تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۴
ممكن هم هست از آن نظر كه گفتيم دوباره اتفاق افتاده بگوئيم : يكى از دومعراج از مسجد الحرام بوده ويكى ديگر از خانه ام هانى واما اينكه از شعب ابيطالب بوده باشد در رواياتى كه متضمن آنست چنين آمده كه ابوطالب (عليه السلام ) در تمام طول شب دنبال آنحضرت مى گشت ،
وبه اودست نمى يافت تا آنچه با بنى هاشم در مسجد الحرام جمع شده شمشيرها را برهنه نموده قريش را تهديد كردند كه اگر محمد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) پيدا نشود چنين وچنان مى كنيم ، در همين حال بودند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از آسمان نازل شده نزد ايشان آمد، ومشاهدات خود را براى قريش تعريف كرد: وپر واضح است كه اين همه جزئيات وخصوصيات تصور نمى رود در ايامى اتفاق افتاده باشد كه ابى طالب (عليه السلام ) در شعب محاصره و دست بگريبان آن شدائد وبلايا بوده . وبه هر حال معراجى كه آيه شريفه مورد بحث آن را اثبات مى كند معراجى كه به بيت المقدس بود ابتدايش مسجد الحرام بوده وآيه شريفه در اين معنى كمال ظهور را دارد، وجهت ندارد كه ما آن را تاءويل كنيم . باز اختلاف ديگرى كرده اند در كيفيت معراج ، بعضى گفته اند: هم روحانى وهم جسمانى بوده رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) با بدن خاكى خود از مسجد الحرام به بيت المقدس واز آنجا نيز با جسد و روحش به آسمانها عروج نموده است ، واين قول بيشتر مفسرين است . بعضى ديگر گفته اند: با روح وجسدش تا بيت المقدس واز آنجا با روح شريفش به آسمانها عروج نموده است واين قول گروهى از مفسرين است . وبعضى گفته اند: با روحش بوده واين خود از رؤ ياهاى صادقى است كه خداوند به پيغمبرش نشان داده ، واين قول نادرى از مفسرين است . در مناقب گفته : مردم در معراج اختلاف كرده اند، وخوارج آن را انكار و فرقه جهميه معترض شده اند به اينكه روحانى وبه صورت رؤ يا بوده است ،ولى فرقه اماميه وزيديه ومعتزله گفته اند تا بيت المقدس روحانى وجسمانى بوده ، چون آيه شريفه دارد: ((تا مسجد اقصى (( عده اى ديگر گفته اند: از اول تا به آخر حتى آسمانها را هم با جسد وروح خود معراج كرده است ، واين معنى از ابن عباس وابن مسعود، وجابر، و حذيفه وانس وعايشه وام هانى روايت شده است . وما در صورتى كه ادله مذكور دلالت كند آن را انكار نمى كنيم ، وچگونه انكار كنيم با اينكه سابقه آن در دست هست ، وآن معراج موسى بن عمران (عليهماالسلام ) است كه خداى تعالى اورا با جسد وروحش تا طور سينا برد،
ودر قرآن در خصوص آن فرموده : ((وما كنت بجانب الطّور: تودر جانب طور نبودى ((، ونيز ابراهيم را تا آسمان دنيا برده در قرآن فرموده ((وكذلك نرى ابراهيم ...: اينچنين به ابراهيم نشان داديم ...((، وعيسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده : ((و رفعناه مكانا عليا: اورا تا جايى بلند عروج داديم (( ودر باره رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرموده : ((فكان قاب قوسين : پس تا اندازه قاب دوقوس رسيد(( ومعلوم است كه اين بخاطر علوهمت آن حضرت بود، اين بود گفتار صاحب مناقب .
