۱۶٬۲۶۹
ویرایش
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۳۳: | خط ۱۳۳: | ||
<span id='link24'><span> | <span id='link24'><span> | ||
==خلاصه آنچه | ==خلاصه آنچه در روايات پیرامون معراج آمده است == | ||
و در مجمع البيان، خلاصه آنچه را كه از روايات استفاده مى شود، چنين آورده است كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: | |||
آنگاه داستان را نقل كرده تا رسيده به | |||
جبرئيل در موقعى كه من در مكه بودم، نزد من آمد و گفت: اى محمّد! برخيز و من برخاسته، با او به طرف درب به راه افتادم و ديدم كه ميكائيل و اسرافيل نيز با او آمده اند. جبرئيل براق را - كه حيوانى بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر بود و صورتى چون گونه انسان و دُمى چون دم گاو و يالى چون يال اسب و پاهایى چون پاهاى شتر داشت - حاضر كرد، بر پشت آن جلى بهشتى بود و دو بال از قسمت ران هايش بر آمده بود. گامش به اندازه اى بود كه چشمش كار مى كرد. جبرئيل خطاب به من گفت سوار شو. من سوار شدم و به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم. | |||
آنگاه داستان را نقل كرده تا رسيده به اين جا كه وقتى به بيت المقدس رسيدم، فرشتگانى از آسمان فرود آمده، از ناحيه ربّ العزّه به من بشارت دادند و احترام كردند و من در آن جا به نماز ايستادم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۴ </center> | ||
و در بعضى از روايات اين باب آمده است كه: ابراهيم هم در ميان خيل انبياء مرا بشارت داد. آنگاه از وصف موسى و عيسى گفت و فرمود: سپس جبرئيل دست مرا گرفته، بالاى صخره برد و در آن جا نشانيد كه ناگهان نردبان و معراجى ديدم كه هرگز به زيبایى و جمال آن نديده بودم. | |||
پس به آسمان | |||
آنگاه فرمود: از آسمان هفتم هم | پس به آسمان بالا صعود داده شدم و عجائب و ملكوتش را ديدم. ملائكه آن جا به من سلام كردند، آنگاه جبرئيل مرا به آسمان دوم برد، در آن جا عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ملاقات كردم. سپس، به آسمان سوم عروجم داد. در آن جا يوسف را ديدم، مرا به آسمان چهارم بالا برد. در آن جا ادريس را ديدم، به آسمان پنجم برد. در آن جا هارون را ديدم، به آسمان ششم بالا برد. در آن جا خلق كثيرى ديدم كه موج مى زدند. سپس به آسمان هفتم عروج داد. در آن جا خلقى و فرشتگانى ديدم. و در حديث ابوهريره آمده است كه در آسمان ششم، موسى را و در آسمان هفتم ابراهيم را ديدم. | ||
راويان حديث اضافه كرده اند كه قريش گفتند | آنگاه فرمود: از آسمان هفتم هم گذشته، به اعلى علّيين رفتيم و اعلى عليّين را وصف نموده، و در آخر فرمود: پروردگارم با من سخن گفت و من با پروردگارم سخن گفتم. بهشت و دوزخ را ديدم و عرش سدرة المنتهى را نظاره كردم و سپس به مكه باز گشتم. | ||
همين كه صبح شد، داستان را براى مردم شرح دادم. ابوجهل و مشركان مرا تكذيب كردند. مطعم بن عدى گفت: تو چنين مى پندارى كه در يك شب، دو ماه راه را پيموده اى، من شهادت مى دهم بر اين كه تو از دروغگويانى. | |||
راويان حديث اضافه كرده اند كه قريش گفتند: بگو ببينم در اين سفر چه چيزها ديدى؟ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: به كاروان فلان قبيله برخوردم و ديدم كه شترى گم كرده، دنبالش مى گشتند و در كاروانشان ظرف بزرگى از آب بود. از آب نوشيدم و روى ظرف را پوشاندم. شما مى توانيد از ايشان بپرسيد كه آيا آب را در قدح ديدند، يا نه. | |||
