گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۵۸: خط ۱۵۸:
<span id='link246'><span>
<span id='link246'><span>


==وجه دلالت بيدار شدن اصحاب كهف بعد از خواب چند صد ساله، بر حق بودن معاد ==
==وجه دلالت داستان اصحاب كهف، بر حق بودن معاد ==
خواهى پرسيد كه از خواب بيدار شدن اصحاب كهف چه دلالتى دارد بر اينكه قيامت حق است؟  
خواهى پرسيد كه: از خواب بيدار شدن اصحاب كهف، چه دلالتى دارد بر اين كه قيامت حق است؟  


در جواب مى گوئيم: از اين جهت كه اصحاب كهف در عالم خواب جانشان از بدنهايشان كنده شد، ودر اين مدت طولانى مشاعرشان به كلى تعطيل گشته بود وحواس از كار باز ايستاده و آثار زندگى و قواى بدنى همه از كار افتاد، يعنى بدنها ديگر نشوونما نكرد، موى سر ورويشان وناخن هايشان ديگر بلند نشد شكل و قيافه شان عوض نگرديد اگر جوان بودند پير نشدند واگر سالم بودند مريض نگشتند، ظاهر بدنها و لباسهايشان پوسيده نشد، آن وقت پس از روزگارى بس طولانى يك بار ديگر كه داخل غار شده بودند برگشتند، و اين خود بعينه نظير قيامت است ، و نظير مردن و دوباره زنده شدن است ، وهر دو در اين كه خارق العاده اند شريكند، كسى كه آن را قبول داشته باشد نمى تواند اين را قبول نكند، وهيچ دليلى بر نفى آن جز استبعاد ندارد.
در جواب مى گویيم: از اين جهت كه اصحاب كهف در عالَم خواب، جانشان از بدن هايشان كنده شد، و در اين مدت طولانى، مشاعرشان به كلى تعطيل گشته بود و حواس از كار باز ايستاده و آثار زندگى و قواى بدنى همه از كار افتاد. يعنى بدن ها ديگر نشو و نما نكرد. موى سر و رويشان و ناخن هايشان ديگر بلند نشد. شكل و قيافه شان عوض نگرديد. اگر جوان بودند، پير نشدند و اگر سالم بودند، مريض نگشتند. ظاهر بدن ها و لباس هايشان پوسيده نشد.  


واين قضيه در زمانى رخ داده كه دو طائفه از انسانها با هم اختلاف داشته اند يك طائفه موحد بوده اند كه مى گفتند روح بعد از مفارقتش از بدن دوباره در روز قيامت به بدنها بر مى گردد طائفه ديگر مشرك بودند و مى گفتند روح اصلا مغاير بدن است ، و در هنگام مرگ از بدن جدا مى شود، وليكن به بدن ديگرى مى پيوندد، آرى عموم بت پرستان اعتقادشان اين است كه آدمى با مرگ دستخوش بطلان ونابودى نمى گردد، وليكن به بدن ديگرى ملحق مى شود واين همان تناسخ است .
آن وقت پس از روزگارى بس طولانى، يك بار ديگر كه داخل غار شده بودند، برگشتند، و اين خود بعينه نظير قيامت است، و نظير مُردن و دوباره زنده شدن است، وهر دو در اين كه خارق العاده اند، شريك اند. كسى كه آن را قبول داشته باشد، نمى تواند اين را قبول نكند، و هيچ دليلى بر نفى آن جز استبعاد ندارد.
 
و اين قضيه در زمانى رُخ داده كه دو طایفه از انسان ها با هم اختلاف داشته اند. يك طایفه موحد بوده اند كه مى گفتند روح بعد از مفارقتش از بدن، دوباره در روز قيامت به بدن ها بر مى گردد. طایفه ديگر، مشرك بودند و مى گفتند: روح اصلا مغاير بدن است، و در هنگام مرگ از بدن جدا مى شود، وليكن به بدن ديگرى مى پيوندد.
 
