گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۲۲۰: خط ۲۲۰:


==احتجاج های قوم نوح «ع»، در مقام انكار رسالت آن حضرت ==
==احتجاج های قوم نوح «ع»، در مقام انكار رسالت آن حضرت ==
مطالبى كه اين دو آيه از گفته هاى آنان حكايت كرده اگر تجزيه و تحليل شود برگشت، به چهار يا پنج اشكال مى كند كه يا جنبه افتراء دارد، يا مغالطه.
مطالبى كه اين دو آيه از گفته هاى آنان حكايت كرده، اگر تجزيه و تحليل شود، به چهار يا پنج اشكال برگشت مى كند، كه يا جنبه افتراء دارد، يا مغالطه.


اول اين كه گفتند: «ما هذا الا بشر مثلكم يريد ان يتفضل عليكم»، و حاصلش اين است كه: نوح يك فرد بشر است مثل خود شما. اگر او در ادعاى وحى الهى خود راست مى گفت و راستى با عالم غيب اتصال داشت، شما هم بايد مثل او اتصال مى داشتيد. چون شما در بشريت و لوازم آن، هيچ دست كمى از او نداريد و چون چنين اتصالى در شما نيست، پس او در ادعاى خود كاذب است؟
اول اين كه گفتند: «مَا هَذَا إلّا بَشَرٌ مِثلُكُم يُرِيدُ أن يَتَفَضَّلَ عَلَيكُم»، و حاصلش اين است كه: نوح يك فرد بشر است مثل خود شما. اگر او در ادعاى وحى الهى خود راست مى گفت و راستى با عالَم غيب اتصال داشت، شما هم بايد مثل او اتصال مى داشتيد. چون شما در بشريت و لوازم آن، هيچ دست كمى از او نداريد، و چون چنين اتصالى در شما نيست، پس او در ادعاى خود كاذب است؟


زيرا ممكن نيست كمالى در خور طاقت بشر باشد، ولى در ميان تمامى افراد بشر فقط یك نفر به آن كمال برسد و بدون هيچ شاهدى مدعى آن گردد. پس ديگر هيچ وجهى براى عمل او نمى ماند، مگر اين كه بخواهد بر شما برترى يافته و رياست كند. دليلش هم همين است كه به بانگ بلند مى گويد: همه بايد از من پيروى نموده و مرا اطاعت كنيد، كه در حقيقت حجتى كه آورده اند، منحل به دو حجت مى شود.
زيرا ممكن نيست كمالى در خور طاقت بشر باشد، ولى در ميان تمامى افراد بشر، فقط یك نفر به آن كمال برسد و بدون هيچ شاهدى مدعى آن گردد. پس ديگر هيچ وجهى براى عمل او نمى ماند، مگر اين كه بخواهد بر شما برترى يافته و رياست كند. دليلش هم همين است كه به بانگ بلند مى گويد: همه بايد از من پيروى نموده و مرا اطاعت كنيد، كه در حقيقت حجتى كه آورده اند، منحل به دو حجت مى شود.


دوم اين كه گفتند: «و لو شاء اللّه لانزل ملائكة»، كه حاصلش اين است كه: اگر خدا خواسته باشد ما را به دعوت غيبى خود بخواند، بايد يكى از ملائكه مقرب خود، و يكى از
دوم اين كه گفتند: «وَ لَو شَاءَ اللّهُ لَأنزَلَ مَلائِكَةً»، كه حاصلش اين است كه: اگر خدا خواسته باشد ما را به دعوت غيبى خود بخواند، بايد يكى از ملائكه مقرب خود، و يكى از شفعایی که واسطه میان ما و خدا است، براى اين كار انتخاب كند، و به سوى ما گسيل بدارد، نه يك بشرى كه هيچ نسبت و ارتباطى با او ندارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۸ </center>
شفعايى كه واسطه ميان ما و خدا است، براى اين كار انتخاب كند، و به سوى ما گسيل بدارد، نه يك بشرى كه هيچ نسبت و ارتباطى با او ندارد. علاوه بر اين، اگر آن ملائكه را كه گفتيم بفرستد، و آن ها بشر را به سوى يكتاپرستى دعوت كنند، و بگويند كه نبايد شما، ما ملائكه را ارباب و معبودهاى خود بگيريد، بشر بهتر گفته آنان را مى پذيرد و زودتر تصديق مى كند، چون خود آنان مى گويند كه غير خدا را نبايد پرستيد.


