تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۵

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۰۷ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


بيان يكى از آداب معاشرت خطاب به مؤ منين

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسحُوا فى الْمَجَلِسِ فَافْسحُوا يَفْسح اللَّهُ لَكُمْ ... مصدر «تفسح » به معناى فراخى است . همچنين كلمه - فسح )). و كلمه «مجالس » جمع «مجلس » است كه به معناى مكان جلوس است . و منظور «از فراخى دادن در مجالس » اين است كه آدمى خود را جمع و جور كند تا جاى آن ديگرى فراخ شود، و «فسحت دادن خدا به چنين كس » به اين معنا است كه جاى او را در بهشت وسعت دهد. اين آيه شريفه ادبى از آداب معاشرت را بيان مى كند، و از سياق آن برمى آيد كه قبل ازدستور وقتى اصحاب در مجلس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) حاضر مى شدند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۲۷

به صورتى مى نشستند كه جا براى سايرين نمى گذاشتند، و واردين جايى براى نشستن نمى يافتند كه آيه شريفه ايشان را ادب آموخت . البته اين دستور اختصاص به مجلس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ندارد، هر چند آيه شريفه در آن مورد نازل شده ، ليكن دستور عمومى است . و معناى آيه اين است كه : اى كسانى ايمان آورده ايد وقتى به شما گفته مى شود جمع و جور بنشينيد و جا بدهيد تا ديگران هم بتوانند بنشينند، وسعت بدهيد تا خدا هم در بهشت به شما وسعت دهد. «و اذا قيل انشزوا فانشزوا» - اين جمله متضمن يك ادب ديگر است . كلمه «نشوز» - به طورى كه گفته اند - به معناى بلند شدن از سر چيزى و برگشتن از آن است ، و نشوز از مجلس به اين است آدمى از مجلس برخيزد تا ديگرى بنشيند، و بدين وسيله او را تواضع و احترام كرده باشد. و معناى جمله اين است كه : اگر به شما پيشنهاد مى شود كه از جاى خود برخيزيد تا ديگرى كه افضل و عالم تر و باتقواتر از شما است بنشيند، بپذيريد و جاى خود را به او بدهيد.

تجليل از علماء امت

«يرفع اللّه الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات » - در اين معنا هيچ ترديدى نيست كه لازمه ترفيع خدا درجه بنده اى از بندگانش ‍ را باعث زيادتر شدن قرب او خداى تعالى است ، و اين خود قرينه و شاهدى است عقلى بر اين كه مراد از اينهايى كه موهبت علمشان داده اند، علمايى از مؤ منين است . بنابر اين ، آيه شريفه دلالت مى كند بركه مؤ منين دو طايفه هستند، يكى آنهايى كه تنها مومنند، دوم آنهايى كه هم مومنند و هم عالم ، و طايفه دوم بر طايفه اول برترى دارند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ». با اين بيان روشن گرديد كه مساءله بالا بردن درجاتى كه در آيه شريفه مورد بحث آمده ، مخصوص علماى از مؤ منين است . آنها هستند كه كلمه «رفع درجات » در موردشان صادق است ، و اما بقيه مؤ منين ارتقائشان به چند درجه نيست ، بلكه تنها به يك درجه است . بنابر اين ، تقدير آيه شريفه چنين است : «يرفع اللّه الذين امنوا منكم درجه و يرفع الذين اوتوا العلم منكم درجات » و در آيه شريفه تعظيم و احترامى از علماى امت شده كه بر هيچ كس پوشيده نيست . و جمله «و اللّه بما تعلمون خبير» مضمون آيه را تاكيد مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۲۸

وجوب دادن صدقه بر توانگران قبل از نجوى با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )،علت و حكمت آن ، و سپس توبيخ شدن اين حكم )