نظر مؤ لف درباره معراج پيامبر اكرم (ص )
ولى آنچه سزاوار است در اين خصوص گفته شود اين است كه اصل ((اسراء(( و((معراج (( از مسائلى است كه هيچ راهى به انكار آن نيست چون قرآن در باره آن به تفصيل بيان كرده ، واخبار متواتر، از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) وامامان اهل بيت برطبق آن رسيده است . واما در باره چگونگى جزئيات آن ، ظاهر آيه وروايات محفوف به قرائنى است كه آيه را داراى ظهور نسبت به آن جزئيات مى كنند. ظهورى كه به هيچ وجه قابل دفع نيست ، وبا در نظر داشتن آن قرائن از آيه وروايات چنين استفاده مى شود كه آنجناب با روح وجسدش از مسجد الحرام تا مسجد اقصى رفته ، واما عروجش به آسمانها، از ظاهر آيات سوره نجم كه به زودى انشاء اللّه به تفسيرش خواهيم رسيد وصريح روايات بسيار زيادى كه بر مى آيد كه اين عروج واقع شده وبه هيچ وجه نمى توان آن را انكار نمود، چيزى كه هست ممكن است بگوئيم كه اين عروج با روح مقدسش بوده است . وليكن نه آنطور كه قائلين به معراج روحانى معتقدند كه به صورت رؤ ياى صادقه بوده است ، چه اگر صرف رؤ يا مى بود ديگر جا نداشت آيات قرآنى اينقدر در باره آن اهميت داده وسخن بگويد، ودر مقام اثبات كرامت در باره آنجناب برآيد. وهمچنين ديگر جا نداشت قريش وقتى كه آنجناب قصه را بر ايشان نقل كرد آنطور به شدت انكار نمايند ونيز مشاهداتى كه آنجناب در بين راه ديده ونقل فرموده با رؤ يا بودن معراج نمى سازد، ومعناى معقولى برايش تصور نمى شود. بلكه مقصود از روحانى بودن آن اين است كه روح مقدس آنجناب به ماوراى اين عالم مادى يعنى آنجائى كه ملائكه مكرمين منزل دارند و اعمال بندگان بدانجا منتهى واقدار از آنجا صادر مى شود عروج نموده و آن آيات كبراى پروردگارش را مشاهده وحقايق اشياء ونتايج اعمال برايش مجسم شده ، ارواح انبياى عظام را ملاقات وبا آنان گفتگوكرده است ،
ملائكه كرام را ديده وبا آنان صحبت نموده است وآياتى الهى ديده كه جز با عبارات : ((عرش (( ((حجب (( ((سرادقات (( تعبير از آنها ممكن نبوده است . اين است معناى معراج روحانى ولى آقايان چون قائل به اصالت وجود مادى بوده ودر عالم به غير از خدا هيچ موجود مجردى را قائل نيستند و از سوى ديگر كه كتاب وسنت در وصف امور غير محسوسه اوصافى را بر مى شمارد كه محسوس ومادى است مانند ملائكه كرام وعرش و كرسى ولوح وقلم وحجب وسرادقات ناگزير شده اين امور را حمل كنند بر اجسام ماديه اى كه محسوس آدمى واقع نمى شوند واحكام ماده را ندارند، ونيز تمثيلاتى كه در روايات در خصوص مقامات صالحين و معارج قرب آنان وبواطن صور معاصى از نتايج اعمال وامثال آن وارد شده بر نوعى از تشبيه واستعاره حمل نموده ، در نتيجه خود را به ورطه سفسطه بيندازند حس را خطاكار دانسته قائل به روابطى جزافى و نامنظم در ميان اعمال ونتايج آن شوند ومحذورهاى ديگرى از اين قبيل را ملتزم گردند. ونيز به همين جهت بوده كه وقتى يك عده از انسان ها معراج جسمانى رسول خدا را انكار كرده اند ناگزير شده اند كه بگويند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤ يا به نظر ايشان يك خاصيت مادى است براى روح مادى ، وآنگاه ناچار شده اند آيات ورواياتى را كه با اين گفتارشان سازگارى نداشته تاءويل كنند گواينكه از آيات وروايات يكى هم با گفتار ايشان جور نمى آيد.
بحثى ديگر
(تقسيم جزئيات مربوط به معراج به چهار قسم ، از نظر معنى وسند)
در مجمع البيان مى گويد: موضعى كه آنجناب بدانجا سير داده شد مورد اختلاف است كه كجا بوده ، نظر ما اين است كه بيت المقدس بوده چون قرآن كريم اين مطلب را به آن صراحت بيان نموده كه هيچ مسلمانى نمى تواند آن را انكار نمايد. واينكه بعضى ها گفته اند: اين جريان در خواب واقع شده كلامى است ظاهر البطلان ، زيرا اگر خواب مى بود ديگر معجزه وبرهان نبود. وحال آنكه در روايات دارد كه پيغمبر ما به آسمان عروج كرد واين مضمون را بسيارى از صحابه از قبيل ابن عباس وابن مسعود وجابر بن عبد اللّه وحذيفه وعايشه وام هانى وديگران روايت كرده اند چيزى كه هست در نقل جزئيات آن كم وزياد دارند. واگر همه آن جزئيات را به دقت مورد نظر قرار دهيم خواهيم ديد كه از يكى از چهار وجه خالى نيستند.
