۱۶٬۳۳۸
ویرایش
خط ۱۸۶: | خط ۱۸۶: | ||
<span id='link383'><span> | <span id='link383'><span> | ||
مؤلف: اين روايت را، تفسير جمع الجوامع نيز، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، به دو نحو آورده. يكى بدون سند، و ديگرى هم به طور مضمر. (يعنى گفته: از آن «جناب»، و معين نكرده از كدام يك از ائمه نقل كرده). | |||
خواننده عزيز به خاطر دارد كه در بيان گذشته خود كه در ذيل همين آيه | خواننده عزيز به خاطر دارد كه در بيان گذشته خود كه در ذيل همين آيه آورديم، گفتيم: از سياق بر مى آيد كه مراد از اين «بندگان» به حسب مورد آيه، انبياء «عليهم السلام» هستند، كه به نعمت «اصطفاء» متنعم بودند و خداى تعالى، داستان هاى جمعى از ايشان را در قرآن كريم آورده. بنابراين، اگر روايت صحيح باشد، از قبيل جرى و تطبيق فرد بر كلّى خواهد بود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۰ </center> | ||
و نظير روايت | و نظير روايت مذكور، روايتى است كه الدر المنثور از عده اى از صاحبان كتب، از ابن عباس روايت كرده، كه در ذيل آيه مورد بحث گفته: «منظور از اين بندگان، اصحاب محمّدند». اين روايت نيز - اگر صحيح باشد - از باب جرى و تطبيق است. | ||
بنابراين، آن روايت ديگرى كه الدر المنثور، از عبد بن حميد و ابن جرير، از سفيان ثورى، در ذيل آيه نقل كرده كه گفت: آيه شريفه، تنها مربوط به اصحاب محمّد است، صحيح نيست. زيرا اولا گفتيم درباره انبياء است، و در ثانى، اگر هم از باب تطبيق شامل اصحاب شود، بارى شامل خصوص آنان نيست. | |||
و در تفسير قمى | و در تفسير قمى نيز، در ذيل آيه «بَل هُم قَومٌ يَعدِلُون» نقل كرده كه فرمودند: يعنى از حق عدول مى كنند. | ||
و نيز در همان | و نيز در همان تفسير، در ذيل آيه «أمَّن يُجِيبُ المُضطَرَّ إذَا دَعَاهُ...» مى گويد: پدرم، از حسن بن على بن فضال، از صالح بن عقبه، از امام صادق «عليه السّلام» روايت كرده كه فرمود: اين آيه، درباره قائم آل محمّد «صلى اللّه عليه و آله» نازل شده. به خدا سوگند، «مضطر»، اوست، كه در مقام ابراهيم، دو ركعت نماز مى خواند و خداى عزّوجلّ را مى خواند. پس او اجابتش مى فرمايد و خليفه در زمينش مى سازد. | ||
مؤلف: اين روايت هم، از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلّى است. زيرا آيه درباره عموم مضطرّين است. | |||
روايتى كه در آن از جمله : «و يجعلكم خلفاء الارض» وجوب مطلق فرمانبرى از خليفه(حاكم ) استفاده شده و بيان مجعول بودن آن | روايتى كه در آن از جمله : «و يجعلكم خلفاء الارض» وجوب مطلق فرمانبرى از خليفه(حاكم ) استفاده شده و بيان مجعول بودن آن | ||
و در الدر المنثور است كه | و در الدر المنثور است كه طبرانى، از سعد بن جناده روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: هر كس از جماعت جدا و دور شود، در آتش است، آن هم با صورتش. براى اين كه خداى تعالى مى فرمايد: «أمَّن يُجِيبُ المُضطَرَّ إذَا دَعَاهُ وَ يَكشِفُ السُّوء وَ يَجعَلكُم خُلَفَاءَ الأرض». پس به حكم اين آيه، خلافت از خداى عزوجل است. اوست كه خليفه را خليفه مى كند. چيزى كه هست، اگر خير باشد كه هيچ و اگر شر باشد، باز خود او مؤاخذه اش مى كند. اما تو! بر تو واجب است كه هرچه خدا گفته، اطاعت كنى. | ||
مؤلف: اين روايت، خالى از بوى جعل و دسيسه نيست. براى اين كه در سابق معلوم شد كه مراد از خلافت در آيه - به طورى كه از سياقش بر مى آيد - خلافت زمينى است، كه براى هر انسانى مقدّر شده و معنايش اين است كه نوع بشر، جانشين خداست در زمين و در اين كه انواع تصرفات را در زمین بکند | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۱ </center> | ||
(و خداوند زمين و آنچه در شكم آن و در دريا و خشكى آن است، براى بشر مسخر و رام كرده است، تا بتواند در آن ها تصرف كند)، نه خلافت به معناى حكومت بر امت و چرخاندن آسياى مجتمع آن، (تا معنايش اين شود كه هر كس خليفه مسلمين شود، خدايش خليفه كرده. اگر خوب باشد كه هيچ، اگر هم بد باشد، خدا خودش مى داند با او چه معامله كند، و اما افراد امت، بايد اوامر آن خليفه را هر چند مثلا كشتن اخيار و ابرار باشد، اطاعت كنند). | |||
از اين هم كه صرف نظر | از اين هم كه صرف نظر كنيم، اصلا متن روايت اضطراب دارد و صدر و ذيلش، با هم تطبيق نمى كند. براى اين كه اگر مراد از اين كه گفت خلافت از جانب خداست، اين باشد كه تسلط خليفه بر مردم به تقدير خداست. و به عبارت ديگر: تكوين آن، منسوب به خداى سبحان است، همچنان كه درباره سلطنت نمرود فرموده: «أن آتَيهُ اللّهُ المُلكَ: اين كه خدا سلطنتش داده». و از فرعون حكايت كرده كه گفت: «ألَيسَ لِى مُلكُ مِصر»، كه خود بسيار روشن است كه خلافت به اين معنا، مستلزم وجوب اطاعت خليفه و حرمت مخالفت با وى نيست، و گرنه لازم مى آيد كه اصل دعوت دينى نقض شود و اطاعت امثال نمرودها و فرعون ها و صدها نظائر آن واجب باشد. | ||
و اگر مراد از اين جمله در صدر | و اگر مراد از اين جمله در صدر روايت، اين باشد كه خدا به حكم دين، خلافت او را امضاء كرده و به عبارت ديگر، قانونا منسوب به خداى تعالى است و در نتيجه اطاعتش در آنچه امر مى كند، واجب است، هرچند كه امر به گناه و خيانت باشد، اين هم كه نقض صريح احكام دينى است. | ||
و نظير اين | و اگر بگويى در غير معصيت خدا، اطاعتش واجب است، چون رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرموده بود: «لَا طَاعَةَ لِمَخلُوقٍ فِى مَعصِيَةِ الخَالِق»، در اين صورت، پس جدا شدن از جماعت و نافرمانى خليفه جايز است، ولى اين با صدر روايت نمى سازد. | ||
و نظير اين اشكال، در ذيل روايت وارد است كه مى گفت: «اما تو! بر تو واجب است كه هرچه خدا گفته، اطاعت كنى». زيرا اگر مقصود از «هرچه خدا امر كرده»، اين است كه هرچه خليفه گفته، گرچه نافرمانى خدا باشد، اطاعت كنى، باز نقض صريح تشريع احكام مى شود. و اگر مراد از آن اطاعت خدا است، هرچند نافرمانى خليفه باشد، نقض صريح صدر روايت مى شود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶۲ </center> | ||
و امروز در ابحاث | و امروز در ابحاث اجتماعى، مسلّم و روشن شده كه امضاء و پذيرفتن حكومت كسى كه احترامى براى قوانين مقدس و جاريه قائل نيست، امضايى است كه عقل آن را نمى پذيرد، و افراد يك جامعه عاقل و رشيد، زير بار چنين كسى نمى روند. به همين دليل، بايد ساحت شارع و آورنده دين را از چنين روايت و سفارش هايى منزه دانست. | ||
و اگر بگويى: حفظ يك پارچگى مملكت و اتحاد كلمه و اتفاق امت مهمتر است از حفظ بعضى از احكام. | |||
در جواب مى گوييم: معناى اين حرف، اين است كه جايز باشد حقيقت دين را به خاطر حفظ اسم آن هدم نمود و حقيقت دين را فداى نام آن كنيم. | |||
ویرایش