۱۶٬۲۶۳
ویرایش
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
==فخر فروشى و تكبر ثروتمند غافل در برابر رفيق مؤمن خود == | ==فخر فروشى و تكبر ثروتمند غافل در برابر رفيق مؤمن خود == | ||
«'''فَقَالَ | «'''فَقَالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثرُ مِنك مَالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً'''»: | ||
«محاورة»، به معناى مخاطبه و رو در روى يكديگر گفت و شنود كردن است. و كلمه «نفر» به معناى اشخاصى است كه به نوعى ملازم با كسى باشند، و اگر نفرشان ناميده اند، چون اگر آن شخص كوچ كند، اين ها نيز مى كنند. (چون كلمه «نفر» به معناى كوچ كردن است). و به همين جهت بعضى از مفسران كلمه مذكور را در آيه به معناى خدم و اولاد گرفته اند. بعضى ديگر به قوم و عشيره معنا كرده اند. ولى معناى اولى با مطلبى كه خداى تعالى از رفيق صاحب باغ حكايت مى كند كه گفت: «أن تَرَنِ أنَا أقَلُّ مِنكَ مَالاً وَ وَلَداً» سازگارتر است. چون در اين جا در قبال مال به جاى نفر، اولاد را ذكر كرده، و معنايش اين مى شود كه: آن شخص كه برايش باغ ها قرار داديم، به رفيقش در حالى كه با او گفتگو و بحث مى كرد، گفت: «من از تو مال بيشترى دارم، و عزتم از نظر نفرات، يعنى اولاد و خدم، از عزت تو بيشتر است». | |||
و اين | و اين سخن، خود حكايت از پندارى مى كند كه او داشته و با داشتن آن از حق منحرف گشته. چون گويا خود را در آنچه خدا روزی اش كرده - از مال و اولاد - مطلق التصرف ديده، كه احدى در آنچه از او اراده كند، نمى تواند مزاحمش شود. در نتيجه معتقد شده كه به راستى مالك آن ها است، و اين پندار تا اين جايش عيبى ندارد، وليكن او در اثر قوت اين پندار فراموش كرده كه خدا اين املاك را به وى تمليك كرده است، و الآن باز هم مالك حقيقى همو است. و اگر خداى تعالى از زينت زندگى دنيا، كه فتنه و آزمايشى مهم است، به كسى مى دهد، براى همين است كه افراد خبيث از افراد طيب جدا شوند. | ||
آرى، اين خداى سبحان است كه ميان آدمى و زينت زندگى دنيا، اين جذبه و كشش را قرار داده تا او را امتحان كند، و آن بیچاره خيال مى كند كه با داشتن اين زينت ها، حاجتى به خدا نداشته، منقطع از خدا و مستقل به نفس است، و هرچه اثر و خاصيت هست، در همين زينت هاى دنيوى و اسباب ظاهرى است كه برايش مسخر شده. | |||
در نتيجه خداى سبحان را از ياد | در نتيجه خداى سبحان را از ياد برده، به اسباب ظاهرى ركون و اعتماد مى كند و اين، خود همان شركى است كه از آن نهى شده. از سوى ديگر وقتى متوجه خودش مى شود كه چگونه و با چه زرنگى و فعاليتى در اين ماديات دخل و تصرف مى كند، به اين پندارها دچار مى شود كه زرنگى و فعاليت از كرامت و فضيلت خود اوست، از اين ناحيه هم دچار مرضى كشنده مى گردد، وآن تكبر بر ديگران است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۳۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۳۰ </center> | ||
و اين اختلاف | و اين اختلاف دو وصفى كه در آيه است، يعنى وصف ملك را به اين تعبير كه: «جَعَلنَا لِأحَدِهِمَا جَنَّتَين...» و وصف آن شخص خويشتن را به اين كه: «أنَا أكثَرُ مِنكَ مَالاً وَ أعَزُّ نَفَراً»، با اين كه ممكن بود در اولى بفرمايد: «كَانَ لِأحَدَهِمَا جَنَّتَان: يكى از آن دو نفر، دو قطعه باغ داشت»، به همين حقيقت كه گفتيم بر مى گردد، يعنى شخص مذكور جز خودش كسى را نمى ديده و پروردگارش را كه او را بر حظوظ مادى اش مسلط كرده و به نفراتى كه ارزانيش داشته، عزتش بخشيده، به كلى فراموش كرده، و با چنين دركى بوده كه به رفيقش گفته: «أنَا أكثَرُ مِنكَ مَالاً وَ أعَزُّ نَفَراً»، و اين همانند درك و فهمى است كه قارون را واداشت تا به كسى كه نصيحتش مى كرد (كه از داشتن مال زياد خرسندى مكن و با آن به ديگران احسان كن)، بگويد: «إنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلمٍ». | ||
