گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(۱۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۸۰: خط ۸۰:
<span id='link269'><span>
<span id='link269'><span>


==گفتارى در چند فصل پيرامون اصحاب كهف و سرگذشت ايشان ==
==گفتارى در چند فصل، پيرامون اصحاب كهف و سرگذشت ايشان ==
<span id='link270'><span>
<span id='link270'><span>
از صحابه و تابعين واز ائمه اهل بيت (عليهم السلام) به طور مفصل حكايت شده مانند روايت قمى وابن عباس و عكرمه و مجاهد كه تفسير الدرالمنثور همه آنها را آورده و روايت اسحاق در كتاب عرائس كه آن را تفسير برهان نقل كرده وروايت وهب بن منبه كه الدرالمنثور و كامل آن را بدون نسبت نقل كرده اند، وروايت نعمان بن بشير كه در خصوص ‍ اصحاب رقيم وارد شده و الدر المنثور آن را آورده .
'''۱ -  داستان اصحاب کهف، در تعدادی از روایات:'''


و اين روايات كه ما در بحث روايتى گذشته مقدارى از آنها را نقل كرديم وبه بعضى ديگرش اشاره اى نموديم آنقدر از نظر مطلب ومتن با هم اختلاف دارند كه حتى در يك جهت هم اتفاق ندارند. واما اختلاف در روايات وارده در بعضى گوشه هاى داستان مانند رواياتى كه متعرض ‍ تاريخ قيام آنان است ، ويا متعرض اسم آن پادشاه است كه معاصر با ايشان بوده يا متعرض نسب وسمت وشغل واسامى ووجه ناميده شدنشان به اصحاب رقيم وساير خصوصيات ديگر شده بسيار شديدتر از روايات اصل داستان است ودست يافتن به يك جهت جامعى كه نفس بدان اطمينان داشته باشد دشوارتر است .
از صحابه و تابعين واز ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، به طور مفصل حكايت شده، مانند روايت قمى و ابن عباس و عكرمه و مجاهد، كه تفسير الدرالمنثور، همه آن ها را آورده، و روايت اسحاق، در كتاب عرائس، كه آن را تفسير برهان نقل كرده، و روايت وهب بن منبه، كه الدرالمنثور و كامل، آن را بدون نسبت نقل كرده اند، و روايت نعمان بن بشير، كه در خصوص اصحاب رقيم وارد شده، و الدر المنثور، آن را آورده.
 
و اين روايات كه ما در بحث روايتى گذشته مقدارى از آن ها را نقل كرديم و به بعضى ديگرش اشاره اى نموديم، آن قدر از نظر مطلب و متن با هم اختلاف دارند، كه حتى در يك جهت هم اتفاق ندارند.  
 
و اما اختلاف در روايات وارده در بعضى گوشه هاى داستان، مانند رواياتى كه متعرض ‍ تاريخ قيام آنان است، و يا متعرض اسم آن پادشاه است كه معاصر با ايشان بوده، يا متعرض نسب و سمت و شغل و اسامى و وجه ناميده شدنشان به اصحاب رقيم و ساير خصوصيات ديگر شده، بسيار شديدتر از روايات اصل داستان است و دست يافتن به يك جهت جامعى كه نفس بدان اطمينان داشته باشد، دشوارتر است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۳ </center>
<span id='link271'><span>
<span id='link271'><span>
==دو سبب عمده وجود اختلاف شديد در مضامين روايات راجع به اصحاب كهف==
و سبب عمده در اين اختلاف علاوه بر دست بر دها و خيانتها كه اجانب در اين گونه روايات دارند دو چيز است: يكى اينكه اين قصه از امورى بوده كه اهل كتاب نسبت به آن تعصب وعنايت داشته اند، و از روايات داستان هم بر مى آيد كه قريش اين قصه را از اهل كتاب شنيده اند وبا آن رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم) را امتحان كردند، بلكه از مجسمه ها نيز مى توان عنايت اهل كتاب را فهميد به طورى كه اهل تاريخ آن مطالب را از نصارى واز مجسمه هاى موجود در غارهاى مختلف كه در عالم هست غارهاى آسيا و اروپا و آفريقا گرفته شده وآن مجسمه ها را بر طبق شهرتى كه از اصحاب كهف به پا خاسته گرفته اند، و پر واضح است كه چنين داستانى كه از قديم الايام زبانزد بشر و مورد علاقه نصارا بوده هر قوم و مردمى آن را طورى كه نماياننده افكار و عقايد خود باشد بيان مى كنند، ودر نتيجه روايات آن مختلف مى شود.


و از آنجايى كه مسلمانان اهتمام بسيار زيادى به جمع آورى ونوشتن روايات داشتند، وآنچه كه نزد ديگران هم بود جمع مى كردند و مخصوصا بعد از آنكه عده اى از علماى اهل كتاب مسلمان شدند، مانند وهب بن منبه وكعب الاحبار، وآنگاه اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) وتابعين يعنى طبقه دوم مسلمانان همه از اينان اخذ كرده وضبط نموده اند، وهر خلفى از سلف خود مى گرفته وبا آن همان معامله اخبار موقوفه را مى كرده كه با روايات اسلامى مى نمودند واين سبب بلوا وتشتت شده است .
و سبب عمده در اين اختلاف، علاوه بر دستبردها و خيانت ها كه اجانب در اين گونه روايات دارند، دو چيز است:
 
يكى اين كه اين قصه از امورى بوده كه اهل كتاب نسبت به آن تعصب و عنايت داشته اند، و از روايات داستان هم بر مى آيد كه قريش، اين قصه را از اهل كتاب شنيده اند و با آن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امتحان كردند، بلكه از مجسمه ها نيز مى توان عنايت اهل كتاب را فهميد، به طورى كه اهل تاريخ، آن مطالب را از نصارا واز مجسمه هاى موجود در غارهاى مختلف، كه در عالَم هست، غارهاى آسيا و اروپا و آفريقا گرفته شده، وآن مجسمه ها را بر طبق شهرتى كه از اصحاب كهف به پا خاسته، گرفته اند، و پر واضح است كه چنين داستانى كه از قديم الايام زبانزد بشر و مورد علاقه نصارا بوده، هر قوم و مردمى، آن را طورى كه نماياننده افكار و عقايد خود باشد، بيان مى كنند، و در نتيجه روايات آن مختلف مى شود.
 
