گمنام

تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۲۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۶۵: خط ۶۵:
<span id='link144'><span>
<span id='link144'><span>


==رد مذهب تفويض و بيان اينكه عناوين گناه منسب به داوند نيست ==
==رد مذهب تفويض و بيان اين كه عناوين گناه، منتسب به خداوند نيست ==
حال اگر بگوئى : اشكال استناد كارهاى نيك ، و اعمال زشت به خداوند هنوز بحال خود باقى است.
حال اگر بگویى: اشكال استناد كارهاى نيك، و اعمال زشت به خداوند، هنوز به حال خود باقى است.


در جواب ، مى گوئيم : خير، گناهان و عبادات به عنوان گناه و عبادت ، منسوب به خدا نيست ، آنچه از اين دو منسوب به خداست اصل وجود اين دو است ، و اما عنوان گناه و ثواب كه عنوان آن حركات و سكناتى است كه از انسان سرمى زند از قبيل ازدواج كردن و يا ارتكاب زنا و خوردن حلال و حرام ، جز به خود انسان منسوب نيست ، چون انسان مادى است كه به اين حركات متحرك مى شود، و اما آن خدائى كه اين انسان متحرك را آفريده و از جمله آثارش حركاتش است خودش به آن حركات متحرك نيست ، بلكه حركات را در صورتى كه اسباب و شرائطش فراهم شد (و يكى از شرائطش وجود متحرك است ) ايجاد مى كند، پس خود او متصف به انواع اين حركات نمى شود تا آنكه متصف به فعل ازدواج و زنا و يا هر كارى كه قائم به انسان است بگردد.
در جواب مى گوییم:  


چرا، در اين ميان عناوين عامى است كه مستلزم حركت و ماده نيست ، و مانعى ندارد كه آن را، هم به انسان و هم به خداوند نسبت دهيم ، مانند عنوان هدايت و اضلال (گمراه كردن ) البته در صورتى كه مقصودمان از اضلال اضلال ابتدائى نباشد. و نيز مانند عذاب كردن و مبتلا نمودن ، كه مى گوئيم كشته شدن كفار به دست مؤ منان عذابى است كه خداوند بر آنان نازل كرد همچنانكه مى گوئيم كشته شدن مؤ منان به دست كفار بلاى حسنى است كه خداوند، مؤ منان را به وسيله آن اجر حسن داد و همچنين مواردى از اين قبيل.
خير، گناهان و عبادات به عنوان گناه و عبادت، منسوب به خدا نيست. آنچه از اين دو منسوب به خداست، اصل وجود اين دو است، و اما عنوان گناه و ثواب، كه عنوان آن حركات و سكناتى است كه از انسان سر مى زند، از قبيل ازدواج كردن و يا ارتكاب زنا و خوردن حلال و حرام، جز به خود انسان منسوب نيست. چون انسان مادى است كه به اين حركات متحرك مى شود، و اما آن خدایى كه اين انسان متحرك را آفريده و از جمله آثارش حركاتش است، خودش به آن حركات متحرك نيست، بلكه حركات را در صورتى كه اسباب و شرائطش فراهم شد (و يكى از شرائطش وجود متحرك است) ايجاد مى كند، پس خود او متصف به انواع اين حركات نمى شود تا آن كه متصف به فعل ازدواج و زنا و يا هر كارى كه قائم به انسان است، بگردد.
 
چرا، در اين ميان عناوين عامى است كه مستلزم حركت و ماده نيست، و مانعى ندارد كه آن را، هم به انسان و هم به خداوند نسبت دهيم. مانند عنوان هدايت و اضلال (گمراه كردن)، البته در صورتى كه مقصودمان از اضلال، اضلال ابتدایى نباشد.  
 
و نيز مانند عذاب كردن و مبتلا نمودن، كه مى گویيم كشته شدن كفار به دست مؤمنان، عذابى است كه خداوند بر آنان نازل كرد، همچنان كه مى گویيم كشته شدن مؤمنان به دست كفار، بلاى حسنى است كه خداوند، مؤمنان را به وسيله آن، اجر حسن داد و همچنين مواردى از اين قبيل.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۲ </center>
علاوه بر اين مسلكى را كه معتزله به آن معتقد شدند آنان را به همان محذورى كه اشاعره دچار شدند دچار مى كند، و آن اين بود كه گفتيم لازم مى آيد راه براى اثبات صانع به كلى بسته شود، براى اينكه اگر جايز باشد در عالم حادثه اى از حوادث بوسيله سببش وجود پيدا كند و از ماوراى سبب خود بكلى و به تمام معنا منقطع باشد به طورى كه ماوراى سببش هيچگونه تاثيرى در آن نداشته باشد، بايد عين اين فرض در هر حادثه ديگرى كه فرض شود جايز باشد و در نتيجه جايز باشد بگوئيم هيچ حادثه اى بغير از سبب خود به چيز ديگرى ارتباط ندارد، و چون جائز است سبب ، خودش از بين برود و اثرش باقى باشد پس جائز است تمامى حوادث و معلولها را مستند به علت و فاعلى كنيم كه واجب الوجود نباشد، و اين عالم را مستند به يك عالم ديگرى كنيم كه قبلا بوده و بعد از آنكه عالم ما را ايجاد كرده خود از بين رفته است.  
علاوه بر اين، مسلكى را كه معتزله به آن معتقد شدند، آنان را به همان محذورى كه اشاعره دچار شدند، دچار مى كند و آن، اين بود كه گفتيم لازم مى آيد راه براى اثبات صانع به كلى بسته شود. براى اين كه اگر جايز باشد در عالَم، حادثه اى از حوادث به وسيله سببش وجود پيدا كند و از ماوراى سبب خود بكلى و به تمام معنا منقطع باشد، به طورى كه ماوراى سببش هيچ گونه تأثيرى در آن نداشته باشد، بايد عين اين فرض در هر حادثه ديگرى كه فرض شود جايز باشد و در نتيجه جايز باشد بگویيم هيچ حادثه اى به غير از سبب خود به چيز ديگرى ارتباط ندارد، و چون جایز است سبب، خودش از بين برود و اثرش باقى باشد، پس جایز است تمامى حوادث و معلول ها را به علت و فاعلى مستند كنيم كه واجب الوجود نباشد، و اين عالَم را مستند به يك عالَم ديگرى كنيم كه قبلا بوده و بعد از آن كه عالَم ما را ايجاد كرده، خود از بين رفته است.  