۱ - يا خصوصياتى هستند كه هم اخبار متضمن آنها، متواتر است وبه هيچ وجه نمى توان انكارش نمود وهم اينكه علم ما مى تواند به صحت آنها حكم كند. ۲ - ويا جزئيات وخصوصياتى هستند كه هر چند اخبار در دلالت بر آنها به حد تواتر نمى رسد وليكن از آنجائى كه امورى غير معقول و مخالف با اصول نيستند، وخلاصه عقل حكم به امكان آنها مى كند، كه ما نيز آنها را انكار ننموده ، وتجويزش مى كنيم ، ومى گوئيم ممكن است چنين وقايعى اتفاق افتاده باشد وبا فرض تواتر حكم قطعى مى كنيم كه اينگونه امور در بيدارى اتفاق افتاده . ۳ - ويا امورى است كه ظاهرش با اصول مسلمه ما مخالفت دارند و ليكن وضع رواياتى كه بر آنها دلالت مى كند طورى است كه مى توان ظاهرش را تاءويل نمود ومحمل معقولى برايش درست كرد، دراين صورت از ظاهر آن روايات صرفنظر نموده بر آن معانى معقول حمل مى كنيم ، حملى كه هم با حق بسازد وهم با دليل وروايت . ۴ - ويا امورى است كه نه ظاهرش معقول وصحيح است ونه ممكن است بر محمل صحيحى حملشان نمود، وحمل نمودن آنها به اصطلاح بدون سريش صورت نمى گيرد، اينگونه جزئيات وخصوصيات راجع به معراج را قبول ننموده ادله آنها را رد مى كنيم . از جمله مطالبى كه در باره معراج جزء دسته اول است ، يعنى مورد يقين است اصل معراج است واينكه اجمالاآن جناب را به معراج برده اند. واز جمله مطالبى كه جزء دسته دوم است اين است كه آنجناب آسمانها را گشته وانبياء وعرش وسدرة المنتهى وبهشت ودوزخ را ديده است . ومطالب جزء دسته سوم از قبيل ديدن اهل بهشت وتنعم آنان واهل دوزخ وكيفيت عذاب ايشان است كه مى توان بر اين معنا حمل كرد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) اسماء وصفات ايشان را ديده و به اصطلاح ليست بهشتيان ودوزخيان را قرائت فرموده است . ومطالبى كه جزء دسته چهارم است وچاره اى جز طرح وطرد روايات آن نيست ، مطالبى است كه از ظاهر ادله آن تشبيه بر مى آيد مثل سخن گفتن علنى با خدا وديدن خدا وبا اوبر تخت نشستن وامثال آن كه ظاهرش جسمانيت وشباهت خدا به خلق را مى رساند، وخدا از آنها منزه است ، واز همين دسته است آن روايتى كه دارد شكم رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) را شكافته ودل اورا شستند. چون دل آنجناب از هر بدى وعيبى طاهر ومطهر بوده وچنان دلى كه مركز آن همه معارف وعقائد حقه است چگونه احتياج به شستشودارد.
وبسيار خوب گفته است ، جز اينكه بيشتر مثالهائى كه آورده مورد اشكال است ، مثلا گردش در آسمانها وديدن انبياء وامثال آن وهمچنين شكافتن سينه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) وشستشوى آن را از دسته چهارم شمرده وحال آنكه از نظر عقل هيچ اشكالى ندارد. زيرا مى توان گفت همه آنها از باب تمثلات برزخى ويا روحى بوده است ، وروايات معراج پر است از اين نوع تمثلات ، مانند مجسم شدن دنيا در هياءت زنى كه همه رقم زيور دنيائى به خود بسته وتمثل دعوت يهوديت ونصرانيت وديدن انواع نعمت ها وعذابها براى بهشتيان ودوزخيان وامثال اينها. از جمله مؤ يداتى كه گفتار ما را تاءييد مى كند اختلاف لحن اخبار اين باب است در بيان يك مطلب ، مثلا در بعضى از آنها در باره صعود رسول خدا به آسمان مى گويد كه به وسيله براق صورت گرفته ودر بعضى ديگر بال جبرئيل مده ودر بعضى نردبانى كه يكسرش روى صخره بيت المقدس وسر ديگرش به بام فلك وآسمانها رفته است ، واز اين قبيل اختلاف تعبير در بيان يك حقيقت بسيار است كه اگر كسى بخواهد دقت كند در خلال روايات اين باب بسيار خواهد ديد. بنابراين از همين جا مى توان حدس زد كه منظور از اين بيانات مجسم ساختن امرى غير جسمى وغير مادى است به صورت امرى مادى به نحوتمثيل ويا تمثيل ووقوع اينگونه تمثيلات در ظواهر كتاب وسنت امرى است واضح كه به هيچ وجه نمى شود انكارش كرد.
