گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۵۸: خط ۱۵۸:
علاوه بر اين، بين اين سخن كه گفتند: «پس اين جمله مى خواهد بر نگشتن به دنيا را تأكيد كند، و به كلى مأيوسشان نمايد» و اين كه مى گويند برنگشتن بعد از قيامت مفهوم از خارج است، نظير تناقض است، بلكه برگشت معنا به اين مى شود كه بخواهد برنگشتن مطلق را كه از كلمۀ «كَلّا» استفاده مى شود، با برنگشتن موقت محدود به حد «إلى يَومَ يُبعَثُون»، تأكيد كند. (دقت بفرماييد)
علاوه بر اين، بين اين سخن كه گفتند: «پس اين جمله مى خواهد بر نگشتن به دنيا را تأكيد كند، و به كلى مأيوسشان نمايد» و اين كه مى گويند برنگشتن بعد از قيامت مفهوم از خارج است، نظير تناقض است، بلكه برگشت معنا به اين مى شود كه بخواهد برنگشتن مطلق را كه از كلمۀ «كَلّا» استفاده مى شود، با برنگشتن موقت محدود به حد «إلى يَومَ يُبعَثُون»، تأكيد كند. (دقت بفرماييد)


==مقصود از اين كه در قيامت، حَسَب و نَسَبى در بين نيست و كسى از حال ديگرى نمى پرسد=
==مقصود از اين كه در قيامت، حَسَب و نَسَبى در بين نيست و كسى از حال ديگرى نمى پرسد==
«'''فَإِذَا نُفِخَ فى الصُّورِ فَلا أَنساب بَيْنَهُمْ يَوْمَئذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ'''»:
«'''فَإِذَا نُفِخَ فى الصُّورِ فَلا أَنساب بَيْنَهُمْ يَوْمَئذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ'''»:


مراد از اين نفخه، نفخه دوم صور است كه در آن همه مردگان زنده مى شوند، نه نفحه اول كه زندگان در آن مى ميرند. همچنان كه بعضى پنداشته اند. چون نبودن انساب و پرسش و سنگينى ميزان و سبكى آن و ساير جزئيات همه از آثار نفخه دوم است.
مراد از اين «نفخه»، نفخه دوم صور است كه در آن همه مُردگان زنده مى شوند، نه نفحه اول كه زندگان در آن مى ميرند. همچنان كه بعضى پنداشته اند. چون نبودن انساب و پرسش و سنگينى ميزان و سبكى آن و ساير جزئيات، همه از آثار نفخۀ دوم است.


و در جمله «فلا انساب بينهم»، آثار انساب را با نفى اصل آن نفى كرده، نه اين كه واقعا در آن روز انساب نباشد، (زيرا انساب چيزى نيست كه به كلى از بين برود)، بلكه مراد اين است كه در آن روز، انساب خاصيتى ندارد. چون در دنيا كه انساب محفوظ و معتبر است، به خاطر حوايج دنيوى است، و زندگى اجتماعى دنيا است كه ما را ناگزير مى سازد تا خانواده و اجتماعى تأسيس كنيم. و وقتى اين كار را كرديم، باز مجبور مى شويم عواطف طرفينى و تعاون و تعاضد و ساير اسباب را كه مايه دوام حيات دنيوى است، معتبر بشماريم.  
و در جملۀ «فَلَا أنسَابَ بَينَهُم»، آثار انساب را با نفى اصل آن نفى كرده، نه اين كه واقعا در آن روز، انساب نباشد، (زيرا انساب چيزى نيست كه به كلّى از بين برود)، بلكه مراد اين است كه در آن روز، انساب خاصيتى ندارد. چون در دنيا كه انساب محفوظ و معتبر است، به خاطر حوايج دنيوى است، و زندگى اجتماعى دنيا است كه ما را ناگزير مى سازد تا خانواده و اجتماعى تأسيس كنيم. و وقتى اين كار را كرديم، باز مجبور مى شويم، عواطف طرفينى و تعاون و تعاضد و ساير اسباب را كه مايه دوام حيات دنيوى است، معتبر بشماريم.  


