۱۶٬۲۶۳
ویرایش
(۱۰ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۰۷: | خط ۱۰۷: | ||
گفت اين مدرك را ارائه مى دادم كه «تبع» در ضمن خاطراتى كه از ذوالقرنين و از علاقه مندى او به علم و پيروى از آن نقل كرده، گفته است: | گفت اين مدرك را ارائه مى دادم كه «تبع» در ضمن خاطراتى كه از ذوالقرنين و از علاقه مندى او به علم و پيروى از آن نقل كرده، گفته است: | ||
قَد كَانَ ذُوالقَرنَين عمر مُسلِماً * مَلِكاً تُدِينُ لَهُ المُلوكُ وَ تَحشدُ | '''قَد كَانَ ذُوالقَرنَين عمر مُسلِماً * مَلِكاً تُدِينُ لَهُ المُلوكُ وَ تَحشدُ''' | ||
فَأتَى المَشَارِقَ وَ المَغَارِبَ يَبتَغِى * أسبَابَ | '''فَأتَى المَشَارِقَ وَ المَغَارِبَ يَبتَغِى * أسبَابَ مُلكٍ مِن حَكِيمٍ مُرشِدٍ''' | ||
فَرَأى مَغِيبَ الشَّمسِ عِندَ غُرُوبِهَا * فِى عَينٍ ذِى خَلَبٍ و ثأط حَرمَدٍ | '''فَرَأى مَغِيبَ الشَّمسِ عِندَ غُرُوبِهَا * فِى عَينٍ ذِى خَلَبٍ و ثأط حَرمَدٍ''' | ||
ابن عباس پرسيد: «خَلَب» چيست؟ | ابن عباس پرسيد: «خَلَب» چيست؟ | ||
خط ۱۶۲: | خط ۱۶۲: | ||
==بحثى قرآنى و تاريخى پيرامون داستان ذوالقرنين در چند فصل == | ==بحثى قرآنى و تاريخى پيرامون داستان ذوالقرنين در چند فصل == | ||
<span id='link345'><span> | <span id='link345'><span> | ||
داستان ذوالقرنين در قرآن | '''۱ - داستان ذوالقرنين در قرآن:''' | ||
قرآن | قرآن كريم، متعرض اسم او و تاريخ زندگى و ولادت و نسب و ساير مشخصاتش نشده. البته اين رسم قرآن كريم در همه موارد است كه در هيچ يك از قصص گذشتگان به جزئيات نمى پردازد. در خصوص ذو القرنين هم به ذكر سفرهاى سه گانه او اکتفا كرده: | ||
اول رحلتش به مغرب تا آن جا كه به محل فرو رفتن خورشيد رسيده و ديده است كه آفتاب در عين «حَمِئَة» و يا «حَامِيَة» فرو مى رود، و در آن محل به قومى برخورده است. | |||
و رحلت دومش از مغرب به طرف مشرق بوده، تا آن جا كه به محل طلوع خورشيد رسيده، و در آن جا به قومى برخورده كه خداوند ميان آنان و آفتاب، ساتر و حاجبى قرار نداده. | |||
و رحلت سومش تا به موضع بين السدين بوده، و در آن جا به مردمى برخورده كه به هيچ وجه حرف و كلام نمى فهميدند و چون از شر يأجوج و مأجوج شكايت كردند، و پيشنهاد كردند كه هزينه اى در اختيارش بگذارند و او بر ايشان ديوارى بكشد، تا مانع نفوذ يأجوج و مأجوج در بلاد آنان باشد. | |||
او نيز پذيرفته و وعده داده سدّى بسازد كه مافوق آنچه آن ها آرزويش را مى كنند، بوده باشد، ولى از قبول هزينه خوددارى كرده است و تنها از ايشان نيروى انسانى خواسته است. آنگاه از همه خصوصيات بناى سدّ تنها اشاره اى به رجال و قطعه هاى آهن و دَم هاى كوره و قطر نموده است. | |||
اين، آن چيزى است كه قرآن كريم از اين داستان آورده، و از آنچه آورده، چند خصوصيت و جهت جوهرى داستان استفاده مى شود: | |||
اول اين كه: صاحب اين داستان، قبل از اين كه داستانش در قرآن نازل شود، بلكه حتى در زمان زندگى اش ذوالقرنين ناميده مى شد، و اين نكته از سياق داستان، يعنى جملۀ «يَسئَلُونَكَ عَن ذِى القَرنَين» و «قُلنَا يَا ذَا القَرنَين» و «قَالُوا يَا ذِى القَرنَين» به خوبى استفاده مى شود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۳ </center> | ||
(از جمله اول | (از جمله اول بر مى آيد كه در عصر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» قبل از نزول اين قصه چنين اسمى بر سر زبان ها بوده، كه از آن جناب داستانش را پرسيده اند. و از دو جمله بعدى به خوبى معلوم مى شود كه اسمش همين بوده كه با آن خطابش كرده اند). | ||