و از آن جايى كه مسلمانان اهتمام بسيار زيادى به جمع آورى و نوشتن روايات داشتند، و آنچه كه نزد ديگران هم بود، جمع مى كردند و مخصوصا بعد از آن كه عده اى از علماى اهل كتاب مسلمان شدند، مانند وهب بن منبه و كعب الاحبار، و آنگاه اصحاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و تابعين، يعنى طبقه دوم مسلمانان، همه از اينان اخذ كرده و ضبط نموده اند، و هر خلفى از سلف خود مى گرفته و با آن همان معامله اخبار موقوفه را مى كرده، كه با روايات اسلامى مى نمودند و اين سبب بلوا و تشتت شده است.


دوم اين كه داءب وروش كلام خداى تعالى در آنجا كه قصه ها را بيان مى كند بر اين است كه به مختاراتى و نكات برجسته ومهمى كه در ايفاى غرض مؤثر است ، اكتفاء مى كند، وبه جزئيات داستان نمى پردازد. از اول تا به آخر داستان را حكايت نمى كند، و نيز اوضاع واحوالى را كه مقارن با حدوث حادثه بوده ذكر نمى نمايد جهتش هم خيلى روشن است ، چون قرآن كريم كتاب تاريخ و داستانسرائى نيست بلكه كتاب هدايت است.
دوم اين كه: دأب وروش كلام خداى تعالى در آن جا كه قصه ها را بيان مى كند، بر اين است كه به مختاراتى و نكات برجسته و مهمى كه در ايفاى غرض مؤثر است، اكتفاء مى كند، و به جزئيات داستان نمى پردازد. از اول تا به آخر داستان را حكايت نمى كند، و نيز اوضاع واحوالى را كه مقارن با حدوث حادثه بوده، ذكر نمى نمايد. جهتش هم خيلى روشن است. چون قرآن كريم، كتاب تاريخ و داستانسرایى نيست، بلكه كتاب هدايت است.


اين نكته از واضح ترين نكاتى است كه شخص متدبر در داستانهاى مذكور در كلام خدا درك مى نمايد، مانند آياتى كه داستان اصحاب كهف و رقيم را بيان مى كند، ابتداء محاوره وگفتگوى ايشان را نقل مى كند،
اين نكته از واضح ترين نكاتى است كه شخص متدبر در داستان هاى مذكور، در كلام خدا درك مى نمايد. مانند آياتى كه داستان اصحاب كهف و رقيم را بيان مى كند، ابتداء محاوره و گفتگوى ايشان را نقل مى كند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۴ </center>
و در آن به معنا وعلت قيام آنان اشاره مى نمايد و آن را توحيد وثبات بر كلمه حق معرفى مى كند، سپس اعتزال از مردم ودنبال آن وارد شدن به غار را مى آورد كه چگونه در آنجا به خواب رفتند در حالى كه سگشان هم همراهشان بود، وروزگارى بس طولانى در خواب بودند.
و در آن به معنا و علت قيام آنان اشاره مى نمايد و آن را توحيد و ثبات بر كلمه حق معرفى مى كند. سپس اعتزال از مردم و دنبال آن وارد شدن به غار را مى آورد، كه چگونه در آن جا به خواب رفتند، در حالى كه سگشان هم همراهشان بود، و روزگارى بس طولانى در خواب بودند.
 
آنگاه بيدار شدن و گفتگوى بار دوم آنان را در خصوص اين كه چقدر خوابيده اند، بيان نموده، و در آخر نتيجه اى را كه خدا از اين پيش آورد خواسته است، بيان مى كند. و سپس اين جهت را خاطرنشان مى سازد كه از چه راهى مردم به وضع آنان خبردار شدند، و چه شد كه دوباره بعد از حصول غرض الهى، به خواب رفتند.
 
و اما ساختن مسجد بر بالاى غار ايشان، جمله اى است كه كلام بدان جا كشيده شده، و گرنه غرض الهى در آن منظور نبوده.


آنگاه بيدار شدن وگفتگوى بار دوم آنان را در خصوص اينكه چقدر خوابيده اند بيان نموده ، ودر آخر نتيجه اى را كه خدا از اين پيش آورد خواسته است بيان مى كند. وسپس اين جهت را خاطر نشان مى سازد كه از چه راهى مردم به وضع آنان خبردار شدند، وچه شد كه دوباره بعد از حصول غرض الهى به خواب رفتند. واما ساختن مسجد بر بالاى غار ايشان جمله اى است ، كه كلام بدانجا كشيده شده ، وگرنه غرض الهى در آن منظور نبوده .
و اما اين كه اسامى آنان چه بوده و پسران چه كسى و از چه فاميلى بوده اند، و چگونه تربيت و نشو و نما يافته بودند، چه مشاغلى براى خود اختيار كرده بودند، در جامعه چه موقعيتى داشتند، در چه روزى قيام نموده و از مردم اعتزال جستند، و اسم آن پادشاهى كه ايشان از ترس او فرار كردند، چه بوده، و نيز اسم آن شهر چه بوده، و مردم آن شهر از چه قومى بوده اند و اسم آن سگ كه همراهى ايشان را اختيار كرد، چه بوده، و اين كه آيا سگ شكارى بوده، يا سگ گله، و چه رنگى، متعرض نشده است.  