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۹۹ </center>
آن كه فرزند خانواده است، به وظايفى ملتزم مى شود، و آن كه پدر و يا مادر خانواده است، به وظايفى ديگر
آن كه فرزند خانواده است، به وظايفى ملتزم مى شود، و آن كه پدر و يا مادر خانواده است، به وظايفى ديگر
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۹۹ </center>
ملتزم مى گردد. ولى روز قيامت، ظرف پاداش عمل است. ديگر نه فعلى هست، نه التزام به فعلى. و در آن ظرف، همه اسباب كه يكى از آن ها انساب است، از كار مى افتد و ديگر انساب، اثر و خاصيتى ندارد.
ملتزم مى گردد. ولى روز قيامت، ظرف پاداش عمل است. ديگر نه فعلى هست، نه التزام به فعلى. و در آن ظرف، همه اسباب كه يكى از آن ها انساب است، از كار مى افتد و ديگر انساب اثر و خاصيتى ندارد.


«'''وَ لا يَتَسَائَلُون '''» - در اين جمله، روشن ترين آثار انساب را يادآور شده، و آن احوالپرسى ميان دو نفر است كه با هم نسبت دارند. چون در دنيا به خاطر احتياجى كه در جلب منافع و رفع مضار به يكديگر داشتند، وقتى به هم مى رسيدند احوال يكديگر را مى پرسيدند، ولى امروز كه روز قيامت است، ديگر كسى احوال كسى را نمى پرسد.
«'''وَ لا يَتَسَائَلُون '''» - در اين جمله، روشن ترين آثار انساب را يادآور شده، و آن احوالپرسى ميان دو نفر است كه با هم نسبت دارند. چون در دنيا به خاطر احتياجى كه در جلب منافع و رفع مضار به يكديگر داشتند، وقتى به هم مى رسيدند احوال يكديگر را مى پرسيدند، ولى امروز، كه روز قيامت است، ديگر كسى احوال كسى را نمى پرسد.


خواهى گفت: اين معنا با آيات ديگر - كه تسائل را اثبات مى كند - منافات دارد. مانند: آيه «و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون».  
خواهى گفت: اين معنا با آيات ديگر - كه تسائل را اثبات مى كند - منافات دارد. مانند: آيه «وَ أقبَلَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ يَتَسَائَلُون».  


در پاسخ مى گوييم: نه ، منافات ندارد، زيرا اين آيه مربوط به تسائل اهل بهشت بعد از ورود به بهشت، و تسائل اهل جهنم بعد از ورود به جهنم است، و آيه مورد بحث، مربوط به تسائل در پاى حساب و حكم است، و تسائل اهل محشر را در آن هنگام نفى مى كند.
در پاسخ مى گوييم: نه، منافات ندارد. زيرا اين آيه مربوط به تسائل اهل بهشت بعد از ورود به بهشت، و تسائل اهل جهنم بعد از ورود به جهنم است، و آيه مورد بحث، مربوط به تسائل در پاى حساب و حكم است، و تسائل اهل محشر را در آن هنگام نفى مى كند.


«'''فَمَن ثَقُلَت مَوَازِينُهُ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ...فى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ'''»:
«'''فَمَن ثَقُلَت مَوَازِينُهُ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ...فى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ'''»:


كلمه «موازين»، جمع ميزان و يا جمع مؤزون است، و مؤزون عبارت است از همان اعمالى كه آن روز سنجيده مى شود. و درباره معناى ميزان و سنگينى و سبكى آن، در تفسير سوره «اعراف»، كلامى گذرانديم.
كلمۀ «موازين»، جمع ميزان و يا جمع موزون است، و «موزون»، عبارت است از همان اعمالى كه آن روز سنجيده مى شود. و درباره معناى ميزان و سنگينى و سبكى آن، در تفسير سوره «اعراف»، كلامى گذرانديم.


«'''تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيهَا كَالِحُونَ'''»:
«'''تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيهَا كَالِحُونَ'''»:


در مجمع البيان گفته: كلمه «لفح» و همچنين «نفح»، به يك معنا است، با اين تفاوت كه «لفح»، تأثير بيشتر و كاری تر دارد، كه عبارت است از مسموميت جلدى كه پوست صورت را خراب مى كند. ولى «نفح»، به معناى باد شديدى است كه پوست صورت را اذيت كند. و كلمه «كالح»، از «كلوح» است كه به معناى جمع شدن و خشكيدن لب ها است، به طورى كه ديگر نتواند دندان ها را بپوشاند.
در مجمع البيان گفته: كلمۀ «لفح» و همچنين «نفح»، به يك معنا است، با اين تفاوت كه «لفح»، تأثير بيشتر و كاری تر دارد، كه عبارت است از مسموميت جلدى كه پوست صورت را خراب مى كند. ولى «نفح»، به معناى باد شديدى است كه پوست صورت را اذيت كند. و كلمه «كالح»، از «كلوح» است كه به معناى جمع شدن و خشكيدن لب ها است، به طورى كه ديگر نتواند دندان ها را بپوشاند.


و معناى آيه اين است كه: لهيب و هرم آتش، آن چنان به صورت هايشان مى خورد كه لبهايشان را مى خشكاند، به طورى كه دندان هايشان نمايان مى شود. مانند: سر گوسفندى كه روى آتش گرفته باشند.
و معناى آيه اين است كه: لهيب و هرم آتش، آن چنان به صورت هايشان مى خورد كه لب هايشان را مى خشكاند، به طورى كه دندان هايشان نمايان مى شود. مانند: سر گوسفندى كه روى آتش گرفته باشند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۰۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۰۰ </center>
«'''أَلَمْ تَكُنْ ءَايَاتى تُتْلى عَلَيْكمْ...'''»:
«'''أَلَمْ تَكُنْ آيَاتى تُتْلى عَلَيْكُمْ...'''»:


يعنى به ايشان گفته مى شود: آيا آيات من براى شما خوانده نشد و آيا شما نبوديد كه آن ها را تكذيب مى كرديد؟
يعنى به ايشان گفته مى شود: آيا آيات من براى شما خوانده نشد و آيا شما نبوديد كه آن ها را تكذيب مى كرديد؟


توضيح اين كه اهل عذاب در مقام اعتراف و تقاضاى برگشت مى گويند: «ربّنا غلبت علينا شقوتنا...»
==توضيح اين كه اهل عذاب، در مقام اعتراف و تقاضاى برگشت مى گويند: «رَبَّنَا غَلَبَت عَلَينَا شِقوَتُنَا...»==


«'''قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَت عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ'''»:
«'''قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَت عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ'''»:


كلمه «شقوت و شقاوت و شقاء»، ضد سعادت است، و «سعادت» هر چيزى، خيرى است كه مختص به او است و شقاوتش، نداشتن آن خير است. و به عبارت ديگر: شقاوت، به معناى شرّ مختص به هر چيزى است.
كلمۀ «شقوت و شقاوت و شقاء»، ضد سعادت است، و «سعادت» هر چيزى، خيرى است كه مختص به او است و شقاوتش، نداشتن آن خير است. و به عبارت ديگر: شقاوت، به معناى شرّ مختص به هر چيزى است.


«'''غَلَبَت عَلَينَا شِقوَتُنَا'''» - يعنى پروردگارا! شقاوت ما، بر ما غلبه كرد. و اگر شقاوت را به خود نسبت دادند، اشاره است به اين كه خودشان نيز در غلبه شقاوتشان، مؤثر و دخيل بوده اند و آن را به سوء اختيار خود براى خود انتخاب كردند. به دليل اين كه دنبال اين آيه گفتند: پروردگارا! ما را از دوزخ در آور، كه اگر اين دفعه، همان خطاها را تكرار كنيم، ستمكار خواهيم بود. چون در اين جمله، وعده حسنات مى دهند.
«'''غَلَبَت عَلَينَا شِقوَتُنَا'''» - يعنى پروردگارا! شقاوت ما، بر ما غلبه كرد. و اگر شقاوت را به خود نسبت دادند، اشاره است به اين كه خودشان نيز در غلبه شقاوتشان، مؤثر و دخيل بوده اند و آن را به سوء اختيار خود براى خود انتخاب كردند. به دليل اين كه دنبال اين آيه گفتند: پروردگارا! ما را از دوزخ در آور، كه اگر اين دفعه، همان خطاها را تكرار كنيم، ستمكار خواهيم بود. چون در اين جمله، وعده حسنات مى دهند.
خط ۱۹۹: خط ۱۹۹:
و اگر سعادت و شقاوت اختيارى و اكتسابى نباشد، وعده معنا ندارد. چون اگر از جهنم به سوى دنيا باز گردند، تازه همان حال اول را خواهند داشت.
و اگر سعادت و شقاوت اختيارى و اكتسابى نباشد، وعده معنا ندارد. چون اگر از جهنم به سوى دنيا باز گردند، تازه همان حال اول را خواهند داشت.


ولى در عين اين كه خود را مقصر دانسته اند، در عين حال خود را مغلوب شقاوت هم دانسته اند. به اين معنا كه نفس خويش را، چون صفحه اى بى رنگ دانسته اند، كه هم مى توانسته رنگ سعادت قبول كند و هم به رنگ شقاوت در آيد. چيزى كه هست، شقاوت بر آن ها غلبه كرده و محل را به زور اشغال نموده. اما اين شقاوت، شقاوت خودشان بوده. «شقوتنا»، شقاوتى بوده كه در صورت سوء اختيار و ارتكاب گناهان حتمى بوده است. چون در اول، خود را مانند صفحه اى بى رنگ و خالى از سعادت و شقاوت فرض كردند. پس اگر در عين حال شقاوت را شقاوت خود دانسته اند، اين ارتباط به خاطر همان سوء اختيار و ارتكاب گناهان است.
ولى در عين اين كه خود را مقصر دانسته اند، در عين حال خود را مغلوب شقاوت هم دانسته اند. به اين معنا كه نفس خويش را، چون صفحه اى بى رنگ دانسته اند، كه هم مى توانسته رنگ سعادت قبول كند و هم به رنگ شقاوت در آيد. چيزى كه هست، شقاوت بر آن ها غلبه كرده و محل را به زور اشغال نموده.  
 
اما اين شقاوت، شقاوت خودشان بوده. «شقوتنا»، شقاوتى بوده كه در صورت سوء اختيار و ارتكاب گناهان حتمى بوده است. چون در اول، خود را مانند صفحه اى بى رنگ و خالى از سعادت و شقاوت فرض كردند. پس اگر در عين حال شقاوت را شقاوت خود دانسته اند، اين ارتباط به خاطر همان سوء اختيار و ارتكاب گناهان است.


و كوتاه سخن اين كه مى خواهيم بگوييم: در اين جمله اعتراف كرده اند بر اين كه شقاوت جزء ذاتشان نبوده، بلكه بدان ها ملحق و عارض شده، و وقتى هم عارض شده كه حجت بر آن ها تمام بوده. چون اين سخن را بعد از اعتراض خداى تعالى به ميان آوردند، كه پرسيد: «آيا آيات من بر شما تلاوت نمى شد...»؟
و كوتاه سخن اين كه مى خواهيم بگوييم: در اين جمله اعتراف كرده اند بر اين كه شقاوت جزء ذاتشان نبوده، بلكه بدان ها ملحق و عارض شده، و وقتى هم عارض شده كه حجت بر آن ها تمام بوده. چون اين سخن را بعد از اعتراض خداى تعالى به ميان آوردند، كه پرسيد: «آيا آيات من بر شما تلاوت نمى شد...»؟


اهل دوزخ بعد از جمله مذكور گفتند: «و كنّا قوما ضالّين»، و با اين جمله، اعتراف خود را تأكيد كردند. و اين اعتراف مؤكد را بدان جهت كردند كه به اين وسيله از عذاب خلاصى
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۱ </center>
يافته، به دنيا بر گردند، تا براى خود سعادت كسب كنند. چون در دنيا سابقه اين كار را داشتند كه اعتراف گناهكار و متمرد، به گناه و تمرد خود، توبه و پاك كننده او است و او را از آثار سوء گناه نجات مى دهد.
اهل دوزخ بعد از جمله مذكور گفتند: «وَ كُنَّا قَوماً ضَالّين»، و با اين جمله، اعتراف خود را تأكيد كردند. و اين اعتراف مؤكد را بدان جهت كردند كه به اين وسيله از عذاب خلاصى يافته، به دنيا بر گردند، تا براى خود سعادت كسب كنند. چون در دنيا سابقه اين كار را داشتند كه اعتراف گناهكار و متمرد، به گناه و تمرد خود، توبه و پاك كننده او است و او را از آثار سوء گناه نجات مى دهد.


خواهى پرسيد كه: مگر نمى دانند آخرت، دار پاداش و جزاء است، نه دار عمل و توبه. چون اعتراف به گناه هم، خود يكى از اعمال است؟  
خواهى پرسيد كه: مگر نمى دانند آخرت، دار پاداش و جزاء است، نه دار عمل و توبه. چون اعتراف به گناه هم، خود يكى از اعمال است؟  


مى گوييم: چرا، مى دانند، ولى اين اظهار ندامت از باب ظهور ملكات باطنى است. همچنان كه در آن روز، ملكات ديگرى كه در دنيا كسب كردند، نيز از ايشان بروز مى كند. مثلا وقتى حق برايشان ظاهر مى شود و با چشم خود مى بينند، شروع مى كنند به انكار كردن، كه ما چنين و چنان نكرديم، و با اين انكار خود، ملكه دروغگويى و انكار خود را بروز مى دهند، و قرآن كريم، چند جا از اين موارد را حكايت نموده.  
مى گوييم: چرا، مى دانند، ولى اين اظهار ندامت، از باب ظهور ملكات باطنى است. همچنان كه در آن روز، ملكات ديگرى كه در دنيا كسب كردند، نيز از ايشان بروز مى كند.  
 
مثلا وقتى حق برايشان ظاهر مى شود و با چشم خود مى بينند، شروع مى كنند به انكار كردن، كه ما چنين و چنان نكرديم، و با اين انكار خود، ملكۀ دروغگويى و انكار خود را بروز مى دهند، و قرآن كريم، چند جا از اين موارد را حكايت نموده.  


از آن جمله فرموده: «يوم يبعثهم اللّه جميعا، فيحلفون له كما يحلفون لكم».  
از آن جمله فرموده: «يَومَ يَبعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعاً، فَيَحلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحلِفُونَ لَكُم».  


و نيز فرموده: «ثم قيل لهم اين ما كنتم تشركون من دون اللّه؟ قالوا ضلوا عنا، بل لم نكن ندعوا من قبل شيئا».
و نيز فرموده: «ثُمَّ قِيلَ لَهُم أينَ مَا كُنتُم تُشرِكُونَ مِن دُونِ اللّه؟ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا، بَل لَم نَكُن نَدعُوا مِن قَبلُ شَيئاً».


«'''رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظالِمُونَ'''»:
«'''رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظالِمُونَ'''»:


منظور از اين درخواست، به طورى كه آيات ديگر بر آن دلالت مى كند، درخواست برگشتن به دنيا است و اين، در حقيقت از قبيل درخواست مسبب، به زبان درخواست سبب است، و مرادشان اين است كه به دنيا برگردند، و عمل صالح كنند. توبه هم كه الان (در دوزخ) كه اين درخواست را مى كردند، كرده اند. در نتيجه، از جمله كسانى خواهند شد كه هم توبه كرده و هم عمل صالح انجام داده اند.
منظور از اين درخواست، به طورى كه آيات ديگر بر آن دلالت مى كند، درخواست برگشتن به دنيا است و اين، در حقيقت از قبيل درخواست مسبّب، به زبان درخواست سبب است، و مرادشان اين است كه به دنيا برگردند، و عمل صالح كنند. توبه هم كه الآن (در دوزخ) كه اين درخواست را مى كردند، كرده اند. در نتيجه، از جمله كسانى خواهند شد كه هم توبه كرده و هم عمل صالح انجام داده اند.


«'''قَالَ اخْسئُوا فِيهَا وَ لا تُكلِّمُونِ'''»:
«'''قَالَ اخْسئُوا فِيهَا وَ لا تُكلِّمُونِ'''»:


راغب در مفردات مى گويد: «خسأت الكلب فخسئا»، معنايش اين است كه سگ را از روى اهانت چخ كردم، رفت و در گوشه اى نشست. و عرب وقتى مى خواهد به سگ بگويد: چخ، مى گويد: «اخسأ». و بنابه گفته راغب، در كلام، استعاره كنايه اى به كار رفته، و مراد از
راغب در مفردات مى گويد: «
خسأت الكلب فخسئا»، معنايش اين است كه سگ را از روى اهانت چخ كردم، رفت و در گوشه اى نشست. و عرب وقتى مى خواهد به سگ بگويد: چخ، مى گويد: «اخسأ». و بنابه گفته راغب، در كلام، استعاره كنايه اى به كار رفته، و مراد از
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۲ </center>
اين كلام، زجر و چخ كردن اهل جهنم و قطع كلام ايشان است.
اين كلام، زجر و چخ كردن اهل جهنم و قطع كلام ايشان است.
۱۶٬۲۶۹

ویرایش