عينا مانند حوادث جزئى كه به چشم خود مى بينيم هر كدام باعث و سبب وجود حادثه ديگرى است ، هر عالم هم سبب ايجاد و توليد عالم ديگرى باشد، و در نتيجه راه اثبات خدا و واجب الوجود بسته شود، و اشكال تسلسل هم وارد نشود، چون وقتى اين اشكال وارد مى شود كه سلسله غير متناهى مفروض با همه حلقه هايش در يك زمان در عالم خارج ، موجود فرض شود، و سلسله اى كه ما فرض كرديم جز در عالم ذهن وجود ندارد پس آن تسلسل محال نيست.
عينا مانند حوادث جزئى كه به چشم خود مى بينيم هر كدام باعث و سبب وجود حادثه ديگرى است. هر عالَم هم سبب ايجاد و توليد عالَم ديگرى باشد، و در نتيجه راه اثبات خدا و واجب الوجود بسته شود، و اشكال تسلسل هم وارد نشود. چون وقتى اين اشكال وارد مى شود كه سلسله غيرمتناهى مفروض با همه حلقه هايش در يك زمان در عالَم خارج، موجود فرض شود، و سلسله اى كه ما فرض كرديم، جز در عالَم ذهن وجود ندارد، پس آن تسلسل محال نيست.


البته در گفتار معتزله اشكالات و مفاسد بسيار ديگرى هست كه در جاى خود بيان شده ، و ما در جلد هفتم اين كتاب در آنجائى كه راجع به نسبت خلق به خداى تعالى بحث مى كرديم مطالبى ايراد نموديم كه براى اين مقام نافع است.
البته در گفتار معتزله، اشكالات و مفاسد بسيار ديگرى هست كه در جاى خود بيان شده، و ما در جلد هفتم اين كتاب، در آن جایى كه راجع به نسبت خلق به خداى تعالى بحث مى كرديم، مطالبى ايراد نموديم كه براى اين مقام نافع است.


و يك موحد و مسلمان چگونه مى تواند با خداى سبحان، موجود ديگرى را اثبات كند كه به حقيقت معناى كلمه ، آفريدگار و موجد باشد، با اينكه در قرآن فرموده: «ذلكم الله ربكم خالق كل شى ء لا اله الا هو» و اين معنا را در كلام خود مكرر بيان فرموده است ، و با اين بيان چاره اى جز اين ندارد كه نسبت افعال انسان را بخود انسان دهد بدون اينكه رابطه آن را با خداوند قطع كند، يعنى ميان آن و خداوند نيز نسبتى برقرار بداند به دليل آيات راجعه به قدر و همچنين به دليل عقل ، كه هر دو دلالت دارند بر اينكه فعل هر فاعلى در عين اينكه نسبتى با خود فاعل دارد نسبتى هم با فاعل فاعلش دارد، البته اين نسبت در خداى تعالى و فعل بندگان نسبتى است كه لايق به ساحت قدس او است .
و يك موحد و مسلمان چگونه مى تواند با خداى سبحان، موجود ديگرى را اثبات كند كه به حقيقت معناى كلمه، آفريدگار و موجد باشد، با اين كه در قرآن فرموده: «ذَلِكُمُ اللهُ رَبُّكُم خَالِقُ كُلِّ شَئٍ لَا إلَهَ إلّا هُو»، و اين معنا را در كلام خود مكرر بيان فرموده است، و با اين بيان چاره اى جز اين ندارد كه نسبت افعال انسان را به خود انسان دهد، بدون اين كه رابطه آن را با خداوند قطع كند.
 