و اما اين كه اسامى آنان چه بوده و پسران چه كسى و از چه فاميلى بوده اند. وچگونه تربيت و نشو و نما يافته بودند، چه مشاغلى براى خود اختيار كرده بودند، در جامعه چه موقعيتى داشتند، در چه روزى قيام نموده واز مردم اعتزال جستند. و اسم آن پادشاهى كه ايشان از ترس او فرار كردند چه بوده، و نيز اسم آن شهر چه بوده، و مردم آن شهر از چه قومى بوده اند؟ و اسم آن سگ كه همراهى ايشان را اختيار كرد چه بوده، و اين كه آيا سگ شكارى بوده يا سگ گله ، وچه رنگى ؟ متعرض نشده است ، در حالى كه روايات با كمال خرده بينى متعرض آنها و نيز ساير امورى كه در غرض خداى تعالى كه همان هدايت است هيچ مدخليتى ندارد شده، چرا كه اينگونه خرده ريزها در غرض تاريخ دخالت دارد و به درد دقت هاى تاريخى مى خورد.
در حالى كه روايات، با كمال خرده بينى، متعرض آن ها و نيز ساير امورى كه در غرض خداى تعالى، كه همان هدايت است، هيچ مدخليتى ندارد، شده. چرا كه اين گونه خرده ريزها در غرض تاريخ دخالت دارد و به درد دقت هاى تاريخى مى خورد.


مطلب ديگر اينكه مفسرين گذشته وقتى شروع در بحث از آيات قصص ‍ مى كرده اند، در صدد بر مى آمده اند كه وجه اتصال آيات داستان را بيان نموده و براى اينكه داستانى تمام عيار ومطابق سليقه خود از آب در آورند از دور و بر آيات نكات متروكى را استفاده نمايند، وهمين جهت باعث اختلاف تفسيرها شده ، چون نظريه وطرز استفاده آنان از دور وبر آيات مختلف بوده است ، ودر نتيجه اين اختلاف كار به اين جا كه مى بينيم كشيده شده است.
مطلب ديگر اين كه: مفسران گذشته، وقتى شروع در بحث از آيات قصص ‍ مى كرده اند، در صدد بر مى آمده اند كه وجه اتصال آيات داستان را بيان نموده و براى اين كه داستانى تمام عيار و مطابق سليقه خود از آب در آورند، از دور و بر آيات، نكات متروكى را استفاده نمايند، و همين جهت باعث اختلاف تفسيرها شده، چون نظريه و طرز استفاده آنان از دور و بر آيات، مختلف بوده است. و در نتيجه اين اختلاف، كار به اين جا كه مى بينيم، كشيده شده است.
<span id='link272'><span>
<span id='link272'><span>


==داستان اصحاب كهف از نظر قرآن==
==۲ - داستان اصحاب كهف از نظر قرآن==
آنچه از قرآن كريم در خصوص اين داستان استفاده مى شود اين است كه پيامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد كه «با مردم درباره اين داستان مجادله مكن مگر مجادله اى ظاهرى ويا روشن»، و از احدى از ايشان حقيقت مطلب را مپرس. اصحاب كهف و رقيم جوانمردانى بودند كه در جامعه اى مشرك كه جز بتها را نمى پرستيدند، نشو و نما نمودند.
آنچه از قرآن كريم در خصوص اين داستان استفاده مى شود، اين است كه پيامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد كه «با مردم درباره اين داستان مجادله مكن، مگر مجادله اى ظاهرى و يا روشن»، و از احدى از ايشان حقيقت مطلب را مپرس. اصحاب «كهف» و «رقيم»، جوانمردانى بودند كه در جامعه اى مشرك كه جز بت ها را نمى پرستيدند، نشو و نما نمودند.
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۵ </center>
چيزى نمى گذرد كه دين توحيد محرمانه در آن جامعه راه پيدا مى كند، و اين جوانمردان بدان ايمان مى آورند. مردم آن ها را به باد انكار و اعتراض مى گيرند، ودر مقام تشديد و تضييق بر ايشان وفتنه و عذاب آنان بر مى آيند، و بر عبادت بتها و ترك دين توحيد مجبورشان مى كنند. و هر كه به ملت آنان مى گرويد از او دست بر مى داشتند و هر كه بر دين توحيد و مخالفت كيش ايشان اصرار مى ورزيد او را به بدترين وجهى به قتل مى رساندند.
چيزى نمى گذرد كه دين توحيد، محرمانه در آن جامعه راه پيدا مى كند، و اين جوانمردان بدان ايمان مى آورند. مردم آن ها را به باد انكار و اعتراض مى گيرند، و در مقام تشديد و تضييق بر ايشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آيند، و بر عبادت بت ها و ترك دين توحيد مجبورشان مى كنند. و هر كه به ملت آنان مى گرويد، از او دست بر مى داشتند و هر كه بر دين توحيد و مخالفت كيش ايشان اصرار مى ورزيد، او را به بدترين وجهى به قتل مى رساندند.


