المنافقون ١

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۵۳ توسط 127.0.0.1 (بحث) (QRobot edit)


ترجمه

هنگامی که منافقان نزد تو آیند می‌گویند: «ما شهادت می‌دهیم که یقیناً تو رسول خدایی!» خداوند می‌داند که تو رسول او هستی، ولی خداوند شهادت می‌دهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ایمان ندارند).

چون منافقان نزد تو آيند گويند: گواهى مى‌دهيم كه تو واقعا رسول خدايى. و خدا مى‌داند كه تو واقعا رسول اويى، و خدا گواهى مى‌دهد كه منافقان قطعا دروغگويند
چون منافقان نزد تو آيند گويند: «گواهى مى‌دهيم كه تو واقعاً پيامبر خدايى.» و خدا [هم‌] مى‌داند كه تو واقعاً پيامبر او هستى، و خدا گواهى مى‌دهد كه مردم دوچهره سخت دروغگويند.
(ای رسول ما) چون منافقان ریاکار نزد تو آیند گویند که ما به یقین و حقیقت گواهی می‌دهیم که تو رسول خدایی؛ و خدا می‌داند که تو رسول اویی و خدا هم گواهی می‌دهد که منافقان سخن دروغ می‌گویند.
چون منافقان نزد تو آیند، می گویند: گواهی می دهیم که تو بی تردید فرستاده خدایی. و خدا می داند که تو بی تردید فرستاده اویی، و خدا گواهی می دهد که یقیناً منافقان دروغگویند.
چون منافقان نزد تو آيند، گويند: شهادت مى‌دهيم كه تو پيامبر خدا هستى. خدا مى‌داند كه تو پيامبرش هستى و خدا شهادت مى‌دهد كه منافقان دروغگويند.
منافقان چون به نزد تو آیند گویند گواهی می‌دهیم که تو پیامبر خدا هستی، و خداوند می‌داند که تو پیامبرش هستی، و خداوند گواهی می‌دهد که منافقان دروغگو هستند
چون منافقان- آنها كه دل و زبانشان يكى نيست- نزد تو آيند، گويند: گواهى مى‌دهيم كه هر آينه تو فرستاده خدايى. و خدا مى‌داند كه تو فرستاده اويى، و خدا گواهى مى‌دهد كه همانا منافقان دروغگويند.
هنگامی که منافقان نزد تو می‌آیند، سوگند می‌خورند و می‌گویند: ما گواهی می‌دهیم که تو حتماً فرستاده‌ی خدا هستی! - خداوند می‌داند که تو فرستاده‌ی خدا می‌باشی - ولی خدا گواهی می‌دهد که منافقان در گفته‌ی خود دروغگو هستند (چرا که به سخنان خود ایمان ندارند).
هنگامی که منافقان نزد تو آیند گویند: «گواهی می‌دهیم که تو همی به‌راستی پیامبر خدایی‌.» و خدا (هم) می‌داند که تو به‌راستی و درستی پیامبر او هستی، و خدا گواهی می‌دهد که مردم دورو بی‌گمان سخت دروغگویانند.
هر گاه آیندت دورویان گویند گواهی دهیم که توئی پیمبر خدا و خدا داند که توئی فرستاده او و خدا گواهی دهد که دورویانند همانا دروغگویان‌


سوره المنافقون آیه ١ المنافقون ٢
سوره : سوره المنافقون
نزول : ٣ هجرت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٩
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«نَشْهَدُ إِنَّکَ ...»: هنگامی که فرد عربی می‌گوید: أَشْهَدُ إِنَّ ... مقصودش قسم یاد کردن به خدا است که او در گفتار خود صادق است (نگا: المصحف المیسّر). «وَاللهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ»: جمله معترضه است.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ «1»

هنگامى كه منافقان نزد تو آيند، گويند: «گواهى مى‌دهيم كه تو پيامبر خدا هستى» و خدا مى‌داند كه تو پيامبرش هستى وخدا شهادت مى‌دهد كه منافقان دروغگويند.