و اگر از ارسال ملائكه تعبير به انزال كرد، ارسال با انزال تحقق و خارجيت پيدا مى كند. و اگر به لفظ جمع تعبير كرد نه مفرد، شايد به اين جهت باشد كه مرادشان از اين ملائكه، همان ملائكه اى باشد كه مشركين آلهه خود گرفتند، و اين گونه فرشتگان در نظر مشركين بسيارند.
علاوه بر اين، اگر آن ملائكه را كه گفتيم بفرستد، و آن ها بشر را به سوى يكتاپرستى دعوت كنند، و بگويند كه نبايد شما، ما ملائكه را ارباب و معبودهاى خود بگيريد، بشر بهتر گفته آنان را مى پذيرد و زودتر تصديق مى كند، چون خود آنان مى گويند كه غير خدا را نبايد پرستيد.


سوم اين كه گفتند: «ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين»، و حاصلش اين است كه اگر دعوت او حق بود، نظير و مانندى برايش پيدا مى شد و تاريخ گذشتگان مانندى براى او سراغ مى داد و قطعا پدران و نياكان ما از ما بهتر و عاقل تر بودند و در اعصار آنان چنين دعوتى اتفاق نيفتاده، پس اين دعوت نوظهور و دروغى است.
و اگر از ارسال ملائكه تعبير به «إنزال» كرد، ارسال با انزال تحقق و خارجيت پيدا مى كند. و اگر به لفظ جمع تعبير كرد نه مفرد، شايد به اين جهت باشد كه مرادشان از اين ملائكه، همان ملائكه اى باشد كه مشركان آلهه خود گرفتند، و اين گونه فرشتگان در نظر مشركان بسيارند.


چهارم اين كه گفتند: «ان هو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين». كلمه «به جِنّة»، يا مصدر است، و به معناى مجنون است، و يا اين كه مفرد جن است. و معناى «بِهِ جِنّة»، اين است كه: فردى از جن در او حلول كرده، و اين مرد با زبان آن جن حرف مى زند. براى اين كه چيرهايى مى گويد كه عقل سليم آن را قبول ندارد، و نيز چيزهايى مى گويد كه جز ديوانگان آن را نمى گويند. پس ناگزير مدتى صبر كنيد، شايد از اين كسالت بهبودى يابد و يا بميرد و شما از شرش راحت شويد.
سوم اين كه گفتند: «مَا سَمِعنَا بِهَذَا فِى آبَائِنَا الأوَّلِين»، و حاصلش اين است كه اگر دعوت او حق بود، نظير و مانندى برايش پيدا مى شد و تاريخ گذشتگان مانندى براى او سراغ مى داد و قطعا پدران و نياكان ما از ما بهتر و عاقل تر بودند و در اعصار آنان چنين دعوتى اتفاق نيفتاده، پس اين دعوت نوظهور و دروغى است.


اين چهار حجت و يا به اعتبار اين كه اولى تقسيم به دو تا مى شود، اين پنج حجت مختلف، حرف هايى بود كه بزرگان قوم نوح در برابر عوام خود زدند و يا هر يك حجت طايفه اى از قوم بوده، و اين حجت ها هر چند حجت هاى جدلى، و داراى اشكال است، وليكن بزرگان قوم نوح از آن ها بهره مند مى شدند. چون عوام را از اين كه به گفته هاى نوح متوجه شوند و دل بدهند، با همين حرف ها منصرف مى كردند و آنان را در ضلالت باقى مى گذاشتند.
چهارم اين كه گفتند: «إن هُوَ إلّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّى حِين». كلمۀ «بِهِ جِنَّة»، يا مصدر است، و به معناى مجنون است، و يا اين كه مفرد جنّ است.  


«'''قَالَ رَب انصرْنى بِمَا كذَّبُونِ'''»:
و معناى «بِهِ جِنّة»، اين است كه: فردى از جنّ در او حلول كرده، و اين مرد با زبان آن جنّ حرف مى زند. براى اين كه چيزهايى مى گويد كه عقل سليم آن را قبول ندارد، و نيز چيزهايى مى گويد كه جز ديوانگان آن را نمى گويند. پس ناگزير مدتى صبر كنيد، شايد از اين كسالت بهبودى يابد و يا بميرد و شما از شرش راحت شويد.
 
اين چهار حجت و يا به اعتبار اين كه اولى تقسيم به دو تا مى شود، اين پنج حجت مختلف، حرف هايى بود كه بزرگان قوم نوح در برابر عوام خود زدند، و يا هر يك حجت طايفه اى از قوم بوده، و اين حجت ها هر چند حجت هاى جدلى، و داراى اشكال است، وليكن بزرگان قوم نوح از آن ها بهره مند مى شدند. چون عوام را از اين كه به گفته هاى نوح متوجه شوند و دل بدهند، با همين حرف ها منصرف مى كردند و آنان را در ضلالت باقى مى گذاشتند.
 
«'''قَالَ رَبِّ انصُرْنى بِمَا كذَّبُونِ'''»:
 
نوح «عليه السلام»، از خدا درخواست نصرت مى كند. و حرف «باء» در «بِمَا» بدليه است، و معناى آن اين مى شود كه: خدايا! عوض و بدل تكذيب ايشان، تو مرا يارى بده.


نوح (عليه السلام) از خدا درخواست نصرت مى كند، و حرف باء در «بما» بدليه است، و معناى آن اين مى شود كه: خدايا! عوض و بدل تكذيب ايشان تو مرا يارى بده. ممكن هم هست «باء» را براى آلت بگيريم، كه بنابر آن معنا چنين مى شود: خدايا! مرا با همان
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۹ </center>
وسيله اى كه اين مردم آن را تكذيب كردند يارى ده، يعنى با آن عذابى كه اين ها تكذيبش كردند و گفتند: «فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين» مرا نصرت بده، مؤيد اين احتمال اين است كه نوح (عليه السلام) درخواست كرده بود كه «رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا» و نيز مؤيد ديگرش اين كه آيه را به طور فصل آورد، چون در معناى جواب سؤال و درخواست بود. و دورى گزيدن از قوم خود كه بعد از انكار و تكذيبشان محكوم به عذاب شده بودند.
ممكن هم هست «باء» را براى آلت بگيريم، كه بنابر آن، معنا چنين مى شود: خدايا! مرا با همان وسيله اى كه اين مردم آن را تكذيب كردند يارى ده. يعنى با آن عذابى كه اين ها تكذيبش كردند و گفتند: «فَأتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِين»، مرا نصرت بده.
 
مؤيد اين احتمال، اين است كه نوح «عليه السلام» درخواست كرده بود كه: «رَبِّ لَا تَذَر عَلَى الأرضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً»، و نيز مؤيد ديگرش اين كه آيه را به طور فصل آورد. چون در معناى جواب سؤال و درخواست بود. و دورى گزيدن از قوم خود كه بعد از انكار و تكذيبشان، محكوم به عذاب شده بودند.


«'''فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصنَع الْفُلْك بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا...'''»:
«'''فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصنَع الْفُلْك بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا...'''»:


اين جمله متفرع است بر درخواست نصرت، (يعنى و چون درخواست نصرت كرد پس به او وحى كرديم)، و معناى كشتى ساختن در برابر ديدگان خدا اين است كه كشتى ساختنش تحت مراقبت و محافظت خداى تعالى باشد. و معناى «كشتى ساختن به وحى خدا»، اين است كه با تعليم او و دستورات غيبى كه به تدريج مى رسد باشد.
اين جمله، متفرع است بر درخواست نصرت. (يعنى: و چون درخواست نصرت كرد، پس به او وحى كرديم). و معناى كشتى ساختن در برابر ديدگان خدا، اين است كه كشتى ساختنش، تحت مراقبت و محافظت خداى تعالى باشد. و معناى «كشتى ساختن به وحى خدا»، اين است كه با تعليم او و دستورات غيبى كه به تدريج مى رسد، باشد.


