روایت:الکافی جلد ۱ ش ۸۷۵

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۵ توسط Move page script (بحث | مشارکت‌ها) (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۸۷۵ را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۸۷۵ منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

علي بن محمد عن ابي احمد بن راشد عن بعض اهل المداين قال :

كُنْتُ حَاجّاً مَعَ رَفِيقٍ لِي فَوَافَيْنَا إِلَى‏ اَلْمَوْقِفِ‏ فَإِذَا شَابٌّ قَاعِدٌ عَلَيْهِ إِزَارٌ وَ رِدَاءٌ وَ فِي رِجْلَيْهِ نَعْلٌ صَفْرَاءُ قَوَّمْتُ اَلْإِزَارَ وَ اَلرِّدَاءَ بِمِائَةٍ وَ خَمْسِينَ دِينَاراً وَ لَيْسَ عَلَيْهِ أَثَرُ اَلسَّفَرِ فَدَنَا مِنَّا سَائِلٌ فَرَدَدْنَاهُ فَدَنَا مِنَ اَلشَّابِّ فَسَأَلَهُ فَحَمَلَ شَيْئاً مِنَ اَلْأَرْضِ وَ نَاوَلَهُ فَدَعَا لَهُ اَلسَّائِلُ وَ اِجْتَهَدَ فِي اَلدُّعَاءِ وَ أَطَالَ فَقَامَ اَلشَّابُّ وَ غَابَ عَنَّا فَدَنَوْنَا مِنَ اَلسَّائِلِ فَقُلْنَا لَهُ وَيْحَكَ‏ مَا أَعْطَاكَ فَأَرَانَا حَصَاةَ ذَهَبٍ مُضَرَّسَةً قَدَّرْنَاهَا عِشْرِينَ مِثْقَالاً فَقُلْتُ لِصَاحِبِي مَوْلاَنَا عِنْدَنَا وَ نَحْنُ لاَ نَدْرِي ثُمَّ ذَهَبْنَا فِي طَلَبِهِ فَدُرْنَا اَلْمَوْقِفَ‏ كُلَّهُ فَلَمْ نَقْدِرْ عَلَيْهِ فَسَأَلْنَا كُلَّ مَنْ كَانَ حَوْلَهُ مِنْ أَهْلِ‏ مَكَّةَ وَ اَلْمَدِينَةِ فَقَالُوا شَابٌّ عَلَوِيٌّ يَحُجُّ فِي كُلِّ سَنَةٍ مَاشِياً


الکافی جلد ۱ ش ۸۷۴ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۸۷۶
روایت شده از : امام مهدى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام مهدى (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابٌ فِي تَسْمِيَةِ مَنْ رَآهُ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۵۴۷

احمد بن راشد از يك مدائنى كه گفته: من با رفيقى كه داشتم به حج رفته بوديم و در موقف (عرفات) بى‏انتظار به جوانى برخورديم كه نشسته بود و در بر او يك ازار و ردائى بود و در پايش نعل زردى، من آن ازار و رداء را به يك صد و پنجاه اشرفى طلا قيمت كردم، بر آن جوان اثر و نشانه سفر نبود، يك گدا به ما نزديك شد، او را ردّ كرديم و نزد آن جوان رفت و از او چيزى خواست، آن جوان چيزى از روى زمين برداشت و به او داد و آن سائل براى او دعا كرد و در دعا بسيار جديت كرد و طول داد، و آن جوان برخاست و از چشم ما نهان شد. ما نزد آن سائل رفتيم و گفتيم: واى بر تو به تو چيزى داد؟ او يك ريگ طلاى دندانه دندانه به ما نشان داد كه آن را بيست‏ مثقال اندازه گرفتيم، من به رفيقم گفتم: مولاى ما نزد ما بود و ما ندانستيم و به دنبال او رفتيم و همه موقف را گردش كرديم و او را به دست نياورديم، و از كسانى كه اطراف او بودند از اهل مكه و مدينه راجع به او پرسش كرديم، گفتند: يك جوان علوى است كه هر سال پياده به حج مى‏آيد

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۲۵

شخصى از اهل مدائن گويد: من با رفيقم بحج رفته بوديم، چون بموقف عرفات رسيديم، جوانى را ديديم نشسته و لنگ و روپوشى در بر كرده و نعلين زردى در پا دارد، لنگ و روپوش او بنظر من صد و پنجاه دينار ارزش داشت، و علامت و اثر سفر در او نبود، گدائى نزد ما آمد، او را رد كرديم، سپس نزد آن جوان رفت و سؤال كرد، جوان چيزى از زمين برداشت و باو داد، گدا او را دعا كرد و زياد و جدى هم دعا كرد، سپس جوان برخاست و از نظر ما پنهان شد، ما نزد آن سائل رفتيم و باو گفتيم، عجبا!! بتو چه عطا كرد؟ او بما ريگ طلاى دندانه‏دارى نشان داد كه قريب بيست مثقال بود، من برفيقم گفتم: مولاى ما نزد ما بود و ما ندانستيم، آنگاه بجستجويش برخاستيم و تمام موقف را گردش كرديم و او را بدست نياورديم، سپس از جمعيتى كه اطرافش بودند از اهل مكه و مدينه راجع باو پرسيديم گفتند: جوانى است علوى كه هر سال پياده بحج مى‏آيد.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۱۵۷

على بن محمد، از ابو احمد بن راشد، از بعضى از اهل مدائن روايت كرده است كه به حجّ رفتم با رفيقى كه داشتم، پس آمديم تا به موقف عرفات، ناگاه ديديم كه جوانى نشسته، و زير جامه‏اى پوشيده و ردائى به دوش افكنده، و كفش زردى در پاى‏هاى او بود. و من آن زير جامه و رداء را به صد و پنجاه دينار شرعى قيمت كردم و نشانه سفر بر او ظاهر نبود. سائلى به ما نزديك شد و ما او را ردّ كرديم، به آن جوان نزديك شد و از او سؤال كرد. آن جوان چيزى را از زمين برداشت و به سائل داد. سائل او را دعا كرد و در دعا، نهايت جدّ و جهد به عمل آورد و طول داد. پس آن جوان برخاست و از ما پنهان شد. ما به نزديك آن سائل رفتيم و به او گفتيم كه: واى بر تو، چه چيز به تو عطا كرد؟ سائل پارچه طلاى دندانه‏دار ناهموار را كه مانند سنگريزه بود، به ما نمود، و ما آن را بيست مثقال تخمين كرديم. بعد از آن، من به رفيق خود گفتم كه: آقاى ما در نزد ما است و ما نمى‏دانيم. پس ما در طلب آن حضرت رفتيم و همه موقف را گشتيم، و بر او قدرت نيافتيم و او را نديديم و از آنها كه در حوالى آن حضرت بودند، از اهل مكه و مدينه سؤال كرديم، گفتند: جوانى است علوى كه در هر سال پياده حجّ مى‏كند. __________________________________________________

(۱). ابومحمد را به من نشان داد و فرمود: اين صاحب شما است.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)