روایت:الکافی جلد ۸ ش ۵۸۴
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن علي بن الحكم عن محمد بن سنان عمن اخبره عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۸ ش ۵۸۳ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۵۸۵ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۲۴۲
از امام صادق عليه السّلام روايت كردهاند كه فرمود: در بنى اسرائيل مرد عابدى بود كه بهيچ وجه بدنيا آلوده نشده و گرد آن نگشته بود، شيطان (كه از وضع او رنج ميبرد) از بينى خود فرياد كشيد لشكريانش بدور او جمع شدند، بدانها گفت: كداميك از شما است كه بتواند اين شخص را از راه بدر كند؟ يكى گفت: من. گفت: از چه راه بسراغش ميروى؟ پاسخداد: از راه زنها. شيطان گفت: تو حريف او نيستى، چون او زنان را نيازموده (و لذتى از آنها نبرده كه گول بخورد) ديگرى گفت: من. پرسيد: تو از چه راه گولش ميزنى؟ گفت: از راه بادهگسارى و خوشيها. بدو گفت: تو هم مرد اين كار نيستى چون او اهل اينها نيست، سومى گفت: من او را گمراه ميكنم، پرسيد: از چه راه؟ گفت: از راه كار خير. شيطان گفت: برو كه تو حريف او هستى. شيطانك بيامد و در برابر او جايى را انتخاب كرد و شروع كرد بنماز خواندن. و آن عابد چنان بود كه (شبانهروز قدرى) ميخوابيد و استراحت ميكرد، ولى شيطانك هيچ نميخوابيد و استراحت نداشت (يكسره نماز ميخواند). آن مرد عابد كه خود را در برابر او كم ارزش ديد و عبادتش را كوچك دانست بنزد آن شيطانك رفت و بدو گفت: اى بنده خدا چه چيز تو را باين همه نماز خواندن نيرو داده (و وادار كرده)؟ پاسخش را نداد. بار دوم پرسيد باز هم پاسخش را نداد. تا بار سوم كه پرسيد گفت: اى بنده خدا من گناهى كردهام و از آن توبه نمودهام و هر گاه آن گناه را بخاطر مىآورم بنماز خواندن نيرو ميگيرم. مرد عابد گفت آن گناه را بمن هم بگو تا انجام دهم و دنبالش توبه كنم و در نتيجه (مانند تو) بر خواندن نماز نيرو بگيرم شيطانك بدو گفت: بشهر برو و سراغ فلان زن فاحشه را بگير و دو درهم باو بده و با او درآويز و كام خود برگير (و سپس توبه كن تا مانند من بر عبادت نيرو بگيرى). عابد گفت: دو درهم را از كجا بياورم؟ من كه نميدانم درهم چيست؟ شيطان از زير پاى خود دو درهم بيرون آورده باو داد، عابد برخاست و با همان جامه و لباس خود كه در آن عبادت ميكرد بشهر درآمد و سراغ منزل آن زن را گرفت، مردم او را بخانه آن زن راهنمائى كردند و گمان كردند براى موعظه او آمده عابد بنزد آن زن رفت و دو درهم را پيش او انداخت و بدو گفت: برخيز. زن برخاست و بدرون اطاق خود رفت و بمرد عابد گفت: داخل شو. عابد بدرون اطاق رفت. آن زن بدو گفت: اى مرد تو در وضع و لباسى بخانه من آمدهاى كه معمولا كسى با اين وضع و لباس بنزد من نميآيد، شرح حال خود را براى من بگو، عابد سرگذشت خود (و شيطان) را براى آن زن تعريف كرد. زن گفت: اى بنده خدا ترك گناه آسانتر از توبه كردن است، و چنان نيست كه هر كس توبه كند بدان برسد (و توبهاش پذيرفته گردد)، بنظر ميرسد كه آن كس (كه اين راه را پيش پاى تو گذارده) شيطانى بوده در نظرت مجسم شده (تا تو را از راه بدر كند) اكنون بازگرد كسى را (در آنجا) نخواهى ديد، عابد برگشت و آن زن همان شب از اين جهان رفت، و چون صبح شد ديدند بر در خانهاش نوشته شده: بر سر جنازه فلان زن (براى دفن و كفن او) حاضر شويد كه او از اهل بهشت است، مردم همه در شك و ترديد فرو رفتند، و بخاطر همان ترديدى كه در كار او پيدا كرده بودند تا سه روز جنازهاش را بخاك نسپردند، خداى عز و جل به پيغمبر آن زمان- كه جز موسى بن عمران كسى ديگر را سراغ ندارم- وحى فرمود: بالاى جنازه فلان زن برو و بر آن نماز بخوان و بمردم بگو: بر او نماز بخوانند كه من او را آمرزيدم و بهشت را بر او واجب كردم چون فلان بنده مرا از گناه و نافرمانى من باز داشت.