«'''فاذا جاء امرنا و فار التّنّور'''» - مراد از «امر» به طورى كه گفته شده حكم قطعى است كه خدا بين او و قومش راند، و آن غرق شدن قوم او بود. و به طورى كه از سياق بر مى آيد «فوران تنور» كه خود محل آتش است علامت و نشانه آمدن عذاب بوده و اين نشانه عجيبى بوده كه از تنورهاى آتش چون فواره، آب بع طرف بالا فوران كند.
«'''فَإذَا جَاءَ أمرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ'''» - مراد از «أمر»، به طورى كه گفته شده، حكم قطعى است كه خدا بين او و قومش راند، و آن غرق شدن قوم او بود. و به طورى كه از سياق بر مى آيد، «فوران تنور» كه خود محل آتش است، علامت و نشانه آمدن عذاب بوده و اين نشانه عجيبى بوده كه از تنورهاى آتش چون فواره، آب به طرف بالا فوران كند.


«'''فاسلك فيها من كل زوجين اثنين'''» - قرائتى كه بين همه قراء داير و رايج است اين است كه كلمه «كُل» را تنوين مى دهند نه اين كه به طور اضافه بخوانند، در نتيجه ناگزير چيزى در تقدير گرفته مى شود، و تقدير: «من كل نوع زوجين: دو جفت از هر نوع حيوان» خواهد بود، و سلوك در كشتى به معناى راه دادن و داخل كردن در آن است ، و ظاهرا كلمه «مِن» براى ابتداى غايت باشد، و معنا اين باشد كه: دو جفت نر و ماده از هر نوع داخل كشتى كن.
«'''فَاسلُك فِيهَا مِن كُلِّ زَوجَينِ اثنَين'''» - قرائتى كه بين همه قراء داير و رايج است، اين است كه كلمۀ «كُل» را تنوين مى دهند، نه اين كه به طور اضافه بخوانند. در نتيجه، ناگزير چيزى در تقدير گرفته مى شود، و تقدير: «مِن كُلِّ نُوعٍ زَوجَين: دو جفت از هر نوع حيوان» خواهد بود. و «سلوك در كشتى»، به معناى راه دادن و داخل كردن در آن است، و ظاهرا كلمۀ «مِن» براى ابتداى غايت باشد، و معنا اين باشد كه: دو جفت نر و ماده از هر نوع، داخل كشتى كن.


«'''و اهلك الا من سبق عليه القول منهم'''» - اين جمله عطف است بر كلمه «زوجين» و معنايش اين است كه: داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع و خانواده ات را.
«'''وَ أهلَكَ إلّا مَن سَبَقَ عَلَيهِ القَولُ مِنهُم'''» - اين جمله، عطف است بر كلمۀ «زوجين»، و معنايش اين است كه: داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع و خانواده ات را.


بعضى از مفسرين گفته اند: عطف بر «زوجين» معنا را فاسد مى كند، چون معنايش اين مى شود: داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع را و از هر نوع خانواده ات را، پس بهتر اين است كه اصلا عطف نكنيم، و يك فعل «اسلك» ديگرى در تقدير بگيريم، آنگاه عطف بر «فاسلک» کنیم.
بعضى از مفسران گفته اند: عطف بر «زوجين»، معنا را فاسد مى كند. چون معنايش اين مى شود: داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع را و از هر نوع خانواده ات را. پس بهتر اين است كه اصلا عطف نكنيم، و يك فعل «اُسلُك» ديگرى در تقدير بگيريم، آنگاه عطف بر «فَاسلُک» کنیم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۴۰ </center>