خصوصيت دوم | خصوصيت دوم اين كه: او، مردى مؤمن به خدا و روز جزاء و متدين به دين حق بوده كه بنابر نقل قرآن كريم گفته است: «هَذَا رَحمَةٌ مِن رَبِّى فَإذَا جَاءَ وَعدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكّاءً وَ كَانَ وَعدُ رَبّى حَقّاً». و نيز گفته: «أمّا مَن ظَلَمَ فَسَوفَ نُعَذِّبُهُ ثُمّ يُرَدُّ إلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُكراً وَ أمّا مَن آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً...»، گذشته از اين كه آيه «قُلنَا يَا ذَا القَرنَينِ إمّا أن تُعَذِّبَ وَ إمّا أن تَتَّخِذَ فِيهِم حُسناً» كه خداوند اختيار تام به او مى دهد، خود شاهد بر مزيد كرامت و مقام دينى او مى باشد، و مى فهماند كه او به وحى و يا الهام و يا به وسيله پيغمبرى از پيغمبران تأييد مى شد، و او را كمك مى كرده. | ||
خصوصيت سوم | خصوصيت سوم اين كه: او از كسانى بوده كه خداوند خير دنيا و آخرت را برايش جمع كرده بود. اما خير دنيا، براى اين كه سلطنتى به او داده بود كه توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود، و هيچ چيز جلوگيرش نشود، بلكه تمامى اسباب مسخر و زبون او باشند. | ||
و اما آخرت، براى اين كه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده، به صلح و عفو و رفق و كرامت نفس و گستردن خير و دفع شر در ميان بشر سلوك كرد، كه همه اين ها از آيه «إنّا مَكَّنَّا لَهُ فِى الأرضِ وَ آتَينَاهُ مِن كُلِّ شَئٍ سَبَباً» استفاده مى شود. علاوه بر آنچه كه از سياق داستان بر مى آيد كه چگونه خداوند نيروى جسمانى و روحانى به او ارزانى داشته است. | |||
جهت پنجم | جهت چهارم اين كه: به جماعتى ستمكار در مغرب برخورد و آنان را عذاب نمود. | ||
جهت پنجم اين كه: سدّى كه بنا كرده، در غير مغرب و مشرق آفتاب بوده. چون بعد از آن كه به مشرق آفتاب رسيده، پيروى سببى كرده تا به ميان دو كوه رسيده است، و از مشخصات سد او، علاوه بر اين كه گفتيم در مشرق و مغرب عالم نبوده، اين است كه ميان دو كوه ساخته شده، و اين دو كوه را كه چون دو ديوار بوده اند به صورت يك ديوار ممتد در آورده است. و در سدى كه ساخته پاره هاى آهن و قطر به كار رفته، و قطعا در تنگنایى بوده كه آن تنگنا، رابط ميان دو قسمت مسكونى زمين بوده است. | |||
<span id='link346'><span> | <span id='link346'><span> | ||
قدماى از | '''۲ - داستان سدّ ذوالقرنين و يأجوج و مأجوج، از نظر تاريخ:''' | ||
قدماى از مورخان هيچ يك در اخبار خود پادشاهى را كه نامش ذوالقرنين و يا شبيه به آن باشد، اسم نبرده اند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۴ </center> | ||
و نيز اقوامى به نام | و نيز اقوامى به نام يأجوج و مأجوج و سدّى كه منسوب به ذوالقرنين باشد، نام نبرده اند. بله به بعضى از پادشاهان حمير از اهل يمن، اشعارى نسبت داده اند كه به عنوان مباهات، نسبت خود را ذكر كرده و يكى از پدران خود را كه سمت پادشاهى «تبع» داشته را، به نام «ذوالقرنين» اسم برده و در سروده هايش اين را نيز سروده كه او به مغرب و مشرق عالم سفر كرد و سدّ يأجوج و مأجوج را بنا نمود، كه به زودى در فصول آينده، مقدارى از آن اشعار به نظر خواننده خواهد رسيد - إن شاء الله. | ||
و نيز ذكر | و نيز ذكر يأجوج و مأجوج در مواضعى از كتب عهد عتيق آمده. از آن جمله در اصحاح دهم از سفر تكوين تورات: «اينان فرزندان دودمان نوح اند: سام و حام و يافث كه بعد از طوفان براى هر يك فرزندانى شد. فرزندان يافث عبارت بودند از: جومر و مأجوج و ماداى و باوان و نوبال و ماشك و نبراس». | ||
