۱۶٬۲۶۹
ویرایش
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۳۱: | خط ۱۳۱: | ||
و در همان كتاب، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» آمده كه در ذيل جمله «فَخَشِينَا» فرموده: ترسيد از اين كه آن پسرك بزرگ شود، و پدر و مادر خود را به كفر دعوت كند و آن دو، به خاطر شدت محبتى كه به وى داشتند، دعوتش را بپذيرند. | و در همان كتاب، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» آمده كه در ذيل جمله «فَخَشِينَا» فرموده: ترسيد از اين كه آن پسرك بزرگ شود، و پدر و مادر خود را به كفر دعوت كند و آن دو، به خاطر شدت محبتى كه به وى داشتند، دعوتش را بپذيرند. | ||
باز، در آن كتاب، از عثمان، از مردى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جمله: «فَأرَدنَا أن | باز، در آن كتاب، از عثمان، از مردى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جمله: «فَأرَدنَا أن يُبدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيراً مِنهُ زَكَوةً وَ أقرَبَ رُحماً» فرموده: همين طور هم شد. زيرا صاحب دخترى شدند كه آن دختر، پيغمبرى زایيد. | ||
مؤلف: در اكثر روايات آمده كه از آن دختر، هفتاد پيغمبر - البته با واسطه - به دنيا آمد. | مؤلف: در اكثر روايات آمده كه از آن دختر، هفتاد پيغمبر - البته با واسطه - به دنيا آمد. | ||
<span id='link331'><span> | <span id='link331'><span> | ||
==رواياتى درباره | ==رواياتى درباره تأثیر حال مرد مؤمن، در اصلاح امر فرزندان او == | ||
و نيز در آن | و نيز در آن كتاب، از اسحاق بن عمار روايت كرده كه گفت: | ||
من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: خداوند به خاطر صلاح مردى مؤمن، فرزند او را هم اصلاح مى كند، و خاندان خودش و بلكه اطرافيانش را حفظ مى فرمايد. و در سايه كرامت خدا، مدام در حفظ خدا هستند. آنگاه به عنوان شاهد مثال، داستان «غُلَامَين يَتِيمَين» را ذكر كرد و فرمود: نمى بينى چگونه خدا صلاح پدر و مادر آن دو را با لطف و رحمت نسبت به آن دو شكر گذاشت؟ | |||
و در الدر المنثور است كه ابن | و در همان كتاب، از مسعدة بن صدقه، از جعفر بن محمد، از پدرانش «عليهم السلام» روايت كرده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: خداوند، بعد از مرگ بنده صالح، جانشين او در مال و اولاد او مى شود، هر چند كه اهل و اولاد او اهل و اولاد بدى باشند. آنگاه اين آيه را: «وَ كَانَ أبُوهُمَا صَالِحاً» تا به آخرش تلاوت فرمود. | ||
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از جابر روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: خدا به خاطر صلاح آدمى، امر اولاد و اولاد اولاد و امر اهل خانه هاى پيرامون او را اصلاح مى كند، و مادام كه در ميان آنان است، ايشان را حفظ مى فرمايد. | |||
مؤلف: روايات در اين معنا بسيار زياد است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۵ </center> | ||
<span id='link332'><span> | <span id='link332'><span> | ||
مؤلف: روايات از طرق شيعه | و در كافى، به سند خود، از صفوان جمال روايت مى كند كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از قول خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ أمَّا الجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَينِ يَتِيمَينِ فِى المَدِينَةِ وَ كَانَ تَحتَهُ كَنزٌ لَهُمَا». | ||
فرمود: اما آن گنج طلا و نقره نبود، بلكه چهار كلمه بود: ۱ - لَا إله إلّا الله. ۲ - كسى كه به مرگ يقين دارد، چطور به خود اجازه خنده مى دهد؟ ۳ - كسى كه يقين به حساب دارد، هرگز قلبش خوشحال نمى گردد. ۴ - كسى كه به قدر، يقين دارد، جز از خدا نمى هراسد. | |||
مؤلف: روايات از طرق شيعه و اهل سنت زياد رسيده كه گنجى كه در زير ديوار بود، لوحى بوده كه در آن چهار كلمه نقش شده بود. و در بيشتر آن روايات آمده كه: لوحى از طلا بوده، و اين منافات با روايت صفوان كه داشت: «آن گنج از طلا و نقره نبود» ندارد. چون مقصود امام در روايت مزبور اين است كه آن گنج، از سنخ پول و درهم و دينار نبوده. متبادر از عبارت هم همين است. | |||