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا نَجَيْتُمُ الرَّسولَ فَقَدِّمُوا بَينَ يَدَى نجْوَاشْ صدَقَةً ... منظور از جمله «وقتى با رسول نجوى مى كنيد»، «وقتى مى خواهيد با رسول نجوى كنيد» است . مى فرمايد: هر وقت خواستيد با آن جناب گفتگوى سرى بكنيد، قبل از آن صدقه اى بدهيد. «ذلك خير لكم و اطهر» - اين جمله علّت تشريع صدقه قبل از نجوى را بيان مى كند، نظير جمله «و ان تصوموا خير لكم » مطالب قبل خود را تعليل مى كند. و در اين كه منظور از جمله مورد بحث خير بودن و اءطهر بودن براى نفوس و قلوب است ، هيچ شكى نيست ، و شايد وجهش اين باشد كه ثروتمندان از مسلمين زياد با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نجوى مى كردند، و مى خواستند اين را براى خود نوعى امتياز و تقرب به رسول به حساب آورده ، در برابر فقراء خود را از خصيصين رسول وانمود كنند، در نتيجه فقراء از اين بابت ناراحت مى شدند، و دلهايشان مى شكست ، لذا خداى تعالى به آنها دستور داد هر وقت خواستند با آن جناب در گوشى سخن بگويند، قبلا به فقراء صدقه دهند، كه اين عمل باعث مى شود اولا دلها به هم نزديك شود و ثانيا حس رحمت و شفقت و مودت و پيوند دلها بيشتر گشته ، كينه ها و خشم هاى درونى زدوده گردد. در كلمه «ذلك » التفاتى به كار رفته ، چون قبلا خطاب به عموم مؤ منين بو د، و در اين كلمه خطاب را متوجه شخص رسول (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كرد، و با اين تغيير لحن ، تجليلى لطيف از آن جناب نمود، چون حكم صدق مربوط به نجواى با آن جناب بود، و اگر التفات را متوجه آن حضرت كند، افاده عنايت بيشترى نسبت به آن جناب مى كند. «فان لم تجدوا فان اللّه غفور رحيم » - يعنى اگر چيزى نيافتيد كه آن را صدقه دهيد، در اين صورت تكليف صدقه قبل از نجوى ساقط مى شود، و خداى تعالى به شما رخصت مى دهد كه با آن جناب نجوى كنيد، و از شما عفو كرد كه او غفور و رحيم است . بنابر اين بيان ، جمله «فان اللّه غفور رحيم » از باب به كار بردن سبب در جاى مسبب است ، (زيرا مسبب كه بايد در آيه ذكر مى شد اين بود كه بفرمايد: «فان لم تجدوا عفى اللّه عنكم و غفر لكم و رحمكم » ولى مسبب را ذكر نكرد، سبب را كه همان غفور و رحيم بودن خدا است ذكر نمود). در اين آيه شريفه دلالتى هست براين كه تكليف دادن صدقه مخصوص ‍ توانگران است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۲۹

و بى نوايان مكلف بدان نيستند، همچنان كه همين معنا قرينه است بر اين كه منظور از وجوب در «فقدموا» وجوب صدقه بر توانگران است .