جلد 10 - صفحه 49

نکته ها

«نفاق» از «نفق»، به معناى تونل‌هاى زيرزمينى است كه براى استتار يا فرار از آن استفاده مى‌شود. بعضى از حيوانات مثل موش صحرايى و سوسمار، لانه‌هايى براى خود درست مى‌كنند كه دو سوراخ دارد. منافق نيز، راه پنهان و مخفى براى خود قرار مى‌دهد تا به هنگام خطر از طريق آن فرار كند.

مردم چهار دسته هستند:

الف) گروهى قلباً ايمان دارند و به وظيفه خود عمل مى‌كنند كه اينان مؤمن واقعى هستند.

ب) گروهى قلباً ايمان دارند، ولى اهل عمل نيستند كه اين دسته فاسق‌اند.

ج) گروهى قلباً ايمان ندارند، ولى در ظاهر، رفتار مؤمنان را انجام مى‌دهند كه منافق‌اند.

د) گروهى نه قلباً ايمان دارند و نه به وظيفه عمل مى‌كنند كه اين دسته كافرند. «1»

حضرت على عليه السلام مى‌فرمايد: نفاق انسان، برخاسته از احساس حقارتى است كه از درون دارد. «نفاق المرء ذل يجده فى نفسه» «2»

ويژگى‌هاى منافق در قرآن‌

1. دروغ گويى: «إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ» «3»

2. بى‌هدف و سرگردان: «لا إِلى‌ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‌ هؤُلاءِ» «4» نه با اين گروه و نه با آن گروهند.

3. عدم درك عميق: «لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ» «5»

4. جمود و عدم‌انعطاف: «كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ» «6»

5. نماز بى‌نشاط: «قامُوا كُسالى‌» «7» با كسالت به نماز مى‌ايستند.

6. تندگويى وتندخويى: «سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ» «8» زبان‌هاى تند وخشن را به شما مى‌گشايند.

7. سوگند دروغ: «اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً» سوگندهايشان را سپر توطئه‌هايشان قرار دادند.

8. انتقاد از رهبر معصوم: «يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ» «9» در تقسيم زكات، نيش مى‌زنند و تو را در


«1». تفسير اثنى‌عشرى.

«2». غررالحكم.

«3». منافقون، 1.

«4». نساء، 143.

«5». منافقون، 7.

«6». منافقون، 4.

«7». نساء، 142.

«8». احزاب، 19.

«9». توبه، 58.

جلد 10 - صفحه 50

تقسيم آن عادل نمى‌دانند.

9. تضعيف رزمندگان: «لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ» «1» مى‌گويند: هوا گرم است، به جبهه نرويد.

10. ايجاد مركز توطئه به نام مسجد: «وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً» «2» (در برابر مسجد پيامبر) مسجدى مى‌سازند تا (با توطئه‌هاى شوم خود) به مسلمانان ضرر بزنند.

11. پيمان شكنى: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا» «3» بعضى از آنان با خداوند پيمان بستند كه اگر از فضلش به ما داد حتماً صدقه مى‌دهيم و از افراد صالح خواهيم بود، پس چون خداوند از فضلش به آنان عطا كرد، بخل ورزيدند و زكات مال خود را ندادند.

12. تحقير مسلمانان: «أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ» آيا همچون سفيهان ايمان بياوريم؟

13. محاصره اقتصادى مسلمانان: «لا تُنْفِقُوا عَلى‌ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا» به اطرافيان پيامبر چيزى ندهيد تا از دور او پراكنده شوند.

14. فريب‌كارى و نيرنگ‌بازى: «يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ» «4» مى‌خواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند، در حالى كه جز خودشان را فريب نمى‌دهند.

15. بخل در انفاق: «لا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ كارِهُونَ» «5» جز با كراهت انفاق نمى‌كنند.

16. امر به زشتى‌ها و نهى از خوبى‌ها: «يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» «6»

17. فراراز جهاد: «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا» «7» بازماندگان‌


«1». توبه، 81.

«2». توبه، 107.

«3». توبه، 75- 76.

«4». بقره، 9.

«5». توبه، 54.

«6». توبه، 67.

«7». توبه، 81.

جلد 10 - صفحه 51

(از جنگ تبوك) از مخالفت با رسول خدا خوشحالند و از اينكه به جهاد بروند، ناراحت.