و در كتاب | و در كتاب حزقيال، اصحاح سى وهشتم آمده: | ||
مى | «خطاب كلام رب به من شد كه مى گفت: اى فرزند آدم! روى خود متوجه جوج سرزمين مأجوج رئيس روش ماشك و نوبال كن، و نبوت خود را اعلام بدار و بگو آقا و سيد و رب اين چنين گفته: اى جوج رئيس روش ماشك و نوبال، عليه تو برخاستم، تو را بر مى گردانم و دهنه هایى در دو فك تو مى كنم، و تو و همه لشگرت را، چه پياده و چه سواره بيرون مى سازم، در حالى كه همه آنان فاخرترين لباس بر تن داشته باشند، و جماعتى عظيم و با سپر باشند، همه شان شمشيرها به دست داشته باشند، فارس و كوش و فوط با ايشان باشد كه همه با سپر و كلاه خود باشند، و جومر و همه لشگرش و خانواده نوجرمه از اواخر شمال با همه لشگرش شعبه هاى كثيرى با تو باشند». | ||
و در اصحاح سى و | مى گويد: «به همين جهت اى پسر آدم بايد ادعاى پيغمبرى كنى و به جوج بگويى سيد رب امروز در نزديكى سكناى شعب اسرائيل در حالى كه در امن هستند، چنين گفته: آيا نمى دانى و از محلت از بالاى شمال مى آيى». | ||
و در اصحاح سى و نهم، داستان سابق را دنبال نموده، مى گويد: | |||
«و تو اى پسر آدم براى جوج ادعاى پيغمبرى كن و بگو سيد رب اين چنين گفته: اينك من عليه توام اى جوج اى رئيس روش ماشك و نوبال و اردك و اقودك، و تو را از بالاهاى شمال بالا مى برم، و به كوه هاى اسرائيل مى آورم، و كمانت را از دست چپت و تيرهايت را از دست راستت مى زنم، كه بر كوه هاى اسرائيل بيفتى، و همه لشگريان و شعوبى كه با تو هستند، بيفتند، آيا مى خواهى خوراك مرغان كاشر از هر نوع و وحشی هاى بيابان شوى؟ بر روى زمين بيفتى؟ چون من به كلام سيد رب سخن گفتم، و آتشى بر مأجوج و بر ساكنين در جزائر ايمن مى فرستم، آن وقت است كه مى دانند منم رب...». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۵ </center> | ||
و در خواب يوحنا در اصحاح بيستم مى گويد: | و در خواب يوحنا در اصحاح بيستم مى گويد: | ||
«فرشته اى ديدم كه از آسمان نازل مى شد و با او است كليد جهنم و سلسله و زنجير بزرگى بر دست دارد، پس مى گيرد اژدهاى زنده قديمى را كه همان ابليس و شيطان باشد، و او را هزار سال زنجير مى كند، و به جهنمش مى اندازد و درب جهنم را به رويش بسته قفل مى كند، تا ديگر امت هاى بعدى را گمراه نكند، و بعد از تمام شدن هزار سال البته بايد آزاد شود، و مدت اندكى رها گردد». | |||
آنگاه مى گويد: | آنگاه مى گويد: «پس وقتى هزار سال تمام شد، شيطان از زندانش آزاد گشته بيرون مى شود، تا امت ها را كه در چهار گوشه زمين اند، جوج و مأجوج همه را براى جنگ جمع كند، در حالى كه عددشان مانند ريگ دريا باشد. پس بر پهناى گيتى سوار شوند و لشگرگاه قديسين را احاطه كنند و نيز مدينه محبوبه را محاصره نمايند، آن وقت آتشى از ناحيه خدا از آسمان نازل شود و همه شان را بخورد، و ابليس هم كه گمراهشان مى كرد در درياچه آتش و كبريت بيفتد، و با وحشى و پيغمبر دروغگو بباشد، و به زودى شب و روز عذاب شود تا ابد الا بدين». | ||
از اين قسمت كه نقل | از اين قسمت كه نقل شده، استفاده مى شود كه «مأجوج» و يا «جوج و مأجوج» امتى و يا امت هایى عظيم بوده اند، و در قسمت هاى بالاى شمال آسيا از آبادی هاى آن روز زمين مى زيسته اند، و مردمانى جنگجو و معروف به جنگ و غارت بوده اند. | ||