يعنى ميان آن و خداوند نيز نسبتى برقرار بداند، به دليل آيات راجعه به قَدَر و همچنين به دليل عقل، كه هر دو دلالت دارند بر اين كه فعل هر فاعلى، در عين اين كه نسبتى با خود فاعل دارد، نسبتى هم با فاعل فاعلش دارد. البته اين نسبت در خداى تعالى و فعل بندگان، نسبتى است كه لايق به ساحت قدس اوست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۳ </center>
پس حق مطلب اين است كه افعال انسان هم نسبتى به فاعل مباشر خود دارد، و هم نسبتى لايق به مقام ربوبى خداوند، به خدا دارد همچنان كه فرمود: «كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا».
پس حق مطلب اين است كه: افعال انسان، هم نسبتى به فاعل مباشر خود دارد، و هم نسبتى لايق به مقام ربوبى خداوند، به خدا دارد، همچنان كه فرمود: «كُلّاً نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِن عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحظُوراً».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۴ </center>
<span id='link145'><span>
<span id='link145'><span>
==آيات  ۱۷ - ۲۴  سوره توبه ==
==آيات  ۱۷ - ۲۴  سوره توبه ==
مَا كانَ لِلْمُشرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنفُسِهِم بِالْكُفْرِ أُولَئك حَبِطت أَعْمَالُهُمْ وَ فى النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ(۱۷)
مَا كانَ لِلْمُشرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنفُسِهِم بِالْكُفْرِ أُولَئك حَبِطَت أَعْمَالُهُمْ وَ فى النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ(۱۷)


إِنَّمَا يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ أَقَامَ الصلَوةَ وَ ءَاتى الزَّكوةَ وَ لَمْ يخْش إِلا اللَّهَ فَعَسى أُولَئك أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ(۱۸)
إِنَّمَا يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ أَقَامَ الصلَوةَ وَ آتى الزَّكوةَ وَ لَمْ يَخْش إِلّا اللَّهَ فَعَسى أُولَئك أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ(۱۸)


أَ جَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَْاجّ وَ عِمَارَةَ الْمَسجِدِ الحَْرَامِ كَمَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ جَاهَدَ فى سبِيلِ اللَّهِ لا يَستَوُنَ عِندَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظالِمِينَ(۱۹)
أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَْاجّ وَ عِمَارَةَ الْمَسجِدِ الحَْرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ جَاهَدَ فى سبِيلِ اللَّهِ لا يَستَوُنَ عِندَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظالِمِينَ(۱۹)


الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فى سبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالهِِمْ وَ أَنفُسِهِمْ أَعْظمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَ أُولَئك هُمُ الْفَائزُونَ(۲۰)
الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالهِِمْ وَ أَنفُسِهِمْ أَعْظمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَ أُولَئك هُمُ الْفَائزُونَ(۲۰)


يُبَشرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِّنْهُ وَ رِضوَانٍ وَ جَنَّاتٍ لهَُّمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُّقِيمٌ(۲۱)
يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِّنْهُ وَ رِضوَانٍ وَ جَنَّاتٍ لهَُّمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُّقِيمٌ(۲۱)


خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ(۲۲)
خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ(۲۲)


يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَتَّخِذُوا ءَابَاءَكُمْ وَ إِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ استَحَبُّوا الْكفْرَ عَلى الايمَانِ وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُولَئك هُمُ الظالِمُونَ(۲۳)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَ إِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ استَحَبُّوا الْكفْرَ عَلى الايمَانِ وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُولَئك هُمُ الظّالِمُونَ(۲۳)


قُلْ إِن كانَ ءَابَاؤُكُمْ وَ أَبْنَاؤُكمْ وَ إِخْوَانُكُمْ وَ أَزْوَاجُكمْ وَ عَشِيرَتُكمْ وَ أَمْوَالٌ اقْترَفْتُمُوهَا وَ تجَارَةٌ تخْشوْنَ كَسادَهَا وَ مَساكِنُ تَرْضوْنَهَا أَحَب إِلَيْكم مِّنَ اللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ جِهَادٍ فى سبِيلِهِ فَترَبَّصوا حَتى يَأْتىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ(۲۴)
قُلْ إِن كانَ آبَاؤُكُمْ وَ أَبْنَاؤُكمْ وَ إِخْوَانُكُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْترَفْتُمُوهَا وَ تجَارَةٌ تخْشوْنَ كَسادَهَا وَ مَساكِنُ تَرْضوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فى سبِيلِهِ فَترَبَّصوا حَتّى يَأْتىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ(۲۴)
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه : ۲۶۵ </center>


ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه : ۲۶۵
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center>
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center>


مشركين را حق آن نيست كه مساجد خدا را تعمير كنند، با آنكه خود شاهد بر كفر خويشتنند، چه ، ايشان اعمالشان بى اجر و باطل و خود در جهنم جاودانند (۱۷)
مشركان را حق آن نيست كه مساجد خدا را تعمير كنند، با آن كه خود شاهد بر كفر خويشتن اند. چه، ايشان اعمالشان بى اجر و باطل، و خود در جهنم جاودانند. (۱۷)


مسجدهاى خدا را تنها كسى تعمير مى كند كه به خدا و روز جزا ايمان داشته و نماز بپا دارد و زكات دهد، و جز از خدا نترسد، ايشانند كه اميد هست كه از راه يافتگان باشند (۱۸)
مسجدهاى خدا را تنها كسى تعمير مى كند كه به خدا و روز جزا ايمان داشته و نماز بپا دارد و زكات دهد، و جز از خدا نترسد. ايشانند كه اميد هست كه از راه يافتگان باشند. (۱۸)


چگونه آب دادن به حاجيان و تعمير مسجد الحرام را با رفتار كسى كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و در راه خدا جهاد نموده برابر مى كنيد؟ و حال آنكه اين دو طائفه نزد خدا يكسان نيستند. و خداوند مردم ستمگر را هدايت نمى كند (۱۹)
چگونه آب دادن به حاجيان و تعمير مسجدالحرام را با رفتار كسى كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و در راه خدا جهاد نموده، برابر مى كنيد؟ و حال آن كه اين دو طایفه نزد خدا يكسان نيستند. و خداوند مردم ستمگر را هدايت نمى كند. (۱۹)