18. شايعه پراكنى: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ» «1» هرگاه خبرى از آرامش يا ترس را دريافت كنند، (قبل از تحقيق يا مصلحت‌سنجى) آن را پخش مى‌كنند.

چون خطر منافقان زياد است، ويژگى‌هاى آنان در سوره‌هاى متعدّد قرآن مطرح شده است و كمتر سوره‌اى در مدينه نازل شده كه با صراحت يا كنايه به منافقان اشاره نشده باشد. «2»

نفاق يك دروغ عملى است، كتمان كفر و اظهار ايمان است؛ البتّه هر كتمانى بد نيست، مانند كتمان فقر يا كتمان عبادت.

منافقان دو گروه بودند: گروهى كه پس از به قدرت رسيدن اسلام، اظهار ايمان كردند ولى در درون ايمان نداشتند و گروه ديگر كسانى كه از ابتدا ايمان آوردند ولى كم‌كم گرفتار دنيا شدند و ايمان خود را از دست دادند، ولى تظاهر به ايمان مى‌كردند. امّت اسلامى همواره از هر دو گروه ضربه‌هاى جبران ناپذيرى خورده است.

در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، سخن از منافقان زياد بود، ولى بعد از رحلت آن حضرت، مسئله مسكوت ماند. در اينجا چند سؤال است:

1. آيا زنده بودن حضرت سبب نفاق گروهى بود و بعد از رحلت، همه مؤمن واقعى شدند؟!

2. آيا منافقان در همان اقليتى بودند كه دور حضرت على جمع شده بودند؟!! نظير سلمان، ابوذر، مقداد و ...، در حالى كه هيچ كس اين افراد را منافق ندانسته است، يا منافقان، اهداف خود را در نظر اكثريت يافته و ساكت شدند؟

منافقان، هم در دنيا دروغگويند: «إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ»، هم در آخرت سوگندهايى مى‌خورند كه خداوند آنان را دروغگو مى‌نامد: «يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‌ شَيْ‌ءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ» «3»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من از مؤمن و كافر نمى‌ترسم، ولى از منافق مى‌ترسم. «4» از سوى ديگر فرمود: من از فقر امت نمى‌ترسم از بى‌تدبيرى آنان مى‌ترسم. «5» آرى اگر منافقانِ رِند با جاهلان بى‌تدبير گره بخورند، جنگ صفين و واقعه كربلا پيش مى‌آيد.

پیام ها


«1». نساء، 83.

«2». تفسير فى ظلال‌القرآن.

«3». مجادله، 18.

«4». نهج البلاغه، نامه 27.

«5». عوالى اللئالى، ج 4، ص 39.

جلد 10 - صفحه 52

1- در صدر اسلام، عناصر منافقى بودند كه تا مركز تصميم‌گيرى جامعه نفوذ كرده حتى پيامبر در معرض توطئه‌هاى آنان بود. «إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ»

2- منافق، از كلمه حق، استفاده باطل مى‌كند. «قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ»

3- شعارها و كلمات حق را از دست نااهلان بگيريد و خود بكار بريد. «قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ»

4- چرب زبانى و چاپلوسى، شيوه منافقان است. «نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ»

5- منافقان با تأكيد و سوگند حرف مى‌زنند تا شنونده، سخن آنها را باور كند.

«نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ»

6- تأكيد را با تأكيد پاسخ دهيد. نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ‌ ... وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ‌

7- به هر اظهار ارادت وادّعاى حمايت دل خوش نكنيد. نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ‌ ... لَكاذِبُونَ‌

8- منافقان را رسوا كنيد. «وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ»

9- بر خلاف اعتقاد، سخن گفتن دروغ است، گرچه آن سخن راست باشد.

