روایت:الکافی جلد ۲ ش ۸۶۶
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
محمد بن الحسن و علي بن محمد بن بندار عن ابراهيم بن اسحاق عن عبد الله بن حماد الانصاري عن سدير الصيرفي قال :
الکافی جلد ۲ ش ۸۶۵ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۸۶۷ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۵۷
از سدير صيرفى كه گويد: نزد امام صادق (ع) رفتم، و به آن حضرت گفتم: به خدا، براى شما روا نيست كه خانهنشين باشيد. در پاسخ فرمود: اى سدير، چرا؟ گفتم: براى بسيارى دوستان و شيعيانِ شما و ياوران شما، به خدا اگر امير المؤمنين (ع) به اندازه شما شيعه و يار و دوستدار داشت، تَيم و عَدِىّ (ابو بكر و عمر) در بردن حقِ او طمع نمىكردند، فرمود: اى سدير، اميد است كه چه اندازه باشند؟ گفتم: صد هزار، فرمود: صد هزار؟ گفتم: آرى، و دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟ گفتم: آرى، و نيمى از دنيا، گويد: امام دم بست و سپس فرمود: بر تو آسان است كه باما خود را تا (يَنبُع) برسانى؟ گفتم: آرى، فرمود: يك رأس الاغ سوارى و يك استر زين كردند، من پيشى گرفتم و سوار الاغ شدم، فرمود: اى سدير، ميل دارى كه الاغ را به من واگذارى؟ گفتم: استر زيباتر و آبرومندتر است، فرمود: الاغ براى من هموارتر و آسانتر است، آن حضرت سوار الاغ شد و من سوار بر استر و به راه افتاديم و رفتيم تا وقت نماز رسيد و فرمود: اى سدير، پياده شويم (ما را پياده كن خ ل) تا نماز بخوانيم، باز فرمود: اين جا زمين شورهزار و نمكى است و نماز در آن روا نيست و رفتيم تا رسيديم به يك زمين سرخه و آن حضرت به غلامى نگاه كرد كه چند بزغاله را مىچرانيد و به من فرمود: اى سدير، اگر من به شماره اين بزغالهها شيعه با اخلاص داشتم، براى من گوشهنشينى روا نبود، و پياده شديم و نماز خوانديم و چون از نماز فارغ شديم، من رو به سوى آن بزغالهها كردم و آنها را شمردم، بر خلاف انتظار ۱۷ تا بودند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۳۴۰
سدير صيرفى گويد: خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم و عرضكردم: بخدا كه خانه نشستن براى شما روا نيست، فرمود: چرا اى سدير؟! عرضكردم: براى بسيارى دوستان و شيعيان و ياورانى كه دارى بخدا كه اگر امير المؤمنين عليه السّلام باندازه شما شيعه و ياور و دوست ميداشت تيم وعدى (قبيله ابو بكر و عمر) نسبت باو طمع نميكردند (و حقش را غصب نمينمودند) فرمود: اى سدير، فكر ميكنى چه اندازه باشند؟ گفتم: صد هزار. فرمود: صد هزار؟! عرضكردم آرى، بلكه دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟ عرضكردم: آرى و بلكه نصف دنيا، حضرت از سخن گفتن با من سكوت كرد و سپس فرمود: برايت آسانست كه همراه ما تا ينبع بيائى؟ گفتم: آرى. سپس دستور فرمود الاغ و استرى را زين كنند، من پيشى گرفتم و الاغ را سوار شدم، حضرت فرمود: اى سدير؛ ميخواهى الاغ را بمن دهى؟ گفتم: استر زيباتر و شريفتر است، فرمود: الاغ براى من رهوارتر است، من پياده شدم، حضرت سوار الاغ شد و من سوار استر و راه افتاديم تا وقت نماز رسيد، فرمود: پياده شويم نماز بخوانيم، سپس فرمود: اين زمين شورهزار است و نماز در آن روا نيست، پس براه افتاديم تا بزمين خاك سرخى رسيديم، حضرت بسوى جوانى كه بزغاله ميچرانيد نگريست و فرمود: اى سدير بخدا اگر شيعيانم بشماره اين بزغالهها ميبودند، خانه نشستن برايم روا نبود، آنگاه پياده شديم و نماز خوانديم، چون از نماز فارغ شديم بسوى بزغالهها نگريستم و شمردم هفده رأس بودند.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۵۹۷
محمد بن حسن و على بن محمد بن بندار، از ابراهيم بن اسحاق، از عبداللَّه بن حمّاد انصارى، از سدير صيرفى روايت كردهاند كه گفت: بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و به آن حضرت عرض كردم: به خدا سوگند كه تو را نمىرسد كه بنشينى و جهاد نكنى. فرمود كه: «اى سدير! چرا؟» عرض كردم: به جهت بسيارى مواليان و شيعيان و ياوران تو. به خدا سوگند كه اگر از براى اميرالمؤمنين عليه السلام مىبود، آنچه از براى تو است از شيعيان و ياوران و مواليان تيم و عدى- يعنى ابوبكر و عمر-، در او طمع نمىكردند و خلافتش را غصب نمىنمودند. فرمود: «اى سدير! شايد كه ايشان چه قدر باشند؟» عرض كردم: صد هزار نفر. فرمود: «صد هزار نفر؟» عرض كردم: آرى، بلكه دويست هزار نفر. فرمود: «دويست هزار نفر؟» عرض كردم: آرى، بلكه نصف دنيا. سدير مىگويد كه: حضرت از جواب من ساكت شد و هيچ نفرمود. بعد از آن فرمود كه: «بر تو سبك و آسان است كه با ما بيايى تا يَنْبُع؟ «۲»» سدير مىگويد كه: عرض كردم: آرى؛ پس فرمود كه الاغ و استرى را زين كردند و من پيشى گرفتم و بر الاغ سوار شدم. حضرت فرمود كه: «اى سدير! صلاح مىدانى كه مرا بر خود برگزينى و الاغ را به من دهى؟» عرض كردم كه: استر آرايشش بيشتر و از الاغ بهتر است (يا بيشتر راه مىرود). فرمود كه: «الاغ، نرمتر است و مناسبتش به حال من بيشتر؛» پس من فرود آمدم و حضرت بر الاغ سوار شد و من بر استر سوار شدم و رفتيم. بعد از آن، __________________________________________________
(۱). و در بعضى از نسخ كافى به جاى عزيز، غريب است. (۲). و ينبع- به فتح حاء حطّى و سكون نون كلمن و ضمّ باء ابجد با عين سعفص-، دهى است بزرگ كه حصارى دارد، بر هفت منزلى مدينه از طرف دريا. (مترجم)
وقت نماز داخل شد. فرمود كه: «اى سدير! بيا فرود آييم و نماز كنيم». بعد از آن فرمود كه:
«اين زمينى است شورهزار و نماز در آن جايز نيست»؛ پس رفتيم تا به زمين سرخى رسيديم، و حضرت نظر افكند به سوى پسرى كه بزغالهاى چند مىچرانيد. فرمود: «اى سدير! به خدا سوگند كه اگر مرا شيعيان به شماره اين بزغالهها بودند، مرا نمىرسيد كه بنشينم و جهاد نكنم». و فرود آمديم و نماز كرديم، و چون از نماز فارغ شديم، به جانب بزغالهها ميل كردم و آنها را شمردم. ديدم كه آنها هفده بزغاله بودند.