(آرى ) كسانيكه ايمان آورده و (از وطن مالوف ) مهاجرت نموده و در راه خدا با اموال و جانهاى خود مجاهدت نمودند نزد خدا از نظر درجه و منزلت بزرگ ترند، و ايشان ، آرى تنها ايشانند رستگاران (۲۰)
(آرى) كسانی كه ايمان آورده و (از وطن مألوف) مهاجرت نموده و در راه خدا با اموال و جان هاى خود مجاهدت نمودند، نزد خدا از نظر درجه و منزلت بزرگ ترند، و ايشان، آرى تنها ايشانند رستگاران. (۲۰)


پروردگارشان به رحمتى از خود و رضوان و بهشتهائى بشارت مى دهد كه در آنست نعمتهائى دائم (۲۱)
پروردگارشان به رحمتى از خود و رضوان و بهشت هایى بشارت مى دهد كه در آن است نعمت هایى دائم. (۲۱)


و وضع ايشان چنين است كه دائما در آن بهشتها جاودانند، (آرى ) نزد خدا پاداشى است بزرگ (و وصف ناپذير) (۲۲)
و وضع ايشان چنين است كه دائما در آن بهشت ها جاودان اند. (آرى)، نزد خدا پاداشى است بزرگ (و وصف ناپذير). (۲۲)


اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پدران و برادران خود را اگر كفر را بر ايمان ترجيح داده اند اولياء خود ندانيد، كسانى كه از شما با ايشان دوستى كنند خود ايشان هم ستمگرانند (۲۳)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پدران و برادران خود را اگر كفر را بر ايمان ترجيح داده اند، اولياء خود ندانيد، كسانى كه از شما با ايشان دوستى كنند، خود ايشان هم ستمگرانند. (۲۳)


بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و خويش شما و اموالى كه بدست آورده ايد و تجارتى كه از كساد آن مى هراسيد و مسكن هائى كه بدان علاقمنديد در نظر شما محبوب تر است از خدا و رسول او و جهاد در راه او، پس منتظر باشيد تا خدا فرمان خود را بياورد، و خدا مردم تبه كار را هدايت نمى كند (۲۴)
بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و خويش شما و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد آن مى هراسيد و مسكن هایى كه بدان علاقمنديد، در نظر شما محبوب تر است از خدا و رسول او و جهاد در راه او، پس منتظر باشيد تا خدا فرمان خود را بياورد، و خدا مردم تبهكار را هدايت نمى كند. (۲۴)


<center> «'''بیان آیات'''» </center>
<center> «'''بیان آیات'''» </center>


حاصل مضمون اين آيات اين است كه اعمال بندگان وقتى مرضى خداوند و نزد او جاودانه مى ماند كه از روى حقيقت ايمان به او و فرستاده اش و همچنين ايمان به روز جزا باشد، و گر نه حبط شده صاحبش را به سوى سعادت رهبرى نخواهد كرد، و معلوم است كه از لوازم ايمان حقيقى ، انحصار دادن ولايت است به خدا و رسول او.
حاصل مضمون اين آيات، اين است كه اعمال بندگان وقتى مرضىّ خداوند و نزد او جاودانه مى ماند كه از روى حقيقت ايمان به او و فرستاده اش و همچنين ايمان به روز جزا باشد، و گرنه حبط شده، صاحبش را به سوى سعادت رهبرى نخواهد كرد، و معلوم است كه از لوازم ايمان حقيقى، انحصار دادن ولايت است به خدا و رسول او.


اتصال اين آيات به يكديگر روشن است ، و اما اتصالش به ما قبل ، البته خيلى روشن نيست ، هر چند بعضى از مفسرين به خود زحمت داده اند كه چنين اتصالى برقرار سازند، و ليكن كارى صورت نداده اند.
اتصال اين آيات به يكديگر روشن است، و اما اتصالش به ماقبل، البته خيلى روشن نيست، هر چند بعضى از مفسران به خود زحمت داده اند كه چنين اتصالى برقرار سازند، وليكن كارى صورت نداده اند.


==معناى عمارت مساجد خداوند در: «ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله»==  
==معناى عمارت مساجد خداوند، در آیه شریفه==  
«'''مَا كانَ لِلْمُشرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنفُسِهِم بِالْكُفْرِ'''»:
«'''مَا كانَ لِلْمُشرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنفُسِهِم بِالْكُفْرِ'''»:


كلمه «يعمروا» از «عماره» است كه ضد خرابى است ؛ وقتى گفته مى شود «عمر الارض» كه زمين را آباد كرده و در زمين بنائى بالا برده باشد، و «عمر البيت» وقتى گفته مى شود كه نقاط مشرف بر خرابى خانه را اصلاح كرده باشد. «تعمير» هم از همين ماده و بههمين معنا است ، و همچنين «عمر» ، چون عمر عبارتست از تعمير بدن بوسيله روح ، و اگر هم زيارت خانه خدا را «عمره» مى گويند باز بخاطر همين است كه زيارت مردم مايه آبادانى بيت الله الحرام است.
كلمۀ «يَعمُرُوا»، از «عماره» است كه ضد خرابى است. وقتى گفته مى شود: «عَمَرَ الأرضَ»، كه زمين را آباد كرده و در زمين، بنایى بالا برده باشد. و «عَمَرَ البَيتَ» وقتى گفته مى شود كه نقاط مشرف بر خرابى خانه را اصلاح كرده باشد. «تعمير» هم از همين ماده و به همين معنا است. و همچنين «عمر»، چون «عمر»، عبارت است از تعمير بدن به وسيله روح، و اگر هم زيارت خانه خدا را «عُمره» مى گويند، باز به خاطر همين است كه زيارت مردم، مايه آبادانى بيت الله الحرام است.


