۱۶٬۹۰۷
ویرایش
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۸۹: | خط ۸۹: | ||
<span id='link137'><span> | <span id='link137'><span> | ||
''' * مقايسه بين اسلام و جوامع متمدن غير دينى، از لحاظ احترام به پيمان ها و تعهدات: ''' | |||
۴ - اجتماعات | |||
۴ - اجتماعات بشرى، مخصوصا جوامع مترقى آن - البته جوامع غير دينى - براى اجتماعشان و از سنت هاى جاری شان، هدف و غرضى جز تمتع از مزاياى زندگى مادى به قدر امكان ندارند، و در نتيجه جز قوانين عملى كه حافظ مقاصد گوناگون زندگی شان است، چيز ديگرى كه نسبت به آن تحفظ به خرج دهند، ندارند. | |||
و خيلى روشن است كه در محيطى اين چنين براى امور معنوى ارزشى | و خيلى روشن است كه در محيطى اين چنين براى امور معنوى ارزشى نيست، مگر به همان مقدارى كه در مقاصد زندگى مادى دخالت و با آن موافقت داشته باشند. فضايل و رذايل معنوى از قبيل راستى و جوانمردى و مروت و گستردن رحمت و رأفت و احسان و امثال آن تا جایى اعتبار و ارزش دارد كه براى جامعه استفاده مادى داشته باشد، و از ابقاء آن ها متضرر نشوند، و اما در جایى كه منافى با منافع مردم شد، ديگر داعيى بر عمل كردن و به كار بردن آن ندارند، بلكه داعى به مخالفت با آن خواهند داشت. | ||
و لذا مى بينيم اولياى امور | و لذا مى بينيم اولياى امور اين گونه اجتماعات، غير از حفظ منافع مادى جامعه خود، وظيفه ديگرى در خود احساس نمى بينند و در كنفرانس هاى رسمى كه تشكيل مى دهند، گفتگویى از امور معنوى به ميان نمى آورند، و پيمان ها و قراردادهایى كه مى بندند همه بر وفق مصالح روز است، تا مصلحت روز چه اقتضایى داشته باشد. قدرت و بنيه خود و همچنين نيروى طرف مقابل را مى سنجند، مقتضيات ديگر را در نظر مى گيرند، و آنگاه هم سنگ آن قرار مى بندند. | ||
اگر اين موازنه حالت اعتدال را | اگر اين موازنه حالت اعتدال را داشت، عهد و قرار هم به اعتبار خود باقى مى ماند، ولى اگر كفه ميزان قدرت خود را نسبت به كفه ميزان طرف سنگين تر ديدند، بهانه جویى كرده و تهمت ها مى تراشند تا سرانجام عهدى را كه سپرده بودند، بشكنند، و مقصودشان از بهانه جویى و تهمت، حفظ ظاهر قوانين بين المللى است كه مى ترسند اگر حفظ اين ظاهر را هم نكنند، حيات اجتماع آن ها و يا بعضى از منافعشان به خطر بيفتد، كه اگر اين ترس نبود، بدون كوچكترين عذرى، پيمان و قرارداد را زير پا مى گذاشتند. | ||
و اما دروغ و خيانت و تجاوز به منافعى كه طرف آن را حق خود مى | و اما دروغ و خيانت و تجاوز به منافعى كه طرف آن را حق خود مى داند، در اين گونه جوامع زياد وجود دارد، و زشتى آن، ايشان را از ارتكابش باز نداشته و به خاطر آن، از منافع مادى چشم نمى پوشند. چون در نظر آنان، اخلاق و معنويات اصالت ندارد. اصل منافع مادى است، و اخلاق و معنويات به خاطر منافع مادى، مورد اعتبار و اعتناء قرار مى گيرد. | ||
و اگر خواننده محترم حوادث اجتماعى را كه در مجتمعات گذشته و آينده | و اگر خواننده محترم حوادث اجتماعى را كه در مجتمعات گذشته و آينده رُخ داده و مى دهد، مورد دقت قرار دهد و مخصوصا در حوادث جهانى كه در عصر حاضر به وقوع مى پيوندد، دقت به عمل آورد، به پيمان هاى بى شمارى بر مى خورد كه به دست يكى از دو جامعه متعاهد نقض شده، و نقض آن به خاطر همان سودجویى و اعمال زور بوده است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۵۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۵۳ </center> | ||
و اما در | و اما در اسلام، زندگى مادى بشر زندگى حقيقى و اصلى وى به شمار نرفته، اسلام تمتع از مزاياى زندگى مادى را سعادت واقعى انسان نمى داند، بلكه زندگى حقيقى و سعادت واقعى يك جامعه، آن زندگيى است كه جامع و واجد سعادت مادى و معنوى و دنيايى و آخرتى انسان باشد. | ||
و پديد آوردن چنين | و پديد آوردن چنين اجتماعى، مستلزم اين است كه قوانينش بر اساس خلقت و فطرت تنظيم شود، نه بر اساس منافعى كه انسان آن را صالح به حال خود بداند، و لذا اسلام دعوت خود را بر اساس پيروى از حق و هدايت قرار داده، نه بر پيروى هوا و هوس و تمايلات و عواطف و احساسات اكثريت، و چنين فرموده: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَةَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبدِيلَ لِخَلقِ اللهِ ذَلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ». | ||
و نيز فرموده: | و نيز فرموده: «هُوَ الَّذِى أرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَى وَ دِينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكُونَ». و نيز فرموده: «بَل أتَينَاهُم بِالحَقِّ». و فرموده: «وَ لَوِ اتَّبَعَ الحَقُّ أهوَائَهُم لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأرضُ وَ مَن فِيهِنَّ». | ||
و نيز مستلزم اين است كه در چنين | و نيز مستلزم اين است كه در چنين اجتماعى، اعتقادات حقّه و فضائل اخلاقى و صالح بودن اعمال، يكجا رعايت شود. براى اين كه نه ماديات از معنويات بى نياز است، و نه معنويات از ماديات. | ||
و به عبارت ديگر فضايل انسانى بايد رعايت | و به عبارت ديگر: فضايل انسانى بايد رعايت شود، چه اين كه سود مادى داشته باشد و چه ضرر، و همچنين از رذايل بايد اجتناب شود، چه اين كه منفعت مادى داشته باشد و چه به منافع مادى ضرر برساند. | ||
آرى، پيروى از حق مستلزم اين معنا است، وليكن بايد دانست كه رعايت فضايل اخلاقى و اجتناب از رذايل ضرر نمى رساند، مگر اين كه از راه ميانه اى كه حق آن را ترسيم و تعيين نموده، تخطى شود و به افراط و يا تفريط برسد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۵۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۵۴ </center> | ||
و لذا مى بينيم خداى سبحان در | و لذا مى بينيم خداى سبحان در مسأله مورد بحث، يعنى مسأله عهد و نقض عهد از طرفى دستور مى دهد مسلمانان عهد مشركان را كه خود نقض عهد كردند، نقض كنند، و از طرفى، به ملاك فضيلت رحم و رأفت چهار ماه مهلتشان مى دهد، و با آن كه حوادث و پيشرفت هاى مسلمين، مشركان را زبون و ضعيف كرده و مسلمانان قدرت دارند عهد آن هایى را كه در عهد خود وفادار بودند، بشكنند، با این حال، به آنان دستور مى دهد به اين كه ايشان هم متقابلا در عهدشان وفادارى كنند. | ||
از | از طرفى، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» دستور مى دهد در صورتى كه خوف خيانت از مشركان دارد، عهدشان را بشكند، و از طرفى هم مى فرمايد كه بايد قبلا به ايشان اطلاع دهد و اعلام بدارد، و همين دستور را چنين تعليل مى كند كه خداوند خيانت را دوست نمى دارد. | ||
==گفتارى درباره انتساب اعمال به | ==گفتارى درباره انتساب اعمال به اسباب == | ||
در چند جاى از اين كتاب گذشت كه | در چند جاى از اين كتاب گذشت كه بحث هاى عقلى اين معنا را نتيجه مى دهد كه حوادث همان طور كه با اسباب نزديك و متصل به خود نسبتى دارند، همچنين به اسباب دور، يعنى اسبابى كه سبب وجود اسباب نزديك اند، نيز نسبتى دارند، و حوادث همچنان كه افعال و آثار اين اسباب اند، افعال و آثار آن ها نيز هستند. | ||
مثلا فعل مانند حركت محتاج است به فاعلى كه محرك باشد و آن را ايجاد كند، و نيز احتياج دارد به محركى كه محركش را تحريك كند، و احتياجش به | مثلا فعل مانند حركت محتاج است به فاعلى كه محرك باشد و آن را ايجاد كند، و نيز احتياج دارد به محركى كه محركش را تحريك كند، و احتياجش به محرك، عينا مانند احتياجش به محرك محرك است. مانند چرخى كه چرخ ديگر را و آن چرخ، چرخ سومى را حركت مى دهد. | ||
پس | پس فعل، يك نسبتى به فاعلش دارد، و يك نسبتى به عين همان نسبت (نه به نسبتى ديگر مستقل و جداى از آن) به فاعل فاعلش. چيزى كه هست، وقتى فعل به فاعل فاعلش نسبت داده شود، فاعل نزديكش، به منزله آلت و ابزار براى فاعل فاعل مى شود. و به عبارت ديگر، واسطه صرفى مى شود كه در صدور فعل استقلالى ندارد. به اين معنا كه در تأثيرش از فاعل فاعل بى نياز نيست. چون فرض نبود فاعل فاعل، مساوى است با فرض نبود فاعل، و مؤثر نبودن آن. | ||
و شرط واسطه اين نيست كه فاقد شعور باشد، و در فعلش شاعر و مختار | و شرط واسطه اين نيست كه فاقد شعور باشد، و در فعلش شاعر و مختار نباشد. زيرا شعورى كه فاعل شاعر به وسيله آن در فعل خود اثرى مى كند و در نتيجه فعل از او سر مى زند، خود فعل يك فاعل ديگرى است. چون او خودش شعور خودش را ايجاد نكرده، بلكه فاعل ديگرى، خود او و شعور او را ايجاد كرده، و همچنين اختيار او را خود او براى خود درست نكرده، بلكه فاعلى كه او را ايجاد كرده، اختيارش را نيز به وجود آورده است، و همچنان كه فعل در غير موارد شعور و اختيار، محتاج به فاعل خود بود و به عين همين توقف و احتياج متوقف بر فاعل فاعل خود بود، همچنين در موارد شعور، يعنى افعال شعورى و اختيارى، محتاج است به فاعلش و به عين اين احتياج و توقف، موقوف و محتاج است به فاعل فاعلش، كه شعور و اختيار براى فاعلش ايجاد كرده. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۵۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۵۵ </center> | ||
پس فاعل فاعلى كه شاعر و مختار | پس فاعل فاعلى كه شاعر و مختار است، از آن جایى كه شعور و اختيار برايش ايجاد كرده، مى فهميم كه از فاعل شاعر و مختار خواسته است از طريق شعورش، فعلى چنين و چنان انجام دهد، و يا با اختيار خود فلان كار را بكند،. پس هم فعل را از او خواسته است و هم اين كه اين فعل را به اختيار انجام دهد. نه اين كه تنها فعل را خواسته و اختيار را كه فاعل آن به وسيله همان ظهور يافته، مهمل گذاشته باشد - دقت فرمایيد كه ممكن است لغزشى رُخ دهد. | ||
مردم | مردم به حسب فهم غريزى خودشان، همين طور درك مى كنند، و هر فعلى را همچنان كه به فاعل مباشر و نزديكش نسبت مى دهند، به فاعل دور و با واسطه اش هم نسبت مى دهند، و فعل را از ترشحات آن نيز مى دانند. مثلا مى گويند: فلانى خانه ساخت، و چاه كند، در حالی كه بنا و مقنّى ساخته و مباشر در عمل بوده است. | ||
و يا مى گويند: امير، فلانى را اعدام كرد، و فلانى را دستگير و اسير كرد، و يا با فلان مملكت جنگيد. در حالى كه خود | و يا مى گويند: امير، فلانى را اعدام كرد، و فلانى را دستگير و اسير كرد، و يا با فلان مملكت جنگيد. در حالى كه خود امير، مباشر هيچ يك از اين كارها نبوده، بلكه اعدام به دست جلاد و دژخيم، و دستگيرى به دست گارد مخصوص، و جنگ به دست لشكريان صورت گرفته است. | ||
و نيز مى گويند: | و نيز مى گويند: فلانى، لباس هاى فلانى را سوزاند، با اين كه آتش سوزانده. و يا فلان دكتر، مريض را معالجه كرد، و حال آن كه دوا و شربتى كه او داده بود، معالجه اش كرده و بهبودش بخشيد. | ||
در همه اين | در همه اين مثال ها، مردم را مى بينيم كه براى امر كارفرما و مافوق، و يا توسل متوسل تأثيرى در فاعليت فاعل نزديك قائل اند، و به همين جهت، فعل منسوب به فاعل قريب را، به فاعل بعيد هم نسبت مى دهند، و اين دو نسبت، دو جور نسبت نيست كه يكى حقيقى و ديگرى مجازى باشد، بلكه هر دو حقيقت و اصولا يك نسبت است. | ||
و اگر بعضى از علماى ادب و يا ديگر علما مى گويند همه اين نسبت ها مجازى | و اگر بعضى از علماى ادب و يا ديگر علما مى گويند همه اين نسبت ها مجازى است، به شهادت اين كه مى بينيم صحيح است بگویيم فاعل بعيد اين فعل را انجام نداده، چون او خشتى روى خشت نگذاشته، بلكه بنّا بوده كه اين كار را كرده، منظورشان از مجاز بودن، مجاز در كلمه «بنا كرد» نيست، بلكه منظورشان مجاز در كلمه: «به دست خود و به مباشرت خود بنا كرد» است، و صحيح هم هست. چون مسلّم است كه مباشرت در عمل، كار فاعل نزديك است، و ما در عمل مباشرى حرفى نداريم، بلكه كلام ما در خود فعل است، بدون خصوصيت صدورش از فاعل مباشر و اين كه وجود فعل محتاج است به فاعل، و اين معنا همچنان كه قائم است به وجود فاعل نزديك و مباشر، همچنين قائم است به وجود فاعل فاعل. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۵۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۵۶ </center> | ||
و اعتبار همين نكته موجب شده كه ميان افعال فرق گذاشته و بعضى از | و اعتبار همين نكته موجب شده كه ميان افعال فرق گذاشته و بعضى از آن ها را، هم به فاعل نزديك نسبت دهند و هم به فاعل دور، و بعضى ديگر را جز به فاعل مباشر و نزديك نسبت ندهند. آن افعالى كه از قبيل خوردن، يعنى لقمه گرفتن و بلعيدن و يا آشاميدن به معناى مكيدن و قورت دادن و يا از قبيل نشستن است، و وقتى شنونده اى آن را مى شنود خصوصيت مباشرت را از خود كلمه مى فهمد، چنين فعلى را جز به فاعلى مباشر نسبت نمى دهند، و اگر آقایى به نوكرش بگويد: فلان غذا را بخور، و يا فلان شربت را بياشام و يا بنشين روى صندلى، مى گويند خادم، خودش خورد و آشاميد و نشست، و عمل را به آقا و آمر، نسبت نمى دهند و نمى گويند آمر، خورد و آشاميد و بر صندلى نشست، ولى تصرف در آن غذا و آب، و استعمال آن صندلى را به او نسبت مى دهند و مى گويند: فلان آقا (يعنى آمر)، تصرف و استعمال كرد و يا فلان پول را داد. | ||
به خلاف كارهایى كه خصوصيت مباشرت و حركات مادى، قائم به فاعل مباشرى در آن معتبر نيست، از قبيل كشتن و دستگير كردن و زنده كردن و ميراندن و دادن و احسان و احترام كردن و مانند آن، كه هم به طور مساوى به فاعل مباشر نسبت داده مى شود، و هم به فاعل دور، و آمر، بلكه چه بسا در پاره اى موارد نسبتش به فاعل بعيد قوى تر است تا به فاعل قريب و آن مواردى است كه فاعل بعيد وجودش قوى تر و قدرت و احاطه اش بيشتر باشد. | |||
<span id='link139'><span> | <span id='link139'><span> | ||
==انتساب افعال، به اسباب طولى در قرآن كريم == | |||
اين، آن معنایى است كه گفتيم هم بحث عقلى آن را دست مى دهد و هم فهم غريزى انسان آن را درك مى كند. اينك مى گویيم: | |||
و قريب به اين | قرآن كريم نيز، اين معنا را تصديق كرده و در آيه: «قَاتِلُوهُم يُعَذِّبهُمُ اللهُ بِأيدِيكُم وَ يُخزِهِم وَ يَنصُركُم عَلَيهِم وَ يَشفِ صُدُورَ قَومٍ مُؤمِنِينَ وَ يُذهِبَ غَيظَ قُلُوبِهِم...»، عذاب را كه دست مؤمنان، مباشر آن بوده، به خداوند نسبت داده شده و دست مؤمنان، به منزله آلت دست معرفى شده است. | ||
و مانند آيه شريفه: «وَ اللهُ خَلَقَكُم وَ مَا تَعمَلُونَ»، كه يا مرادش از «آنچه عمل مى كنيد»، اعمال مردم است و يا بت هایى است كه از سنگ و يا چوب و يا فلزات مى تراشيده اند، كه در اين صورت هم، باز مقصود تنها مواد سنگ و چوب و فلز نيست، بلكه سنگ و چوب و فلزی است كه انسان هم، در آن عملى انجام داده و به صورت بتش درآورده است. پس در اين آيه نيز، اعمال آدميان مانند خود آنان، مخلوق خدا خوانده شده است. | |||
و قريب به اين مضمون، آيه: «وَ جَعَلَ لَكُم مِنَ الفُلكِ وَ الأنعَامِ مَا تَركَبُونَ»، كه نسبت خلقت را به كشتى داده، با اين كه كشتى به وسيله عمل انسان كشتى شده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۵۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۵۷ </center> | ||
اين شواهدى بود از آياتى كه نسبت خلق را به اعمالى داده كه از روى اراده و شعور، از انسان | اين شواهدى بود از آياتى كه نسبت خلق را به اعمالى داده كه از روى اراده و شعور، از انسان سر مى زند، و اما اعمالى كه تحققش متوقف بر اراده و شعور نيست، از قبيل افعال طبيعى، مانند زنده شدن زمين و رویيدن نباتات و بيرون شدن و شكفتن دانه ها و جارى شدن نهرها و به راه افتادن كشتى ها و امثال آن، در آيات بى شمارى نيز به خدا نسبت داده شده است. | ||
و هيچ منافاتى ندارد كه | و هيچ منافاتى ندارد كه اين گونه اعمال، هم به خدا و امر او نسبت داده شود و هم به اسباب و علل طبيعى. چون اين دو نسبت در عرض هم نيستند، تا يكى از آن ها با ديگرى منافات داشته باشد، بلكه در طول هم قرار دارند، و نسبت دادن يك فعل، به دو فاعل محذورى ندارد. | ||
ویرایش