قهرمانان اين داستان افرادى بودند كه با بصيرت به خدا ايمان آوردند، خدا هم هدايتشان را زيادتر كرد، ومعرفت وحكمت بر آنان افاضه فرمود، وبا آن نورى كه به ايشان داده بود پيش پايشان را روشن نمود، و ايمان را با دل هاى آنان گره زد، در نتيجه جز از خدا از هيچ چيز ديگرى باك نداشتند. واز آينده حساب شده اى كه هر كس ديگرى را به وحشت مى انداخت نهراسيدند، لذا آنچه صلاح خود ديدند بدون هيچ واهمه اى انجام دادند.
قهرمانان اين داستان، افرادى بودند كه با بصيرت به خدا ايمان آوردند. خدا هم هدايتشان را زيادتر كرد، و معرفت و حكمت بر آنان افاضه فرمود، و با آن نورى كه به ايشان داده بود، پيش پايشان را روشن نمود، و ايمان را با دل هاى آنان گره زد. در نتيجه جز از خدا از هيچ چيز ديگرى باك نداشتند. و از آينده حساب شده اى كه هر كس ديگرى را به وحشت مى انداخت، نهراسيدند. لذا آنچه صلاح خود ديدند، بدون هيچ واهمه اى انجام دادند.


آنان فكر كردند اگر در ميان اجتماع بمانند جز اين چاره اى نخواهند داشت كه با سيره اهل شهر سلوك نموده حتى يك كلمه از حق به زبان نياورند. واز اينكه مذهب شرك باطل است چيزى نگويند، وبه شريعت حق نگروند. وتشخيص دادند كه بايد بر دين توحيد بمانند وعليه شرك قيام نموده از مردم كناره گيرى كنند، زيرا اگر چنين كنند وبه غارى پناهنده شوند بالاخره خدا راه نجاتى پيش پايشان مى گذارد.  
آنان فكر كردند اگر در ميان اجتماع بمانند، جز اين چاره اى نخواهند داشت كه با سيره اهل شهر سلوك نموده، حتى يك كلمه از حق به زبان نياورند. و از اين كه مذهب شرك باطل است، چيزى نگويند، و به شريعت حق نگروند. و تشخيص دادند كه بايد بر دين توحيد بمانند و عليه شرك قيام نموده، از مردم كناره گيرى كنند. زيرا اگر چنين كنند و به غارى پناهنده شوند، بالاخره خدا راه نجاتى پيش پايشان مى گذارد.  


با چنين يقينى قيام نموده در رد گفته هاى قوم و اقتراح و تحكمشان گفتند: «ربنا رب السموات و الارض لن ندعومن دونه الها لقد قلنا اذا شططا هولاء قومنا اتخذوا من دونه الهة لولا ياتون عليهم بسلطان بين فمن اظلم ممن افترى على اللّه كذبا». آنگاه پيشنهاد پناه بردن به غار را پيش كشيده گفتند: «و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا اللّه فاووا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيى ء لكم من امركم مرفقا».
با چنين يقينى قيام نموده، در ردّ گفته هاى قوم و اقتراح و تحكمشان گفتند: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ لَن نَدعُوَ مِن دُونِهِ إلَهاً لَقَد قُلنَا إذاً شَطَطاً * هَؤُلَاء قَومُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَولَا يَأتُونَ عَلَيهِم بِسُلطَانٍ بَيّن فَمَن أظلَمُ مِمَّن افتَرَى عَلَى اللّه كَذِباً». آنگاه پيشنهاد پناه بردن به غار را پيش كشيده، گفتند: «وَ إذ اعتَزَلتُمُوهُم وَ مَا يَعبُدُونَ إلَّا اللّه فَاؤوُا إلَى الكَهفِ يَنشُر لَكُم رَبُّكُم مِن رَحمَتِهِ وَ يُهَيّئ  لَكُم مِن أمرِكُم مِرفَقاً».


آنگاه داخل شده ، در گوشه اى از آن قرار گرفتند، در حالى كه سگشان دو دست خود را دم در غار گسترده بود. و چون به فراست فهميده بودند كه خدا نجاتشان خواهد داد اين چنين عرض كردند: «بار الها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسيله رشد و هدايت كامل مهيا ساز».  
آنگاه داخل شده، در گوشه اى از آن قرار گرفتند، در حالى كه سگشان، دو دست خود را دم در غار گسترده بود. و چون به فراست فهميده بودند كه خدا نجاتشان خواهد داد، اين چنين عرض كردند: «بار الها! تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسيله رشد و هدايت كامل مهيا ساز».  