(خداوند، سخن منافقان را كه به پيامبر اسلام مى‌گفتند: تو پيامبر خدا هستى، دروغ مى‌داند، چون آنان بر خلاف اعتقاد خود مى‌گفتند، گرچه در واقع پيامبر رسول خدا بود). قالُوا نَشْهَدُ ... وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ‌

10- ايمان واقعى، اعتقاد قلبى است نه اقرار زبانى. قالُوا ... إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ‌

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ «1»

شأن نزول: سال پنجم هجرت، بنى مصطلق اتفاق كردند بر حرب پيغمبر، و حضرت با اصحاب از مدينه خارج و در ناحيه قديد با آنها ملاقات و مقاتله نمودند. جمعى مقتول، و بنى مصطلق فرار كردند و زنان و اولاد و اموال آنها انفال شد. در آن اثناء جمعى رسيدند اجير عمر كه جهجاه بود به سر آب با فردى خزرجى نزاع نمود. جهنى صدا زد: اى گروه انصار، و آن يكى گفت:

جلد 13 - صفحه 176

اى مهاجران، و در آن ميان عبد اللّه ابىّ گفت: اگر هر آينه به مدينه مراجعت كنيم عزيزتر ما ذليل‌تر آنها [را] بيرون كند. مراد اعز، نفس خبيث خودش و مراد اذلّ، نفس نفيس حضرت بود. زيد بن ارقم در غضب شد گفت: توئى ذليل و خوار و بى‌مقدار. و پيغمبر در نهايت عزت و رفعت. واقعه را خدمت حضرت عرض، امر به احضار أبى كرد و فرمود: اين سخنان را تو گفته‌اى؟ گفت: به حق خدائى كه قرآن بر تو نازل فرمود هرگز نگفته‌ام و زيد دروغ مى‌گويد، جماعتى حمايت او را نمودند، زيد دلتنگ شد. گزارشاتى در اين سفر واقع شد.

خلاصه حضرت رو به طرف مدينه نمودند. پسر عبد اللّه در راه متوقف گشت چون پدرش رسيد شتر او را خوابانيد و گفت بخدا سوگند نگذارم به مدينه وارد شوى تا حضرت اجازه فرمايد و بدانى كه تو اذلّ و او اعز است. عبد اللّه شكايت به حضرت كرد. پيغمبر امر فرمود، پسر اطاعت كرد و به پدر گفت: اگر شهادت ندهى كه عزّت براى خدا و رسول و مؤمنين است، گردنت مى‌زنم. عبد اللّه گفت: اگر نگويم گردن مى‌زنى. گفت: بلى به خدا قسم. عبد اللّه ناچار گفت: العزة للّه و لرسوله و للمؤمنين. و چند روزى بيشتر در مدينه نماند. به دار الجزا رفت، و زيد مغموم و مهموم بود تا آيه شريفه بر تكذيب عبد اللّه و تصديق زيد نازل شد.

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ‌: چون بيايند نزد تو منافقان كه از جمله آنها عبد اللّه أبىّ باشد. قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ‌: گويند گواهى مى‌دهيم بدرستى كه تو هر آينه پيغمبر خدائى، وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ‌: و خدا مى‌داند بدرستى كه تو فرستاده او هستى به حق، و شهادت دهد، زيرا او تو را فرستاده، وَ اللَّهُ يَشْهَدُ:

و خدا گواهى دهد، إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ‌: بدرستى كه منافقين هر آينه دروغگويانند در گواهى خود به جهت موافق نبودن اعتقاد آنها با گفتارشان.

پس شهادت ايشان به آنكه دل ما معتقد باشد به رسالت تو، دروغ باشد.

تنبيه: آيه دال است به آنكه حقيقت ايمان به قلب است، و اشعار دارد بر آنكه هر كه چيزى گويد كه اعتقاد خلاف داشته باشد، كاذب است. ايمان‌

جلد 13 - صفحه 177

عبارت است از اقرار به لسان و اعتقاد به جنان و عمل به اركان: هر كه هر سه را دارا باشد، مؤمن؛ و هر كه هر سه را فاقد باشد، كافر؛ هر كه اقرار به لسان دارد و اعتقاد قلبى ندارد، منافق؛ و هر كه اقرار لسانى و اعتقاد قلبى دارد، لكن در عمل به اركان مقصر است، فاسق باشد.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ «1» اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «2» ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ «3» وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «4»

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ «5»

ترجمه‌

هنگاميكه بيايند نزد تو منافقان گويند گواهى ميدهم كه همانا تو پيغمبر خدائى و خدا ميداند كه همانا تو پيغمبر اوئى و خدا گواهى ميدهد كه همانا منافقان دروغگويانند

