تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بيان يكى از آداب معاشرت در مجالس
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسّحُوا فى الْمَجَالِسِ فَافْسحُوا يَفْسَح اللَّهُ لَكُمْ ...»:
مصدر «تفسّح»، به معناى فراخى است. همچنين كلمه «فسح». و كلمه «مجالس»، جمع «مجلس» است كه به معناى مكان جلوس است. و منظور از «فراخى دادن در مجالس»، اين است كه آدمى خود را جمع و جور كند تا جاى آن ديگرى فراخ شود، و «فسحت دادن خدا به چنين كس»، به اين معنا است كه جاى او را در بهشت وسعت دهد.
اين آيه شريفه، ادبى از آداب معاشرت را بيان مى كند، و از سياق آن بر مى آيد كه قبل از این دستور، وقتى اصحاب در مجلس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» حاضر مى شدند،
به صورتى مى نشستند كه جا براى سايرين نمى گذاشتند، و واردين جايى براى نشستن نمى يافتند، كه آيه شريفه ايشان را ادب آموخت. البته اين دستور اختصاص به مجلس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ندارد، هرچند آيه شريفه در آن مورد نازل شده، ليكن دستور عمومى است.
و معناى آيه اين است كه: اى كسانى ايمان آورده ايد! وقتى به شما گفته مى شود: «جمع و جور بنشينيد و جا بدهيد تا ديگران هم بتوانند بنشينند»، وسعت بدهيد، تا خدا هم در بهشت به شما وسعت دهد.
«وَ إذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا» - اين جمله متضمن يك ادب ديگر است. كلمه «نشوز» - به طورى كه گفته اند - به معناى بلند شدن از سر چيزى و برگشتن از آن است، و «نشوز از مجلس» به اين است آدمى از مجلس برخيزد تا ديگرى بنشيند، و بدين وسيله او را تواضع و احترام كرده باشد.
و معناى جمله اين است كه: اگر به شما پيشنهاد مى شود كه از جاى خود برخيزيد تا ديگرى كه افضل و عالم تر و باتقواتر از شما است، بنشيند، بپذيريد و جاى خود را به او بدهيد.
تعظیم و بزرگداشت مقام عالمان و دانشمندان
«يَرفَعِ اللّه الّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ الّذِينَ أُوتُوا العِلمَ دَرَجَاتٍ » - در اين معنا هيچ ترديدى نيست كه لازمه ترفيع خدا درجۀ بنده اى از بندگانش را باعث زيادتر شدن قرب او به خداى تعالى است و اينغ خود قرينه و شاهدى است عقلى بر اين كه مراد از اينهايى كه موهبت علمشان داده اند، علمايى از مؤمنان است. بنابراين، آيه شريفه دلالت مى كند بر این كه مؤمنان دو طايفه هستند: يكى آن هايى كه تنها مؤمن اند. دوم آن هايى كه هم مؤمن اند و هم عالم. و طايفۀ دوم بر طايفۀ اول برترى دارند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «هَل يَستَوِى الّذِينَ يَعلَمُونَ وَ الّذِينَ لَا يَعلَمُونَ».
با اين بيان روشن گرديد كه مسأله بالا بردن درجاتى كه در آيه شريفه مورد بحث آمده، مخصوص علماى از مؤمنان است. آن ها هستند كه كلمه «رفع درجات» در موردشان صادق است، و اما بقيه مؤمنان، ارتقائشان به چند درجه نيست، بلكه تنها به يك درجه است. بنابراين، تقدير آيه شريفه چنين است: «يَرفَعِ اللّه الّذِينَ آمَنُوا مِنكُم دَرَجَة وَ يَرفَعِ الّذِينَ أُوتُوا العِلمَ مِنكُم دَرَجَاتٍ». و در این آيه شريفه، تعظيم و احترامى از علماى امت شده كه بر هيچ كس پوشيده نيست. و جمله «وَ اللّه بِمَا تَعمَلُونَ خَبِيرٌ» مضمون آيه را تأكيد مى كند.
دستور دادن صدقه قبل از نجواى با پيامبر «ص»
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَينَ يَدَى نَجْوَاکُم صَدَقَةً ...»:
منظور از جملۀ «وقتى با رسول نجوا مى كنيد»، «وقتى مى خواهيد با رسول نجوا كنيد» است. مى فرمايد: هر وقت خواستيد با آن جناب گفتگوى سرّى بكنيد، قبل از آن صدقه اى بدهيد.