و كلمه «مسجد» اسم مكانى است كه سجده در آن انجام مى شود، مانند خانه اى كه بخاطر سجده براى خدا ساخته مى شود، و اگر اعضاء سجده را كه عبارتند از پيشانى و دو كف دست و دو سر زانو و نوك شست پاها، مسجد مى نامند براى اين است كه اينها نيز بنوعى با سجده ارتباط دارند.
و كلمه «مسجد»، اسم مكانى است كه سجده در آن انجام مى شود. مانند خانه اى كه به خاطر سجده براى خدا ساخته مى شود. و اگر اعضاء سجده را كه عبارتند از پيشانى و دو كف دست و دو سر زانو و نوك شست پاها، «مسجد» مى نامند، براى اين است كه اين ها نيز، به نوعى با سجده ارتباط دارند.


جمله «ما كان للمشركين» حق و ملك را نفى مى كند، چون حرف لام براى افاده ملك و حق است ، و كلمه «كان» كه گذشته را مى رساند افاده مى كند كه مشركين موجبات داشتن چنين حقى را از سابق واجد نبودند كه خانه خدا را تعمير و مرمت و يا زيارت كنند، همچنانكه اين كلمه در آيه «ما كان لنبى ان يكون له اسرى» و آيه «و ما كان لنبى ان يغل» نيز همين معنا را افاده مى كند.
جملۀ «مَا كَانَ لِلمُشرِكِين»، حق و ملك را نفى مى كند. چون حرف «لام» براى افاده ملك و حق است، و كلمه «كَانَ» كه گذشته را مى رساند، افاده مى كند كه مشركان موجبات داشتن چنين حقى را از سابق واجد نبودند كه خانه خدا را تعمير و مرمت و يا زيارت كنند. همچنان كه اين كلمه در آيه «مَا كَانَ لِنَبِىّ أن يَكُونَ لَهُ أسرَى»، و آيه «وَ مَا كَانَ لِنَبِىّ أن يَغُلّ» نيز، همين معنا را افاده مى كند.


و مقصود از «عمارت» در جمله «ان يعمروا» اصلاح نواحى مشرف بخرابى ، و مرمت آن است ، نه آباد كردن آن با زيارت ، چون اگر به اين معنا باشد بايد بگوئيم آيه منحصرا ناظر به مسجد الحرام است كه زيارت دارد، و ساير مساجد را شامل نمى شود، و حال آنكه منظور از آيه مطلق مساجد است ، گو اينكه ساير مساجد هم با نماز خواندن در آنها رونقى بخود مى گيرند كه ممكن است اسم آن را عمارت و زيارت گذاشت ، ليكن معهود از قرآن اين است كه اين عمل را دخول در مسجد مى خواند نه زيارت.
و مقصود از «عمارت» در جملۀ «أن يَعمُرُوا»، اصلاح نواحى مشرف به خرابى، و مرمت آن است، نه آباد كردن آن با زيارت. چون اگر به اين معنا باشد، بايد بگویيم آيه منحصرا ناظر به مسجدالحرام است كه زيارت دارد، و ساير مساجد را شامل نمى شود، و حال آن كه منظور از آيه، مطلق مساجد است. گو اين كه ساير مساجد هم با نماز خواندن در آن ها رونقى به خود مى گيرند كه ممكن است اسم آن را عمارت و زيارت گذاشت، ليكن معهود از قرآن، اين است كه اين عمل را دخول در مسجد مى خواند، نه زيارت.


علاوه بر اينكه آيه بعدى كه مى فرمايد: «اجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام» گفتار ما را تا حدى تاييد مى كند كه منظور از عمارت ، اصلاح نواحى مشرف بر خرابى است نه زيارت بيت الله الحرام.
علاوه بر اين كه آيه بعدى كه مى فرمايد: «أجَعَلتُم سِقَايَةَ الحَاجِّ وَ عِمَارَةَ المَسجِد الحَرَام»، گفتار ما را تا حدّى تأييد مى كند كه منظور از «عمارت»، اصلاح نواحى مشرف بر خرابى است، نه زيارت بيت الله الحرام.


و مقصود از مساجد خدا هر چند مطلق بناهائى است كه براى عبادت خدا ساخته شده ، و ليكن سياق آيه دلالت دارد بر اينكه مقصود از آن عمارت ، خصوص مسجد الحرام است ، مويد اين معنا قرائت كسى است كه جمله را: «''' ان يعمروا مسجد الله '''» - به صيغه مفرد - خوانده است . خواهى گفت ، اگر مقصود تنها مسجد الحرام بود چرا به صيغه جمع آورد؟
و مقصود از «مساجد خدا» هر چند مطلق بناهایى است كه براى عبادت خدا ساخته شده، وليكن سياق آيه دلالت دارد بر اين كه مقصود از آن عمارت، خصوص مسجدالحرام است. مؤيد اين معنا، قرائت كسى است كه جمله را «أن يَعمُرُوا مَسجِدَ الله» - به صيغه مفرد - خوانده است.  