روايات مختلفى در تعيين كلماتى كه گفتيم بر آن لوح مكتوب بوده، وجود دارد، وليكن بيشتر آن ها در كلمه توحيد و دو مساله قَدَر و مرگ اتفاق دارند. | |||
و در بعضى از آن ها شهادت به رسالت خاتم الانبياء «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم ذكر شده. مانند روايتى كه الدر المنثور از بيهقى در - كتاب شعب الايمان - از على بن ابی طالب نقل كرده، كه در تفسير جملۀ «وَ كَانَ تَحتَهُ كَنزٌ لَهُمَا» فرمود: | |||
لوحى از طلا بوده كه در آن نوشته بوده: «لا إله إلّا الله مُحَمّد رَسُولُ الله، عجب است كار كسى كه مى گويد مرگ حق است و خوشحالى هم به خود راه مى دهد. عجب است از كسى كه مى گويد آتش حق است و با اين حال مى خندد. و عجب است از كار كسى كه مى گويد قَدَر حق است و غمگين مى شود؟ و عجب است از كار كسى كه مى بيند وضع دنيا و دست به دست شدن و دگرگونى هايش را كه در اهل خود دارد و به آن دل مى بندد و اعتماد مى كند»؟ | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۶ </center> | ||
<span id='link333'><span> | <span id='link333'><span> | ||
==آيات ۸۳ -۱۰۲ سوره كهف == | ==آيات ۸۳ -۱۰۲ سوره كهف == | ||
وَ يَسئَلُونَك عَن ذِى الْقَرْنَينِ قُلْ | وَ يَسئَلُونَك عَن ذِى الْقَرْنَينِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكراً(۸۳) | ||
إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فى الاَرْضِ وَ | |||
فَأَتْبَعَ | إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فى الاَرْضِ وَ آتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَئٍ سَبَباً(۸۴) | ||
قَالَ أَمَّا مَن ظلَمَ | فَأَتْبَعَ سَبَباً(۸۵) | ||
وَ أَمَّا مَنْ | |||
حَتّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِب الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فى عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِندَهَا قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَينِ إِمَّا أَن تُعَذِّب وَ إِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسناً(۸۶) | |||
قَالَ أَمَّا مَن ظلَمَ فَسَوْف نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً(۸۷) | |||
وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الحُْسنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسراً(۸۸) | |||
ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً(۸۹) | ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً(۸۹) | ||
حَتّى إِذَا بَلَغَ مَطلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطلُعُ عَلى قَوْمٍ لَّمْ نجْعَل لَّهُم مِّن دُونهَا سِتراً(۹۰) | |||
كَذَلِك وَ قَدْ أَحَطنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبراً(۹۱) | كَذَلِك وَ قَدْ أَحَطنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبراً(۹۱) | ||
ثُمَّ أَتْبَعَ سبَباً(۹۲) | |||
قَالُوا | |||
قَالَ مَا مَكَّنى فِيهِ | حَتّى إِذَا بَلَغَ بَينَ السدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً(۹۳) | ||
فَمَا | قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَينِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَك خَرْجاً عَلى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ سدًّا(۹۴) | ||
قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن | |||
وَ تَرَكْنَا | قَالَ مَا مَكَّنى فِيهِ رَبّى خَيرٌ فَأَعِينُونى بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنهُمْ رَدْماً(۹۵) | ||
وَ عَرَضنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئذٍ | |||
الَّذِينَ كانَت أَعْيُنهُمْ فى غِطاءٍ عَن ذِكْرِى وَ كانُوا لا يَستَطِيعُونَ | آتُونى زُبَرَ الحَْدِيدِ حَتّى إِذَا سَاوَى بَينَ الصَّدَفَينِ قَالَ انفُخُوا حَتّى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ آتُونى أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطراً(۹۶) | ||
فَمَا اسطَعُوا أَن يَظهَرُوهُ وَ مَا استَطَعُوا لَهُ نَقْباً(۹۷) | |||
قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَبّى فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبّى جَعَلَهُ دَكّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبّى حَقًّا(۹۸) | |||
وَ تَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئذٍ يَمُوجُ فى بَعْضٍ وَ نُفِخَ فى الصُّورِ فجَمَعْنَاهُمْ جَمْعاً(۹۹) | |||
وَ عَرَضنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضاً(۱۰۰) | |||
الَّذِينَ كانَت أَعْيُنهُمْ فى غِطاءٍ عَن ذِكْرِى وَ كانُوا لا يَستَطِيعُونَ سَمْعاً(۱۰۱) | |||
أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونى أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً(۱۰۲) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۷ </center> | ||
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
از تو از ذوالقرنين پرسند. بگو: براى شما از او خبرى خواهم خواند (۸۳) | از تو از ذوالقرنين پرسند. بگو: براى شما از او خبرى خواهم خواند. (۸۳) | ||
ما به | ما به او در زمين تمكين داديم و از هر چيز، وسيله اى عطا كرديم. (۸۴) | ||
پس راهى را تعقيب كرد (۸۵) | پس راهى را تعقيب كرد. (۸۵) | ||
چون به غروبگاه آفتاب | چون به غروبگاه آفتاب رسيد، آن را ديد كه در چشمه اى گِل آلود فرو مى رود و نزديك چشمه، گروهى را يافت. گفتيم: اى ذوالقرنين! يا عذاب مى كنى، يا ميان آن طريقه اى نيكو پيش مى گيرى. (۸۶) | ||
گفتيم اى ذوالقرنين يا عذاب مى | |||
گفت: هر كه ستم | گفت: هر كه ستم كند، زود باشد كه عذابش كنيم و پس از آن سوى پروردگارش برند و سخت عذابش كند. (۸۷) | ||
و هر كه ايمان آورد | و هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند، پاداش نيك دارد و او را فرمان خويش كارى آسان گوييم. (۸۸) | ||
و آنگاه راهى را دنبال كرد (۸۹) | و آنگاه راهى را دنبال كرد. (۸۹) | ||
تا به طلوع گاه خورشيد رسيد | تا به طلوع گاه خورشيد رسيد و آن را ديد كه بر قومى طلوع مى كند كه ايشان را در مقابل آفتاب پوششى نداده ايم. (۹۰) | ||
چنين بود و ما از آن چيزها كه نزد وى | چنين بود و ما از آن چيزها كه نزد وى بود، به طور كامل خبر داشتيم. (۹۱) | ||
آنگاه راهى را دنبال كرد (۹۲) | آنگاه راهى را دنبال كرد. (۹۲) | ||
تا وقتى ميان دو كوه | تا وقتى ميان دو كوه رسيد، مقابل آن قومى را يافت كه سخن نمى فهميدند. (۹۳) | ||
گفتند: اى ذوالقرنين | گفتند: اى ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج در اين سرزمين تباه كارند، آيا براى تو خراجى مقرر داريم كه ميان ما و آن ها سدّى بنا كنى؟ (۹۴) | ||
گفت: آن چيزها كه پروردگارم مرا تمكن آن را | گفت: آن چيزها كه پروردگارم مرا تمكن آن را داده، بهتر است، مرا به نيرو كمك دهيد تا ميان شما و آن ها حائلى كنم. (۹۵) | ||
قطعات آهن پيش من آريد تا چون ميان | قطعات آهن پيش من آريد تا چون ميان دو ديواره پُر شد، گفت: بدميد تا آن را بگداخت، گفت: روى گداخته نزد من آريد، تا بر آن بريزم. (۹۶) | ||
پس نتوانستند بر آن | پس نتوانستند بر آن بالا روند، و نتوانستند آن را نقب زنند. (۹۷) | ||
گفت: اين رحمتى از جانب پروردگار من است و چون وعده پروردگارم | گفت: اين رحمتى از جانب پروردگار من است و چون وعده پروردگارم بيايد، آن را هموار سازد و وعده پروردگارم درست است. (۹۸) | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۸ </center> | ||
در آن روز بگذاريم شان كه چون موج در هم شوند | در آن روز بگذاريم شان كه چون موج در هم شوند و در صور دميده شود و جمعشان كنيم، جمع كامل. (۹۹) | ||
آن | آن روز، جهنم را كاملا به كافران نشان دهيم. (۱۰۰) | ||
همان كسان كه ديدگانشان از ياد من در پرده بوده | همان كسان كه ديدگانشان از ياد من در پرده بوده و شنيدن نمى توانسته اند. (۱۰۱) | ||
مگر كسانى كه | مگر كسانى كه كافرند، پندارند كه سواى من بندگان مرا خدايان توانند گرفت، كه ما جهنم را براى كافران محل فرود آمدنى آماده كره ايم. (۱۰۲) | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | <center> «'''بیان آیات'''» </center> | ||
اين آيات راجع به داستان ذوالقرنين است | اين آيات راجع به داستان ذوالقرنين است و در خلال آن، پيشگويى هايى از قرآن نيز به چشم مى خورد. | ||