آيات ۲ - ۸، سوره اسرى
وَ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَب وَ جَعَلْنَهُ هُدًى لِّبَنى إِسرءِيلَ أَلاتَتَّخِذُوا مِن دُونى وَكيلاً(۲) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شكُوراً(۳) وَ قَضيْنَا إِلى بَنى إِسرءِيلَ فى الْكِتَبِ لَتُفْسِدُنَّ فى الاَرْضِ مَرَّتَينِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كبِيراً(۴) فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكمْ عِبَاداً لَّنَا أُولى بَأْسٍ شدِيدٍ فَجَاسوا خِلَلَ الدِّيَارِ وَ كانَ وَعْداً مَّفْعُولاً(۵) ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكرَّةَ عَلَيهِمْ وَ أَمْدَدْنَكُم بِأَمْوَلٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنَكُمْ أَكْثرَ نَفِيراً(۶) إِنْ أَحْسنتُمْ أَحْسنتُمْ لاَنفُسِكمْ وَ إِنْ أَسأْتمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ لِيَسئِئُوا وُجُوهَكمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسجِدَ كمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً(۷) عَسى رَبُّكمْ أَن يَرْحَمَكمْ وَ إِنْ عُدتمْ عُدْنَا وَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَفِرِينَ حَصِيراً(۸) ترجمه آيات وبه موسى كتاب تورات را فرستاديم وآن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم تا غير من كه خداى عالمم هيچكس را حافظ و نگهبان فرا نگيرند (۲) اى فرزندان كسانى كه با نوح (بر كشتى ) سوار كرديم ، اوبنده شكرگزارى بود (۳) ودر كتاب تورات يا در لوح محفوظ وكتاب تكوين الهى خبر داديم و چنين مقدر كرديم كه شما بنى اسرائيل دوبار حتما در زمين فساد و خونريزى مى كنيد وتسلط وسركشى سخت وظالمانه مى يابيد (يكبار بقتل شعيا ومخالفت آرميا وبار ديگر بقتل زكريا ويحيى مبادرت مى ورزند)(۴) پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجوونيرومند خود را (چون بخت النصر) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانه هاى شما نيز جستجوكنند واين وعده انتقام ، حتمى خواهد بود (۵) آنگاه شما را روبروى آنها قرار داده وبر آنها غلبه دهيم وبه مال وفرزندان نيرومند مدد بخشيم وعده جنگجويان شما را بسيار گردانيم (تا بر دشمن ولشكر بخت النصر غلبه كنيد) (۶) (شما بنى اسرائيل وهمه اهل عالم ) اگر نيكى واحسان كرديد بخود كرده واگر بدى وستم كرديد باز بخود كرده ايد وآنگاه كه وقت انتقام ظلم هاى شما (كشتن يحيى وزكريا ويا عزم قتل عيسى ) فرا رسيد باز بندگانى قوى وجنگ آور را بر شما مسلط مى كنيم تا اثر بيچارگى وخوف واندوه رخسار شما ظاهر شود وبه مسجد بيت المقدس ، معبد بزرگ شما - مانند بار اول - داخل شوند وويران كنند وبه هر چه رسند نابود ساخته و به هر كس تسلط يابند به سختى هلاك گردانند (۷) اى رسول ما! باز هم به بنى اسرائيل بشارت ده كه اميد است خدا به شما اگر توبه كرده وصالح شويد مهربان گردد واگر به عصيان وستمگرى برگرديد ما هم به عقوبت ومجازات شما باز مى گرديم وجهنم را زندان كافران قرار داده ايم (۸) بيان آيات از ظاهر سياق اين آيات كه در صدر سوره قرار دارند چنين برمى آيد كه در مقام بيان اين معنا است كه سنت الهى در امتها واقوام مختلف انسانى همواره بر اين بوده است كه ايشان را به راه بندگى وتوحيد هدايت نموده ورسيدن به آن را برايشان ممكن ساخته وايشان را در پذيرفتن و نپذيرفتن مخير نموده است ، نعمت هاى دنيا وآخرت را در اختيارشان قرار داد وايشان را به همه رقم اسبابى كه در اطاعت ومعصيت بدان نيازمندند مسلح ومجهز ساخت تا اگر اطاعت واحسان كنند به سعادت دنيا وآخرت پاداششان دهد، واگر گناه وعصيان ورزند به نكال و خوارى در دنيا وعذاب آخرت كيفرشان كند. بنابراين مى توان گفت كه هفت آيه مذكور به منزله مثالى است كه كيفيت وچگونگى جريان اين سنت عمومى را در بنى اسرائيل مجسم مى سازد، بدين شرح كه خدا بر پيغمبرشان كتاب نازل كرد، وآن را هدايتى قرار داد تا به وسيله آن به سوى خدايشان راه يابند، ودر آن كتاب چنين پيشگوئى كرد كه به زودى ترقى نموده ودر اثر همان ترقى ، طغيان وتباهى خواهند ورزيد وخداوند با مسلط نمودن دشمن ، بر آن قوم ، انتقام سختى از آنان خواهد گرفت وخوارشان خواهد ساخت ودشمن آنقدر از ايشان بكشد واسير كند تا آن كه غرور وطغيانشان فروكش نموده دوباره به سوى اطاعت خدا برمى گردند، در آنوقت خدا هم به نعمت ورحمت خود برگشته باز سرو سامانى به ايشان خواهد داد، باز براى بار دوم طغيان خواهند ورزيد و خدا هم به عذاب خود برمى گردد.