نسخ حكم وجوب صدقه قبل از نجوى در آيه قبل

ءَ أَشفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَينَ يَدَى نجْوَاشْ صدَقَتٍ ... اين آيه شريفه حكم صدقه در آيه قبلى را نسخ كرده ، و در ضمن عتاب شديدى به اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤ منين فرموده كه به خاطرن دادن صدقه به كلى از نجواى با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) صرفنظر كردند، و به جز على بن ابى طالب احدى صدقه نداد و نجوى نكرد، و تنها آن جناب بود كه ده نوبت صدقه داد و نجوى كرد. و به همين جهت اين آيه نازل شد، و حكم صدقه را نسخ كرد. كلمه «اشفاق » به معناى ترس است ، و جمله «ان تقدموا» مفعول اين كلمه است ، و معناى آيه اين است كه : آيا ترسيديد صدقه دهيد كه نجوى را تعطيل كرديد؟ احتمال هم دارد كه مفعول كلمه مذكور حذف شده و تقدير كلام «ءاشفقتم الفقر...» باشد، يعنى آيا از فقر ترسيديد كه به خاطر صدقه ندادن نجوى نكرديد. بعضى از مفسرين گفته اند: اگر كلمه صدقه را به صيغه جمع آورد و فرمود صدقات براى اين است كه ترس صحابه از يكبار صدقه دادن نبود، چون يكبار صدقه دادن كسى را فقير نمى كند، بلكه ترسشان از دادن صدقات بسيار براى نجواهاى بسيار بوده . «فاذ لم تفعلوا و تاب اللّه عليكم فاقيموا الصلوه و اتوا الزكوه ...» - يعنى حال كه از عمل بدانچه مكلف شديد سر باز زديد، و خدا هم از اين سرپيچيتان صرفنظر نموده ، به عفو و مغفرت خود به شما رجوع نمود، اينك رجوع او را غنيمت شمرده در امتثال ساير تكاليفش چون نماز و روزه كوشش كنيد. بنابراين ، جمله «و تاب اللّه عليكم » دلالتى بر اين معنا هم دارد كه ترك نجوى به خاطر ندادن صدقه گناه بوده ، چيزى كه هست خداى تعالى ايشان را آمرزيده . و در اين كه جمله «فاقيموا الصلوة » را با آوردن حرف فاء بر سرش ، متفرع كرد بر جمله «فاذ لم تفعلوا...» دلالتى است بر اين كه حكم وجوب صدقه قبل از نجوى نسخ شده . و در جمله «و اطيعوا اللّه و رسوله » دلالتى هست بر عموميت حكم اطاعت نسبت به اين تكليف و ساير تكاليف ، و اين كه اطاعت به طور مطلق واجب است . و در جمله «و اللّه خبير بما تعملون » نوعى تشديد هست كه حكم وجوب اطاعت خدا و رسول را تاءكيد مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳۰

بحث روايتى

رواياتى در ذيل آيات مربوط به نجوى ، تحيت مغرضانه منافقين بر پيامبر(ص )، ورفع درجات علماء

در مجمع البيان آمده كه : حمزه و رويس روايت كرده اند كه : يعقوب آيه را به صورت «ينتجون » و بقيه قاريان به صورت «يتناجون » قرائت كرده اند. شاهد قرائت حمزه كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) است ، كه درباره على (عليه السلام ) در پاسخ كسانى كه پرسيدند: چرا با على تناجى مى كنى و با ما نمى كنى ؟ فرمود: «ما انا انتجيته ، بل اللّه انتجاه » من به دستور خود با او نجوى نكردم ، بلكه خدا دستور داد نجوى كنم . و در الدر المنثور است كه احمد، عبد بن حميد، بزار، ابن منذر، طبرانى ، ابن مردويه ، و بيهقى در - كتاب شعب الايمان - به سندى خوب از ابن عمر روايت آورده اند كه گفت : يهوديان همواره به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى گفتند: «سام عليك » و منظورشان ناسزاگويى به آن جناب بود، آنگاه در دل و در بين خودشان اظهار نگرانى مى كر دند كه نكند خدا خاطر اينگونه سلام كردن عذابمان كند. در اين زمينه بود كه آيه شريفه «و اذا جاوك حيوك بما لم يحيك به اللّه » نازل شد. و در همان كتاب است كه عبدالرزاق ، ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه درباره آيه مذكور گفته است : منافقين وقتى به رسول خدا مى رسيدند، مى گفتند «سام عليك » و بدين جهت آيه نازل شد. مؤ لف : روايت به باور كردن ، نزديك تر از روايت قبلى است ، براى اين كه در تفسيرش گفتيم اين آيات آن طور كه بايد شامل يهود نمى تواند باشد. و در روايت قمى كه در تفسير خود آورده آمده كه به جاى «السلام عليك » صبح ها مى گفتند «انعم صباحا» و بعد از ظهرها مى گفتند «انعم مسائا» و اين تحيت مشركين و اهل جاهليت بود. و در مجمع البيان در تفسير آيه «يرفع اللّه الذين امنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات » گفته است : در حديث اين معنا هم آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: عالم يك درجه بر شهيد برترى دارد، و شهيد يك درجه بر عابد، و نبى يك درجه بر عالم . و برترى قرآن بر ساير گفتارها نظير برترى خدا بر ساير مخلوقاتش ‍ است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳۱

و برترى عالم بر ساير مردم نظير برترى من بر پست ترين آنان است . اين روايت را جابر بن عبداللّه از آن جناب نقل كرده . مؤ لف : ولى ذيل روايت خالى از اشكال نيست ، براى اين كه ظاهر جمله «اءدناهم - پست ترين آنان » اين است كه ضمير به كلمه «ناس - مردم » برگردد، و ظاهر برگشتن اين است كه روايت خواسته براى مردم مراتبى قائل شود، بعضى در بلندترين مرتبه ، و بعضى در مرتبه اى متوسط، و بعضى پست ، و بعضى پست تر، و وقتى برترى عالم بر ساير مردم - با فرض اين كه در بين آنان دارندگان بلندترين مرتبه نيز هست - نظير برترى پيغمبر بر پست ترين مردم باشد، نتيجه اش اين مى شود كه عالم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) افضل باشد، براى اين كه به حكم اين حديث رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از پست ترين مردم افضل است ، و عالم از همه مردم چه پست ترين و چه بلند مرتبه ترين آنان . و اين قطعا درست نيست . مگر آنكه بگوييم : منظور از كلمه «ادنى » پست ترين نيست ، بلكه نزديك ترين است ، نزديك ترين مردم به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كه قهرا همان علماء خواهند بود، همچنان كه از جمله «و پيغمبر از عالم يك درجه برترى دارد» نيز همين معنا استفاده مى شود، در نتيجه مفاد روايت مى شود كه : فضل عالم بر سائر مردم نظير برترى من است بر نزديكترين مردم به من ، كه همان عالم باشد.

چند روايت حاكى از اينكه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) تنها كسى بود كه به حكم صدقهدادن قبل از نجوى با پيامبر(ص ) عمل نمود

و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، ابن راهويه ، ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن مردويه ، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه گفت : در كتاب خدا آيه اى است كه احدى قبل از من و بعد از من به آن آ يه عمل نكرده ، و نمى كند، و آن آيه «يا ايها الذين امنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقه » است ، كه من يك دينار داشتم ، آن را به ده درهم فروختم ، هر بار كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نجوى كردم قبل از نجوى يك درهم صدقه دادم ، و بعد از آن آيه نسخ شد، پس احدى به جز من به آن عمل نكرد، و آيه شريفه «ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات ...» نازل شد، و حكم صدقه را نسخ كرد. و در تفسير قمى به اسنادى كه به ابى بصير دارد از حضرت ابى جعفر (عليه السلام )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳۲

روايت كرده كه گفت : من از آن جناب از كلام خداى عزوجل پرسيدم ، كه مى فرمايد: «اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقه » فرمود: على بن ابى طالب (عليه السلام ) تنها كسى بود كه قبل از نجوى صدقه داد، و پس از آن به وسيله «ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات » نسخ شد. مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى نيز از طرق شيعه و سنى وارد شده است . ++ ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳۳

آيات ۱۴ - ۲۲، سوره مجادله

أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِب اللَّهُ عَلَيهِم مَّا هُم مِّنكُمْ وَ لا مِنهُمْ وَ يحْلِفُونَ عَلى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(۱۴) أَعَدَّ اللَّهُ لهَُمْ عَذَاباً شدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۵) اتخَذُوا أَيْمَنهُمْ جُنَّةً فَصدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ(۱۶) لَّن تُغْنىَ عَنهُمْ أَمْوَلهُُمْ وَ لا أَوْلَدُهُم مِّنَ اللَّهِ شيْئاً أُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(۱۷) يَوْمَ يَبْعَثهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يحْلِفُونَ لَكمْ وَ يحْسبُونَ أَنهُمْ عَلى شىْءٍ أَلا إِنهُمْ هُمُ الْكَذِبُونَ(۱۸) استَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشيْطنُ فَأَنساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولَئك حِزْب الشيْطنِ أَلا إِنَّ حِزْب الشيْطنِ هُمُ الخَْسِرُونَ(۱۹) إِنَّ الَّذِينَ يحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ أُولَئك فى الاَذَلِّينَ(۲۰) كتَب اللَّهُ لاَغْلِبنَّ أَنَا وَ رُسلى إِنَّ اللَّهَ قَوِىُّ عَزِيزٌ(۲۱) لا تجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لَوْ كانُوا ءَابَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَنَهُمْ أَوْ عَشِيرَتهُمْ أُولَئك كتَب فى قُلُوبهِمُ الايمَنَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا رَضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ أُولَئك حِزْب اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْب اللَّهِ هُمُ المُْفْلِحُونَ(۲۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳۴

ترجمه آيات آيا نديدى مردمى را كه روى از حق گرداندند و خدا بر آنان نه از شمايند و نه از ايشان سوگند به دروغ مى خودند با اينكه مى دانند(۱۴). خداى تعالى براى آنان عذابى سخت آماده كرده چون اعمالى را كه انجام مى دهند بد است (۱۵). سوگندهاى خود را سپر قرار داده از راه خدا جلوگيرى كردند به همين عذابى خوار كننده دارند (۱۶). مالها و فرزندان (به اندازه خردلى ) از خدا بى نيازشان نمى كند ايشان ياران دوزخ و در آن جاودانند (۱۷). روزى كه خدا همگيشان را مبعوث مى كند براى او هم سوگند مى خورند همانطور كه براى شما سوگند مى خوردند و گمان مى كنند كه تكيه گاهى محكم دارند آگاه باشيد كه آنان دروغگويند (۱۸). شيطان بر آنان مسلط شده ياد خدا را از دلهايشان برده اينان حزب شيطانند آگاه كه حزب شيطان زيانكارند (۱۹). به طور قطع كسانى كه با خدا و رسولش مخالفت و دشمنى مى كنند در زمره خوارترينند (۲۰). خداى تعالى چنين تقدير كرده كه من و رسولانم سرانجام غالبيم ، آرى خدا قوى و عزيز است (۲۱). هيچ قومى نخواهى يافت كه ايمان به خدا و روز جزاء داشته باشد و در عين حال با كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند دوستى كند هر چند دشمن خدا و رسول پدران و يا فرزندان و يا برادر انشان و يا قوم و قبيله شان باشد، براى اين كه خداوند در دلهايشان ايمان را نوشته و به روحى از خودش تاءييدشان كرده و در جناتى كه نهرها در زير درختانش ‍ جارى است داخلشان مى كند تا جاودانه در آن باشند خدا از ايشان راضى شد و ايشان از خدا راضى شدند اينان حزب خدايند، آگاه ! تنها حزب خدا رستگارند (۲۲). بيان آيات اين آيات سرگذشت دسته اى از منافقين را ذكر مى كند كه با يهوديان دوستى و مودت و با خدا و رسولش دشمنى داشتند، و ايشان را خاطر همين انحراف مذمت نموده ، به عذاب و شقاوت تهديد مى كند، تهديدى بسيار شديد. و در آخر به عنوان حكمى قطعى و كلى مى فرمايد: ايمان به خدا و روز جزا نمى گذارد انسانى با دشمنان خدا و رسولش دوستى كند، حال اين دشمنان هر كه مى خواهند باشند. و سپس مؤ منين را مدح مى كند به اين كه از دشمنان دين بيزارند، و ايشان را وعده ايمان مى دهد، ايمانى مستقر در روح و جانشان ، ايمانى از ناحيه خدا و نيز وعده بهشت و رضوان مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳۵

بيان وصف و حال منافقان : تولى يهود: سوگند دروغ ياد كردن و....

أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِب اللَّهُ عَلَيهِم ... منظور از قومى كه خدا بر آنان غضب فرموده و منافقين آنان را دوست مى دارند يهود است ، درباره شان فرموده : «من لعنه اللّه و غضب عليه و جعل منهم القرده و الخنازير و عبد الطاغوت ». «ما هم منكم و لا منهم » - ضمير «هم » به منافقين و ضمير در «منهم » به يهود بر مى گردد، مى خواهد بفرمايد: اين منافقين به خاطر تحير و سرگردانيشان بين كفر و ايمان وقتى به شما مى رسند اظهار مسلمانى ، و وقتى به يهود مى رسند اظهار دوستى مى كنند، اينان نه از شما مسلمانان هستند و نه از يهود: «مذبذبين بين ذلك لاالى هولاء و لا الى هولاء». و اين صفت منافقين بر حسب ظاهر حالشان است ، و گرنه واقعيت حالشان اين است كه ملحق به يهودند، چون خداى تعالى در جاى ديگر فرموده : «و من يتولهم منكم فانه منهم » بنابر اين منافاتى ميان «ما هم منكم و لا منهم » با جمله «فانه منهم » نيست ، اولى بر حسب ظاهر حالشان است ، و دومى بر حسب واقعيتشان . بعضى از مفسرين احتمال داده اند ضمير «هم » به قوم برگردد، و منظور از قوم ، يهود باشد، و ضمير در «منهم » به موصول «الذين » برگردد، و مراد از موصول منافقين باشد كه در اين صورت معنا چنين مى شود: آيا نمى بينى كسانى را كه دوستدار يهود شدند، با اين كه يهود از شما نيستند، چون شما مؤ منيد، و از خود منافقين هم نيستند، بلكه اجنبى و بيزار از هر دو طائفه اند، و اين تعبير نوعى مذمت است ، ولى معناى بعيدى است . «و يحلفون على الكذب و هم يعلمون » - يعنى براى شما به دروغ سوگند مى خورند كه از شمايند، و مثل شما ايمان دارند، با اين كه خودشان خوب مى دانند كه در سوگندشان دروغ مى گويند. أَعَدَّ اللَّهُ لهَُمْ عَذَاباً شدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ كلمه «اعداد» كه مصدر فعل «اعد» است به معناى تهيه كردن است . و جمله «انهم ساء...» تعليل اعداد است . و در جمله «كانوا يعملون » دلالتى هست بر اين كه منافقين در اين عمل خود مداومت و استمرار داشته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳۶

و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى براى آنان عذابى سخت تهيه ديده ، به علت اين كه در عمل زشت خود مداومت دارند. «اتخذوا ايمانهم جنه فصدوا عن سبيل اللّه فلهم عذاب مهين » كلمه «ايمان » - به فتح همزه - «جمع يمين » - سوگند است . و كلمه «جنة » - به ضم جيم - به معناى پرده و پوششى است كه با آن خود را از شر حفظ مى كنند، سپر را هم به همين جهت «جنه » مى نامند. و كلمه «مهين » - ضم ميم - اسم فاعل از مصدر اهانت و به معناى اذلال و خوار نمودن است . و معناى آيه اين است كه : منافقين سوگندهاى خود را پرده و پوشش ‍ خود كردند تا به وسيله آن ، تهمت و سوءظن را از خود دفع كنند. هر جا عملى از آنان سر زد كه مؤ منين را در عقايدشان به شك و ترديد انداخته آنان را مثل خود از راه خدا كه همان اسلام منصرف سازد، و با سوگندهاى دروغ خود را تبرئه مى كردند، و به همين جهت عذابى خوار كننده دارند. لَّن تُغْنىَ عَنهُمْ أَمْوَلهُُمْ وَ لا أَوْلَدُهُم مِّنَ اللَّهِ شيْئاً أُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ يعنى آن انگيره اى كه وادارشان مى كرد چنين وضعى به خود بگيرند متاع زندگى دنيا است كه همان اموال و اولاد است ، و ليكن با در نظر داشتن عذاب جاودانه اى كه دارند، و خداى تعالى آن را بر ايشان معين فرموده ، و اين كه چقدر احتياج به خلاصى از آن دارند، آن متاع دنيا به هيچ وجه نمى تواند در خلاصى آنان موثر باشد، پس تا دير نشده به خدا ايمان بياورند، و او را بپرستند. يَوْمَ يَبْعَثهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يحْلِفُونَ لَكمْ وَ يحْسبُونَ أَنهُمْ عَلى شىْءٍ ... كلمه «يوم » ظرف است براى مضمون جمله «اعد اللّه لهم عذابا شديدا»، و يا براى مضمون جمله «اولئك اصحاب النار». و معناى جمله «فيحلفون له كما يحلفون لكم » اين است كه : در روز قيامت هم براى خدا سوگند خواهند خورد، همان طور در دنيا براى شما سوگند مى خورند. و ما در تفسير آيه شريفه «ثم لم تكن فتنتهم الا انقالوا و اللّه ربنا ما كنا مشركين » گفتيم كه سوگند دروغ خوردنشان در روز قيامت با اين كه آن روز روز كشف حقايق است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳۷

از اين باب است كه ملكات آنان در آن روز كشف مى شود، و مساءله دروغگويى در دلهاى آنان ملكه شده ، در دنيا به دروغ عادت كرده بودند، هميشه بنا را براين داشتند كه باطل را سرپوشى براى حق كنند، و آن را با سوگند دروغين به صورت حق جلوه دهند. پس منافقين هم مانند هر صاحب ملكه اى ديگر آن طور كه زندگى مى كنند مى ميرند، و آن طور كه مى ميرند زنده مى شوند. و يكى از همان دروغهايشان اين است كه در آن روز درخواست برگشتن به دنيا مى كنند، و يا از خدا مى خواهند از آتش در آيند. و يكى ديگر گفتگوهايى است كه در آتش دارند، و امثال اينها همه مظاهر دروغگوييهاى ايشان است كه قرآن آنها را بيان كرده است ، و هيچ يك از آنها با وضع قيامت سازگار نيست ، چون قيامت عالم مشاهده حقايق است ، روز جزاء است ، نه روز عمل ، و در چنين روزى جاى اين حرفها نيست ، و ليكن همانطور كه گفتيم اين سخنان از ملكات آنان تراوش ‍ مى كند. و اما اين كه فرمود: «و هم يحسبون انهم على شى ء» معنايش اين است كه : گمان مى كنند بر وضعى استوارند كه در آن وضع مى توانند براى هميشه حق را بپوشانند، و از بر ملا شدن دروغ خود جلوگيرى به عمل آورند، و با انكار و دروغگويى و امثال اينها دروغ خود را حفظ كنند. بنابراين ، ممكن است جمله مذكور قيدى باشد براى جمله «كما يحلفون لكم » كه در اين فرض اشاره اى خواهد بود به وضعى كه در دنيا داشتند، و گمان مى كردند سوگند دروغشان سودى براى آنان دارد، و شما را راضى مى كن د. و جمله «الا انهم هم الكاذبون » قضاء و داورى خدا در حق آنان است ، مى فرمايد: خداى تعالى درباره آنان چنين داورى كرده كه ايشان دروغگويند، و نبايد به هذيانها يشان توجه كرد و به سوگندهايشان اعتناء نمود. ممكن هم هست قيدى باشد براى جمله «فيحلفون له » كه در اين فرض از قبيل ظهور ملكات در قيامت خواهد بود كه بيانش در چند سطر قبل در معناى سوگند خوردن منافقين گذشت . آن وقت جمله «الا انهم هم الكاذبون » داورى خداى تعالى به دروغگويى آنان در روز قيامت و يا در دنيا و آخرت مى شود. استَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشيْطنُ فَأَنساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولَئك حِزْب الشيْطنِ أَلا إِنَّ حِزْب الشيْطنِ هُمُ الخَْسِرُونَ كلمه «استحواذ» به معناى استيلاء و غلبه است . و بقيه الفاظ آيه روشن است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳۸

إِنَّ الَّذِينَ يحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ أُولَئك فى الاَذَلِّينَ اين آيه مضمون آيه قبلى را كه مى فرمود «منافقين از حزب شيطان و از زيانكارانند» تعليل مى كند، مى فرمايد: به اين علت خاسرينند كه با مخالفت و لجبازى خود با خدا و رسولش دشمنى مى كنند، و دشمنان خدا و رسول در زمره خوارترين خلق خدايند. بعضى از مفسرين گفته اند: علت اين كه تعبير «اذلين » آورد، اين بوده كه به طور كلى ذلت يكى از دو متخاصم به مقدار عزت طرف ديگر است ، و وقتى يك طرف متخاصم خداى عزوجل است ، كه همه عزتها از او است ،براى طرف ديگر كه دشمن او چيزى نمى ماند مگر ذلت . كتَب اللَّهُ لاَغْلِبنَّ أَنَا وَ رُسلى إِنَّ اللَّهَ قَوِىُّ عَزِيزٌ منظور از كتابت خدا قضايى است كه مى راند.