گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵: خط ۵:


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۷۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۷۱ </center>
مانند اسم فاعل و (اسم ) صفت مشبهه ، نه اسم به معناى علم ذات براى اينكه علم ها و نامها را تنهابراى اشاره به ذات قرار مى دهند (مثلا نام كودكى را كه على مى گذارند براى اين است كه هر وقت اين كلمه را گفتند شنونده بفهمد اشاره به كيست ) ولى اتصاف به حسن و يا قبح را صفات مى فهماند، مانند عادل ، ظالم ، عالم ، جاهل و امثال آن ، پس مراد از اسماء حسنى الفاظى است كه دلالت بر معانى وصفى دارد و صفات جميله او را كه نهايت درجه جمال را دارد مى فهماند، مانند حى و عليم و قدير، و در قرآن كريم موارد بسيارى هست كه اسم نهادن را بر توصيف اطلاق كرده ، مثلا فرموده ((قل سموهن (( يعنى بگو آنها را توصيف كنيد.
مانند اسم فاعل و (اسم) صفت مشبهه، نه اسم به معناى علم ذات. براى اين كه علم ها و نام ها را تنها براى اشاره به ذات قرار مى دهند. (مثلا نام كودكى را كه على مى گذارند، براى اين است كه هر وقت اين كلمه را گفتند، شنونده بفهمد اشاره به كيست)، ولى اتصاف به حُسن و يا قبح را صفات مى فهماند، مانند عادل، ظالم، عالم، جاهل و امثال آن.  


دليل ديگر اين مدعا آيه شريفه ((و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون فى اسمائه (( است كه انحراف از صفات خداى را الحاد در اسماء او خوانده .
پس مراد از «اسماء حُسنَى»، الفاظى است كه دلالت بر معانى وصفى دارد و صفات جميله او را كه نهايت درجه جمال را دارد، مى فهماند. مانند حىّ و عليم و قدير، و در قرآن كريم، موارد بسيارى هست كه اسم نهادن را بر توصيف اطلاق كرده. مثلا فرموده: «قُل سَمُّوهُنّ». يعنى بگو آن ها را توصيف كنيد.


پس مراد از اسماء حسنى هر چيزى است كه بر معانى وصفتى دلالت كند، مانند اله ، وحى ، عليم و قدير، نه اسم جلاله اى كه علم و نام براى ذات مقدس او است ، و البته اسماء دو قسمند: يك قسم اسماء زشت ، مانند ظالم ، جائر، جاهل ، قسم ديگر اسماء زيبا، مانند عادل و عالم . و اسماء زيبا هم دو قسم است ، يكى اسمايى كه سهمى از كمال در آنها هست يا كم يا زياد، هر چند كه از شائبه نقص و امكان خالى هم نباشد، مانند خوشگل و معتدل القامه ، و مو فرفرى ، و امثال آن ، قسم ديگر آن اسمايى است كه حاكى از كمال محض باشد، و آميخته با شائبه نقص ‍ نباشد مانند حى و عليم و قدير، البته به شرطى كه از لوازم امكان مادى و تركيب مجرد شود، اين قسم از اسماء، احسن الاسماءاند، چون نقص و عيب در آنها نيست و چون چنين است همين اسماء لايق اند كه در حق خداى تعالى اطلاق شوند، و خدا را با آنها توصيف كرد.
دليل ديگر اين مدعا، آيه شريفه: «وَ لله الأسمَاءُ الحُسنَى فَادعُوهُ بِهَا وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلحِدُونَ فِى أسمَائِهِ» است كه انحراف از صفات خداى را، «الحاد در اسماء» او خوانده.


البته اينگونه اطلاق و توصيف اختصاص به يك اسم و دو اسم ندارد، بلكه هر اسمى كه احسن باشد مال خدا است ، چون آيه شريفه فرموده : ((له الاسماء الحسنى (( و اين كلمه هم جمع است و هم با الف و لام آورده شده ، و به طور كلى جمع با الف و لام عموميت را مى رساند، علاوه بر اين مقدم شدن خبر بر مبتدا انحصار را مى رساند، پس تمامى اسماء حسنى منحصرا براى خدا است .
پس مراد از «أسماء حُسنى»، هر چيزى است كه بر معانى و صفتى دلالت كند. مانند: إله، و حىّ، عليم و قدير. نه اسم جلاله اى كه علم و نام براى ذات مقدس او است.  


و معناى ((بودن اين اسماء براى خداى تعالى ((، اين است كه او بالذات مالك آنها است ، و اگر از آنها در غير خدا هم ديديم مى دانيم كه خدا به او داده ، و به قدرى كه خواسته داده ،
و البته اسماء دو قسم اند: يك قسم اسماء زشت. مانند ظالم، جائر، جاهل. قسم ديگر اسماء زيبا، مانند عادل و عالم. و اسماء زيبا هم، دو قسم است: يكى اسمايى كه سهمى از كمال در آن ها هست. يا كم يا زياد، هر چند كه از شائبه نقص و امكان خالى هم نباشد. مانند خوشگل و معتدل القامه، و مو فرفرى، و امثال آن.
 
قسم ديگر، آن اسمايى است كه حاكى از كمال محض باشد، و آميخته با شائبه نقص نباشد. مانند حىّ و عليم و قدير. البته به شرطى كه از لوازم امكان مادى و تركيب مجرد شود. اين قسم از اسماء، احسن الاسماءاند. چون نقص و عيب در آن ها نيست و چون چنين است، همين اسماء لايق اند كه در حق خداى تعالى اطلاق شوند، و خدا را با آن ها توصيف كرد.
 
البته اين گونه اطلاق و توصيف، اختصاص به يك اسم و دو اسم ندارد، بلكه هر اسمى كه احسن باشد، مال خدا است. چون آيه شريفه فرموده: «لَهُ الأسمَاءُ الحُسنَى»، و اين كلمه هم جمع است و هم با الف و لام آورده شده، و به طور كلى، جمع با الف و لام عموميت را مى رساند. علاوه بر اين، مقدّم شدن خبر بر مبتدا، انحصار را مى رساند. پس تمامى اسماء حُسنَى، منحصرا براى خدا است.
 
و معناى «بودن اين اسماء براى خداى تعالى». اين است كه او بالذات مالك آن ها است، و اگر از آن ها در غير خدا هم ديديم، مى دانيم كه خدا به او داده، و به قدرى كه خواسته داده،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۷۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۷۲ </center>
همانطور كه سياق آيات آينده نيز كه سياق انحصار است آن را افاده مى كند، و آن آيات زير است : ((هو الحى لا اله الا هو((، ((و هو العليم القدير((، ((هو السميع البصير((، ((ان القوه لله جميعا((، ((فان العزه لله جميعا(( ((و لا يحى طون بشى ء من علمه الا بما شاء(( و همچنين آياتى ديگر.
همان طور كه سياق آيات آينده نيز، كه سياق انحصار است، آن را افاده مى كند، و آن آيات زير است:
 
«هُوَ الحَىُّ لَا إلَهَ إلّا هُو». «وَ هُوَ العَلِيمُ القَدِير». «هُوَ السَّمِيعُ البَصِير». «أنَّ القُوَّةَ لله جَمِيعاً». «فَإنَّ العِزَّةة لله جَمِيعاً». «وَ لَا يُحِیطُونَ بِشَئٍ مِن عِلمِهِ إلّا بِمَا شَاءَ» و همچنين آياتى ديگر.
 
ممكن است در اين جا شبهه اى به وجود آيد و آن، اين است كه در آيه مورد بحث، همه صفات را ملك خدا دانسته، كه عموميتش شامل صفاتى هم كه عين ذات است مى شود و حال آن كه صفات عين ذات خدا مانند حىّ و عليم و قدير و مانند حيات و علم و قدرت، عين ذات است، نه اين كه ملك ذات باشد.  


ممكن است در اينجا شبهه اى به وجود آيد و آن اين است كه در آيه مورد بحث همه صفات را ملك خدا دانسته كه عموميتش شامل صفاتى هم كه عين ذات است مى شود و حال آنكه صفات عين ذات خدا مانند حىّ و عليم و قدير و مانند حيات و علم و قدرت ، عين ذات است نه اينكه ملك ذات باشد، در جواب اين شبهه مى گوييم كه اطلاق ملك بر نفس مالك جائز است ، هم چنانكه اين اطلاق در آيه ((رب انى لا املك الا نفسى (( هست كه در آن فرموده مالك نفس خود هستم .
در جواب اين شبهه مى گوييم كه: اطلاق ملك بر نفس مالك جایز است، همچنان كه اين اطلاق در آيه «رَبّی إنِّى لَا أملِكُ إلّا نَفسِى» هست، كه در آن فرموده مالك نفس خود هستم.
<span id='link134'><span>
<span id='link134'><span>
==بحث روايتى ==
==بحث روايتى ==
۱۶٬۲۶۹

ویرایش