«ذَلِكَ خَيرٌ لَكُم وَ أطهَرُ» - اين جمله علّت تشريع صدقه قبل از نجوا را بيان مى كند. نظير جملۀ «وَ أن تَصُومُوا خَيرٌ لَكُم»، مطالب قبل خود را تعليل مى كند. و در اين كه منظور از جمله مورد بحث، خير بودن و أطهر بودن براى نفوس و قلوب است، هيچ شكى نيست، و شايد وجهش اين باشد كه ثروتمندان از مسلمين، زياد با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نجوا مى كردند، و مى خواستند اين را براى خود نوعى امتياز و تقرب به رسول به حساب آورده، در برابر فقرا خود را از خصّيصين رسول وانمود كنند. در نتيجه، فقرا از اين بابت ناراحت مى شدند، و دل هايشان مى شكست. لذا خداى تعالى به آن ها دستور داد هر وقت خواستند با آن جناب درِ گوشى سخن بگويند، قبلا به فقرا صدقه دهند، كه اين عمل باعث مى شود اولا دل ها به هم نزديك شود و ثانيا، حسّ رحمت و شفقت و مودّت و پيوند دل ها بيشتر گشته، كينه ها و خشم هاى درونى زدوده گردد.
در كلمۀ «ذلك»، التفاتى به كار رفته، چون قبلا خطاب به عموم مؤمنان بود، و در اين كلمه، خطاب را متوجه شخص رسول «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كرد، و با اين تغيير لحن، تجليلى لطيف از آن جناب نمود. چون حكم صدق مربوط به نجواى با آن جناب بود، و اگر التفات را متوجه آن حضرت كند، افادۀ عنايت بيشترى نسبت به آن جناب مى كند.
«فَإن لَم تَجِدُوا فَإنّ اللّه غَفُورٌ رَحِيمٌ » - يعنى اگر چيزى نيافتيد كه آن را صدقه دهيد، در اين صورت تكليف صدقۀ قبل از نجوا ساقط مى شود، و خداى تعالى به شما رخصت مى دهد كه با آن جناب نجوا كنيد، و از شما عفو كرد، كه او غفور و رحيم است. بنابراين بيان، جملۀ «فَإنّ اللّه غَفُورٌ رَحِيمٌ»، از باب به كار بردن سبب در جاى مسبّب است، (زيرا مسبّب كه بايد در آيه ذكر مى شد، اين بود كه بفرمايد: «فَإن لَم تَجِدُوا عَفَى اللّه عَنكُم وَ غَفَرَ لَكُم وَ رَحِمَكُم»، ولى مسبّب را ذكر نكرد، سبب را كه همان «غفور» و «رحيم» بودن خدا است، ذكر نمود).
در اين آيه شريفه، دلالتى هست براين كه تكليف دادن صدقه مخصوص توانگران است، و بینوایان بدان
مكلّف نيستند، همچنان كه همين معنا قرينه است بر اين كه منظور از وجوب در «فَقَدّمُوا»، وجوب صدقه بر توانگران است.
«ءَ أَشفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَينَ يَدَى نجْوَاکُم صدَقَاتٍ ...»:
اين آيه شريفه، حكم صدقه در آيه قبلى را نسخ كرده، و در ضمن عتاب شديدى به اصحاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مؤمنان فرموده كه به خاطرن دادن صدقه، به كلّى از نجواى با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» صرف نظر كردند، و به جز على بن ابى طالب، احدى صدقه نداد و نجوا نكرد، و تنها آن جناب بود كه ده نوبت صدقه داد و نجوا كرد. و به همين جهت اين آيه نازل شد، و حكم صدقه را نسخ كرد.
كلمۀ «اشفاق» به معناى ترس است، و جمله «أن تُقَدّمُوا»، مفعول اين كلمه است، و معناى آيه اين است كه: آيا ترسيديد صدقه دهيد كه نجوا را تعطيل كرديد؟ احتمال هم دارد كه مفعول كلمه مذكور حذف شده و تقدير كلام «ءأَشفَقتُمُ الفَقرَ...» باشد. يعنى آيا از فقر ترسيديد كه به خاطر صدقه ندادن نجوا نكرديد.