پس خداوند دعايشان را مستجاب نمود و سالهايى چند خواب را بر آنها مسلط كرد، در حالى كه سگشان نيز همراهشان بود. آنها در غار سيصد سال و نه سال زيادتر درنگ كردند. وگردش ‍ آفتاب را چنان مشاهده كنى كه هنگام طلوع از سمت راست غار آنها بر كنار و هنگام غروب نيز از جانب چپ ايشان به دور مى گرديد وآنها كاملا از حرارت خورشيد در آسايش بودند و آنها را بيدار پنداشتى و حال آنكه در خواب بودند وما آنها را به پهلوى راست وچپ مى گردانيديم وسگ آنها دودست بر در آن غار گسترده داشت و اگر كسى بر حال ايشان مطلع مى شد از آنها مى گريخت واز هيبت وعظمت آنان بسيار هراسان مى گرديد.
پس خداوند دعايشان را مستجاب نمود و سال هايى چند خواب را بر آن ها مسلط كرد، در حالى كه سگشان نيز همراهشان بود. آن ها در غار، سيصد سال و نُه سال زيادتر درنگ كردند، و گردش آفتاب را چنان مشاهده كنى كه هنگام طلوع از سمت راست غار آن ها بر كنار و هنگام غروب نيز از جانب چپ ايشان به دور مى گرديد و آن ها كاملا از حرارت خورشيد در آسايش بودند و آن ها را بيدار پنداشتى و حال آن كه در خواب بودند و ما آن ها را به پهلوى راست و چپ مى گردانيديم و سگ آن ها، دو دست بر در آن غار گسترده داشت، و اگر كسى بر حال ايشان مطلع مى شد، از آن ها مى گريخت واز هيبت و عظمت آنان، بسيار هراسان مى گرديد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۶ </center>
پس از آن روزگارى طولانى كه سيصد ونه سال باشد دوباره ايشان را سر جاى خودشان در غار زنده كرد تا بفهماند چگونه مى تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم همگى از خواب برخاسته به محضى كه چشمشان را باز كردند آفتاب را ديدند كه جايش تغيير كرده بود، مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار مى تابيد حالااز طرف ديگرش ‍ مى تابد، البته اين در نظر ابتدائى بود كه هنوز از خستگى خواب اثرى در بدنها و ديدگان باقى بود.  
پس از آن روزگارى طولانى كه سيصد و نُه سال باشد، دوباره ايشان را سر جاى خودشان در غار زنده كرد تا بفهماند چگونه مى تواند از دشمنان محفوظشان بدارد. لاجرم همگى از خواب برخاسته به محضى كه چشمشان را باز كردند، آفتاب را ديدند كه جايش تغيير كرده بود. مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار مى تابيد، حالا از طرف ديگرش ‍ مى تابد. البته اين در نظر ابتدایى بود كه هنوز از خستگى خواب اثرى در بدن ها و ديدگان باقى بود.
 
يكى از ايشان پرسيد: رفقا! چقدر خواب يديد؟ گفتند: يك روز يا بعضى از يك روز. و اين را از همان عوض شدن جاى خورشيد حدس زدند. ترديدشان هم از اين جهت بود كه از عوض شدن تابش خورشيد، نتوانستند يك طرف تعيين كنند.
 
عده اى ديگر گفتند: «رَبُّكُم أعلَمُ بِمَا لَبِثتُم»، و سپس اضافه كرد: «فَابعَثُوا أحَدَكُم بِوَرَقِكُم هَذِهِ إلَى المَدِينَةِ فَليَنظُر أيُّهَا أزكَى طَعَاماً فَليَأتِكُم بِرِزقٍ مِنهُ»، كه بسيار گرسنه ايد، «وَ ليَتَلَطَّف»: رعايت كنيد شخصى كه مى فرستيد، در رفتن و برگشتن و خريدن طعام، كمال لطف و احتياط را به خرج دهد كه احدى از سرنوشت شما خبردار نگردد. زيرا «إنَّهُم إن يَظهَرُوا عَلَيكُم يَرجُمُوكُم»: اگر بفهمند كجایيد، سنگسارتان مى كنند، «أو يُعِيدُوكُم فِى مِلَّتِهِم وَ لَن تُفلِحُوا إذاً أبَداً».


يكى از ايشان پرسيد: رفقا چقدر خواب يديد؟ گفتند: يك روز يا بعضى از يك روز. واين را از همان عوض شدن جاى خورشيد حدس زدند. ترديدشان هم از اين جهت بود كه از عوض شدن تابش خورشيد نتوانستند يك طرف تعيين كنند. عده اى ديگر گفتند: «ربكم اعلم بما لبثتم» و سپس اضافه كرد «فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه» كه بسيار گرسنه ايد، «و ليتلطف»: رعايت كنيد شخصى كه مى فرستيد در رفتن وبرگشتن وخريدن طعام كمال لطف و احتياط را به خرج دهد كه احدى از سرنوشت شما خبردار نگردد، زيرا «انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم»: اگر بفهمند كجائيد سنگسارتان مى كنند «او يعيدوكم فى ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا».
اين جريان آغاز صحنه اى است كه بايد به فهميدن مردم از سرنوشت آنان منتهى گردد، زيرا آن مردمى كه اين اصحاب كهف از ميان آنان گريخته، به غار پناهنده شدند، به كلى منقرض گشته اند و ديگر اثرى از آنان نيست . خودشان و ملك و ملتشان نابود شده، و الآن مردم ديگرى در اين شهر زندگى مى كنند، كه دين توحيد دارند و سلطنت و قدرت توحيد بر قدرت ساير اديان برترى دارد.  


اين جريان آغاز صحنه اى است كه بايد به فهميدن مردم از سرنوشت آنان منتهى گردد، زيرا آن مردمى كه اين اصحاب كهف از ميان آنان گريخته به غار پناهنده شدند به كلى منقرض گشته اند وديگر اثرى از آنان نيست . خودشان و ملك و ملتشان نابود شده، و الان مردم ديگرى در اين شهر زندگى مى كنند كه دين توحيد دارند و سلطنت وقدرت توحيد بر قدرت ساير اديان برترى دارد. اهل توحيد وغير اهل توحيد با هم اختلافى به راه انداختند كه چگونه آن را توجيه كنند. اهل توحيد كه معتقد به معاد بودند ايمانشان به معاد محكم تر شد، و مشركين كه منكر معاد بودند با ديدن اين صحنه مشكل معاد برايشان حل شد، غرض ‍ خداى تعالى از برون انداختن راز اصحاب كهف هم همين بود.
اهل توحيد و غير اهل توحيد با هم اختلافى به راه انداختند كه چگونه آن را توجيه كنند. اهل توحيد كه معتقد به معاد بودند، ايمانشان به معاد محكم تر شد، و مشركان كه منكر معاد بودند، با ديدن اين صحنه، مشكل معاد برايشان حل شد، غرض ‍ خداى تعالى از برون انداختن راز اصحاب كهف هم، همين بود.