اين جاست كه ذهن آدمى حدس قريبى مى زند، و آن اين است كه ذوالقرنين يكى از ملوك بزرگ باشد كه راه را بر اين امت هاى مفسد در زمين سد كرده است، و حتما بايد سدى كه او زده، فاصل ميان دو منطقه شمالى و جنوبى آسيا باشد. مانند ديوار چين و يا سد باب الابواب و يا سد داريال و يا غير آن ها. | |||
تاريخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد بر | تاريخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد بر اين كه ناحيه شمال شرقى از آسيا كه ناحيه احداب و بلندی هاى شمال چين باشد، موطن و محل زندگى امتى بسيار بزرگ و وحشى بوده، امتى كه مدام رو به زيادى نهاده، جمعيتشان فشرده تر مى شد، و اين امت همواره بر امت هاى مجاور خود مانند چين حمله مى بردند، و چه بسا در همان جا زاد و ولد كرده، به سوى بلاد آسياى وسطى و خاورميانه سرازير مى شدند، و چه بسا كه در اين كوه ها به شمال اروپا نيز رخنه مى كردند. بعضى از ايشان طوائفى بودند كه در همان سرزمين هایى كه غارت كردند، سكونت نموده متوطن مى شدند، كه اغلب سكنه اروپاى شمالى از آن هايند، و در آن جا تمدنى به وجود آورده، و به زراعت و صنعت مى پرداختند. و بعضى ديگر برگشته، به همان غارتگرى خود ادامه مى دادند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲۶ </center> | ||
بعضى از | بعضى از مورخان گفته اند كه يأجوج و مأجوج امت هایى بوده اند كه در قسمت شمالى آسيا، از تبت و چين گرفته تا اقيانوس منجمد شمالى و از ناحيه غرب تا بلاد تركستان زندگى مى كردند. اين قول را از كتاب «فاكهة الخلفاء و تهذيب الاخلاق» ابن مسكويه، و رسائل اخوان الصفاء، نقل كرده اند. | ||
و همين خود | و همين خود مؤيد آن احتمالى است كه قبلا تقويتش كرديم، كه سد مورد بحث، يكى از سدهاى موجود در شمال آسيا، فاصل ميان شمال و جنوب است. | ||
<span id='link347'><span> | <span id='link347'><span> | ||
وليكن اين | '''۳ - ذوالقرنين کیست و سدّش کجاست؟''' | ||
مورخان و ارباب تفسير در اين باره اقوالى بر حسب اختلاف نظريه شان در تطبيق داستان دارند: | |||
الف - به بعضى از مورخان نسبت مى دهند كه گفته اند: سدّ مذكور در قرآن، همان ديوار چين است. آن ديوار طولانى ميان چين و مغولستان حائل شده، و يكى از پادشاهان چين به نام «شين هوانك تى» آن را بنا نهاده، تا جلو هجوم هاى مغول را به چين بگيرد. طول اين ديوار سه هزار كيلومتر و عرض آن ۹ متر و ارتفاعش پانزده متر است، كه همه با سنگ چيده شده، و در سال ۲۶۴ قبل از ميلاد شروع و پس از ده و يا بيست سال خاتمه يافته است، پس ذوالقرنين همين پادشاه بوده. | |||
وليكن اين مورخان توجه نكرده اند كه اوصاف و مشخصاتى كه قرآن براى ذوالقرنين ذكر كرده و سدى كه قرآن بنايش را به او نسبت داده، با اين پادشاه و اين ديوار چين تطبيق نمى كند. چون درباره اين پادشاه نيامده كه به مغرب اقصى سفر كرده باشد، و سدى كه قرآن ذكر كرده، ميان دو كوه واقع شده و در آن قطعه هاى آهن و قطر، يعنى مس مذاب به كار رفته، و ديوار بزرگ چين كه سه هزار كيلومتر است از كوه و زمين همين طور، هر دو مى گذرد و ميان دو كوه واقع نشده است، و ديوار چين با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطرى به كارى نرفته. | |||
ب - به بعضى ديگرى از | ب - به بعضى ديگرى از مورخان نسبت داده اند كه گفته اند: آن كه سدّ مذكور را ساخته، يكى از ملوك آشور بوده كه در حوالى قرن هفتم قبل از ميلاد، مورد هجوم اقوام سيت قرار مى گرفته، و اين اقوام از تنگناى كوه هاى قفقاز تا ارمنستان، آنگاه ناحيه غربى ايران هجوم مى آوردند. | ||
ویرایش