بعضى از مفسران گفته اند: اگر كلمۀ «صدقه» را به صيغه جمع آورد و فرمود «صدقات»، براى اين است كه ترس صحابه از يكبار صدقه دادن نبود، چون يكبار صدقه دادن كسى را فقير نمى كند، بلكه ترسشان از دادن صدقات بسيار براى نجواهاى بسيار بوده.
«فَإذ لَم تَفعَلُوا وَ تَابَ اللّه عَلَيكُم فَأقِيمُوا الصّلوةَ وَ آتُوا الزّكَوة ...» - يعنى حال كه از عمل بدانچه مكلف شديد، سر باز زديد، و خدا هم از اين سرپيچی تان صرف نظر نموده، به عفو و مغفرت خود به شما رجوع نمود، اينك رجوع او را غنيمت شمرده، در امتثال ساير تكاليفش چون نماز و روزه كوشش كنيد.
بنابراين، جمله «وَ تَابَ اللّهُ عَلَيكُم»، دلالتى بر اين معنا هم دارد كه ترك نجوا به خاطر ندادن صدقه گناه بوده، چيزى كه هست خداى تعالى ايشان را آمرزيده.
و در اين كه جمله «فَأقِيمُوا الصّلوة» را با آوردن حرف فاء بر سرش، متفرّع كرد بر جمله «فَإذ لَم تَفعَلُوا...»، دلالتى است بر اين كه حكم وجوب صدقه قبل از نجوا نسخ شده.
و در جمله «وَ أطِيعُوا اللّه وَ رَسُولَهُ» دلالتى هست بر عموميت حكم اطاعت نسبت به اين تكليف و ساير تكاليف، و اين كه اطاعت به طور مطلق واجب است. و در جمله «وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعمَلُونَ»، نوعى تشديد هست كه حكم وجوب اطاعت خدا و رسول را تأكيد مى كند.
بحث روايتى
در مجمع البيان آمده كه: حمزه و رويس روايت كرده اند كه: يعقوب آيه را به صورت «ينتجون»، و بقيه قاريان به صورت «يَتَنَاجَونَ» قرائت كرده اند. شاهد قرائت حمزه، كلام رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است، كه درباره على «عليه السلام»، در پاسخ كسانى كه پرسيدند: چرا با على تناجى مى كنى و با ما نمى كنى؟ فرمود: «مَا أنَا أنتجيتُهُ، بَلِ اللّهُ انتَجَاهُ». من به دستور خود با او نجوا نكردم، بلكه خدا دستور داد نجوا كنم.
و در الدر المنثور است كه احمد، عبد بن حميد، بزار، ابن منذر، طبرانى، ابن مردويه، و بيهقى در - كتاب شعب الايمان - به سندى خوب، از ابن عُمَر روايت آورده اند كه گفت: يهوديان همواره به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى گفتند: «سام عليك»، و منظورشان ناسزاگويى به آن جناب بود. آنگاه در دل و در بين خودشان اظهار نگرانى مى كردند كه نكند خدا به خاطر اين گونه سلام كردن عذابمان كند. در اين زمينه بود كه آيه شريفه «وَ إذَا جَاؤُكَ حَيّوكَ بِمَا لَم يُحَيّكَ بِهِ اللّه» نازل شد.
و در همان كتاب است كه عبدالرزاق، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه درباره آيه مذكور گفته است: منافقان وقتى به رسول خدا مى رسيدند، مى گفتند «سام عليك»، و بدين جهت آيه نازل شد.
مؤلف: این روايت به باور كردن، نزديك تر از روايت قبلى است. براى اين كه در تفسيرش گفتيم اين آيات آن طور كه بايد شامل يهود نمى تواند باشد. و در روايت قمى كه در تفسير خود آورده، آمده كه به جاى «السلام عليك»، صبح ها مى گفتند «أنعَمَ صَبَاحاً»، و بعد از ظهرها مى گفتند «أنعَمَ مَسَائاً»، و اين تحيت مشركان و اهل جاهليت بود.
و در مجمع البيان، در تفسير آيه «يَرفَع اللّهُ الّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَالّذِينَ أُوتُوا العِلمَ دَرَجَات» گفته است: در حديث اين معنا هم آمده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: عالم يك درجه بر شهيد برترى دارد، و شهيد يك درجه بر عابد، و نبى يك درجه بر عالم. و برترى قرآن بر ساير گفتارها، نظير برترى خدا بر ساير مخلوقاتش است.
و برترى عالِم بر ساير مردم، نظير برترى من بر پست ترين آنان است. اين روايت را جابر بن عبداللّه از آن جناب نقل كرده.