گرفتند سوگندهاشان را سپرى پس برگشتند از راه خدا همانا آنها بد بود آنچه را بودند كه بجا مى‌آوردند

اين بسبب آنستكه آنها ايمان آوردند پس كافر شدند پس مهر نهاده شد بر دلهاشان پس آنها نميفهمند

و چون ببينى آنها را بشگفت مى‌آورد تو را بدنهاشان و اگر سخن گويند گوش ميدهى بسخنشان گوئى آنها چوبهائى تكيه داده شده بديوارند گمان ميكنند هر فريادى را بر ضررشان آنها دشمنند پس حذر كن از آنها بكشد آنها را خدا چگونه برگردانده ميشوند

و چون گفته شود بآنها بيائيد تا طلب آمرزش كند براى شما پيغمبر خدا برگردانند سرهاشان را و ميبينى آنها را كه روى ميگردانند با آنكه آنها تكبّر كنندگانند.

تفسير

در مدينه منوّره جماعتى بودند معروف بنفاق و دو روئى كه ظاهرا


جلد 5 صفحه 207

مسلمان و باطنا كافر بلكه معاند بودند و رئيس آنها عبد اللّه بن ابى بود كه قبل از تشريف فرمائى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بمدينه طمع بسلطنت در آن ديار داشت و بعد از ورود آنحضرت مأيوس شد و ظاهرا قبول اسلام نمود ولى هر وقت فرصتى پيدا ميشد كارشكنى در پيشرفت اسلام مينمود تا در سال پنجم هجرت كه غزوه بنى المصطلق پيش‌آمد كرد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مدينه خارج شد براى جهاد اين ملعون و اتباعش هم در ركاب مبارك حاضر بودند و ميان يكى از اتباع او و يكنفر از بستگان مهاجرين تشاجر در سر آب چاهى روى داد كه منجرّ باستمداد آن از جمعى از انصار و اين از مهاجرين گرديد و نزديك بود دامنه نزاع بالا گيرد كه عبد اللّه بن ابّى بانصار خطاب نمود كه اين چه كارى بود كرديد اين مردم را در مدينه آورديد و منزل داديد و اموالتان را با آنها قسمت نموديد و جان آنها را بجان خودتان حفظ نموديد و اطفالتانرا يتيم كرديد و اللّه اگر پس مانده خوراك خودتان را بآنها نميداديد بگردن شما سوار نميشدند و از شهر شما ميرفتند حال هم چيزى بآنها ندهيد تا از دور محمّد پراكنده شوند اگر بمدينه برگشتيم عزيزترين خلق ذليل‌ترين آنها را از شهر بيرون خواهند كرد و مقصودش بيرون كردن او و اتباعش بود پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و پيروانش را و زيد بن ارقم كه طفلى نزديك ببلوغ بود اين سخنان را شنيد و خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد و عرضه داشت و حضرت چند مرتبه او را استنطاق فرمود و او خبر خود را تأكيد نمود و پيغمبر متأثر شد و چون بقيّه انصار از اين واقعه باخبر شدند عبد اللّه را ملامت نمودند و او منكر شد و قسم خورد كه من نگفتم آنها باو گفتند پس بيا نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عذرخواهى كن او روى خود را برگرداند ولى بعدا كه كدورت خاطر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را احراز نمود ترسيد و خدمت رسيد و سوگند ياد نمود كه چنين سخنى نگفته و شهادتين را بر زبان جارى نمود و گفت زيد بمن افترا بسته و پيغمبر قبول فرمود و قبيله خزرج از انصار زيد بن ارقم را ملامت نمودند و دشنام دادند كه چرا چنين افترائى بسيّد آنها بسته و او نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شكايت نمود و گفت خدايا تو ميدانى كه من راست گفتم پس آثار نزول وحى بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ظاهر گرديد و حضرت بعد از آن بزيد بن ارقم فرمود خداوند تو را


جلد 5 صفحه 208

تصديق فرمود و آنها رسوا شدند و اين سوره را براى اصحاب قرائت فرمود و آنها بعبد اللّه و اتباعش گفتند بيائيد نزد پيغمبر و بخواهيد از او براى شما استغفار كند آنان رويهاى خودشان را برگرداندند و پسر عبد اللّه از حضرت اجازه خواست كه پدرش را بكشد اجازه نداد و آن ملعون بعد از چند روز از ورود بمدينه بدار الجزاء رخت كشيد آنچه ذكر شد خلاصه مستفاد از نقل قمّى ره و بعضى از روايات ديگر در ذيل اين آيات و آيات آتيه است و خداوند در اين آيات پيغمبر خود را مخاطب فرموده ميفرمايد وقتى كه بيايند نزد تو اهل نفاق و دوروئى گويند گواهى ميدهيم كه تو پيغمبر خدائى و خدا ميداند كه تو پيغمبر اوئى ولى شهادت ميدهد كه آنها دروغگويانند چون معتقد به نبوّت تو نيستند و باين اداء شهادت ميخواهند بگويند ما معتقد به نبوّت توايم چون شهادت بامرى بايد باعلم بآن امر باشد يا دروغ گويانند در انكار آنچه زيد عرضه داشته و نسبت افتراء باو چنانچه ذكر شد و اين جماعت سوگندهائى را كه ياد نمودند بر برائت خودشان از اقوال كفر آميز براى آنستكه جان و مال خودشان را حفظ نمايند و آنرا سپر بلا براى خود قرار دادند پس باقى ماندند باعراض از راه خدا و دين اسلام يا بازداشتند مردم را از قبول اسلام و دين حق چون آنها اين كاره هم بودند و صدّ بهر دو معنى استعمال ميشود در هر حال اعمال آنها بسيار بد و ناپسند بوده چون نفاق بدترين صفات است و اعمال ناشى از آن بدترين اعمال و اولين نفاق آنها و عمل بدشان كه موجب آنشد كه خداوند آنها را دروغگو خواند اين بود كه اوّلا اظهار ايمان نمودند بزبان و بعدا كافر شدند بقلب و كلمات كفرآميز از آنها بروز نمود و روز نه قلب آنها را بعالم معنى مسدود كرد مانند آنكه مهر شده باشد ديگر چيزى از حقائق را درك نميكنند و حقيقت ايمانرا نميفهمند و عجب در آنستكه هيكل و اندام آنها بنظر خوب و نطق و بيانشان جالب و جاذب است كه شنونده گوش ميدهد بگفتارشان ولى در بى‌استقامتى و بى‌شعورى مانند تيرهاى خشكى هستند كه بديوار تكيه داده شده و در جبن و بزدلى چنانند كه هر صدائى از هر جا بلند شود گمان ميكنند براى اضرار بآنها است اينها كه ظاهرا اظهار دوستى مينمايند باطنا دشمنند بايد از آنها حذر نمود و مستحق لعن‌


جلد 5 صفحه 209

و نفرين ميباشند بايد در باره آنها گفت بكشد خدا آنها را چگونه منصرف از حق بباطل و وارونه از ادراك حقايق ميگردند و چون اصحاب براى خيرخواهى بآنها گويند بيائيد توبه و استغفار نمائيد و از پيغمبر بخواهيد براى شما طلب مغفرت نمايد از خدا سرهاشان را تكان ميدهند و رو گردان ميشوند از شدّت نخوت و تكبّر چنانچه ذيلا نگاشته شد چون ممكن است خداوند از كردار آنها قبلا خبر داده باشد و محتمل است اشاره برو گرداندن عبد اللّه باشد از پيشنهاد اصحاب كه گفتند بيا نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عذرخواهى كن قبل از نزول سوره چنانچه ذكر شد كه او روى گرداند ولى بعد ترسيد و آمد قسم خورد در هر حال سياق آيات ظاهر در آنستكه اختصاص بعبد اللّه ندارد و مقصود بيان احوال جماعت منافقين اعمّ از او و اتباعش و سايرين است كه با خاندان نبوّت عداوت داشتند ولى اظهار ايمان مينمودند و لذا در كافى از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه خداوند كسانيرا كه منكر ولايت امير المؤمنين شدند منافقين خوانده و انكار امامت وصى را مانند انكار رسالت رسول قرار داده آنجا كه فرموده وقتى آمدند نزد تو منافقون بولايت وصى تو و شهادت برسالت تو دادند با آنكه خداوند علم دارد بآنكه تو پيغمبر اوئى خدا شهادت ميدهد كه آن منافقين در قبول ولايت دروغگويانند و مراد از سبيل اللّه وصى است و ايمان آنها برسالت و كفرشان بولايت موجب آنشده كه خداوند تكذيب فرموده آنها را و دلهاشان مهر شده و تعقّل مقام نبوّت را نمينمايند و از استغفار و رجوع بولايت روى گردانند و تكبّر مينمايند و استغفار پيغمبر بموجب آيات آتيه مفيد نيست بحالشان چون خدا ستمكاران بوصى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را هدايت بخير نميفرمايد اين خلاصه روايت است كه حقير نقل بمعنى نموده‌ام و اللّه اعلم بحقيقة الحال.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


بِسم‌ِ اللّه‌ِ الرَّحمن‌ِ الرَّحِيم‌ِ

إِذا جاءَك‌َ المُنافِقُون‌َ قالُوا نَشهَدُ إِنَّك‌َ لَرَسُول‌ُ اللّه‌ِ وَ اللّه‌ُ يَعلَم‌ُ إِنَّك‌َ لَرَسُولُه‌ُ وَ اللّه‌ُ يَشهَدُ إِن‌َّ المُنافِقِين‌َ لَكاذِبُون‌َ «1»

اما الكلام‌ ‌في‌ فضلها‌-‌ ‌إبن‌ بابويه‌ مسندا ‌از‌ حضرت‌ صادق‌ (ع‌) فرمود:

«الواجب‌ ‌علي‌ ‌کل‌ مؤمن‌ اذا ‌کان‌ لنا شيعة ‌أن‌ نقرأ ‌في‌ ليلة الجمعة بالجمعة و سبح‌ اسم‌ ربك‌ الاعلي‌ و ‌في‌ صلوة الظهر الجمعة و المنافقين‌ فاذا فعل‌ ‌ذلک‌ فكأنما يعمل‌ كعمل‌ ‌رسول‌ اللّه‌ (ص‌) و ‌کان‌ جزاءه‌ و ثوابه‌ ‌علي‌ اللّه‌ الجنة».

و ‌در‌ بعضي‌ اخبار مرسله‌ دارد ‌از‌ پيغمبر (ص‌) فرمود:

«‌من‌ قرأ ‌هذه‌ السورة برأ ‌من‌ النفاق‌ و الشك‌ ‌في‌ الدين‌».

و ‌در‌ بعضي‌ ديگر:

«برأ ‌من‌ الشرك‌ و النفاق‌ ‌في‌ الدين‌».

و ‌براي‌ اسقام‌ و اوجاع‌ و دماميل‌ ‌هم‌ قرائت‌ ‌اينکه‌ سوره‌ مفيد ‌است‌.

إِذا جاءَك‌َ المُنافِقُون‌َ منافق‌ كسي‌ ‌را‌ گويند ‌که‌ باطن‌ و قلب‌ ‌او‌ مخالف‌ ظاهر و لسان‌ ‌او‌ ‌باشد‌.

ظاهرش‌ چون‌ گور كافر پر حلل‌

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 1)- نخستین سخنی را که قرآن در اینجا در باره منافقان مطرح می‌کند همان اظهار ایمان دروغین آنهاست که پایه اصلی نفاق را تشکیل می‌دهد، می‌فرماید: «هنگامی که منافقان نزد تو آیند می‌گویند، ما شهادت می‌دهیم که حتما تو رسول خدائی»! (إذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله).

سپس می‌افزاید: «خداوند می‌داند که تو فرستاده او هستی، ولی خداوند شهادت می‌دهد که منافقان دروغگو هستند» و به گفته خود ایمان ندارند (و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون). چرا که آنها نمی‌خواستند، خبر از رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بدهند، بلکه می‌خواستند از اعتقاد خود به نبوّت او خبر دهند و مسلما در این خبر دروغگو بودند.

