۱۶٬۸۱۴
ویرایش
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۸۲: | خط ۸۲: | ||
و ما ان شاء الله تعالى بعد از بحث روايتى زير، بحثى جداگانه از نظر عقل در پيرامون دوام تكليف عنوان خواهيم كرد و اثبات خواهيم نمود كه نظريه فوق تا چه حد مخدوش و غلط است. | و ما ان شاء الله تعالى بعد از بحث روايتى زير، بحثى جداگانه از نظر عقل در پيرامون دوام تكليف عنوان خواهيم كرد و اثبات خواهيم نمود كه نظريه فوق تا چه حد مخدوش و غلط است. | ||
==بحث روايتى== | ==بحث روايتى: (روایاتی در باره برخی از آیات گذشته)== | ||
در الدر المنثور است كه : ابن مردويه و ابن نجار از على بن ابی طالب روايت كرده اند كه در ذيل جمله فاصفح الصفح الجميل فرموده : معنايش | در الدر المنثور است كه: ابن مردويه و ابن نجار از على بن ابی طالب روايت كرده اند كه در ذيل جمله فاصفح الصفح الجميل فرموده: معنايش رضايت بدون عتاب است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۰ </center> | ||
و در «مجمع» از على بن ابی طالب (صلوات الله عليه) روايت كرده كه فرموده: مراد از صفح جميل عفو بدون عتاب است. | و در «مجمع» از على بن ابی طالب (صلوات الله عليه) روايت كرده كه فرموده: مراد از صفح جميل عفو بدون عتاب است. | ||
خط ۱۳۳: | خط ۱۳۳: | ||
==بحثى فلسفى در چگونگى تكليف و دوام آن == | ==بحثى فلسفى در چگونگى تكليف و دوام آن == | ||
در خلال | در خلال بحث هاى نبوت، و چگونگى نشو و نماى شرايع آسمانى در ميان بشر - كه ما در اين كتاب گذرانديم - اين معنا گذشت كه: | ||
و نيز اين معنا گذشت كه محروميت از رسيدن به | |||
يكى از انواع | هر نوعى از انواع موجودات براى خود هدف و غايتى از كمال دارد كه از بدو پيدايش به سوى آن حد از كمال سير مى كند و با حركت وجوديش آن كمال را جستجو مى كند و لذا همه حركاتش طورى است كه با آن كمال متناسب است، و تا خود را به آن حد نرساند آرام نمى گيرد مگر آن كه مانعى در سر راهش در آيد و او را از سير باز بدارد و قبل از رسيدن به هدف او را از بين ببرد، مثلا درخت به خاطر آفاتى كه به آن حمله ور مى شود از رشد و نمو باز بايستد. | ||
و همين اجتماع و | |||
و نيز اين معنا گذشت كه محروميت از رسيدن به هدف، مربوط به افراد مخصوصى از هر نوع است نه نوعيت نوع، كه همواره محفوظ است، و تصور ندارد كه تا آخرين فردش دچار آفت گردد. | |||
يكى از انواع موجودات، آدمى است كه او نيز غايتى وجودى دارد كه به آن نمى رسد مگر آن كه به طور اجتماع و مدنيت زندگى كند. دليل و شاهدش هم اين است كه به مجهز است كه به خاطر آن ها از همنوع خود بى نياز نيست، مانند نر و مادگى، و عواطف و احساسات، و كثرت حوائج و تراكم آن ها. | |||
و همين اجتماع و مدنيت، آدميان را به احكام و قوانينى محتاج مى كند كه با احترام نهادن به آن و به كار بستن آن، امور مختلف زندگى را منظم ساخته و اختلافات خود را كه غير قابل اجتناب است بر طرف سازند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۴ </center> | ||
و هر فردى در جائى قرار بگيرد كه سزاوار | و هر فردى در جائى قرار بگيرد كه سزاوار آن است، و به همين وسيله سعادت و كمال وجودى خود را در يابد، و اين احكام و قوانين عملى در حقيقت ناشى از حوائجى است كه خصوصيت وجودى انسان و خلقت مخصوصش، يعنى تجهيزات بدنى و روحيش آن را ايجاب مى كند، همچنان كه همين خصوصيات وجودى و خلقتيش مرتبط با خصوصيات علل و اسبابى است كه در ميان نظام عمومى عالم، مثل او موجودى را پديد بياورد. | ||
و اين معنا همان معناى فطرى بودن دين خداست | |||
و اين معنا همان معناى فطرى بودن دين خداست. زيرا دين خدا عبارت است از مجموعه احكام و قوانينى كه وجود خود انسان، انسان را به سوى آن ارشاد مى كند. | |||
و يا به تعبير ديگر: فطرى بودن دين خدا به اين معنا است كه دين خدا مجموعه سنت هايى است كه وجود و كون عمومى عالم آن را اقتضاء مى كند به طورى كه اگر آن سنت ها اقامه شود مجتمع بشر اصلاح شده و افرادبه هدف وجودى و نهايت درجه كمال خود مى رسند، باز به طورى كه اگر آن سنتها را باطل و بى اعتبار كنند، عالم بشريت رو به تباهى نهاده، آن وقت مزاحم نظام عمومى جهان مى گردد. | |||
و اين احكام و قوانين چه مربوط به معاملات اجتماعى باشد كه حال مجتمع را اصلاح و منظم كند، و چه مربوط به عبادات باشد كه آدمى را به كمال معرفتش برساند و او را فردى صالح در اجتماعى صالح قرار دهد، مى بايستى از طريق نبوت الهى و وحى آسمانى به آدمى برسد، و انسان تنها بايد به چنين قانونى تن در دهد و لا غير. | و اين احكام و قوانين چه مربوط به معاملات اجتماعى باشد كه حال مجتمع را اصلاح و منظم كند، و چه مربوط به عبادات باشد كه آدمى را به كمال معرفتش برساند و او را فردى صالح در اجتماعى صالح قرار دهد، مى بايستى از طريق نبوت الهى و وحى آسمانى به آدمى برسد، و انسان تنها بايد به چنين قانونى تن در دهد و لا غير. | ||
<span id='link201'><span> | <span id='link201'><span> | ||
==تكاليف الهى همواره ملازم آدمى بوده و بشر در | |||
با اين بيان و اصولى كه گذشت معلوم مى شود كه : تكاليف الهى امورى است كه ملازم آدمى | ==تكاليف الهى همواره ملازم آدمى بوده و بشر در همه احوال محتاج دين است == | ||
با اين بيان و اصولى كه گذشت معلوم مى شود كه: تكاليف الهى امورى است كه ملازم آدمى است، و مادامى كه در اين نشاه ، يعنى در دنيا زندگى مى كند چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد، حال چه اين كه خودش فى حد نفسه ناقص باشد و هنوز به حد كمال وجودش نرسيده باشد، و چه اين كه از حيث علم و عمل به حد كمال رسيده باشد، (خلاصه اين كه بشر تا بشر است و تا در اين عالم است محتاج دين است چه اينكه در حال توحش باشد و چه اين كه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد) اما احتياجش به دين در صورت توحش و عقب افتادگى روشن است. | |||
و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل از اين نظر است كه معناى كمالش اين است كه در دو ناحيه علم و عمل داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است، و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او است، و درست مطابق با عنايت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۵ </center> | ||
و پر واضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده | و پر واضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده بدانيم، و تجويز كنيم كه انسان كامل تكليف نداشته باشد تجويز كرده ايم كه افراد متمدن، قوانين و احكام را بشكنند، و معاملات را فاسد انجام دهند، و مجتمع را فاسد و در هم و بر هم كنند، و حال آن كه عنايت الهى چنين نخواسته. | ||
وجه فسادش اين است كه انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد اگر از تكاليف الهى سرباز | و همچنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، و حال آن كه همه افعال مقدماتى براى به دست آوردن ملكات اند، و وقتى ملكه پيدا شد افعال آثار غير قابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلا: ملكه «معرفة الله» را پيدا كرده خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكه «سخاوت» را پيدا كرده بذل و بخشش نكند. | ||
آرى ميان انسان كامل و غير كامل از نظر صدور افعال فرق | |||
اين جا است كه فساد گفته بعضی ها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض از تكاليف عملى، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجه كمال او است، و وقتى كامل شد ديگر حاجتى به تكليف نداشته بقاى تكليف در حق او مفهومى ندارد. | |||
وجه فسادش اين است كه انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد اگر از تكاليف الهى سرباز زند، مثلا: احكام معاملاتى را رعايت نكند، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است، و عنايت الهى را نسبت به نوع بشر باطل ساخته است، و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلف كند بر خلاف ملكاتش رفتار كرده، و اين محال است، چون رفتار بشر آثار ملكات او است، و به فرض هم كه جائز باشد، باز مستلزم از بين بردن ملكه است، و آن نيز مستلزم ابطال عنايت الهى نسبت به نوع بشر است. | |||
آرى ميان انسان كامل و غير كامل از نظر صدور افعال فرق است، انسان كامل و داراى ملكه فاضله از مخالفت مصون است، و ملكه راسخه در نفسش نمى گذارد او كار خلاف بكند، ولى انسان ناقص چنين مانع و جلوگيرى در نفس ندارد. خداوند همه را در به دست آوردن ملكات فاضله يارى فرمايد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۶ </center> | ||
<span id='link202'><span> | <span id='link202'><span> | ||
<center> «'''سوره نحل'''» </center> | |||
==آيات ۱ - ۲۱ سوره نحل == | ==آيات ۱ - ۲۱ سوره نحل == | ||
* سوره «نحل»، مكى است و ۱۲۸ آيه دارد. | * سوره «نحل»، مكى است و ۱۲۸ آيه دارد. |
ویرایش