آرى ، وقتى فرستاده اصحاب كهف از ميان رفقايش بيرون آمد وداخل شهر شد تا به خيال خود از همشهرى هاى خود كه ديروز از ميان آنان بيرون شده بود غذائى بخرد شهر ديگرى ديد كه به كلى وضعش با شهر خودش متفاوت بود، ودر همه عمرش چنين وضعى نديده بود، علاوه مردمى را هم كه ديد غير همشهرى هايش بودند. اوضاع واحوال نيز غير آن اوضاعى بود كه ديروز ديده بود.
آرى، وقتى فرستاده اصحاب كهف از ميان رفقايش بيرون آمد و داخل شهر شد تا به خيال خود از همشهرى هاى خود كه ديروز از ميان آنان بيرون شده بود، غذایى بخرد، شهر ديگرى ديد كه به كلى وضعش با شهر خودش متفاوت بود، و در همه عمرش چنين وضعى نديده بود، علاوه مردمى را هم كه ديد غير همشهرى هايش بودند. اوضاع و احوال نيز غير آن اوضاعى بود كه ديروز ديده بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۷ </center>
هر لحظه به حيرتش افزوده مى شود، تا آنكه جلودكانى رفت تا طعامى بخرد پول خود را به اوداد كه اين را به من طعام بده - واين پول در اين شهر پول رايج سيصد سال قبل بود - گفتگوومشاجره بين دكاندار و خريدار در گرفت ومردم جمع شدند، وهر لحظه قضيه ، روشن تر از پرده بيرون مى افتاد، ومى فهميدند كه اين جوان از مردم سيصد سال قبل بوده ويكى از همان گمشده هاى آن عصر است كه مردمى موحد بودند، ودر جامعه مشرك زندگى مى كردند، وبه خاطر حفظ ايمان خود از وطن خود هجرت واز مردم خود گوشه گيرى كردند، ودر غارى رفته آنجابه خواب فرورفتند، وگويا در اين روزها خدا بيدارشان كرده والان منتظر آن شخصند كه برايشان طعام ببرد.
هر لحظه به حيرتش افزوده مى شود، تا آن كه جلو دكانى رفت تا طعامى بخرد. پول خود را به او داد كه اين را به من طعام بده - و اين پول در اين شهر، پول رايج سيصد سال قبل بود - گفتگو و مشاجره بين دكاندار و خريدار در گرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه قضيه، روشن تر از پرده بيرون مى افتاد، و مى فهميدند كه اين جوان از مردم سيصد سال قبل بوده و يكى از همان گمشده هاى آن عصر است، كه مردمى موحد بودند، و در جامعه مشرك زندگى مى كردند، و به خاطر حفظ ايمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گيرى كردند، و در غارى رفته، آن جا به خواب فرو رفتند، و گويا در اين روزها، خدا بيدارشان كرده و الآن منتظر آن شخص اند كه برايشان طعام ببرد.


قضيه در شهر منتشر شد جمعيت انبوهى جمع شده به طرف غار هجوم بردند. جوان را هم همراه خود برده در آنجا بقيه نفرات را به چشم خود ديدند، وفهميدند كه اين شخص راست مى گفته ، واين قضيه معجزه اى بوده كه از ناحيه خدا صورت گرفته است .
قضيه در شهر منتشر شد، جمعيت انبوهى جمع شده، به طرف غار هجوم بردند. جوان را هم همراه خود برده، در آن جا بقيه نفرات را به چشم خود ديدند، و فهميدند كه اين شخص راست مى گفته، و اين قضيه معجزه اى بوده كه از ناحيه خدا صورت گرفته است.


اصحاب كهف پس از بيدار شدنشان زياد زندگى نكردند، بلكه پس از كشف معجزه از دنيا رفتند واينجا بود كه اختلاف بين مردم در گرفت ، موحدين با مشركين شهر به جدال برخاستند. مشركين گفتند: بايد بالاى غار ايشان بنيانى بسازيم وبه اين مساءله كه چقدر خواب بوده اند كارى نداشته باشيم . وموحدين گفتند بالاى غارشان مسجدى مى سازيم .
اصحاب كهف پس از بيدار شدنشان، زياد زندگى نكردند، بلكه پس از كشف معجزه از دنيا رفتند و اين جا بود كه اختلاف بين مردم در گرفت، موحدان با مشركان شهر به جدال برخاستند. مشركان گفتند: بايد بالاى غار ايشان بنيانى بسازيم و به اين مسأله كه چقدر خواب بوده اند، كارى نداشته باشيم. و موحدان گفتند بالاى غارشان مسجدى مى سازيم.
<span id='link273'><span>
<span id='link273'><span>
==داستان از نظر غير مسلمانان==
بيشتر روايات وسندهاى تاريخى برآنند كه قصه اصحاب كهف در دوران فترت ما بين عيسى ورسول خدا(صلى اللّه عليه وآله وسلم ) اتفاق افتاده است ، به دليل اين كه اگر قبل از عهد مسيح بود قطعا در انجيل مى آمد واگر قبل از دوران موسى (عليه السلام) بود در تورات مى آمد، و حال آن كه مى بينيم يهود آن را معتبر نمى دانند. هر چند در تعدادى از روايات دارد كه قريش آن را از يهود تلقى كرده و گرفته اند. وليكن مى دانيم يهود آن را از نصارى گرفته چون نصارى به آن اهتمام زيادى داشته آنچه كه از نصارى حكايت شده قريب المضمون با روايتى است كه ثعلبى در عرائس از ابن عباس نقل كرده. چيزى كه هست روايات نصارى در امورى با روايات مسلمين اختلاف دارد:


اول اينكه مصادر سريانى داستان مى گويد: عدد اصحاب كهف هشت نفر بوده اند، وحال آنكه روايات مسلمين و مصادر يونانى وغربى داستان آنان را هفت نفر دانسته اند.
==۳ - داستان از نظر غير مسلمانان==
بيشتر روايات و سندهاى تاريخى بر آنند كه:
 
قصه اصحاب كهف در دوران فترت مابين عيسى و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اتفاق افتاده است. به دليل اين كه اگر قبل از عهد مسيح بود، قطعا در انجيل مى آمد و اگر قبل از دوران موسى «عليه السلام» بود، در تورات مى آمد، و حال آن كه مى بينيم يهود آن را معتبر نمى دانند. هرچند در تعدادى از روايات دارد كه قريش آن را از يهود تلقى كرده و گرفته اند.
 
وليكن مى دانيم يهود آن را از نصارا گرفته. چون نصارا، به آن اهتمام زيادى داشته. آنچه كه از نصارا حكايت شده، قريب المضمون با روايتى است كه ثعلبى در عرائس، از ابن عباس نقل كرده. چيزى كه هست روايات نصارا در امورى با روايات مسلمين اختلاف دارد:
 
اول اين كه: مصادر سريانى داستان مى گويد: عدد اصحاب كهف، هشت نفر بوده اند، و حال آن كه روايات مسلمين و مصادر يونانى و غربى، داستان آنان را هفت نفر دانسته اند.


دوم اينكه داستان اصحاب كهف در روايات ايشان از سگ ايشان هيچ اسمى نبرده است .
دوم اين كه: داستان اصحاب كهف در روايات ايشان از سگ ايشان، هيچ اسمى نبرده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۸ </center>
سوم اينكه مدت مكث اصحاب كهف را در غار دويست سال ويا كمتر دانسته وحال آنكه معظم علماى اسلام آن را سيصد ونه سال يعنى همان رقمى كه از ظاهر قرآن برمى آيد دانسته اند.
سوم اين كه: مدت مكث اصحاب كهف را در غار، دويست سال و يا كمتر دانسته و حال آن كه معظم علماى اسلام، آن را سيصد و نُه سال، يعنى همان رقمى كه از ظاهر قرآن بر مى آيد، دانسته اند.
 
و علت اين اختلاف و تحديد مدت مكث آنان به دويست سال، اين است كه گفته اند: آن پادشاه جبار كه اين عده را به بت پرستى مجبور مى كرده و اينان از شر او فرار كرده اند، اسمش «دقيوس» بوده، كه در حدود سال هاى ۲۴۹ - ۲۵۱ م، زندگى مى كرده، و اين را هم مى دانيم كه اصحاب كهف، به طورى كه گفته اند، در سال ۴۲۵ و يا سال ۴۳۷ و يا ۴۳۹ از خواب بيدار شده اند.  


و علت اين اختلاف وتحديد مدت مكث آنان به دويست سال اين است كه گفته اند آن پادشاه جبار كه اين عده را مجبور به بت پرستى مى كرده و اينان از شر اوفرار كرده اند اسمش دقيوس بوده كه در حدود سالهاى ۲۴۹ - ۲۵۱ م زندگى مى كرده ، واين را هم مى دانيم كه اصحاب كهف به طورى كه گفته اند در سال ۴۲۵ ويا سال ۴۳۷ ويا ۴۳۹ از خواب بيدار شده اند پس براى مدت لبث در كهف بيش از دويست سال يا كمتر باقى نمى ماند، واولين كسى كه از مورخين ايشان اين مطالب را ذكر كرده به طورى كه گفته است جيمز ساروغى سريانى بوده كه متولد ۴۵۱ م و متوفاى ۵۲۱ م بوده وديگران همه تاريخ خود را از اوگرفته اند، وبه زودى تتمه اى براى اين كلام از نظر خواننده خواهد گذشت .
پس براى مدت لبث در كهف، بيش از دويست سال يا كمتر باقى نمى ماند، و اولين كسى كه از مورخان ايشان، اين مطالب را ذكر كرده، به طورى كه گفته است، «جيمز ساروغى سريانى» بوده، كه متولد ۴۵۱ م و متوفاى ۵۲۱ م بوده و ديگران همه تاريخ خود را از او گرفته اند، و به زودى تتمه اى براى اين كلام از نظر خواننده خواهد گذشت.
<span id='link274'><span>
<span id='link274'><span>


==غار اصحاب كهف كجا است؟==
==۴ - غار اصحاب كهف كجا است؟==
در نواحى مختلف زمين به تعدادى از غارها برخورد شده كه در ديوارهاى آن تمثالهايى چهار نفرى وپنج نفرى و هفت نفرى كه تمثال سگى هم با ايشان است كشيده اند. و در بعضى از آن غارها تمثال قربانيى هم جلوآن تمثالها هست كه مى خواهند قربانيش كنند. انسان مطلع وقتى اين تصويرها را آن هم در غارى مشاهده مى كند فورا به ياد اصحاب كهف مى افتد، و چنين به نظر مى رسد كه اين نقشه ها و تمثالها اشاره به قصه آنان دارد و آن را كشيده اند تا رهبانان و آنها كه خود را جهت عبادت متجرد كرده اند و در اين غار براى عبادت منزل مى كنند با ديدن آن به ياد اصحاب كهف بيفتند، پس صرف يادگارى است كه در اين غارها كشيده شده نه اينكه علامت باشد براى اينكه اينجا غار اصحاب كهف است.
در نواحى مختلف زمين، به تعدادى از غارها برخورد شده كه در ديوارهاى آن، تمثال هايى چهار نفرى و پنج نفرى و هفت نفرى كه تمثال سگى هم با ايشان است، كشيده اند. و در بعضى از آن غارها، تمثال قربانيى هم جلو آن تمثال ها هست كه مى خواهند قربانی اش كنند.  
 
انسان مطلع وقتى اين تصويرها را آن هم در غارى مشاهده مى كند، فورا به ياد اصحاب كهف مى افتد، و چنين به نظر مى رسد كه اين نقشه ها و تمثال ها، اشاره به قصه آنان دارد و آن را كشيده اند تا رهبانان و آن ها كه خود را جهت عبادت متجرد كرده اند و در اين غار براى عبادت منزل مى كنند، با ديدن آن به ياد اصحاب كهف بيفتند. پس صرف يادگارى است كه در اين غارها كشيده شده، نه اين كه علامت باشد. براى اين كه اين جا، غار اصحاب كهف است.
 
غار «اصحاب كهف» كه در آن جا پناهنده شدند و اصحاب در آن جا از نظرها غايب گشتند، مورد اختلاف شديد است كه چند جا را ادعا كرده اند:
 
'''۱- غار «افسوس» در تركيه:'''


غار اصحاب كهف كه در آنجا پناهنده شدند واصحاب در آنجا از نظرها غايب گشتند، مورد اختلاف شديد است كه چند جا را ادعا كرده اند:
غار اول: كهف إفسوس.


۱- غار ((افسوس (( در تركيه
إفسوس - به كسر «همزه» و نيز كسر «فاء»، و بنا به ضبط كتاب «مراصد الاطلاع»، كه مرتكب اشتباه شده، به ضمه «همزه» و سكون «فاء» - شهر مخروبه اى است در تركيه، كه در هفتاد و سه كيلومترى شهر بزرگ «ازمير» قرار دارد، و اين غار در يك كيلومترى - و يا كمتر - شهر إفسوس، نزديك قريه اى به نام «اياصولوك» و در دامنه كوهى به نام «ينايرداغ» قرار گرفته است.
غار اول: كهف افسوس - افسوس - به كسر همزه و نيز كسر فاء و بنا به ضبط كتاب «مراصد الاطلاع» كه مرتكب اشتباه شده به ضمه همزه و سكون فاء - شهر مخروبه اى است در تركيه كه در هفتاد و سه كيلومترى شهر بزرگ ازمير قرار دارد، و اين غار در يك كيلومترى - ويا كمتر - شهر افسوس نزديك قريه اى به نام «اياصولوك» و در دامنه كوهى به نام «ينايرداغ» قرار گرفته است .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۹ </center>
و اين غار، غار وسيعى است كه در آن به طورى كه مى گويند صدها قبر كه با آجر ساخته شده هست . خود اين غار هم در سينه كوه و رو به جهت شمال شرقى است ، وهيچ اثرى از مسجد ويا صومعه ويا كليسا و خلاصه هيچ معبد ديگرى بر بالاى آن ديده نمى شود. اين غار در نزد مسيحيان نصارى از هر جاى ديگرى معروف تر است، و نامش در بسيارى از روايات مسلمين نيز آمده .
و اين غار، غار وسيعى است كه در آن به طورى كه مى گويند، صدها قبر كه با آجر ساخته شده، هست. خود اين غار هم در سينه كوه و رو به جهت شمال شرقى است، وهيچ اثرى از مسجد و يا صومعه و يا كليسا و خلاصه هيچ معبد ديگرى بر بالاى آن ديده نمى شود. اين غار در نزد مسيحيان نصارا، از هر جاى ديگرى معروف تر است، و نامش در بسيارى از روايات مسلمين نيز آمده.


و اين غار على رغم شهرت مهمى كه دارد به هيچ وجه با آن مشخصاتى كه در قرآن كريم راجع به آن غار آمده تطبيق نمى كند.
و اين غار، على رغم شهرت مهمى كه دارد، به هيچ وجه با آن مشخصاتى كه در قرآن كريم، راجع به آن غار آمده، تطبيق نمى كند.


اولا براى اينكه خداى تعالى درباره اينكه در چه جهت از شمال و جنوب مشرق ومغرب قرار گرفته مى فرمايد آفتاب وقتى طلوع مى كند از طرف راست غار به درون آن مى تابد ووقتى غروب مى كند از طرف چپ غار، ولازمه اين حرف اين است كه درب غار به طرف جنوب باشد، وغار افسوس به طرف شمال شرقى است (كه اصلا آفتاب گير نيست مگر مختصرى )
اولا: براى اين كه خداى تعالى درباره اين كه در چه جهت از شمال و جنوب مشرق و مغرب قرار گرفته، مى فرمايد: آفتاب وقتى طلوع مى كند، از طرف راست غار به درون آن مى تابد و وقتى غروب مى كند، از طرف چپ غار، و لازمه اين حرف، اين است كه درب غار به طرف جنوب باشد، و غار افسوس به طرف شمال شرقى است (كه اصلا آفتاب گير نيست، مگر مختصرى).




۱۶٬۸۸۰

ویرایش