۱۶٬۸۸۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
آنگاه گفت: من آنچه كردم، از ناحيه خود نكردم، بلكه به امر خدا بود و تأويلش هم همان بود كه برايت گفتم. اين بگفت و از موسى جدا شد. | آنگاه گفت: من آنچه كردم، از ناحيه خود نكردم، بلكه به امر خدا بود و تأويلش هم همان بود كه برايت گفتم. اين بگفت و از موسى جدا شد. | ||
<span id='link327'><span> | <span id='link327'><span> | ||
'''۲ - شخصيت خضر«ع»:''' | '''۲ - شخصيت خضر«ع»:''' | ||
در قرآن | در قرآن كريم، درباره حضرت خضر، غير از همين داستان رفتن موسى به مجمع البحرين چيزى نيامده و از جوامع اوصافش چيزى ذكر نكرده، مگر همين كه فرموده: «فَوَجَدَا عَبداً مِن عِبَادِنَا آتَينَاهُ رَحمَةً مِن عِندِنَا وَ عَلَّمنَاهُ مِن لَدُنّا عِلماً». | ||
از آنچه از روايات نبوى | از آنچه از روايات نبوى و يا روايات وارده از طرق ائمه اهل بيت «عليهم السلام» در داستان خضر رسيده، چه مى توان فهميد؟ | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۸ </center> | ||
از روايت محمد بن عماره كه از امام صادق | از روايت محمد بن عماره كه از امام صادق «عليه السلام» نقل شده و در بحث روايتى آينده خواهد آمد، چنين بر مى آيد كه آن جناب پيغمبرى مرسل بوده كه خدا به سوى قومش مبعوثش فرموده بود، و او مردم خود را به سوى توحيد و اقرار به انبياء و فرستادگان خدا و كتاب هاى او دعوت مى كرده و معجزه اش اين بوده كه روى هيچ چوب خشكى نمى نشست مگر آن كه سبز مى شد و بر هيچ زمين بى علفى نمى نشست، مگر آن كه سبز و خرّم مى گشت، و اگر او را خضر نامیدند، به همين جهت بوده است و اين كلمه با اختلاف مختصرى در حركاتش، در عربى به معناى سبزى است، و گرنه اسم اصلى اش، «تالى بن ملكان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح» است... | ||
مؤيد اين حديث در وجه ناميدن او به خضر مطلبى است كه در الدر المنثور، از عده اى از ارباب جوامع حديث، از ابن عباس و ابوهريره، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل شده كه فرمود: خضر را بدين جهت خضر ناميدند كه وقتى روى پوستى سفيد رنگ نماز گزارد، همان پوست هم سبز شد. | |||
و در بعضى از اخبار، مانند روايت عياشى، از بريد، از يكى از دو امام باقر يا صادق «عليهما السلام» آمده كه: خضر و ذوالقرنين، دو مرد عالم بودند، نه پيغمبر. وليكن آيات نازله در داستان خضر و موسى خالى از اين ظهور نيست كه وى نبى بوده، و چطور ممكن است بگوييم نبوده، در حالى كه در آن آيات آمده كه حكم بر او نازل شده است. | |||
و | و از اخبار متفرقه اى كه از امامان اهل بيت «عليهم السلام» نقل شده، بر مى آيد كه او تاكنون زنده است و هنوز از دنيا نرفته. و از قدرت خداى سبحان، هيچ دور نيست كه بعضى از بندگان خود را عمرى طولانى دهد و تا زمانى طولانى زنده نگه دارد. برهانى عقلى هم بر محال بودن آن نداريم و به همين جهت نمى توانيم انكارش كنيم. | ||
علاوه بر اين كه در بعضى روايات، از طرق عامه، سبب اين طول عمر هم ذكر شده. | |||
در روايتى كه الدر المنثور از دارقطنى و ابن عساكر، از ابن عباس نقل كرده اند، چنين آمده كه: او، فرزند بلافصل آدم است و خدا بدين جهت زنده اش نگه داشته تا دجال را تكذيب كند. و در بعضى ديگر كه در الدر المنثور از ابن عساكر از ابن اسحاق روايت شده، نقل گرديده كه آدم براى بقاى او تا روز قيامت دعا كرده است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۹ </center> | ||
و در تعدادى از روايات كه از طرق شيعه | و در تعدادى از روايات كه از طرق شيعه و سنّى رسيده، آمده كه خضر از آب حيات كه واقع در ظلمات است نوشيده، چون وى در پيشاپيش لشكر ذوالقرنين كه در طلب آب حيات بود قرار داشت، خضر به آن رسيد و ذوالقرنين نرسيد. واين روايات و امثال آن، روايات آحادى است كه قطع به صدورش نداريم، و از قرآن كريم و سنت قطعى و عقل هم، دليلى بر توجيه و تصحيح آن ها نداريم. | ||
قصه ها | قصه ها و حكايات و همچنين روايات در باره حضرت خضر بسيار است، وليكن چيزهايى است كه هيچ خردمندى به آن اعتماد نمى كند. مانند اين كه در روايت الدر المنثور از ابن شاهين از خصيف آمده كه: چهار نفر از انبياء تاكنون زنده اند، دو نفر آن ها، يعنى عيسى و ادريس در آسمان اند و دو نفر ديگر، يعنى خضر و الياس در زمين اند. خضر در دريا و الياس در خشكى است. | ||
و نيز مانند روايت الدر المنثور از عقيلى از كعب كه گفته : خضر در ميان درياى بالا و درياى پائين بر روى منبرى قرار دارد، و جنبندگان دريا مامورند كه از او شنوايى داشته باشند و اطاعتش كنند، و همه روزه صبح و شام ارواح بر وى عرضه مى شوند. | و نيز مانند روايت الدر المنثور از عقيلى از كعب كه گفته : خضر در ميان درياى بالا و درياى پائين بر روى منبرى قرار دارد، و جنبندگان دريا مامورند كه از او شنوايى داشته باشند و اطاعتش كنند، و همه روزه صبح و شام ارواح بر وى عرضه مى شوند. | ||
و مانند روايت الدر | و مانند روايت الدر المنثور، از ابى الشيخ در كتاب «العظمة»، و ابى نعيم در حليه، از كعب الاحبار كه گفته: خضر، پسر عاميل، با چند نفر از رفقاى خود سوار شده به درياى هند رسيد - و درياى هند همان درياى چين است - در آن جا به رفقايش گفت: مرا به دريا آويزان كنيد، چند روز و شب آويزان بوده، آنگاه صعود نمود، گفتند: اى خضر چه ديدى؟ خدا عجب اكرامى از تو كرد كه در اين مدت در لجّه دريا محفوظ ماندى! | ||
گفت: يكى از ملائكه به استقبالم | گفت: يكى از ملائكه به استقبالم آمده، گفت: اى آدمى زاده خطاكار! از كجا مى آيى و به كجا می روى؟ گفتم: مى خواهم ته اين دريا را ببينم. گفت: چگونه مى توانى به ته آن برسى در حالى كه از زمان داود «عليه السلام» مردى به طرف قعر آن مى رود و تا به امروز نرسيده . با اين كه از آن روز تا امروز سيصد سال مى گذرد. و رواياتى ديگر از اين قبيل روايات كه مشتمل بر نوادر داستان ها است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۹۰ </center> |
ویرایش