قريش گفتند: اين يك نشانه. سپس فرمود: به كاروان فلان قبيله برخوردم و ديدم كه شتر فلانى فرار كرده و دستش شكسته بود، شما از ايشان بپرسيد. گفتند: اين دو نشانه. آنگاه پرسيدند: از كاروان ما چه خبر دارى؟ فرمود: كاروان شما را در تنعيم ديدم. آنگاه از جزئيات بارها و وضع كاروان براى آنان مطالبى گفت و فرمود: پيشاپيش كاروان شترى خاكسترى رنگ در حركت بود كه دو فزاره بر دوش داشت، در موقع طلوع خورشيد پيدايشان مى شود. گفتند: اين هم نشانه اى ديگر. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵ </center> | ||
در تفسير | در تفسير عياشى، از هشام بن حكم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در آن شب كه به معراج رفت، هم نماز عشاء را در مكه خواند و هم نماز صبح را. | ||
باقى مى ماند اين اشكال كه در روايات بسيارى آمده كه | مؤلف: و در پاره اى از اخبار آمده كه آن جناب نماز مغرب را در مسجدالحرام خواند و بعد از آن برنامه معراجش شروع شد و ميان اين دو روايت منافاتى نيست. همچنان كه ميان نماز خواندنش قبل از معراج و واجب شدن نماز در شب معراج منافاتى نيست. چرا كه نماز قبل از معراج واجب شده بود، وليكن جزئيات آن كه چند ركعت است تا آن روز معلوم نشده بود. | ||
باقى مى ماند اين اشكال كه در روايات بسيارى آمده كه آن جناب از روز اول بعثتش نماز مى خواند، همچنان كه در سوره «علق» كه اولين سوره است، فرموده: «أرَأيتَ الَّذِى يَنهَى عَبداً إذَا صَلَّى: هيچ يادت هست آن كسى را كه نهى مى كرد بنده اى را كه نماز مى خواند». | |||
رواياتى هم آمده كه: آن جناب قبل از اعلام دعوتش تا مدتى با على «عليه السلام» و خديجه نماز مى خواند. | |||
<span id='link25'><span> | <span id='link25'><span> | ||
== | |||
== دو روایت درباره نحوه تعيين ركعات نماز == | |||
و در كافى، از عامرى، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: | |||
مرحوم | |||
بعد از آن كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» معراج رفت، در مراجعت ده ركعت نماز به جا آورد، هر د وركعت به يك سلام، و چون حسن و حسين «عليهما السلام» متولد شدند، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به شكرانه خدا هفت ركعت ديگر زياد كرد و خداوند هم عمل او را امضاء فرمود، و اگر در نماز صبح چيزى اضافه نكرد، براى اين بود كه در هنگام فجر، ملائكه شب مى رفتند و ملائكه روز مى آمدند. | |||
و چون خداوند دستورش داد تا در مسافرت نمازهايش بشكند، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» همه را دو ركعتى كرد، مگر مغرب را كه از آن چيزى كم نكرد. در نتيجه شش ركعت را بر امتش تخفيف داد. و احكام سهو هم، تنها مربوط به ركعت هايى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اضافه كرد، و اگر كسى در اصل واجب، يعنى در دو ركعت اول شك كند، بايد نماز را از سر بگيرد. | |||
مرحوم صدوق، در كتاب فقيه، به سند خود، از سعيد بن مسيب روايت كرده كه: «وى، از على بن الحسين «عليهما السلام» پرسيده است، چه وقت نماز بدين طريق كه امروز واجب است، بر مسلمانان واجب شد؟ | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶ </center> | ||
فرمود: در مدينه | فرمود: در مدينه و بعد از ظهور اسلام و قوت گرفتن آن، كه خداوند جهاد را بر مسلمانان واجب نمود. آنگاه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هفت ركعت به آن اضافه كرد. دو ركعت در نماز ظهر و دو ركعت در عصر و يك ركعت در مغرب و دو ركعت در عشاء و نماز صبح را به حال خود به همان دو ركعتى كه در مكه واجب شده بود، باقى گذارد...». | ||
<span id='link26'><span> | <span id='link26'><span> | ||
==درجه رفيع آرايشگر خانواده فرعون نزد خدا == | ==درجه رفيع آرايشگر خانواده فرعون نزد خدا == | ||