مؤلف: ولى ذيل روايت خالى از اشكال نيست. براى اين كه ظاهر جمله «أدنَاهُم - پست ترين آنان»، اين است كه ضمير به كلمه «ناس - مردم» برگردد، و ظاهر این برگشتن اين است كه روايت خواسته براى مردم مراتبى قائل شود. بعضى در بلندترين مرتبه، و بعضى در مرتبه اى متوسط، و بعضى پست، و بعضى پست تر، و وقتى برترى عالِم بر ساير مردم - با فرض اين كه در بين آنان دارندگان بلندترين مرتبه نيز هست - نظير برترى پيغمبر بر پست ترين مردم باشد، نتيجه اش اين مى شود كه عالِم از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» افضل باشد. براى اين كه به حكم اين حديث، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از پست ترين مردم افضل است، و عالِم از همه مردم، چه پست ترين و چه بلند مرتبه ترين آنان. و اين قطعا درست نيست.
مگر آن كه بگوييم: منظور از كلمه «أدنى»، پست ترين نيست، بلكه نزديك ترين است. نزديك ترين مردم به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه قهرا همان علما خواهند بود. همچنان كه از جملۀ «و پيغمبر از عالِم يك درجه برترى دارد» نيز، همين معنا استفاده مى شود. در نتيجه، مفاد روايت این مى شود كه: فضل عالِم بر سائر مردم، نظير برترى من است بر نزديك ترين مردم به من، كه همان عالِم باشد.
علی«ع»، تنها كسى بود كه به حكم صدقه دادن قبل از نجوا با پيامبر«ص» عمل نمود
و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، ابن راهويه، ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه گفت: در كتاب خدا، آيه اى است كه احدى قبل از من و بعد از من به آن آيه عمل نكرده و نمى كند و آن، آيه «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا إذَا نَاجَيتُمُ الرّسُولَ فَقَدّمُوا بَينَ يَدَى نَجوَيكُم صَدَقَةً» است، كه من يك دينار داشتم، آن را به ده درهم فروختم. هر بار كه با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، نجوا كردم، قبل از نجوا، يك درهم صدقه دادم، و بعد از آن، آيه نسخ شد. پس احدى به جز من به آن عمل نكرد، و آيه شريفه «ءأَشفَقتُم أن تُقَدّمُوا بَينَ يَدَى نَجوَيكُم صَدَقَات ...» نازل شد، و حكم صدقه را نسخ كرد.
و در تفسير قمى، به اسنادى كه به ابى بصير دارد، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام»
روايت كرده كه گفت: من از آن جناب، از كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم، كه مى فرمايد: «إذَا نَاجَيتُمُ الرّسُولَ فَقَدّمُوا بَينَ يَدَى نَجوَيكُم صَدَقَة» فرمود: على بن ابى طالب «عليه السلام» تنها كسى بود كه قبل از نجوا، صدقه داد و پس از آن، به وسيلۀ «ءأشفَقتُم أن تُقَدّمُوا بَينَ يَدَى نَجوَيكُم صَدَقَات» نسخ شد.
مؤلف: در اين معنا، روايات ديگرى نيز از طرق شيعه و سنى وارد شده است.
آيات ۱۴ - ۲۲ سوره مجادله
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِب اللَّهُ عَلَيهِم مَّا هُم مِّنكُمْ وَ لا مِنهُمْ وَ يحْلِفُونَ عَلى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(۱۴) أَعَدَّ اللَّهُ لهَُمْ عَذَاباً شدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۵) اتخَذُوا أَيْمَانهُمْ جُنَّةً فَصدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ(۱۶) لَّن تُغْنىَ عَنهُمْ أَمْوَالهُُمْ وَ لا أَوْلَادُهُم مِّنَ اللَّهِ شيْئاً أُولَئك أَصحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ(۱۷) يَوْمَ يَبْعَثهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسبُونَ أَنّهُمْ عَلى شىْءٍ أَلا إِنهُمْ هُمُ الْكَاذِبُونَ(۱۸) استَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشيْطانُ فَأَنساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولَئك حِزْبُ الشيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشيْطانِ هُمُ الخَْاسِرُونَ(۱۹) إِنَّ الَّذِينَ يحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ أُولَئك فى الاَذَلِّينَ(۲۰) كتَب اللَّهُ لاَغْلِبنَّ أَنَا وَ رُسلى إِنَّ اللَّهَ قَوِىُّ عَزِيزٌ(۲۱) لا تجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لَوْ كانُوا ءَابَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتهُمْ أُولَئك كتَب فى قُلُوبهِمُ الايمَانَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ أُولَئك حِزْب اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْب اللَّهِ هُمُ المُْفْلِحُونَ(۲۲)
آيا نديدى مردمى را كه روى از حق گرداندند و خدا بر آنان غضب کرد، آنان، نه از شمايند و نه از ايشان، سوگند به دروغ مى خورند، با اين كه مى دانند(۱۴).