«'''وَ يَسئَلُونَك عَن ذِى الْقَرْنَينِ قُلْ سأَتْلُوا عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكراً'''»: | «'''وَ يَسئَلُونَك عَن ذِى الْقَرْنَينِ قُلْ سأَتْلُوا عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكراً'''»: | ||
يعنى از تو از وضع ذوالقرنين مى پرسند. چون اگر مقصود معرفى شخص | يعنى: از تو از وضع ذوالقرنين مى پرسند. چون اگر مقصود معرفى شخص او بود، جا داشت در جواب، اسمش را معرفى كند و به ذكر لقبش، كه همان ذوالقرنين است، اكتفا ننمايد. پس معلوم مى شود: سائل از سرگذشت او پرسش نموده. | ||
و كلمه «ذِكر» در پاسخ «بزودى ذكرى از او را براى شما مى خوانم»، يا مصدر به معناى مفعول است و معنايش اين است كه: «بگو به زودى از سرگذشت ذوالقرنين مقدارى مذكور را مى خوانم». و يا مراد از «ذكر»، قرآن است كه در خود قرآن، موارد زيادى به همين معنا آمده است. و در نتيجه، معنايش چنين مى شود: «بگو به زودى از او، يعنى از ذوالقرنين، و يا از خداى تعالى، قرآنى كه همان آيات بعدى است، مى خوانم»، و معناى دومى روشن تر است. | |||
«'''إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فى الاَرْضِ وَ | «'''إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فى الاَرْضِ وَ آتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَئٍ سبَباً'''»: | ||
«تمكين» به معناى قدرت دادن است. وقتى گفته مى شود: «مَكَّنتُهُ» و يا «مَكَّنتُ لَهُ»، معنايش اين است كه: من او را توانا كردم. پس «تمكّن در زمين» به معناى قدرت تصرف در زمين است. تصرفى مالكانه و دلخواه. و چه بسا گفته شود كه مصدرى است ريخته و قالب گرفته شده از ماده «كون»، نه از «مكن»، به توهم اصالت ميم. پس «تمكين» به معناى استقرار و ثبات دادن است، ثباتى كه باعث شود ديگر از مكانش كنده نشود و هيچ مانعى مزاحمتش نتواند كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۹ </center> | ||
كلمه | كلمه «سَبَب»، به معناى وصله و وسيله است. پس معناى «ايتاء سبب از هر چيز»، اين مى شود كه: از هر چيزى كه معمولا مردم به وسيله آن متوسل به مقاصد مهم زندگى خود مى شوند، از قبيل: عقل و علم و دين و نيروى جسم و كثرت مال و لشگر و وسعت ملك و حُسن تدبير و غير آن. | ||
جمله مورد بحث، منتى است از خداى تعالى كه بر ذوالقرنين مى گذارد و با بليغ ترين بيان، امر او را بزرگ مى شمارد. نمونه هايى كه خداوند تعالى از سيره و عمل و گفتار او نقل مى كند كه مملو از حكمت و قدرت است، شاهد بر همين است كه غرض، بزرگ شمردن امر او است. | |||
«'''فَأَتْبَعَ سبَباً'''»: | «'''فَأَتْبَعَ سبَباً'''»: | ||
«اتباع» به معناى لاحق شدن است. يعنى ملحق به سببى شد. و به عبارتى ديگر: وصله و وسيله اى تهيه كرد كه با آن به طرف مغرب آفتاب سير كند و كرد. | |||
«''' | ==معناى «عين حمئة» و بيان موقعيت جغرافيایى آن== | ||
«'''حَتّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فى عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِندَهَا قَوْماً'''»: | |||
كلمۀ «حتّى» دلالت مى كند بر اين كه فعلى در تقدير است و تقدير كلام «فَسَارَ حَتّى إذَا بَلَغَ: و سير كرد تا به مغرب آفتاب رسيد» مى باشد. و مراد از مغرب آفتاب، آخر معموره آن روز از ناحيه غرب است، به دليل اين كه مى فرمايد: «نزد آن مردمى را يافت». | |||
مفسران گفته اند: منظور از «عين حمئة»، چشمه اى داراى گل سياه، يعنى لجن است. چون «حمأة» به معناى آن است و مقصود از «عين»، دريا است. چون بسيار مى شود كه اين كلمه به دريا هم اطلاق مى گردد. | |||
و مقصود از اين كه فرمود: «آفتاب را يافت كه در دريایى لجندار غروب مى كرد»، اين است كه به ساحل دريايى رسيد كه ديگر ماوراى آن خشكى اميد نمى رفت، و چنين به نظر مى رسيد كه آفتاب در دريا غروب مى كند. چون انتهاى افق بر دريا منطبق است. | |||
بعضى هم گفته اند: چنين چشمه لجندارى با درياى محيط، يعنى اقيانوس | بعضى هم گفته اند: چنين چشمه لجندارى با درياى محيط، يعنى اقيانوس غربى، كه جزائر «خالدات» در آن است، منطبق است و جزائر مذكور، همان جزائرى است كه در هيأت و جغرافياى قديم، مبدأ طول به شمار مى رفت، و بعدها غرق شده و فعلا اثرى از آن ها نمانده است. | ||
ویرایش