آرى، عموم بت پرستان اعتقادشان اين است كه آدمى با مرگ دستخوش بطلان و نابودى نمى گردد، وليكن به بدن ديگرى ملحق مى شود و اين، همان تناسخ است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۷۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۷۰ </center>
پس در چنين عصرى حدوث چنين حادثه اى جاى هيچ شك و ريبى باقى نمى گذارد كه اين داستان آيتى است الهى كه منظور از آن از بين بردن شك و ترديد دلها است، در خصوص امر قيامت، و منظور آوردن آيتى است تا بفهمند كه آن آيت ديگر (قيامت ) نيز ممكن است و هيچ استبعادى ندارد.
پس در چنين عصرى، حدوث چنين حادثه اى، جاى هيچ شك و ريبى باقى نمى گذارد كه اين داستان، آيتى است الهى كه منظور از آن، از بين بردن شك و ترديد دل ها است، در خصوص امر قيامت. و منظور آوردن آيتى است تا بفهمند كه آن آيت ديگر (قيامت) نيز ممكن است و هيچ استبعادى ندارد.


از همينجا است كه در نظر، قوى مى آيد كه اصحاب كهف بعد از چند ساعتى كه مردم از حال آنان واقف شدند از دنيا رفته باشند، ومنظور خداى تعالى همين بوده باشد كه آيتى از خود نشان داده دهان به دهان در بشر منتشر شود تا درباره قيامت تعجب واستبعاد نكنند.
از همين جاست كه در نظر، قوى مى آيد كه اصحاب كهف بعد از چند ساعتى كه مردم از حال آنان واقف شدند، از دنيا رفته باشند، و منظور خداى تعالى همين بوده باشد كه آيتى از خود نشان داده، دهان به دهان در بشر منتشر شود، تا درباره قيامت تعجب و استبعاد نكنند.
<span id='link247'><span>
<span id='link247'><span>
از اينجا وجه ديگرى براى جمله: ((اذ يتنازعون بينهم امرهم (( پيدا مى شود، و آن اين است كه بگوئيم در ضمير جمع اول، يعنى آن كه در يتنازعون است وآنكه كلمه ((بين (( بر آن اضافه شده به ناس ‍ برمى گردد، و سومى يعنى آنكه ((امر(( بر آن اضافه شده به اصحاب كهف بر مى گردد و كلمه : ((اذ(( در اين صورت ظرف براى : ((ليعلموا(( خواهد بود، و معنايش اين مى شود كه مردم را به داستان اصحاب كهف آگاه كرديم تا بدانند وعده ما حق است، ودر آن ترديدى نيست ، واين دانستنشان وقتى باشد كه در ميان خود در خصوص ‍اصحاب كهف سر و صدا مى كردند.


و اگر تنازع مزبور تنازع در باره اصحاب كهف بوده باشد، وضمير در امرهم به اصحاب كهف برگردد معناى آيه چنين مى شود:  
از اين جا وجه ديگرى براى جملۀ «إذ يَتَنَازَعُونَ بَينَهُم أمرَهُم» پيدا مى شود و آن، اين است كه بگویيم: در ضمير جمع اول، يعنى آن كه در «يَتَنَازَعُون» است و آن كه كلمۀ «بَين» بر آن اضافه شده، به «ناس» بر مى گردد، و سومى يعنى آن كه «أمر» بر آن اضافه شده، به اصحاب كهف بر مى گردد. و كلمۀ «أذ» در اين صورت، ظرف براى «لِيَعلَمُوا» خواهد بود، و معنايش اين مى شود كه:
 
مردم را به داستان اصحاب كهف آگاه كرديم، تا بدانند وعدۀ ما حق است، و در آن ترديدى نيست، و اين دانستنشان وقتى باشد كه در ميان خود در خصوص ‍اصحاب كهف سر و صدا مى كردند.
 
و اگر تنازع مزبور، تنازع در باره اصحاب كهف بوده باشد، و ضمير در «أمرَهُم»، به اصحاب كهف برگردد، معناى آيه چنين مى شود:  


ما بعد از آنكه اصحاب كهف را بيدار كرديم مردم را بر حال آنان مطلع ساختيم تا بدانند كه وعده خدا حق است وقيامت ترديدى ندارد، ومردم در باره آنان بين خود نزاع كردند كه آيا اينها خوابند يا مرده اند و آيا لازم است دفن شوند و برايشان قبر درست كنيم و يا به حال خودشان واگذاريم تا در فضاى غار همچنان بمانند، مشركين گفتند: بنائى بر آنان بنيان كنيم و به حال خودشان واگذاريم ، پروردگارشان داناتر به حالشان است كه آيا زنده اند وخواب ويا آنكه مرده اند، ولى موحدين گفتند: مسجدى را بالاى آنان بنا مى كنيم.
ما بعد از آن كه اصحاب كهف را بيدار كرديم، مردم را بر حال آنان مطلع ساختيم، تا بدانند كه وعدۀ خدا حق است و قيامت ترديدى ندارد، و مردم در باره آنان، بين خود نزاع كردند كه آيا اين ها خوابند، يا مُرده اند، و آيا لازم است دفن شوند و برايشان قبر درست كنيم و يا به حال خودشان واگذاريم، تا در فضاى غار همچنان بمانند. مشركان گفتند: بنایى بر آنان بنيان كنيم و به حال خودشان واگذاريم، پروردگارشان داناتر به حالشان است كه آيا زنده اند و خواب و يا آن كه مُرده اند، ولى موحدان گفتند: مسجدى را بالاى آنان بنا مى كنيم.


اين دو معنا بود كه احتمال مى رفت وليكن سياق مؤيد معناى اول است، زيرا ظاهر سياق اين است كه اينكه موحدين گفتند ((لنتخذن عليهم مسجدا(( در حقيقت رد كلام مشركين است كه گفته اند: ((ابنوا عليهم بنيانا...(( واين دو قول به طور يقين از دو طايفه است ، و بايد با هم مختلف باشد، و اين اختلاف تنها بنا بر معناى اول تصور دارد، و همچنين جمله ((ربهم اعلم بهم (( آن هم با اين تعبير كه بگويند: ((ربهم (( و نگويند: ((پروردگار ما(( با معناى اول مناسب تر است .
اين دو معنا بود كه احتمال مى رفت، وليكن سياق، مؤيد معناى اول است. زيرا ظاهر سياق اين است كه اين كه موحدان گفتند: «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِداً»، در حقيقت رد كلام مشركان است كه گفته اند: «ابنُوا عَلَيهِم بُنيَاناً...»، و اين دو قول به طور يقين از دو طايفه است، و بايد با هم مختلف باشد، و اين اختلاف تنها بنا بر معناى اول تصور دارد. و همچنين جملۀ «رَبُّهُم أعلَمُ بِهِم»، آن هم با اين تعبير كه بگويند: «رَبُّهُم» و نگويند: «پروردگار ما»، با معناى اول مناسب تر است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷۱ </center>
«'''قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَّسجِداً'''»:
«'''قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِداً'''»:


اين جمله نقل كلام موحدين است ، شاهدش اين است كه گفتند مسجدى بنا كنيم، و نگفتند معبدى. چون مسجد در عرف قرآن محلى را گويند كه براى ذكر خدا و سجده براى او مهيا شده است ، وقرآن بتكده ويا ساير معابد را مسجد نخوانده همچنان كه خداوند در سوره حج ، مسجد را در مقابل صومعه و بيع  وصلوات قرار داده و فرموده : ((و مساجد يذكر فيها اسم اللّه ((
اين جمله نقل كلام موحدان است. شاهدش اين است كه گفتند مسجدى بنا كنيم، و نگفتند معبدى. چون مسجد، در عرف قرآن، محلى را گويند كه براى ذكر خدا و سجده براى او مهيا شده است، و قرآن، بتكده و يا ساير معابد را مسجد نخوانده، همچنان كه خداوند در سوره «حج»، «مسجد» را در مقابل «صومعه» و «بِيَع» و «صلوات» قرار داده و فرموده: «وَ مَسَاجِدَ يُذكَرُ فِيهَا اسمُ اللّه».




۱۷٬۰۰۸

ویرایش