خداى تعالى براى آنان عذابى سخت آماده كرده، چون اعمالى را كه انجام مى دهند، بد است (۱۵).
سوگندهاى خود را سپر قرار داده، از راه خدا جلوگيرى كردند، به همين جهت، عذابى خوار كننده دارند (۱۶).
مال ها و فرزندان (به اندازه خردلى) از خدا بى نيازشان نمى كند، ايشان ياران دوزخ و در آن جاودانند(۱۷).
روزى كه خدا همگی شان را مبعوث مى كند، براى او هم سوگند مى خورند، همان طور كه براى شما سوگند مى خوردند و گمان مى كنند كه تكيه گاهى محكم دارند، آگاه باشيد كه آنان دروغگويند (۱۸).
شيطان بر آنان مسلط شده، ياد خدا را از دل هايشان برده، اينان حزب شيطان اند، آگاه كه حزب شيطان زيانكارند (۱۹).
به طور قطع، كسانى كه با خدا و رسولش مخالفت و دشمنى مى كنند، در زمره خوارترين اند(۲۰).
خداى تعالى چنين تقدير كرده كه من و رسولانم سرانجام غالبيم، آرى، خدا قوى و عزيز است (۲۱).
هيچ قومى نخواهى يافت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشد و در عين حال با كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند، دوستى كند، هرچند دشمن خدا و رسول، پدران و يا فرزندان و يا برادرانشان و يا قوم و قبيله شان باشد، براى اين كه خداوند در دل هايشان ايمان را نوشته و به روحى از خودش تأييدشان كرده، و در جناتى كه نهرها در زير درختانش جارى است، داخلشان مى كند تا جاودانه در آن باشند، خدا از ايشان راضى شد و ايشان از خدا راضى شدند. اينان، حزب خدايند، آگاه! که تنها حزب خدا رستگارند (۲۲).
اين آيات، سرگذشت دسته اى از منافقان را ذكر مى كند كه با يهوديان دوستى و مودّت و با خدا و رسولش دشمنى داشتند، و ايشان را خاطر همين انحراف مذمت نموده، به عذاب و شقاوت تهديد مى كند. تهديدى بسيار شديد. و در آخر به عنوان حكمى قطعى و كلّى مى فرمايد: ايمان به خدا و روز جزا نمى گذارد انسانى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى كند. حال اين دشمنان هر كه مى خواهند باشند. و سپس مؤمنان را مدح مى كند به اين كه از دشمنان دين بيزارند، و ايشان را وعده ايمان مى دهد. ايمانى مستقر در روح و جانشان، ايمانى از ناحيه خدا و نيز وعده بهشت و رضوان مى دهد.
بيان صفات و نشانه های منافقان
«أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيهِم ...»:
منظور از قومى كه خدا بر آنان غضب فرموده و منافقان آنان را دوست مى دارند، يهود است، که درباره شان فرموده: «مَن لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيهِ وَ جَعَلَ مِنهُمُ القِرَدَةَ وَ الخَنَازِيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوت».
«مَا هُم مِنكُم وَ لاَ مِنهُم » - ضمير «هُم» به منافقان و ضمير در «مِنهُم» به يهود بر مى گردد. مى خواهد بفرمايد: اين منافقان به خاطر تحير و سرگردانی شان بين كفر و ايمان، وقتى به شما مى رسند، اظهار مسلمانى، و وقتى به يهود مى رسند، اظهار دوستى مى كنند. اينان، نه از شما مسلمانان هستند و نه از يهود: «مُذَبذَبِينَ بَينَ ذَلِكَ لَا إلَى هَؤُلَاءِ وَ لَا إلَى هَؤُلَاء».
