر منظور از جمله (بلكه زنده اند، ولكن شما نميدانيد)، نام نيك بود. جا داشت بفرمايد: (بلكه نام نيكشان زنده و باقى است و بعد از مردنشان مردم به خير يادشان مى كنند)، چون مقام ، مقام دلخوش كردن و تسليت است .
سوم اينكه نظير اين آيه - كه در حقيقت مفسر آيه مورد بحث است حيات شهداء بعد از كشته شدن را بوصفى توصيف كرده كه با اين تفسير منافات دارد و اين آيه اين است : «و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا، بل احياء عند ربهم يرزقون »، (زنهار مپندارى كه آنان كه در راه خدا كشته شده اند مردگانند. نه ، بلكه زنده اند و نزد پروردگار خود روزى ميخورند)،
و شش آيه بعد از آن ، و معلوم است كه اين زندگى يك زندگى خارجى و واقعى است نه ذهنى و فرضى .
چهارم اينكه گفتند: همه مسلمانان معتقد بودند به بقاء بعد از مرگ ،
در پاسخ ميگوئيم : اين آيه شريفه در اواسط رسالت رسول خدا (ص ) نازل شده و در آن هنگام بى اطلاعى بعضى از مردم از بقاء بعد از مرگ خيلى بعيد نيست ، چون آن ايمانى كه عموم مسلمانان نسبت به زندگى آخرت دارند و قرآن هم نصوصى پشت سر هم درباره اش دارد كه قابل تاءويل نيست ، زندگى بعد از بعث و قيامت است ، اما زندگى ما بين مرگ و بعث يعنى حيات برزخى هر چند كه آن را نيز قرآن كريم سر بسته و مجمل ذكر كرده و از معارف حقه قرآنى است وليكن از نظر وضوح به حدى نيست كه از ضروريات قرآن شمرده شود و كسى جاهل و منكر آن نشود.
بلكه حتى اجماعى هم نيست ، و بسيارى از مسلمانان حتى امروز هم منكر آنند، چون منكر تجرد نفس از ماديت هستند و معلوم است كه وقتى نفس آدمى مادى باشد، مانند بدن ، با مرگ و انحلال تركيب از بين ميرود، اينها معتقدند كه انسان بعد از مردن روح و بدنش همه از بين ميرود و نابود مى شود و آنگاه در روز قيامت دوباره هم روح و هم بدن خلق ميشود.
بنابراين ممكن است مراد از حيات خصوص شهداء اين باشد كه تنها اين طائفه حيات برزخى دارند و اين معنا را بسيارى از معتقدين به معاد جاهلند، هر چند كه بسيارى هم از آن آگاه باشند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |