۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۱۸۳: | خط ۱۸۳: | ||
==اعمالى كه با ايمان به خدا سازگارى ندارد == | ==اعمالى كه با ايمان به خدا سازگارى ندارد == | ||
و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى حاتم، از قتاده و او، از حسن روايت كرده كه در ذيل آيه: «وَ لَا تَقرَبُوا الزِّنَى إنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً» گفته است: | |||
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بارها مى فرمود: «بنده خدا در حينى كه زنا مى كند، ايمان به خدا ندارد، و در حينى كه بهتان مى زند، ايمان به خدا ندارد، و در حينى كه دزدى مى كند، ايمان به خدا ندارد، و در حينى كه شراب مى خورد، ايمان به خدا ندارد، و در حينى كه خيانت مى كند، ايمان به خدا ندارد». | |||
پرسيدند: يا رسول اللّه! به خدا سوگند ما خيال مى كرديم اين كارها با ايمان سازگار هست. | |||
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: اگر يكى از اين كارها از آدمى سر بزند، ايمان از قلبش بيرون مى رود، و اگر توبه كند ،توبه اش قبول مى شود. | |||
مؤلف: اين حديث، به طرق ديگرى، از عايشه و ابوهريره نيز روايت شده، و از طرق اهل بيت «عليهم السلام» هم، چنين مضمونى رسيده كه: «روح ايمان در حين معصيت، از آدمى جدا مى شود». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۳۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۳۸ </center> | ||
چند روايت در ذيل آيه : | ==چند روايت در ذيل آيه: «وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَد جَعَلنَا لِوَلِيّهِ سُلطَاناً...»== | ||
و در كافى، به سند خود، از اسحاق بن عمّار روايت كرده كه گفت: به حضرت ابى الحسن «عليه السلام» عرض كردم: خداى عزوجل مى فرمايد: «وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَد جَعَلنَا لِوَلِيِّهِ سُلطَاناً فَلَا يُسرِف فِى القَتلِ إنَّهُ كَانَ مَنصُوراً»، مقصود از اين اسراف چيست كه خدا از آن نهى مى كند؟ | |||
فرمود: مقصود اين است كه به جاى قاتل، شخص بى گناهى را بكشى و يا قاتل را مثله كنى. عرض كردم: پس معناى جمله: «إنَّهُ كَانَ مَنصُوراً» چيست؟ فرمود: چه نصرتى بالاتر از اين كه قاتل را دست بسته در اختيار اولياى مقتول بگذارند تا اگر خواستند، به قتل برسانند. البته اين در صورتى است كه پيامد و تالى فاسدى در بين نباشد، و اثر سوء دينى و يا دنيایى به بار نياورد. | |||
و در تفسير عياشى، از ابى العباس روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، پيرامون دو نفر كه شخصى را به شركت كشته بودند، سؤال كردم. | |||
فرمود: صاحب خون، يعنى اولياى مقتول مى توانند يكى از آن دو نفر را بكشند، وهر يك را كشتند، نصف ديه او را آن ديگرى به ورثه اش مى دهد. و همچنين اگر مردى زنى را كشت، اگر اولياى مقتول قبول كردند كه خونبها بگيرند، هيچ و اگر جز كشتن قاتل را رضا ندادند، مى توانند قاتل را بكشند و نصف ديه اش را هم به ورثه اش بپردازند. اين است معناى كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: «فَقَد جَعَلنَا لِوَلِيِّهِ سُلطَاناً فَلَا يُسرِف فِى القَتلِ». | |||
مؤلف: و در معناى اين دو روايت، روايات ديگرى نيز هست. مثلا الدرّ المنثور، از بيهقى نقل كرده كه او در سنن خود، از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفت: | |||
مردم را در جاهليت رسم چنين بود كه اگر مردى از يك فاميلى كسى را مى كشت، از آن قوم و قبيله راضى نمى شدند، مگر بعد از آن كه يكى از بزرگان و رؤساى ايشان را بكشند. البته اين در صورتى بود كه قاتل خودش از رؤساء نباشد. خداى تعالى، در اين آيه، ايشان را اندرز نموده و مى فرمايد: «وَ لَا تَقتُلُوا - تا آن جا كه مى فرمايد - فَلَا يُسرِف فِى القَتل». | |||
و در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه: «وَ زِنُوا بِالقِسطَاسِ المُستَقِيم» گفته كه: در روايت ابى الجارود نقل شده كه امام ابى جعفر «عليه السلام»، در معناى «قسطاس مستقيم» فرموده كه: قسطاس مستقيم، آن ميزانى را گويند كه زبانه (شاهين) داشته باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۳۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۳۹ </center> | ||
مؤلف: مقصود از ذكر زبانه، اين است كه استقامت را برساند كه معمولا ترازوهاى دو كفّه اى، اين حال را دارند. | |||
<span id='link94'><span> | <span id='link94'><span> | ||
==رواياتى درباره پيروى نكردن از غير علم وتقسيم شدن ايمان ، بر اعضاء وجوارح == | ==رواياتى درباره پيروى نكردن از غير علم وتقسيم شدن ايمان ، بر اعضاء وجوارح == | ||
ودر تفسير عياشى از ابى عمر وزبيرى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: خداى تبارك وتعالى ايمان را بر همه اعضاء وجوارح آدمى واجب كرده وبر همه تقسيم نموده است ، پس هيچ عضوى نيست مگر آنكه موظف است به ايمانى مخصوص به خود، غير از آن ايمانى كه عضوديگر موظف بر آن است ، يك عضوآدمى دوچشم اواست كه با آن مى بيند ويكى دوپاى اواست كه با آن راه مى رود. | ودر تفسير عياشى از ابى عمر وزبيرى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: خداى تبارك وتعالى ايمان را بر همه اعضاء وجوارح آدمى واجب كرده وبر همه تقسيم نموده است ، پس هيچ عضوى نيست مگر آنكه موظف است به ايمانى مخصوص به خود، غير از آن ايمانى كه عضوديگر موظف بر آن است ، يك عضوآدمى دوچشم اواست كه با آن مى بيند ويكى دوپاى اواست كه با آن راه مى رود. |
ویرایش