و اين صفت منافقان بر حسب ظاهر حالشان است، و گرنه واقعيت حالشان اين است كه ملحق به يهودند. چون خداى تعالى در جاى ديگر فرموده: «وَ مَن يَتَوَلّهُم مِنكُم فَإنّهُ مِنهُم». بنابراين، منافاتى ميان «مَا هُم مِنكُم وَ لَا مِنهُم» با جملۀ «فَإنّهُ مِنهُم» نيست. اولى بر حسب ظاهر حالشان است، و دومى بر حسب واقعيتشان.
بعضى از مفسران احتمال داده اند ضمير «هُم» به قوم برگردد، و منظور از قوم، يهود باشد، و ضمير در «مِنهُم»، به موصول «الّذِينَ» برگردد، و مراد از موصول منافقان باشد كه در اين صورت معنا چنين مى شود: آيا نمى بينى كسانى را كه دوستدار يهود شدند، با اين كه يهود از شما نيستند، چون شما مؤمنيد، و از خود منافقان هم نيستند، بلكه اجنبى و بيزار از هر دو طایفه اند، و اين تعبير، نوعى مذمت است، ولى معناى بعيدى است.
«وَ يَحلِفُونَ عَلَى الكَذِبِ وَ هُم يَعلَمُونَ » - يعنى براى شما به دروغ سوگند مى خورند كه از شمايند، و مثل شما ايمان دارند، با اين كه خودشان خوب مى دانند كه در سوگندشان دروغ مى گويند.
«أَعَدَّ اللَّهُ لهَُمْ عَذَاباً شدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ»:
كلمه «اعداد» - كه مصدر فعل «أعَدَّ» است - به معناى تهيه كردن است. و جمله «إنّهُم سَاءَ...» تعليل اعداد است. و در جمله «كَانُوا يَعمَلُونَ»، دلالتى هست بر اين كه منافقان در اين عمل خود مداومت و استمرار داشته اند.
و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى، براى آنان عذابى سخت تهيه ديده، به علت اين كه در عمل زشت خود مداومت دارند.
«اتّخَذُوا أيمَانَهُم جُنّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّه فَلَهُم عَذَابٌ مُهِينٌ»:
كلمه «أيمان» - به فتح همزه - جمع «يمين - سوگند» است. و كلمه «جُنّة» - به ضمّ جيم - به معناى پرده و پوششى است كه با آن خود را از شر حفظ مى كنند. سپر را هم به همين جهت «جُنّه» مى نامند. و كلمه «مُهين» - به ضم ميم - اسم فاعل از مصدر اهانت و به معناى اذلال و خوار نمودن است.
و معناى آيه اين است كه: منافقان سوگندهاى خود را پرده و پوشش خود كردند تا به وسيله آن، تهمت و سوءظن را از خود دفع كنند. هر جا عملى از آنان سر زد كه مؤمنان را در عقايدشان به شك و ترديد انداخته، آنان را مثل خود از راه خدا كه همان اسلام است، منصرف سازد، و با سوگندهاى دروغ خود را تبرئه مى كردند، و به همين جهت عذابى خوار كننده دارند.
«لَّن تُغْنىَ عَنهُمْ أَمْوَالهُُمْ وَ لا أَوْلَادُهُم مِّنَ اللَّهِ شيْئاً أُولَئك أَصحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»:
يعنى آن انگيزه اى كه وادارشان مى كرد چنين وضعى به خود بگيرند، متاع زندگى دنيا است كه همان اموال و اولاد است، وليكن با در نظر داشتن عذاب جاودانه اى كه دارند، و خداى تعالى آن را بر ايشان معين فرموده، و اين كه چقدر احتياج به خلاصى از آن دارند، آن متاع دنيا به هيچ وجه نمى تواند در خلاصى آنان مؤثر باشد، پس تا دير نشده به خدا ايمان بياورند، و او را بپرستند.
«يَوْمَ يَبْعَثهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يحْسبُونَ أَنهُمْ عَلى شىْءٍ ...»:
كلمه «يَوم» ظرف است براى مضمون جمله «أعَدّ اللّهُ لَهُم عَذَاباً شَدِيداً»، و يا براى مضمون جمله «أُولئِكَ أصحَابُ النّار». و معناى جمله «فَيَحلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحلِفُونَ لَكُم» اين است كه: در روز قيامت هم براى خدا سوگند خواهند خورد، همان طور در دنيا براى شما سوگند مى خورند.