جواب اينكه : تعليل وارده در آيه مى رساند ملاك حكم مختص ‍ مسجد الحرام نيست ، و بنا بر اين چه مانعى دارد حكم يك فرد مخصوص ، به ملاك عامى بيان شود، پس آيه در صدد بيان اين معنا است كه : «مشركين را نمى رسد كه مسجد الحرام را تعمير كنند، چون آنجا مسجد است ، و مساجد وضعشان چنين است كه نبايد مشرك آنها را تعمير نمايد».
خواهى گفت: اگر مقصود تنها «مسجدالحرام» بود، چرا به صيغه جمع آورد؟
 
جواب اين كه:  
 
تعليل وارده در آيه مى رساند ملاك حكم، مختص مسجدالحرام نيست، و بنابراين، چه مانعى دارد حكم يك فرد مخصوص، به ملاك عامى بيان شود. پس آيه در صدد بيان اين معنا است كه: «مشركان را نمى رسد كه مسجدالحرام را تعمير كنند، چون آن جا مسجد است، و مساجد، وضعشان چنين است كه نبايد مشرك، آن ها را تعمير نمايد».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۷ </center>
و در جمله «شاهدين على انفسهم بالكفر» مقصود از شهادت ، اداى آن است ، و اداى شهادت همان اعتراف است ، حال يا اعتراف قولى ، مانند كسى كه به زبان خود اعتراف كند به اينكه كافر است ، و يا اعتراف فعلى ، مانند كسى كه بت مى پرستد، و بر كفر درونيش تظاهر مى نمايد، همه اينها شهادت دادن ، و ملاك در همه واحد است.
و در جمله «شَاهِدِينَ عَلَى أنفُسِهِم بِالكُفرِ»، مقصود از شهادت، اداى آن است، و اداى شهادت، همان اعتراف است. حال يا اعتراف قولى، مانند كسى كه به زبان خود اعتراف كند به اين كه كافر است. و يا اعتراف فعلى، مانند كسى كه بت مى پرستد، و بر كفر درونی اش تظاهر مى نمايد، همه اين ها شهادت دادن، و ملاك در همه واحد است.


پس معناى آيه اين است كه : جايز و حق نيست كه مشركين نواحى فرسوده مسجد الحرام را تعمير كنند، مانند ساير مساجد خدا، با اينكه خود معترف به اينند كه كافرند، چون قول و فعلشان بر آن دلالت مى كند.
پس معناى آيه، اين است كه: جايز و حق نيست كه مشركان نواحى فرسوده مسجدالحرام را تعمير كنند، مانند ساير مساجد خدا، با اين كه خود معترف به اين اند كه كافرند. چون قول و فعلشان بر آن دلالت مى كند.


«'''أُولَئك حَبِطت أَعْمَالُهُمْ وَ فى النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ'''»:
«'''أُولَئك حَبِطت أَعْمَالُهُمْ وَ فى النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ'''»:


اين آيه در مقام بيان علت حكمى است كه از جمله «ما كان...» استفاده مى شد، و بهمين جهت به فصل آورده شد، نه وصل.
اين آيه، در مقام بيان علت حكمى است كه از جملۀ «مَا كَانَ...» استفاده مى شد، و به همين جهت به فصل آورده شد، نه وصل.


و منظور از جمله اولى بيان بطلان اثر و برداشته شدن آن از اعمال آنان است ، زيرا هر عملى را كه انسان انجام مى دهد بخاطر اثرى است كه از آن منظور دارد، و وقتى عمل حبط، و اثر از آن برداشته شود، قهرا مجوزى براى انجام آن نيست ، اعمالى هم كه جنبه عبادت دارد از قبيل تعمير مساجد و امثال آن به منظور اثرى كه عبارت از سعادت و بهشت است انجام مى شود، و همين عمل وقتى حبط شود ديگر آن اثر را ندارد.
و منظور از جمله اولى، بيان بطلان اثر و برداشته شدن آن از اعمال آنان است. زيرا هر عملى را كه انسان انجام مى دهد، به خاطر اثرى است كه از آن منظور دارد، و وقتى عمل حبط، و اثر از آن برداشته شود، قهرا مجوزى براى انجام آن نيست. اعمالى هم كه جنبه عبادت دارد، از قبيل تعمير مساجد و امثال آن به منظور اثرى كه عبارت از سعادت و بهشت است، انجام مى شود، و همين عمل وقتى حبط شود، ديگر آن اثر را ندارد.


و منظور از جمله دومى يعنى جمله «فى النار هم خالدون» بيان اين جهت است كه حالا كه به بهشت نمى روند كجا مى روند، و به معناى اين است كه فرموده باشد: اين طائفه از آنجائى كه اعمال عباديشان به بهشت راهبريشان نمى كند، بطور دائم در آتش خواهند بود، و چون اثر سعادت را ندارند در شقاوت ابدى به سر خواهند برد.
و منظور از جملۀ دومى، يعنى جمله «فِى النَّارِ هُم خَالِدُونَ»، بيان اين جهت است كه حالا كه به بهشت نمى روند، كجا مى روند، و به معناى اين است كه فرموده باشد: اين طایفه، از آن جایى كه اعمال عبادی شان به بهشت راهبری شان نمى كند، به طور دائم در آتش خواهند بود، و چون اثر سعادت را ندارند، در شقاوت ابدى به سر خواهند برد.
<span id='link147'><span>
<span id='link147'><span>