از اين بيان اين نتيجه به دست مى آيد كه آيات هفتگانه مورد بحث به منزله توطئه وزمينه چينى براى بيان جريان همين سنت است در امت اسلام ، ودر حقيقت اين چند آيه نظير جمله معترضه است ميان آيه اول وآيه نهم . وَ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَب وَ جَعَلْنَهُ هُدًى لِّبَنى إِسرءِيلَ أَلاتَتَّخِذُوا مِن دُونى وَكيلاً(۲) اشاره به مورد استعمال كلمه ((كتاب (( مجيد كلمه ((كتاب (( در بسيارى از موارد در قرآن كريم بر مجموع شرايعى كه بر مردمى واجب شده ، ودر آنچه از عقايد واعمال اختلاف داشته اند داورى مى كرده ، اطلاق شده است ، واطلاقش بر اين معنا خود دليل بر اين است كه كتاب مشتمل بر وظايفى اعتقادى وعملى است كه بايد به آن معتقد شده وعمل كنند، وبعيد نيست كه به خاطر همين جهت فرموده : ((ما كتاب را براى موسى فرستاديم (( ونفرمود: ((تورات را فرستاديم (( تا بفهماند كه كتاب نامبرده مشتمل بر شرايطى است كه اخذ وعمل به آنها بر آنان فرض وواجب است . واز همينجا روشن مى شود كه جمله : ((وجعلناه هدى لبنى اسرائيل (( به منزله تفسير براى فرستادن كتاب است وهدايت بودن آن همين است كه شرايع پروردگارشان را برايشان بيان مى كند، شرايعى كه اگر به آنها معتقد شوند وعمل كنند به سوى حق راه مى يابند وبه سعادت دوسرا نائل مى گردند. وكلمه : ((ان (( در جمله : ((الاتتّخذوا من دونى وكيلا(( تفسيريه است ومدخول ان ، محصّل همه آن معارفى است كه كتاب هدايتشان مشتمل بر آنست . پس برگشت معناى آيه به اين است كه محصل آن معارفى كه كتاب بيانش مى كند وايشان را به آن راهنمائى مى نمايد اين است كه ايشان را از شرك به خدا نهى مى كند، واز اينكه چيزى غير خدا را وكيل خود بگيرند زنهار مى دهد وبنابراين جمله : ((الاتتّخذوا من دونى وكيلا(( تفسير جمله : ((وجعلناه هدى لبنى اسرائيل (( خواهد بود، البته اين در صورتيست كه ضمير در جمله : ((لاتتّخذوا(( به بنى اسرائيل برگردد، همچنانكه ظاهر هم همين است ، واما اگر احتمال دهيم كه به موسى و بنى اسرائيل هر دوبرگردد در اين صورت تفسير همه جملات قبل ، خواهد بود.
ودر اين جمله التفاتى به كار رفته ، وآن را التفات از تكلم با غير (ما) به تكلم تنها (من ) است اول فرمود: ((ما قرار داديم (( پس از آن فرمود: ((غير من را وكيل نگيريد(( ووجه آن بيان اين نكته است كه در اول به منظور تعظيم وهمچنين به منظور حفظ وحدت سياق ، به صورت تكلم با غير، آورده شد واشكالى هم وارد نمى شد واما اگر در دومى هم به همين صورت مى آورد ومى فرمود: ((بغير ما وكلائى نگيريد(( شنونده خيال مى كرد كه خدايان متعددند واين با توحيدى كه خود سياق در مقام اثبات آنست مناسب نبود به همين جهت در خصوص اين جمله از سياق قبل صرفنظر نموده وجمله را به صيغه تكلم تنهائى آورد. وبعد از آنكه اين محذور برطرف شد دوباره به سياق سابق عودت نموده وفرمود: ((ذريّة من حملنا((
وجه اينكه وكيل گرفتن غير خدا شرك است
واما چرا وكيل گرفتن غير خدا شرك است ؟ جهتش اين است كه وكيل آن كسى است كه شوؤ ن ضرورى موكل خود را اصلاح نموده وبه برآورده كردن حوائجش اقدام نمايد، وچنين كسى غير از خداى سبحان نمى تواند باشد، پس اگر كسى غير اوپروردگارى اتخاذ كند در حقيقت غير خدا را وكيل اتخاذ نموده است . ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شكُوراً(۳) معناى ((ذريه (( ووجه منصوب بودن آن در آيه ((ذريه (( به اين عنايت بر اولاد اطلاق مى شود كه آنها اولاد صغيرى هستند كه به پدران خود ملحق مى شوند، واگر در آيه شريفه به صداى بالاآمده بخاطر اختصاص است . واختصاص خود عنايت خاص متكلم را مى رساند ومى فهماند كه متكلم از اين حكمى كه در باره كلمه ((ذريه (( كرده بدين جهت بوده كه نسبت به آن عنايت خاصى داشته ، وبنابراين ، همين اختصاص به منزله تعليل بوده وخاصيت آن را دارد، همچنانكه به صداى بالابودن كلمه : ((اهل (( در آيه : ((يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت (( همين خاصيت را افاده نموده وچنين معنا مى دهد: ((خدا مى خواهد رجس را از شما ببرد به خاطر اينكه شما اهل بيت نبوت هستيد(( در آيه مورد بحث هم جمله ((ذرّيّه من حملنامع نوح (( آيه قبلى خود را تعليل مى كند،
همچنانكه جمله ((انّه كان عبدا شكورا(( آن جمله را تعليل مى كند. واما تعليل بودن جمله اول براى آيه قبلى خود از اين جهت است كه خداوند سبحان در باره سرنشينان كشتى نوح وعده هاى جميل داده و بعد از آنكه از غرق نجاتشان داد فرمود: ((اى نوح از كشتى فرود آى كه سلام ما وبركات ورحمت ما بر تووبر آن اممى كه هميشه با تواند اختصاص يافته وامتهايى كه (خود سر وستمگر شوند) ما پس از آنكه به آنها بهره از دنيا دهيم آنان را به عذاب سخت كيفر خواهيم داد(( بنابراين فرستادن كتاب براى موسى وهدايت بنى اسرائيل به وسيله آن ، وفاى به همان وعده نيكوئى است كه به پدرانشان يعنى به سرنشينان كشتى نوح داده بود وهم اجراى سنت الهى است كه در امتهاى گذشته اعمال مى شد. پس گوئى چنين فرموده كه ((ما بر موسى كتاب فرستاديم وآن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم ، به خاطر اينكه بنى اسرائيل ذريه همانهايند كه ما با نوح سوار بر كشتيشان كرديم ، وسلامتى وبركات را وعده شان داديم (( واما دوم ، براى اينكه اين سنت يعنى سنت هدايت وارشاد وطريقه دعوت به توحيد، عينا همان سنتى است كه نوح اولين مجرى آن در عالم بشرى بود، وبا قيام به آن ، شكر نعمتهاى خدا را به جاى آورده و عبوديت خود را نسبت به خدا خالص كرده - قبلا هم مكرر گفته ايم : كه شكر حقيقى ملازم است با اخلاص در عبوديت - خداى تعالى هم شكر خدمت اورا گذارده ، وسنت اورا تا بقاء دنيا بقاء داده ودر همه عوالم بر اوسلام كرده وتا روز قيامت در هر كلمه طيب وعمل صالحى كه از نسل بشر سر بزند اورا شريك در اجر نموده همچنانكه خود فرموده : ((وجعلنا ذرّيّته هم الباقين ، وتركنا عليه فى الآخرين ، سلام على نوح فى العالمين ، انّا كذلك نجزى المحسنين ((