و ما در تفسير آيه شريفه «ثُمّ لَم تَكُن فِتنَتُهُم إلّا أن قَالُوا وَ اللّهِ رَبّنَا مَا كُنّا مُشرِكِينَ» گفتيم كه سوگند دروغ خوردنشان در روز قيامت، با اين كه آن روز، روز كشف حقايق است،
از اين باب است كه ملكات آنان، در آن روز كشف مى شود، و مسأله دروغگويى در دل هاى آنان ملكه شده، در دنيا به دروغ عادت كرده بودند، هميشه بنا را بر اين داشتند كه باطل را سرپوشى براى حق كنند، و آن را با سوگند دروغين به صورت حق جلوه دهند. پس منافقان هم مانند هر صاحب ملكه اى ديگر، آن طور كه زندگى مى كنند، مى ميرند، و آن طور كه مى ميرند، زنده مى شوند.
و يكى از همان دروغ هايشان اين است كه در آن روز درخواست برگشتن به دنيا مى كنند، و يا از خدا مى خواهند از آتش در آيند. و يكى ديگر گفتگوهايى است كه در آتش دارند، و امثال اين ها همه مظاهر دروغگويی هاى ايشان است كه قرآن آن ها را بيان كرده است، و هيچ يك از آن ها با وضع قيامت سازگار نيست. چون قيامت، عالَم مشاهده حقايق است. روز جزا است، نه روز عمل، و در چنين روزى جاى اين حرف ها نيست، وليكن همان طور كه گفتيم، اين سخنان از ملكات آنان تراوش مى كند.
و اما اين كه فرمود: «وَ هُم يَحسَبُونَ أنّهُم عَلَى شَئٍ»، معنايش اين است كه: گمان مى كنند بر وضعى استوارند كه در آن وضع مى توانند براى هميشه حق را بپوشانند، و از بر ملا شدن دروغ خود جلوگيرى به عمل آورند، و با انكار و دروغگويى و امثال اين ها، دروغ خود را حفظ كنند.
بنابراين، ممكن است جمله مذكور قيدى باشد براى جمله «كَمَا يَحلِفُونَ لَكُم»، كه در اين فرض اشاره اى خواهد بود به وضعى كه در دنيا داشتند، و گمان مى كردند سوگند دروغشان سودى براى آنان دارد، و شما را راضى مى كند. و جمله «ألا إنّهُم هُمُ الكَاذِبُون» قضاء و داورى خدا در حق آنان است، مى فرمايد: خداى تعالى درباره آنان چنين داورى كرده كه ايشان دروغگويند، و نبايد به هذيان هايشان توجه كرد و به سوگندهايشان اعتنا نمود.
ممكن هم هست قيدى باشد براى جمله «فَيَحلِفُونَ لَهُ» كه در اين فرض، از قبيل ظهور ملكات در قيامت خواهد بود كه بيانش در چند سطر قبل در معناى سوگند خوردن منافقان گذشت. آن وقت جمله «ألا إنّهُم هُمُ الكَاذِبُونَ»، داورى خداى تعالى به دروغگويى آنان در روز قيامت و يا در دنيا و آخرت مى شود.
«استَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشيْطانُ فَأَنساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولَئك حِزْبُ الشيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشيْطانِ هُمُ الخَاسِرُونَ»:
كلمه «استحواذ به معناى استيلاء و غلبه است. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولَئك فى الاَذَلِّينَ»:
اين آيه مضمون آيه قبلى را كه مى فرمود «منافقان از حزب شيطان و از زيانكارانند»، تعليل مى كند. مى فرمايد: به اين علت از خاسرين اند، كه با مخالفت و لجبازى خود با خدا و رسولش دشمنى مى كنند، و دشمنان خدا و رسول در زمرۀ خوارترين خلق خدايند.
بعضى از مفسران گفته اند: علت اين كه تعبير به «أذلّين» آورد، اين بوده كه به طور كلى ذلّت يكى از دو متخاصم، به مقدار عزت طرف ديگر است، و وقتى يك طرف متخاصم خداى عزّوجلّ است، كه همۀ عزّت ها از او است، براى طرف ديگر كه دشمن اوست، چيزى نمى ماند مگر ذلت.
«كتَب اللَّهُ لاَغْلِبنَّ أَنَا وَ رُسُلى إِنَّ اللَّهَ قَوِىُّ عَزِيزٌ»:
منظور از كتابت خدا، قضايى است كه مى راند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |