۱۶٬۹۰۷
ویرایش
خط ۱۲۴: | خط ۱۲۴: | ||
==مقصود از «حكم» و الحاق به صالحان كه ابراهيم «ع»، از پروردگار خود تقاضا كرد== | ==مقصود از «حكم» و الحاق به صالحان كه ابراهيم «ع»، از پروردگار خود تقاضا كرد== | ||
و در جمله | و در جمله «هَب لِى حُكماً»، منظورش از «حكم»، همان است كه در كلام گذشته موسى «عليه السلام» كه فرمود: «فَوَهَبَ لِى رِبِّى حُكماً»، گفتيم كه «حكم» به معناى اصابه نظر و داشتن رأى مصاب در مسائل كلى اعتقادى و عملى است و نيز، در تطبيق عمل بر آن معارف كلى است، همچنان كه آيه «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رَسُولٍ إلّا نُوحِى إلَيهِ أنَّهُ لَا إلَهَ إلّا أنَا فَاعبُدُون»، درباره معارف اعتقادى و عملى است كه جامع همه آن ها، «توحيد» و «تقوا» است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۴۰۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۴۰۰ </center> | ||
نيز آيه | و نيز آيه: «وَ أوحَينَا إلَيهِم فِعلَ الخَيرَاتِ وَ إقَامَ الصَّلَوةِ وَ إيتَاءِ الزَّكَوةِ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِين»، كه مربوط به يافتن راه سداد و هدايت به سوى صلاح در مقام عمل است. و اگر در آيه مورد بحث، «حكم» را نكره آورد، براى اين بود كه به عظمت و اهميت آن اشاره كرده باشد. | ||
«''' | «'''وَ ألحِقنِى بِالصَّالِحِين» - كلمه «صلاح» - به طورى كه راغب گفته - در مقابل فساد است و «فساد»، عبارت است از تغيير دادن هر چيزى از آنچه طبع اصلى آن اقتضاء دارد. در نتيجه «صلاح» به معناى باقى ماندن و يا بودن هر چيزى است به مقتضاى طبع اصلی اش، تا آنچه خير و فايده درخور آن است، بر آن مترتب گردد، بدون اين كه به خاطر فسادش چيزى از آثار نيك آن تباه گردد. | ||
و چون كلمه | و چون كلمه «صالحين» در آيه مورد بحث، مقيد به صالحين در عمل و يا (اخلاق و يا) امثال آن نشده، قهرا مراد از آن، تنها صالحين در ذات خواهد بود، هرچند كه صلاح در ذات، از صلاح در عمل منفك نمى شود. همچنان كه خداى تعالى فرمود: «وَ البَلَدُ الطَّيِّب يَخرُجُ نَبَاتُهُ بِإذنِ رَبِّه». | ||
پس | پس «صلاح ذات»، به اين است كه استعدادش براى قبول رحمت الهى و ظرفيتش براى افاضه هر خير و سعادت تمام باشد، كه يكى از شؤون اين تماميت، همين است كه داراى اين صلاح باشد، و اعتقاد باطل يا عمل باطلى هم كه مايه فساد آن است، نداشته باشد. | ||
از اين جا روشن مى گردد كه «صلاح ذاتى» از لوازم موهبت حكم است - البته حكم به آن معنايى كه گذشت - هرچند كه حكم از نظر مورد، اخصّ از صلاح است و اخص بودن آن روشن است. پس همين كه آن جناب از پروردگار متعالش درخواست كرد كه به صالحينش ملحق سازد، خود از لوازم درخواست موهبت حكم و از فروعى است كه بر حكم مترتب مى شود. | |||
در نتيجه، معناى كلام آن جناب، اين است كه: پروردگارا! نخست موهبت حكم به من ارزانى بدار و سپس اثر آن را كه صلاح ذاتى است، در من تكميل كن. | |||
و | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۰۰ </center> | ||
و ما، در ذيل آيه «وَ إنَّهُ فِى الآخِرَة لَمِنَ الصَّالِحِین»، در جلد اول این کتاب، بیانی گذراندیم که با این مقام ارتباط دارد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۰۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۰۱ </center> | ||
==مراد از «لسان صدق»، در دعاى ابراهيم «ع»== | |||
«'''وَ اجْعَل لى لِسانَ صِدْقٍ فى الاَخِرِينَ'''»: | «'''وَ اجْعَل لى لِسانَ صِدْقٍ فى الاَخِرِينَ'''»: | ||
اضافه «'''لسان '''» بر كلمه «'''صدق '''» اضافه لامى است كه اختصاص را مى رساند، يعنى زمانى كه جز به راستى تكلم نمى كند، و ظاهر اينكه لسان صدق را برايش قرار دهد اين است كه خداى تعالى در قرون آخر فرزندى به او دهد كه زبان صدق او باشد، يعنى لسانى باشد مانند لسان خودش ، كه منويات او را بگويد، همانطور كه زبان خود او از منوياتش سخن مى گويد، پس برگشت معنا به اين است كه خداوند در قرون آخر الزمان كسى را مبعوث كند، كه به دعوت وى قيام نمايد، مردم را به كيش و ملت او كه همان دين توحيد است دعوت كند. | اضافه «'''لسان '''» بر كلمه «'''صدق '''» اضافه لامى است كه اختصاص را مى رساند، يعنى زمانى كه جز به راستى تكلم نمى كند، و ظاهر اينكه لسان صدق را برايش قرار دهد اين است كه خداى تعالى در قرون آخر فرزندى به او دهد كه زبان صدق او باشد، يعنى لسانى باشد مانند لسان خودش ، كه منويات او را بگويد، همانطور كه زبان خود او از منوياتش سخن مى گويد، پس برگشت معنا به اين است كه خداوند در قرون آخر الزمان كسى را مبعوث كند، كه به دعوت وى قيام نمايد، مردم را به كيش و ملت او كه همان دين توحيد است دعوت كند. |
ویرایش