و در الدر المنثور است كه احمد و نسائى و بزار و طبرانى و ابن مردويه و بيهقى (در كتاب دلائل)، به سند صحيح، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: | |||
دختر فرعون نزد پدرش رفته | |||
ابن عباس اضافه كرده است كه چهار نفر در كودكى به زبان آمده | رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: وقتى مرا به معراج بردند، بویى پاكيزه از پيش رويم گذشت. به جبرئيل گفتم: اين بوى خوش از كجا است؟ گفت: بوى مشاطه و آرايشگر خانواده فرعون بود. چرا كه او روزى مشغول شانه زدن به گيسوان دختر فرعون بود كه شانه از دستش افتاد و گفت: بسم اللّه. | ||
دختر فرعون گفت: مقصودت نام پدر من است؟ گفت: خير، مقصودم پروردگار خودم و پروردگار تو و پدرت مى باشد. پرسيد: مگر تو غير از پدر من، پروردگار ديگرى دارى؟ گفت: آرى. پرسيد: به پدرم بگويم؟ گفت: بگو! | |||
دختر فرعون نزد پدرش رفته و جريان را براى او نقل كرد. فرعون، آرايشگر و دخترش را احضار كرد و پرسيد: آيا غير از من پروردگار ديگرى دارى؟ گفت: آرى، پروردگار من و تو، خدايى است كه در آسمان ها است. فرعون دستور داد مجسمه گاوى كه از مس بود، گداخته كردند و آن زن بيچاره و بچه هايش را در آن افكندند. همين كه خواستند زن را در آن مس گداخته بيندازند، گفت: من درخواستى از تو دارم. | |||
پرسيد: چيست؟ گفت: حاجتم اين است كه وقتى مرا و فرزندانم را سوزاندى، استخوان هاى ما را جمع آورى نموده و دفن كنى...! فرعون قبول كرد و گفت: اين كار را مى كنم، زيرا تو به گردن ما حق دارى. | |||
آنگاه آنان را به نوبت در آن مس گداخته انداختند، تا در آخر خواستند كه طفل شيرخوارش را بسوزانند. مادرش فريادى كشيد. طفل گفت: اى مادر! پيش بيا و عقب نرو، كه تو بر حقى. سرانجام او و فرزندانش در آن مجسمه مسى سوختند. | |||
ابن عباس اضافه كرده است كه: چهار نفر در كودكى به زبان آمده اند. يكى همين كودك است، دومى آن شاهدى بود كه به بيگناهى يوسف شهادت داد و سومى طفل شيرخوار در داستان جريح، و چهارمى عيسى بن مريم «عليهما السلام» مى باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷ </center> | ||
مؤلف: اين روايت به طرز ديگرى از ابن عباس، از ابى بن كعب، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت شده است. | |||
و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: شبى كه مرا به معراج بردند، از جمعيتى عبور دادند كه لب هايشان را با قيچى هاى آتشى مى بريدند و دوباره جايش سبز مى شد. از جبرئيل پرسيدم: اين ها كيانند؟ گفت: اين ها خطيب هایى از امت تواند كه به مردم چيزى مى گويند كه خود عمل نمى كنند. | |||
مؤلف: و اين نوع تمثلات برزخى، كه نتايج اعمال و عذاب هاى آماده شده براى هر يك را مجسم مى سازد - در اخبار معراجيه بسيار است، كه پاره اى از آن ها در روايات گذشته از نظر خوانندگان گذشت. | |||
<span id='link27'><span> | <span id='link27'><span> | ||
==اقوال مختلف درباره زمان | |||
اين را هم بايد دانست كه آنچه كه ما از اخبار معراج نقل | ==اقوال مختلف درباره زمان و مكان معراج و اين كه جسمانى بوده، يا روحانى == | ||
از دانشمندان اسلامى هم همه | اين را هم بايد دانست كه آنچه كه ما از اخبار معراج نقل كرديم، فقط مختصرى از آن بود، و گرنه اخبار در اين زمينه بسيار زياد است، كه به حدّ تواتر مى رسد و جمع كثيرى از صحابه، مانند مالك و شداد بن اويس و على بن ابی طالب «عليه السلام» و ابوسعيد خدرى و ابوهريره و عبداللّه بن مسعود و عمر بن خطاب و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن عباس و اُبَى ابن كعب و سمرة بن جندب و بريده و صهيب بن سنان و حذيفة بن يمان و سهل بن سعد و ابوايّوب انصارى و جابر بن عبداللّه و ابو الحمراء و ابوالدرداء و عروه و أمّ هانى و أمّ سلمه و عايشه و اسماء، دختر ابى بكر، همگى آن را از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده اند، و جمع بسيارى از راويان شيعه، از امامان اهل بيت «عليهم السلام» نقل نموده اند. | ||
از دانشمندان اسلامى هم همه آن هایى كه كلامشان مورد اعتنا است، اتفاق دارند بر اين كه معراج در مكه معظمه و قبل از هجرت به مدينه اتفاق افتاده است، همچنان كه خود آيه مورد بحث هم آن را افاده مى كند و مى فرمايد: «سُبحَانَ الَّذِى أسرَى بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرَام إلَى المَسجِدِ الأقصَى...: منزّه است آن خداِیى كه بنده خود را شبانه از مسجدالحرام به مسجد اقصى برد...». | |||
و بسيارى از روايات هم كه داستان گفتگوى آن جناب را با قريش نقل مى كند، بر اين معنى دلالت دارد. زيرا از مجموع آن ها هم بر مى آيد كه رسول خدا جريان شب گذشته خود را براى قريش نقل نموده و آنان انكار نموده اند. | |||
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم) به عنوان نشانه، عدد ستون هاى مسجد اقصى را برايشان گفت، و جزئياتى كه در راه و از كاروان هاى بين راه مشاهده كرده بود، نقل كرد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۸ </center> | ||
و اما در اين كه معراج در چه سالى اتفاق افتاده، اختلاف است: | |||
چيزى كه بايد | بعضى گفته اند: سال دوم بعثت بوده و اين قول را به ابن عباس نسبت داده اند. بعضى ديگر از آن جمله صاحب خرائج، از على «عليه السلام» نقل كرده كه وى فرمود: در سال سوم بعثت اتفاق افتاده، بعضى آن را در سال پنجم و يا ششم دانسته اند، بعضى ده سال و سه ماه بعد از بعثت و بعضى دوازده سال بعد از بعثت و بعضى يك سال و پنج ماه قبل از هجرت و بعضى يك سال و سه ماه قبل از هجرت و بعضى شش ماه قبل از آن دانسته اند. | ||
آنگاه در محل وقوع اين حادثه نيز اختلاف ديگرى كرده | |||
بعضى ديگر گفته اند از مسجد الحرام بوده چون آيه بر آن دلالت دارد و دليل ديگرى كه بتواند آيه را | هرچه بوده، بحث در آن و تتبع در سال و ماه و روز آن، آن قدرها اهميت ندارد. علاوه بر اين مستند و دليلى هم كه بتوان بر آن اعتماد كرد، در دست نيست، لذا از اين بحث صرف نظر مى نمابيم. | ||
چيزى كه بايد خاطرنشان ساخت، اين است كه روايات وارده از امامان اهل بيت، معراج را در دو نوبت مى دانند. و از آيات سوره «نجم» هم همين معنا استفاده مى شود. زيرا در آن جا دارد: «وَ لَقَد رَآهُ نَزلَةً أُخرَى: به تحقيق آن را دفعه ديگرى بديد» تا آخر، كه انشاء اللّه به تفسير آن سوره به زودى خواهيد رسيد. | |||
و بنابراين جزئياتى كه در باره معراج در روايات وارد شده و با هم سازگارى ندارند. ممكن است يك دسته آن ها مربوط به معراج اول و يك دسته ديگر راجع به معراج دوم بوده و پاره اى ديگر مشاهداتى باشد كه آن حضرت در هر دو معراج مشاهده كرده است. | |||
آنگاه در محل وقوع اين حادثه نيز اختلاف ديگرى كرده اند. بعضى گفته اند: از شعب ابی طالب به معراج رفتند، بعضى ديگر محل آن را خانه امّ هانى دانسته، كه پاره اى از روايات هم بر آن دلالت دارد. آنگاه آيه شريفه مورد بحث را كه ابتداى آن را مسجدالحرام دانسته، چنين تأويل مى كنند كه مقصود از آن تمامى حرم است كه آن را مجازا مسجدالحرام ناميده. | |||
بعضى ديگر گفته اند: از مسجد الحرام بوده. چون آيه بر آن دلالت دارد و دليل ديگرى كه بتواند آيه را تأويل كند، در دست نيست. | |||
ویرایش