روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۴۲

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۸ توسط Move page script (بحث | مشارکت‌ها) (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۱۳۴۲ را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۴۲ منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

اسحاق عن ابي هاشم الجعفري قال :


الکافی جلد ۱ ش ۱۳۴۱ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۳۴۳
روایت شده از : امام حسن عسكرى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام حسن عسكرى (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۰۹

از ابى هاشم جعفرى كه گفت: روزى خدمت ابو محمد (امام عسكرى" ع") رسيدم و مى‏خواستم از آن حضرت بپرسم از چيزى كه با آن انگشترى بسازم براى تبرك، چون نشستم فراموش كردم كه براى چه پرسشى آمدم، تا چون وداع كردم و برخاستم، انگشترى به سوى من پرانيد و فرمود: تو نقره مى‏خواستى و ما انگشترى ساخته داديم، نگين و دستمزد ساخت هم سود تو شد، اى ابا هاشم، بر تو گوارا باد، من گفتم: اى آقايم گواهى مى‏دهم كه تو به راستى ولىّ خدا هستى و آن امامى هستى كه من خدا را بفرمان برى او مى‏پرستم، فرمود: اى ابا هاشم، خدا تو را بيامرزد.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۴۵

ابو هاشم جعفرى گويد: روزى خدمت حضرت ابو محمد عليه السلام رسيدم و در نظر داشتم كه قدرى نقره از آن حضرت بگيرم تا از نظر تبرك با آن انگشترى بسازم، خدمتش نشستم، ولى فراموش كردم كه براى چه آمده بودم، چون خداحافظى كردم و برخاستم، انگشترش را سوى من انداخت و فرمود: تو نقره ميخواستى و ما انگشتر بتو داديم، نگين و مزدش را هم سود بردى، گوارايت باد، اى ابا هاشم! عرضكردم: آقاى من! گواهى دهم كه تو ولى خدا و امام من هستى كه با اطاعت از شما ديندارى خدا ميكنم. فرمود: خدا ترا بيامرزد، اى ابا هاشم!

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۴۷

اسحاق، از ابو هاشم جعفرى روايت كرده است كه گفت: روزى بر امام حسن‏ عسكرى عليه السلام داخل شدم و من اراده داشتم كه از آن حضرت سؤال كنم، آن قدر از نقره را كه به آن انگشترى بسازم و به آن تبرّك جويم. پس نشستم و فراموش كردم آنچه را كه براى آن آمده بودم، و چون آن حضرت را وداع نمودم و برخاستم، انگشتر خود را به نزد من انداخت و فرمود: «نقره مى‏خواستى و ما انگشتر به تو داديم. نگين و اجرت ساختن آن را نفع كردى. اى ابو هاشم، خدا بر تو گوارا و مبارك گرداند». من عرض كردم كه: اى آقاى، من شهادت مى‏دهم كه تو ولىّ خدايى و امام من، كه خدا را به طاعت تو مى‏پرستم، و ديندارى مى‏كنم. فرمود كه: «ابو هاشم، خدا تو را بيامرزد».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)