ليكن اين اشكال وارد نيست، براى اين كه كلمه «مِن كُلّ» در تقدير، حال از «زوجين» و در نتيجه رتبه متأخر از آن است ، همچنان كه ما نيز متأخّر در تقدير گرفتيم و وقتى متأخر شد در نتيجه «اهلك» عطف به زوجين مى شود، بدون اين كه دوباره «مِن كُلّ» بر سر آن درآيد.
ليكن اين اشكال وارد نيست. براى اين كه كلمۀ «مِن كُلّ» در تقدير، حال از «زَوجَين» و در نتيجه رتبه متأخر از آن است، همچنان كه ما نيز متأخّر در تقدير گرفتيم و وقتى متأخر شد، در نتيجه «أهلَكَ» عطف به زوجين مى شود، بدون اين كه دوباره «مِن كُلّ» بر سر آن درآيد.


و مراد از «اهل»، خاصه و خانواده است، و از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از آن هم خانواده او و هم مؤمنين به اويند، چون در سوره هود گروندگان و مؤمنين به او را با خانواده او ذكر كرده و در اين جا همه را با كلمه «اهل» تعبير آورده. پس معلوم مى شود در اين جا همه آن هايى كه با نوح به كشتى درآمدند، اهل آن جناب به حساب آمده اند.
و مراد از «أهل»، خاصّه و خانواده است، و از ظاهر كلام بر مى آيد كه مراد از آن، هم خانواده او و هم مؤمنان به اويند. چون در سوره «هود»، گروندگان و مؤمنان به او را با خانواده او ذكر كرده، و در اين جا، همه را با كلمۀ «أهل» تعبير آورده. پس معلوم مى شود در اين جا، همه آن هايى كه با نوح به كشتى درآمدند، اهل آن جناب به حساب آمده اند.


و مراد از «من سبق عليه القول منهم»، همسر او و پسر او است، چون نوح از اين جمله همان را فهميده بود، و اين دو تن كافر بودند و فرزندش از سوار شدن بر كشتى امتناع ورزيد، و با اين كه به كوه پناهنده شد غرق گشته، قضاى حتمى درباره اش جريان يافت.
و مراد از «مَن سَبَقَ عَلَيهِ القَولُ مِنهُم»، همسر او و پسر او است. چون نوح از اين جمله همان را فهميده بود، و اين دو تن كافر بودند و فرزندش از سوار شدن بر كشتى امتناع ورزيد، و با اين كه به كوه پناهنده شد، غرق گشته، قضاى حتمى درباره اش جريان يافت.
   
   
«'''وَ لا تخَاطِبْنى فى الَّذِينَ ظلَمُوا إِنهُم مُّغْرَقُونَ'''»:
«'''وَ لا تُخَاطِبْنى فى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُغْرَقُونَ'''»:


در اين جمله نوح (عليه السلام) را نهى مى كند از سخن گفتن با خدا. و اين كنايه است از نهى شديد از وساطت و شفاعت، چون مخاطبه را معلق بر «الّذين ظلموا» كرده، و نهى را هم تعليل كرده به اين كه «انهم مغرقون». پس كأنّه فرموده: من تو را نهى مى كنم از اين كه با من درباره اين كفار حرفى بزنى، تا چه رسد به اين كه وساطت كنى، چون غضب من شامل آنان شده، شمولى كه هيچ چيز آن را دفع نمى كند.
در اين جمله نوح (عليه السلام) را نهى مى كند از سخن گفتن با خدا. و اين كنايه است از نهى شديد از وساطت و شفاعت، چون مخاطبه را معلق بر «الّذين ظلموا» كرده، و نهى را هم تعليل كرده به اين كه «انهم مغرقون». پس كأنّه فرموده: من تو را نهى مى كنم از اين كه با من درباره اين كفار حرفى بزنى، تا چه رسد به اين كه وساطت كنى، چون غضب من شامل آنان شده، شمولى كه هيچ چيز آن را دفع نمى كند.
۱۶٬۸۸۹

ویرایش