خلاصه معناى آيه واشاره به اختلاف مفسرين در اعراب آن
بنابراين ، آيه مورد بحث در اين جمله خلاصه مى شود كه ما نوح را به خاطر اينكه بنده اى شكور بود پاداش داديم ودعوتش را باقى گذارديم سنتش را در ذريه آنها كه در كشتى با اوبودند اجرا نموده ، مثلابر يكى از ذريه اش موسى كتاب نازل كرديم وآن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم . از جمله : ((ذرّيّة من حملنا مع نوح (( وجمله : ((وجعلنا ذرّيّته هم الباقين (( بخوبى بر مى آيد كه مردم امروز، همه ذريّه پسرى ودخترى نوح مى باشند، واگر تنها ذريه پسرى اوبودند ومقصود از جمله ((آنها كه در كشتى با نوح سوار كرديم (( پسران نوح باشند بهتر وبلكه متعين اين بود كه گفته باشد ذريه نوح ، واين خود روشن است . مفسرين در اعراب آيه ، وجوه بسيار ديگرى دارند، از جمله گفته اند: كلمه ((ذريه (( منصوب به ندائى است كه حذف شده ، وتقدير آن چنين بوده ((اى ذريه كسانى كه با نوح بر كشتى نشانديم (( ويا گفته اند مفعول اول جمله : ((تتّخذوا(( است ومفعول دوم آن كلمه : ((وكيلا(( است وتقدير كلام اين است كه : ((به جاى من كس ديگرى را - هر كه باشد - از ذريه كسانى كه با نوح در كشتيشان نشانديم وكيل مگيريد(( ويا گفته اند بدل است از كلمه موسى كه در آيه قبلى بود ولى سخافت هيچيك از اين وجوه بر خواننده پوشيده نيست . وجه زير نيز از نظر سخافت دست كمى از وجوه مذكور ندارد، وآن اين است كه گفته اند: ضمير در ((انه (( به موسى بر مى گردد نه به نوح ! و جمله ، تعليل فرستادن كتاب به موسى وآن را هدايت بنى اسرائيل قرار دادن است البته در صورتى كه ضمير ((هاء(( در ((وجعلناه (( را به موسى برگردانيم نه به كتاب . وَ قَضيْنَا إِلى بَنى إِسرءِيلَ فى الْكِتَبِ لَتُفْسِدُنَّ فى الاَرْضِ مَرَّتَينِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كبِيراً(۴) معناى مختلف واژه ((قضاء(( ومعناى آيه : ((وقضينا الى بنىاسرائيل لتفسدن فى الارض ...(( راغب در مفردات در معناى ((قضاء(( گفته است كه به معناى فيصله دادن به امرى است ، چه با گفتار باشد وچه با عمل وهر كدام بر دووجه است يكى الهى وديگرى بشرى ، از جمله قضاء الهى اين است كه فرموده : ((وقضى ربّك الاتعبدوا الاايّاه (( خدا دستور داده كه جز او را نپرستيد: ونيز در همين معنااست كه فرموده : ((وقضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب (( يعنى ما اعلام كرديم وحكم را فيصله يافته كرديم وبه ايشان به وسيله وحى چنين اعلام نموديم كه ... وبر همين معنا حمل مى شود آيه : ((وقضينا اليه ذلك الامر انّ دابر هؤ لاء مقطوع (( اين امر را به وى حكم كرديم كه نسل اينان مقطوع خواهد بود. واما قضاء فعلى وعملى الهى اين است كه مى فرمايد: ((واللّه يقضى بالحقّ والّذين يدعون من دونه لايقضون بشى ء: تنها خداست كه به حق حكم مى كند وغير اوآنچه را به خدائى مى خوانند هيچ حكم (واثرى ) نخواهند داشت نه به حق ونه بباطل (( ((فقضيهنّ سبع سموات فى يومين : پس آنها را در دوروز هفت آسمان كرد(( كه قضاء در آن به معناى ابداء وفراغت از ايجاد است واين آيه در حقيقت در معنى همان آيه : ((بديع السّموات والارض ((است . واما ((قضاء(( در قول بشرى اين است كه مى گويند: داوود چنين قضاء كرد، پس حكمى كه حاكم مى كند از مقوله كلام است ودر قضاء فعلى بشرى ، آيه شريفه مى