۱۶٬۲۶۹
ویرایش
(۹ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۲۷: | خط ۱۲۷: | ||
و اين كه در ذيل آيه فرمود: «وَ كُلَّ شَئٍ فَصَّلنَاهُ تَفصِيلاً» اشاره است به تميز موجودات، و اين كه در خلقت هيچ گونه ابهام و اجمالى نيست. | و اين كه در ذيل آيه فرمود: «وَ كُلَّ شَئٍ فَصَّلنَاهُ تَفصِيلاً» اشاره است به تميز موجودات، و اين كه در خلقت هيچ گونه ابهام و اجمالى نيست. | ||
==معناى | ==معناى این که فرمود: «ما طائر هر کسی را به گردنش آویخته ایم»؟== | ||
«'''وَ | «'''وَ كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طائرَهُ فى عُنُقِهِ'''»: | ||
در مجمع البيان گفته : | در مجمع البيان گفته: «طائر» در اين جا، عمل انسان است، و عمل آدمى را به طائرى تشبيه كرده است كه از چپ به راست پرواز مى كند، كه عرب ها آن را به فال نيك مى گيرند، و يا از راست به چپ مى پرد و آن را به فال بد مى گيرند. | ||
آرى، مرغان در عرب دو حال داشتند: يا از طرف چپ مسافر به طرف راست وى پرواز مى كردند، كه آن را «سانح» مى ناميدند. و يا طرف چپ خود را در برابر طرف راست ايشان قرار مى دادند، و آن را «بارح» مى خواندند و اصل اين نامگذارى اين بود كه مرغ اگر سانح بود، تيرانداز به سهولت مى توانست صيدش كند، ولى اگر بارح بود، نمى توانست نشانه بگيرد. | |||
ابو زيد مى گويد: هر حيوانى (اعم از مرغ، آهو و يا غير آن) در حال حركت ديده مى شد، آن را «طائر» مى ناميدند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۳ </center> | ||
و در كشاف آمده است كه: | |||
در آيات زير كه مى فرمايد: | عرب به مرغان فال مى زدند، و آن را زجر مى ناميدند، و چون به سفر مى رفتند، و در راه به آن بر مى خوردند، كارى مى كردند كه آن را از خود دور كنند. اگر از طرف چپ ايشان به طرف راستشان پرواز مى كرد، آن را به فال نيك مى گرفتند. و اگر از طرف راست ايشان به سوى چپ شان مى پريد، آن را شوم دانسته و به فال بد مى گرفتند، و به همين جهت، فال بد را «تطيّر» ناميدند. | ||
و در مفردات آمده: «تطيّر»، اصلش تفالّ به طير است، ولى بعدها هر فال زدنى را تطيّر ناميدند. چه فال نيك و چه فال بد. چه با طير باشد و چه با غير آن، و در قرآن آمده: «قَالُوا إنّا تَطَيَّرنَا بِكُم» گفتند كه ما شما را نحس مى دانيم و به همين مناسبت گفته اند: «لَا طَيَر إلّا طَيرُكَ: هيچ فال بدى نيست، مگر فال بد تو». | |||
و نيز در قرآن آمده: «إن تُصِبهُم سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى: اگر بدى به ايشان برسد، به موسى فال بد مى زنند». و نيز آمده: ألَا إنَّمَا طَائِرُهُم عِندَ اللّه: آگاه باش كه فال بدشان نزد خداست». يعنى آن شوم و پيشامد بدى كه در پيش دارند، نزد خداست، كه خدا به خاطر اعمال زشتشان برايشان آماده كرده. | |||
در آيات زير كه مى فرمايد: «قَالُوا طّيَّرنَا بِكَ وَ بِمَن مَعَك»، و «قَالَ طَائِرُكُم عِندَ اللّه». و «قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُم»، و «كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ» نيز، همه به اين معنا است. و وقتى گفته مى شود: «تَطَايَرُوا»، معنايش اين است كه «سرعت گرفتند». و به معناى «متفرق شدند» نيز، استعمال مى شود. | |||
و خلاصه اين كه از سياق ماقبل آيه و مابعد آن و مخصوصا از جمله: «مَن اهتَدَى فَإنَّمَا يَهتَدِى لِنَفسِهِ...» به خوبى بر مى آيد كه مراد از كلمۀ «طائر» هر چيزى است كه با آن بر ميمنت و نحوست استدلال شود، و حسن عاقبت و يا سوء آن كشف و آشكار گردد. زيرا براى هر انسانى، چيزى كه مربوط به عاقبت امر بوده و بتوان به وسيله آن به كيفيت عاقبتش از خير و شر پى برد، وجود دارد. | |||
و اين كه فرمود: «ما طائر هر كسى را در گردنش الزام كرده ايم»، معنايش اين است كه آن را لازم لاينفك و جدایى ناپذير او قرار داده ايم، كه به هيچ وجه از او جدا نگردد. | |||
و اگر فرمود: «طائر او را در گردنش...»، براى اين بود كه تنها عضوى كه از آدمى جدا نمى شود و انسان از آن جدا نمى گردد، گردن است. به خلاف اعضاى ديگر از قبيل دست و پا كه زندگى انسان بدون داشتن آن ها امكان دارد، ولى با قطع شدن گردن، كسى زنده نمى ماند. چون گردن است كه سر را به سينه وصل مى كند، و گردن عضوى است كه هرچه بر آن آويخته باشد، چه زيور و چه غُل، اولين چيزى خواهد بود كه در مواجهه به چشم بيننده مى خورد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۴ </center> | ||
<span id='link51'><span> | <span id='link51'><span> | ||
بنابراين، مقصود از جملۀ «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ» اين خواهد بود كه خواست خدا بر اين مطلب استوار است كه: | |||
پس آن طائر | آن چيزى كه سعادت و شقاوت را به دنبال خود براى آدمى خواهد آورد، همواره در گردن او باشد، و اين خداست كه سرنوشت آدمى را چنين لازم لاينفك او كرده است، و اين سرنوشت همان عمل آدمى است. چون خداى تعالى مى فرمايد: «وَ أن لَيسَ لِلإنسَانِ إلّا مَا سَعَى * وَ أنَّ سَعيَهُ سَوفَ يُرَى * ثُمَّ يُجزَيهُ الجَزَاءَ الأوفَى». | ||
پس آن طائر و آينده اى كه خداوند لازم لاينفك آدمى كرده، همان عمل اوست. و معناى الزام كردن آن، اين است كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه هر عملى قائم به عاملش بوده و خير و شر آن، به خود او برگردد. نه آن كه او را رها كرده، به غير او گلاويز شود. | |||
در اين | |||
و از آيه: «وَ إنِّ جَهَنَّمَ لَمَوعِدُهُم أجمَعِين - تا آيه - إنِّ المُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ» استفاده مى شود كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه عاقبت خير، با داشتن ايمان و تقوا محقق مى شود، و عاقبت بد، در پيروى از كفر و معصيت است. | |||
و لازمۀ اين قضاء، اين است كه در عمل هر انسانى، شواهدى باشد كه به طور قطع و بدون خطا و اشتباه عاقبت او را تعيين و مشخص كند. چون گفتيم كه چنين مقرر شده كه هر عملى به صاحبش برگردد، و هر كسى جز عملش، سرمايه ديگرى نداشته باشد و سرانجام كار «اطاعت» به بهشت، و كار «گناه» به آتش بيانجامد. | |||
در اين بيان، روشن مى شود كه آيه شريفه، سعادت و شقاوت را اگر به طور لزوم و حتم براى انسان اثبات مى كند، از راه اعمال نيك و بدش مى باشد، كه خود به اختيار خويش كسب كرده است. نه اين كه بخواهد بگويد لزوم يكى از اين دو جبرى است و عمل افراد هيچ گونه اثرى در سعادت و شقاوت آنان ندارد. | |||
خلاصه اين كه: معناى آيه شريفه آن طور نيست كه بعضى خيال كرده اند كه آيه شريفه سعادت و شقاوت هر كس را اثر قضاء حتمى و ازلى دانسته، چه اين كه عملى انجام دهد و يا ندهد، و چه اطاعت كند، يا معصيت نمايد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۵ </center> | ||
<span id='link52'><span> | <span id='link52'><span> | ||
وضع اين كتاب را كه در اين جمله گفته | ==مقصود از كتابى كه در قيامت، براى افراد انسان بيرون آورده مى شود == | ||
اولا آن كتابى كه روز قيامت براى انسان بيرون مى | «'''وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً'''»: | ||
وضع اين كتاب را كه در اين جمله گفته شده، جملۀ بعدى، يعنى «إقرَء كِتَابَكَ كَفَى بِنَفسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسِيباً» روشن مى كند، چون دلالت دارد بر اين كه: | |||
اولا: آن كتابى كه روز قيامت براى انسان بيرون مى كشند، كتاب خود او است، وهيچ ربطى به غير او ندارد. | |||
و ثانيا: اين كتاب، حقايق تمامى اعمال آدمى را دارد، بدون اين كه كوچكترين عمل او را از قلم انداخته باشد. همچنان كه در آيه ديگرى، همين معنا را آورده و فرموده است: «وَ يَقُولُونَ يَا وَيلَنَا مَا لِهَذَا الكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لَا كَبِيرَةً إلّا أحصَيهَا». | |||
و سوم اين كه: حقيقت اعمال را آمارگيرى نموده، سعادت باشد، يا شقاوت، نفع باشد يا ضرر، جلوه گر مى سازد. جلوه اى كه هيچ ابهامى نداشته و جاى هيچ گونه عذرى باقى نمى گذارد. همچنان كه فرموده: «لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هَذَا فَكَشَفنَا عَنكَ غِطَائَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيدٌ». | |||
و از آيه «يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ مَا عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً وَ مَا عَمِلَت مِن سُوءٍ» بر مى آيد كه كتاب مزبور، در بردارندۀ حقيقت اعمال و نتايج خير و شر آن ها است. نه اين كه مانند كتاب هاى معمولى عبارت از خطوط و رسم ها بوده باشد. | |||
پس آن كتاب، عبارت است از همان اعمالى كه خداوند آن را به انسان نشان مى دهد، كه ديگر جاى حاشا و تكذيب نماند. چون هيچ دليلى محكمتر از مشاهده و ديدن نيست. | |||
و از همين جا معلوم مى شود كه مراد از «طائر» و «كتاب»، كه در آيه مورد بحث آمده، يك چيز است و آن، عبارت از اعمال آدمى است. و اگر فرمود: «وَ نُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيَامَةِ كِتَاباً»، و نفرمود و «نُخرِجُهُ»، با اين كه يكى بودن آن دو، اقتضاء مى كرد كه به صورت دوم تعبير كند، به خاطر اين نيست كه «كتاب» غير از «طائر» است، بلكه براى اين بوده كه كسى توهم نكند كه عمل قبلا «طائر» بوده و «كتاب» نبوده و در قيامت كتاب شده و ديگر طائر نيست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۶ </center> | ||
و خلاصه اين كه: | |||
در جملۀ «وَ نُخرِجُ لَهُ» اشاره ای است به اين كه حقايق كتاب اعمال از ادراك انسان پوشيده شده و در پس پرده غفلت است، و خداوند در روز قيامت، آن را از پس پرده بيرون مى كشد و آدمى را از جزئيات آن با خبر مى سازد. و مقصود از جملۀ «يَلقَيهُ مَنشُوراً» هم، همين است و اين، خود دليل بر اين است كه اين كتاب براى هر كس آماده و زير سر است، و نسبت به احدى در آن غفلت نمى شود. | |||
بنابراين، جملۀ مذكور، تأكيد جمله قبلى است كه مى فرمود: «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ». چون حاصل معناى اين جمله نيز همين بود كه :هر انسانى به زودى آثار اعمالش را خواهد يافت. اولا: براى اين كه آثار اعمال، لازم لاينفك و جدایى ناپذير او است. و ثانيا: براى اين كه به صورت كتابى در آمده، كه به زودى، آن را پخش و منتشر خواهد ديد. | |||
«'''اقْرَأْ كِتَابَك كَفَى بِنَفْسِك الْيَوْمَ عَلَيْك حَسِيباً'''»: | «'''اقْرَأْ كِتَابَك كَفَى بِنَفْسِك الْيَوْمَ عَلَيْك حَسِيباً'''»: | ||
در اين | در اين آيه، چيزى در تقدير است، و تقدير آن چنين است: «يُقَالُ لَهُ إقرَء كِتَابَكَ...». | ||
حرف | |||
اين | حرف «باء» در جملۀ «كَفَى بِنَفسِكَ»، زائده است، و اصل آن «كَفَت نَفسُكَ: نفس تو كافى است» بوده و اگر به جاى «كَفَت»، «كَفَى» آورده و با اين كه كلمه «نَفس»، مؤنث است، فعل آن را مذكر آورده، از اين جهت بوده است كه «نَفس»، مؤنث مجازى است و در هر فاعلى كه مؤنث مجازى باشد، هم مى توان فعلش را مذكر آورد و هم مؤنث. | ||
از آن بيانى كه ما قبلا در وجه اتصال آيه | |||
و چه بسا كه بعضى در توجيه مذكر آوردن «كَفَى» گفته باشند كه: «باء» در «بِنَفسِكَ»، زائده نيست، و اين كلمه، مجموعا اسم فعل است، به معناى «إكتَف: بس كن»، و بسا توجيهات ديگرى نيز وجود دارد. | |||
اين آيه، دلالت مى كند بر اين كه حجت كتاب مذكور، حجتى است قاطع، به طورى كه خواننده آن هيچ ترديدى در آن نمى كند، هر چند كه خواننده خود گنهكار باشد، و چطور چنين نباشد و حال آن كه در كتاب به جاى خط و نقش، خود عمل ديده مى شود و پاداش و كيفر هم، خود عمل است. همچنان كه فرموده: «لَا تَعتَذِرُوا اليَومَ إنَّمَا تُجزَونَ مَا كُنتُم تَعمَلُون». | |||
از آن بيانى كه ما قبلا در وجه اتصال آيه «وَ يَدعُ الإنسَانُ بِالشَّرِّ» به ماقبلش ذكر كرديم، وجه اتصال دو آيه مورد بحث، يعنى آيه «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاُهُ طَائِرَهُ» تا كلمه «حَسِيباً» به ماقبل خود نيز معلوم و روشن مى گردد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۷ </center> | ||
و خلاصه معناى آيات، با در نظر گرفتن اين كه سياق آن ها، سياق توبيخ و ملامت است، اين مى شود كه: | |||
«خداى سبحان، قرآن را نازل كرده و آن را راهنماى ملتى قرار داد كه أقوَم است و اين كار، بر طبق سنّت الهى جريان يافته. چرا كه سنّت او در هدايت مردم به سوى توحيد و بندگى و به سعادت رساندن راه يافتگان و بدبخت كردن گمراهان در همه اعصار اين چنين بوده است». | |||
«وليكن انسان، خير را از شر و نفع دهنده را از ضرر زننده، تشخيص نداده است. نسبت به آنچه كه مطابق هوا و هوس باشد، عجله مى كند، و در نتيجه، شر را به عين حرص و ولعى كه در خير از خود نشان مى دهد، جستجو و طلب مى كند، و حال آن كه عمل، چه خير و چه شر، همچون سايه دنبال آدمى است، و از يكديگر جدا شدنى نيستند، بلكه در كتابى محفوظ شده، تا به زودى در روز قيامت برايش بيرون آورند و در پيش رويش بگسترند، و بر سر آن بازخواستش كنند». | |||
«و چون چنين است، بر آدمى لازم است كه به هرچه كه دلش خواست، مبادرت نورزد و در ارتكاب آن عجله نكند، بلكه در امورش قدرى توقف و تفكر نمايد، تا خير و شر آن را از هم تشخيص داده و خير را برگزيده و شر را رها سازد». | |||
<span id='link53'><span> | <span id='link53'><span> | ||
==هدايت هر | |||
«'''مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا | ==هدايت هر كس، به سود خودش و ضلالتش، عليه خود اوست == | ||
در مفردات مى گويد: | «'''مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى'''»: | ||
اين آيه به منزله | |||
در مفردات مى گويد: كلمۀ «وِزر» به معناى سنگينى است كه در اصل از وزر «كوه» گرفته شده است، و گناه را هم به «وِزر» تعبير مى كنند و هم به «ثِقل». و در قرآن، هر دو تعبير آمده است. | |||
يك جا فرموده: «لِيَحمِلُوا أوزَارَهُم كَامِلَةً». و در جاى ديگر فرموده: «وَ لَيَحمِلُنَّ أثقَالَهُم وَ أثقَالاً مَعَ أثقَالِهِم». و نيز فرموده: «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى». يعنى: حمل نمى كند احدى، سنگينى ديگرى را، به طورى كه صاحبش به كلّى از وزر فارغ شود. | |||
اين آيه به منزله نتيجه، براى آيه «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ...» مى باشد، و جملۀ سومى، يعنى «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى» تأكيد جمله دوم است، كه مى فرمايد: «وَ مَنَ ضَلَّ فَإنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا». | |||
و معنايش اين است كه: عمل، چه نيك باشد و چه بد، ملازم و دنبال صاحبش بوده و عليه او بايگانى مى شود، و در هنگام حساب، خود را در برابر صاحبش آفتابى مى كند. | |||
بنابراين، هر كس در راه و به سوى راه قدم نهد، براى خود و به نفع خود قدم نهاده و نفع هدايتش، عايد خودش مى شود، نه غير خود، و كسى هم كه در بيراهه و به سوى بيراهه قدم نهد، ضرر گمراهيش به خودش بر مى گردد و دودش به چشم خودش مى رود. بدون اين كه به غير خود كمترين ضررى برساند، و هيچ نفسى، بار گناه نفس ديگر را نمى كشد، و آن طور كه بعضى از اهل ضلالت مى پندارند كه اگر گمراهى كنند، وزر گمراهی شان به گردن پيشوايانشان است، ويا مقلّدين مى پندارند كه مسؤوليت گمراهی شان به گردن پدران و نياكان ايشان است، و خود مسؤوليتى ندارند، سخت در اشتباه اند. | |||
ویرایش