و از اين آيه دو اصل لطيف از اصول تشريع استفاده مى شود، يكى اينكه بطور كلى عمل جايز (البته جواز به معناى اعم ، كه شامل واجبات و مستحبات و مباحات مى شود) آن عملى است كه داراى اثر مفيدى براى فاعلش باشد، پس معلوم مى شود هيچ عمل لغوى در دين تشريع نشده ، و اين اصل مورد تاييد عقل و منطبق با ناموس طبيعت نيز هست ، زيرا در طبيعت هيچ عملى از هيچ موجودى سرنمى زند مگر اينكه براى فاعلش سودى دارد.
و از اين آيه، دو اصل لطيف از اصول تشريع استفاده مى شود:
 
يكى اين كه: به طور كلى عمل جايز (البته جواز به معناى اعم، كه شامل واجبات و مستحبات و مباحات مى شود)، آن عملى است كه داراى اثر مفيدى براى فاعلش باشد. پس معلوم مى شود هيچ عمل لغوى در دين تشريع نشده، و اين اصل مورد تأييد عقل و منطبق با ناموس طبيعت نيز هست. زيرا در طبيعت، هيچ عملى از هيچ موجودى سر نمى زند، مگر اين كه براى فاعلش سودى دارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۸ </center>
اصل دوم اين است كه عمل وقتى جايز است كه قبلا خداوند به فاعلش حق داده باشد كه آن را انجام دهد، و مانع انجام آن نشده باشد.
اصل دوم، اين است كه: عمل وقتى جايز است كه قبلا خداوند به فاعلش حق داده باشد كه آن را انجام دهد، و مانع انجام آن نشده باشد.


«'''إِنَّمَا يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ ...'''»:
«'''إِنَّمَا يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ ...'''»:


از سياق كلام استفاده مى شود كه انحصار مستفاد از كلمه «انما» از قبيل قصر افراد است ، گويا شخصى توهم كرده كه هم مؤمنين حق دارند مساجد خدا را تعمير كنند و هم مشركين ، لذا در اين آيه حق مزبور را منحصر در مؤمنين كرده است . و لازمه اين حصر اين است كه منظور از جمله «يعمر» انشاء حق و جواز باشد، كه آن را بصورت خبر تعبير كرده ، نه اينكه خبر بوده باشد، و اين معنا پر واضح است.
از سياق كلام استفاده مى شود كه انحصار مستفاد از كلمۀ «إنَّما»، از قبيل قصر افراد است. گويا شخصى توهم كرده كه هم مؤمنان حق دارند مساجد خدا را تعمير كنند و هم مشركان. لذا در اين آيه، حق مزبور را منحصر در مؤمنان كرده است. و لازمۀ اين حصر، اين است كه منظور از جملۀ «يَعمُرُ»، انشاء حق و جواز باشد، كه آن را به صورت خبر تعبير كرده، نه اين كه خبر بوده باشد، و اين معنا پر واضح است.


و اگر جواز تعمير مساجد و داشتن حق آن را مشروط كرده به داشتن ايمان ، به خدا و به روز جزا، و بهمين جهت آن را از كفار كه فاقد چنين ايمانى هستند نفى كرده ، و خلاصه اگر در اين شرط تنها اكتفا به ايمان به خدا نكرده و ايمان به روز جزا را هم علاوه كرده براى اين است كه مشركين خدا را قبول داشتند، و تفاوتشان با مؤ منين صرفنظر از شرك اين بود كه به روز جزا ايمان نداشتند، لذا حق تعمير مساجد و جواز آن را منحصر كرد به كسانى كه دين آسمانى را پذيرفته باشند.
و اگر جواز تعمير مساجد و داشتن حق آن را مشروط کرده به داشتن «ايمان به خدا و به روز جزا»، و به همين جهت آن را از كفار كه فاقد چنين ايمانى هستند، نفى كرده، و خلاصه اگر در اين شرط تنها به «ايمان به خدا» اکتفا نكرده و «ايمان به روز جزا» را هم علاوه كرده، براى اين است كه مشركان، خدا را قبول داشتند، و تفاوتشان با مؤمنان، صرف نظر از شرك، اين بود كه به «روز جزا» ايمان نداشتند. لذا حق تعمير مساجد و جواز آن را، منحصر كرد به كسانى كه دين آسمانى را پذيرفته باشند.


به اين هم اكتفا نكرد، بلكه مساله نماز خواندن و زكات دادن و نترسيدن جز از خدا را هم اضافه كرد، و فرمود: «و اقام الصلوه و آتى الزكوه و لم يخش الا الله» براى اينكه مقام آيه مقام بيان و معرفى كسانى است كه بر خلاف كفار از عملشان منتفع مى شوند، و معلوم است كسى كه تارك فروع دين آنهم نماز و زكات كه دو ركن از اركان دينند بوده باشد او نيز به آيات خدا كافر است ، و صرف ايمان به خدا و روز جزا فايده اى بحالش ندارد، هر چند در صورتى كه به زبان منكر آنها نباشد در زمره مسلمانان محسوب مى شود، و وقتى كافر است كه بزبان انكار كند.
به اين هم اكتفا نكرد، بلكه مسأله «نماز» خواندن و «زكات» دادن و «نترسيدن جز از خدا» را هم اضافه كرد، و فرمود: «وَ أقَامَ الصَّلَوة وَ آتَى الزَّكَوة وَ لَم يَخشَ إلّا الله»، براى اين كه مقام آيه، مقام بيان و معرفى كسانى است كه بر خلاف كفار، از عملشان منتفع مى شوند. و معلوم است كسى كه تارك فروع دين، آن هم «نماز» و «زكات»، كه دو ركن از اركان دين اند، بوده باشد، او نيز به آيات خدا كافر است، و صرف ايمان به خدا و روز جزا، فايده اى به حالش ندارد. هر چند در صورتى كه به زبان منكر آن ها نباشد، در زمره مسلمانان محسوب مى شود، و وقتى كافر است كه به زبان انكار كند.


و اگر از ميان فروع دين تنها نماز و زكات را اسم برد، براى اين است كه نماز و زكات از آن اركانى است كه به هيچ وجه و در هيچ حالى از احوال تركش جايز نيست.
و اگر از ميان فروع دين، تنها «نماز» و «زكات» را اسم برد، براى اين است كه نماز و زكات از آن اركانى است كه به هيچ وجه و در هيچ حالى از احوال تركش جايز نيست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۶۹ </center>
و از اين اقتضاى مقامى كه گفتيم برمى آيد كه منظور از جمله «و لم يخش الا الله» خشيت دينى است كه همان عبادت است ، نه خشيت و ترس طبيعى و غريزى ، چه اين نوع ترس را همه دارند، مگر اولياى مقربين مانند انبياء كه قرآن درباره شان فرموده : «الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله».
و از اين اقتضاى مقامى كه گفتيم، بر مى آيد كه منظور از جملۀ «وَ لَم يَخشَ إلّا الله»، خشيت دينى است كه همان عبادت است، نه خشيت و ترس طبيعى و غريزى. چه اين نوع ترس را همه دارند، مگر اولياى مقربين، مانند انبياء كه قرآن درباره شان فرموده: «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللهِ وَ يَخشَونَهُ وَ لَا يَخشَونَ أحَداً إلّا الله».
 
==وجه تعبير از عبادت به «خشيت»، و بیان ملازمه بين عبادت و ترس==
و وجه اين كه از «عبادت»، كنايه آورد به «خشيت خدا»، اين است كه: از ميان علل و موجبات معبود گرفتن، دو چيز از همه معروف تر است: يكى ترس از غضب معبود، و ديگرى اميد به رحمتش. و اميد به رحمت هم، برگشتش باز به ترس از انقطاع آن است، كه آن نيز سخط معبود است.  


==وجه تغيير از عبادت به «خشية» و بیان ملازمه بين عبادت و ترس==
پس كسى كه خدا و يا بتى را مى پرستد، يا ترس از غضب، او را به پرستش وادار كرده، و يا ترس از زوال نعمت و رحمت.  
و وجه اينكه از عبادت ، كنايه آورد به خشيت خدا، اين است كه از ميان علل و موجبات معبود گرفتن ، دو چيز از همه معروفتر است ، يكى ترس از غضب معبود و ديگرى اميد به رحمتش ، و اميد به رحمت هم برگشتش باز به ترس از انقطاع آن است ، كه آن نيز سخط معبود است.  


پس كسى كه خدا و يا بتى را مى پرستد يا ترس از غضب او را به پرستش ‍ وادار كرده ، و يا ترس از زوال نعمت و رحمت . بنابراين ، عبادت در حقيقت همان ترس است ، و مصداقى است براى ترس كه آن را مجسم مى سازد، و ميان آندو ملازمه هست ، اين بود وجه كنايه مزبور، پس معناى آيه اين مى شود - و خدا داناتر است - و غير از خدا احدى از آلهه را نپرستد.
بنابراين، «عبادت» در حقيقت، همان ترس است، و مصداقى است براى ترس، كه آن را مجسم مى سازد، و ميان آن دو ملازمه هست. اين بود وجه كنايه مزبور. پس معناى آيه اين مى شود - و خدا داناتر است - و غير از خدا احدى از آلهه را نپرستد.


«''' فعسى اولئك ان يكونوا من المهتدين '''» يعنى آن كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و احدى را غير از خدا نپرستيدند در حقشان اميد مى رود كه از هدايت يافتگان باشند. و اين اميد قائم به نفس آنان و يا عموم مخاطبين به آيه است ، نه اينكه قائم به خدا باشد، چون اميد درباره خدا محال است ، زيرا كسى ممكن است اميدوار شود كه نسبت به آن مطلوب مورد اميدش جاهل باشد، و نداند آيا تحقق پيدا مى كند يا نه ، و جهل در خداى تعالى راه ندارد.
«''' فَعَسَى أُولَئِكَ أن يَكُونُوا مِنَ المُهتَدِين '''»: يعنى آن كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و احدى را غير از خدا نپرستيدند، در حقشان اميد مى رود كه از هدايت يافتگان باشند. و اين اميد، قائم به نفس آنان و يا عموم مخاطبان به آيه است، نه اين كه قائم به خدا باشد. چون اميد درباره خدا محال است. زيرا كسى ممكن است اميدوار شود كه نسبت به آن مطلوب مورد اميدش جاهل باشد، و نداند آيا تحقق پيدا مى كند، يا نه، و جهل در خداى تعالى راه ندارد.




۱۶٬۹۰۷

ویرایش