و از اینجا نخستین نشانه نفاق، روشن می‌شود و آن دوگانگی ظاهر و باطن است که با زبان مؤکّدا اظهار ایمان می‌کنند، ولی در دل آنها مطلقا خبری از ایمان نیست، این دروغگوئی محور اصلی نفاق را تشکیل می‌دهد.

نکات آیه

۱ - وجود عناصر منافق، در میان مسلمانان صدراسلام (إذا جاءک المنفقون)

۲ - آزادى منافقان، براى ملاقات با رسول خدا(ص) و گفتوگوى مستقیم با آن حضرت (إذا جاءک المنفقون قالوا)

۳ - منافقان در هر بار ملاقات با رسول اکرم(ص)، اظهار ایمان کرده و به رسالت الهى آن حضرت شهادت أکید مى دادند. (إذا جاءک المنفقون قالوا نشهد إنّک لرسول اللّه)

۴ - تلاش منافقان، براى پنهان نگه داشتن چهره نفاق آلود خود (إذا جاءک المنفقون قالوا نشهد إنّک لرسول اللّه)

۵ - شهادت صریح و أکید به رسالت پیامبر(ص) در حضور آن حضرت، از شگردهاى منافقان براى پنهان نگه داشتن چهره نفاق خود از آن حضرت (إذا جاءک المنفقون قالوا نشهد إنّک لرسول اللّه)

۶ - حضرت محمد(ص)، رسول خدا و پیام آور از جانب او (و اللّه یعلم إنّک لرسوله)

۷ - گواهى أکید خداوند، به صدق رسالت پیامبر(ص) (و اللّه یعلم إنّک لرسوله)

۸ - شهادت أکید خداوند، بر دروغ گویى منافقان (و اللّه یشهد إنّ المنفقین لکذبون)

۹ - دروغ گویى، از ویژگى ها و خصلت هاى منافقان (و اللّه یشهد إنّ المنفقین لکذبون) تکیه بر وصف «کاذبون» نشانگر آن است که دروغ گویى، براى منافقان خصلتى ثابت و جدایى ناپذیر است.

۱۰ - مخالف اعتقاد سخن گفتن - هرچند خود سخن حق باشد - دروغ گویى است. (قالوا نشهد إنّک لرسول اللّه ... و اللّه یشهد إنّ المنفقین لکذبون) برداشت یاد شده از آن جا است که خداوند، منافقان را - به رغم این که سخن حقى را گفته بودند ولى در دل آن را باور نداشتند - دروغ گو خوانده است.

۱۱ - حقیقت ایمان، اعتقاد قلبى است; نه صرف اقرار زبانى. (قالوا نشهد ... و اللّه یشهد إنّ المنفقین لکذبون)

۱۲ - افشاى چهره منافقان صدراسلام، از سوى خداوند (إذا جاءک المنفقون ... و اللّه یشهد إنّ المنفقین لکذبون)

موضوعات مرتبط

  • اسلام: تاریخ صدر اسلام ۱، ۳
  • اقرار: اقرار به نبوت محمد(ص) ۳، ۵
  • ایمان: حقیقت ایمان ۱۱
  • خدا: افشاگریهاى خدا ۱۲; گواهى خدا ۷، ۸
  • دروغ: ملاک دروغ ۱۰
  • رسولان خدا :۶
  • عقیده: آثار مخالفت با عقیده ۱۰
  • محمد(ص): گواهان صداقت محمد(ص) ۷; گواهان نبوت محمد(ص) ۷; مقامات محمد(ص) ۶; نبوت محمد(ص) ۶
  • منافقان: آزادى منافقان صدر اسلام ۲; افشاى منافقان صدر اسلام ۱۲; اقرار منافقان صدر اسلام ۳، ۵; پنهانکارى منافقان ۴; پنهانکارى منافقان صدر اسلام ۵; تلاش منافقان ۴; دروغگویى منافقان ۹; روش برخورد منافقان صدر اسلام ۵; ریاکارى منافقان ۴; ریاکارى منافقان صدر اسلام ۵; صفات منافقان ۴، ۵، ۹; گفتگوى منافقان با محمد(ص) ۲; گواهان دروغگویى منافقان ۸; ملاقات منافقان با محمد(ص) ۲، ۳; منافقان صدر اسلام ۱

منابع