آرى، گفتن اين كه «أنَا أكثَرُ مِنكَ مَالاً...» كشف از اين مى كند كه گوينده اش براى خود كرامتى نفسى و استحقاقى ذاتى معتقد بوده و به خاطر غفلت از خدا دچار شرك گشته و به اسباب ظاهرى ركون نموده، و وقتى داخل باغ خود مى شود، همچنان كه خداى تعالى حكايت نموده، مى گويد: «مَا أظُنُّ أن تَبِيدَ هَذِهِ أبَداً وَ مَا أظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً». | |||
«'''وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ... | «'''وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ...مِنْهَا مُنقَلَباً'''»: | ||
چهار ضميرى كه در اين آيه | چهار ضميرى كه در اين آيه است، به كلمه «رجل» بر مى گردد. و مقصود از اين كه فرمود: «داخل باغش شد»، با اين كه دو تا باغ داشت، جنس باغ است، و بدين جهت كلمه «جنّت» را به صيغه تثنيه نياورده. بعضى گفته اند: از اين جهت تثنيه نياورده كه انسان هرچند باغ متعدد داشته باشد، در هنگام وارد شدن، به يك يك آن ها وارد مى شود و در آنِ واحد نمى تواند داخل دو تا باغ شود. | ||
و در كشاف گفته : اگر كسى اشكال كند كه چرا كلمه | و در كشاف گفته: اگر كسى اشكال كند كه چرا كلمه «جنّت» را بعد از آن كه تثنيه آورده بود، مفرد آورد، در جوابش مى گويم: معناى اين مفرد آوردن، اين است كه اين شخص چون در آخرت بهره اى از بهشت ندارد، بهشت او، تنها همين است كه در دنيا دارد، و ديگر از بهشتى كه مؤمنان را بدان وعده داده اند، نصيب ندارد. و در افاده اين معنا، يك جنت و دو جنت مورد نظر نيست و حقا نكته اى است لطيف. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۱ </center> | ||
و | و اين كه فرمود: «وَ هُوَ ظَالِمٌ لِنَفسِهِ»، از اين جهت ظالم بوده كه نسبت به رفيقش تكبر ورزيده كه گفته است: «أنَا أكثَرُ مِنكَ مَالاً». چون اين كلام كشف مى كند از اين كه وى دچار عجب به خويشتن و شرك به خدا و تكبر به رفيقش و نسيان خدا و ركون به اسباب ظاهرى بوده، كه هر يك از اين ها به تنهايى، يكى از رذائل كشنده اخلاقى است. | ||
و در جمله | و در جمله «قَالَ مَا أظُنُّ أن تَبِيدَ هَذِهِ أبَداً»، كلمه «بيد» و «بيدودة»، به معناى هلاكت و نابودى است، و كلمه «هذه»، اشاره به «جنّت» است. و اگر جمله را به طور فصل آورد، براى اين است كه در واقع جواب از سؤالى تقديرى است. گويا بعد از آن كه فرمود: «وَ دَخَلَ جَنَّتَةُ» داخل باغش شد»، شخصى پرسيده: آنگاه چه كرد؟ در جوابش فرموده: گفت گمان نمى كنم تا ابد اين باغ از بين برود. | ||
<span id='link290'><span> | <span id='link290'><span> | ||
==آدمى بالفطرة به چيزى كه آن را باقى و ماندگار بداند، دل مى بندد == | ==آدمى بالفطرة به چيزى كه آن را باقى و ماندگار بداند، دل مى بندد == | ||
و اينكه از بقاى باغ خود وفناناپذيرى آن اينطور تعبير كرده (كه گمان نمى كنم اين باغ از بين برود از باب كنايه است ، وخواسته است بگويد: فرض نابودى آن فرضى غير قابل اعتناء است كه حتى گمان آن هم نمى رود. پس معناى جمله مزبور اين مى شود كه بقاى اين باغ ودوام آن از چيزهايى است كه نفس بدان اطمينان دارد، و در آن هيچ ترديدى نمى كند تا به فكر نابودى آن بيفتد واحتمالش را بدهد. | و اينكه از بقاى باغ خود وفناناپذيرى آن اينطور تعبير كرده (كه گمان نمى كنم اين باغ از بين برود از باب كنايه است ، وخواسته است بگويد: فرض نابودى آن فرضى غير قابل اعتناء است كه حتى گمان آن هم نمى رود. پس معناى جمله مزبور اين مى شود كه بقاى اين باغ ودوام آن از چيزهايى است كه نفس بدان اطمينان دارد، و در آن هيچ ترديدى نمى كند تا به فكر نابودى آن بيفتد واحتمالش را بدهد. |
ویرایش