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۴۳۵
از امام صادق عليه السّلام روايت كردهاند كه فرمود: در ميان بنى اسرائيل مرد عابدى بود كه هرگز به دنيا آلوده نشده و گرد آن نگشته بود. شيطان سوتى زد كه همه سپاهيانش گرد او جمع شدند. او بديشان گفت: كدام يك از شما توان گمراه كردن اين شخص را دارد؟ يكى گفت: من. گفت: از چه راه به سراغش مىروى؟ پاسخ داد: از راه زنها. شيطان گفت: تو از عهده او برنمىآيى، چون او زنان را نيازموده. ديگرى گفت: من. پرسيد: تو از چه راه گمراهش سازى؟ گفت: از راه ميگسارى و خوشگذرانى. بدو گفت: تو هم اهل اين كار نيستى، زيرا او اهل اينها نيست. سومى گفت: من او را گمراه مىكنم. پرسيد: چگونه؟ گفت: از راه كار خير. شيطان گفت: برو كه تو حريف او هستى. شيطانك بيامد و در برابر او جايى را برگزيد و نماز آغازيد. آن عابد چنان بود كه مىخوابيد و استراحت مىكرد ولى شيطانك نه مىخوابيد و نه استراحت مىكرد. آن مرد عابد كه خود را در برابر او ناچيز مىديد و عبادت خود را خرد مىپنداشت، نزد آن شيطانك رفت و بدو گفت: اى بنده خدا! چه چيز تو را به اين همه نماز خواندن نيرو بخشيده است؟ او پاسخى نداد. بار دوم پرسيد. باز هم پاسخى نداد، تا بار سوم كه پرسيد، گفت: اى بنده خدا! من گناهى كردهام و از آن توبه نمودهام، و هر گاه آن گناه را به خاطر مىآورم به نماز خواندن، توانمند مىشوم. مرد عابد گفت: آن گناه را به من هم بگو تا مرتكب آن گردم و در پى آن توبه كنم و در نتيجه برخواندن نماز توانمند شوم. شيطانك بدو گفت: به شهر برو و سراغ فلان روسپى را بگير و دو درهم به او بده و با او درآويز و كام خود برگير. عابد گفت: دو درهم را از كجا به دست آورم؟ من با درهم آشنايى ندارم. شيطان از زير پاى خود دو درهم بيرون آورد و به او داد. عابد برخاست و با همان جامه و لباس خود كه در آن عبادت مىكرد وارد شهر شد و از خانه آن زن جويا شد. مردم او را به خانه آن زن راهنمايى كردند و گمان بردند براى پند دادن به آن زن آمده است. عابد به كنار آن زن رفت و دو درهم را پيش او انداخت و گفت: برخيز. زن برخاست و به درون اتاق خود رفت و به مرد عابد گفت: داخل شو.عابد به اندرون رفت. آن زن به او گفت: اى مرد! تو با شكل و شمايلى به خانه من آمدهاى كه معمولا كسى با اين وضع نزد من نمىآيد. شرح حال خود را براى من بگو. عابد سرگذشت خود را براى آن زن بازگفت. زن گفت: اى بنده خدا! ترك گناه آسانتر از توبه كردن است و چنان نيست كه هر كه توبه كند توبهاش پذيرفته افتد، به نظر مىرسد كه آن كس شيطان بوده كه در نظر تو تجسّم يافته است، اكنون بازگرد كه ديگر كسى را نخواهى ديد. عابد بازگشت و آن زن همان شب خرقه تهى كرد، و چون صبح شد ديدند بر در خانهاش نوشته شده: بر سر جنازه فلان زن حاضر شويد كه او از اهل بهشت است. مردم همه در ترديد فرو رفتند و به خاطر همان دو دلى كه در كار او يافته بودند تا سه روز جنازهاش را به خاك نسپردند. خداى عزّ و جلّ به پيامبر آن زمان (كه جز موسى بن عمران كسى ديگر را سراغ ندارم) وحى فرمود: بر سر جنازه فلان زن برو و بر آن نماز بخوان و به مردم بگو: بر او نماز گزارند كه من او را آمرزيدم و بهشت را بر او واجب كردم، چون فلان بنده مرا از گناه كردن باز داشت.