فرمايد: ((فاذا قضيتم مناسككم : پس چون مناسك خود را بپايان رسانديد(( وهمچنين مى فرمايد: ((ثمّ ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم : پس آلودگيهاى خود را زائل نموده به نذرهاى خود وفا كنند. وكلمه ((علو(( به معناى ارتفاع ودر آيه مورد بحث كنايه است از طغيان به ظلم وتعدى ، زيرا((علّو(( عطف بر فساد شده ، آنهم عطف تفسيرى ، در جاى ديگر قرآن نيز به اين معنا آمده است آنجا كه فرموده : ((انّ فرعون علافى الارض وجعل اهلها شيعا: فرعون در زمين علوكرد واهل زمين را فرقه فرقه نمود(( ومعناى آيه اين است كه ما بنى اسرائيل را در كتاب كه همان تورات باشد خبر داده واعلام نموديم ، خبرى قاطع ، كه سوگند مى خورم وقطعى مى گويم كه شما نژاد وگروه بنى اسرائيل به زودى در زمين فساد خواهيد كرد - كه مراد از ((زمين (( سرزمين فلسطين واطراف آنست - واين فساد را در دونوبت پشت سر هم انجام خواهيد داد. ودر زمين طغيان وعلّوبزرگى خواهيد نمود. فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكمْ عِبَاداً لَّنَا أُولى بَأْسٍ شدِيدٍ فَجَاسوا خِلَلَ الدِّيَارِ وَ كانَ وَعْداً مَّفْعُولاً(۵) راغب در مفردات در معناى كلمه ((باءس (( مى گويد: ((بؤ س (( و ((باءس (( و((باساءء(( به معناى شدت ومكروه است ، با اين تفاوت كه بؤ س بيشتر در فقر وجنگ وباءس وباساءء بيشتر در عذاب استعمال مى شود مانند آيه شريفه : ((واللّه اشدّ باسا واشدّ تنكيلا(( ودر مجمع البيان مى گويد: ماده ((جوس (( به معناى سر زدن به اينجا وآنجا است ، مثلا گفته مى شود: فلانى را در فلان قبيله رها كردم تا يجوسهم ويدوسهم يعنى بگردد ويك يك را پيدا نموده لگدمال كند، ابوعبيده هم در معناى اين كلمه گفته است :
هر جا را كه آمد وشد كرده پا نهاده باشى حوس وجوس كرده اى ، آنگاه گفته است : بعضى گفته اند جوس به معناى طلب كردن يك چيزى به جستجواست . توضيح معناى آيه شريفه : ((فاذا جاء وعد اوليهما...(( واشاره به ضعف وجوه ديگرىكه در اين باره گفته شده است واينكه فرمود: ((فاذا جاء وعد اوليهما(( تفريعى است بر جمله : ((لتفسدنّ...(( وضمير تثنيه ((هما(( به مرتين برمى گردد، و معنايش اين است كه دوبار فساد مى كنيد، وبنابراين معناى ((اوليهما(( افساد اولى است ومراد به ((وعد اولى (( وعده اول از آندووعده وآن نكال ونقمتى است كه خدا در برابر فسادشان داده ، ودر نتيجه وعد به معناى موعود خواهد بود، وآمدن وعد كنايه از آمدن هنگام انجاز وعملى كردن آنست ، وهمين خود دليل است بر اينكه خداوند در برابر دونوبت افساد آنان دوتا وعده داده ، واگر اسمى از دومى نبرده به خاطر اختصار بوده ، وگويا فرموده : در زمين دونوبت فساد مى كنيد وما وعده تان داده ايم كه در هر نوبت انتقام بگيريم وقتى افساد اول كرديد... همه آنچه را كه گفتيم به كمك سياق آيه بود كه از آيه استفاده كرديم ومعناى آيه كه فرمود: ((بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد(( اين است كه بندگان نيرومند خود را بسيج كرديم وفرستاديم تا شما را ذليل نموده واز شما انتقام بگيرند. ودليل اينكه گفتيم بعث بمنظور انتقام وذليل كردن بوده جمله : ((اولى باس شديد...(( است . ودر اينكه آمدن آن بندگان خدا بسوى بنى اسرائيل وقتل عام واسارت و غارت وتخريب آنان را((بعث الهى (( خوانده ، اشكالى ندارد چرا كه اين بعث وبرانگيختن بر سبيل كيفر ودر برابر فساد وطغيان وظلم به غيرحق بنى اسرائيل بوده است ، پس كسى نگويد كه خدا با فرستادن چنين دشمنانى آدمكش ومسلط ساختن آنان بر بنى اسرائيل نسبت به ايشان ظلم كرده ، بلكه خود ايشان به خود ظلم كردند.