گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۸۲: خط ۸۲:
و ما ان شاء الله تعالى بعد از بحث روايتى زير، بحثى جداگانه از نظر عقل در پيرامون دوام تكليف عنوان خواهيم كرد و اثبات خواهيم نمود كه نظريه فوق تا چه حد مخدوش و غلط است.
و ما ان شاء الله تعالى بعد از بحث روايتى زير، بحثى جداگانه از نظر عقل در پيرامون دوام تكليف عنوان خواهيم كرد و اثبات خواهيم نمود كه نظريه فوق تا چه حد مخدوش و غلط است.


==بحث روايتى==
==بحث روايتى: (روایاتی در باره برخی از آیات گذشته)==
در الدر المنثور است كه : ابن مردويه و ابن نجار از على بن ابی طالب روايت كرده اند كه در ذيل جمله فاصفح الصفح الجميل فرموده : معنايش ‍ رضايت بدون عتاب است.
در الدر المنثور است كه: ابن مردويه و ابن نجار از على بن ابی طالب روايت كرده اند كه در ذيل جمله فاصفح الصفح الجميل فرموده: معنايش ‍رضايت بدون عتاب است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۰ </center>
و در «مجمع» از على بن ابی طالب (صلوات الله عليه) روايت كرده كه فرموده: مراد از صفح جميل عفو بدون عتاب است.
و در «مجمع» از على بن ابی طالب (صلوات الله عليه) روايت كرده كه فرموده: مراد از صفح جميل عفو بدون عتاب است.
خط ۱۳۳: خط ۱۳۳:


==بحثى فلسفى در چگونگى تكليف و دوام آن ==
==بحثى فلسفى در چگونگى تكليف و دوام آن ==
در خلال بحثهاى نبوت ، و چگونگى نشو و نماى شرايع آسمانى در ميان بشر - كه ما در اين كتاب گذرانديم - اين معنا گذشت كه : هر نوعى از انواع موجودات براى خود هدف و غايتى از كمال دارد كه از بدو پيدايش ‍ بسوى آن حد از كمال سير مى كند و با حركت وجوديش آن كمال را جستجو مى كند و لذا همه حركاتش طورى است كه با آن كمال متناسب است ، و تا خود را به آن حد نرساند آرام نمى گيرد مگر آنكه مانعى در سر راهش در آيد و او را از سير باز بدارد و قبل از رسيدن به هدف او را از بين ببرد، مثلا درخت به خاطر آفاتى كه به آن حمله ور مى شود از رشد و نمو باز بايستد.
در خلال بحث هاى نبوت، و چگونگى نشو و نماى شرايع آسمانى در ميان بشر - كه ما در اين كتاب گذرانديم - اين معنا گذشت كه:  
و نيز اين معنا گذشت كه محروميت از رسيدن به هدف ، مربوط به افراد مخصوصى از هر نوع است نه نوعيت نوع ، كه همواره محفوظ است ، و تصور ندارد كه تا آخرين فردش دچار آفت گردد.
 
يكى از انواع موجودات ، آدمى است كه او نيز غايتى وجودى دارد كه به آن نمى رسد مگر آنكه به طور اجتماع و مدنيت زندگى كند، دليل و شاهدش هم اين است كه به مجهز است كه به خاطر آنها از همنوع خود بى نياز نيست ، مانند نر و مادگى ، و عواطف و احساسات ، و كثرت حوائج و تراكم آنها.
هر نوعى از انواع موجودات براى خود هدف و غايتى از كمال دارد كه از بدو پيدايش ‍به سوى آن حد از كمال سير مى كند و با حركت وجوديش آن كمال را جستجو مى كند و لذا همه حركاتش طورى است كه با آن كمال متناسب است، و تا خود را به آن حد نرساند آرام نمى گيرد مگر آن كه مانعى در سر راهش در آيد و او را از سير باز بدارد و قبل از رسيدن به هدف او را از بين ببرد، مثلا درخت به خاطر آفاتى كه به آن حمله ور مى شود از رشد و نمو باز بايستد.
و همين اجتماع و مدنيت ، آدميان را به احكام و قوانينى محتاج مى كند كه با احترام نهادن به آن و به كار بستن آن ، امور مختلف زندگى را منظم ساخته و اختلافات خود را كه غير قابل اجتناب است بر طرف سازند،
 
و نيز اين معنا گذشت كه محروميت از رسيدن به هدف، مربوط به افراد مخصوصى از هر نوع است نه نوعيت نوع، كه همواره محفوظ است، و تصور ندارد كه تا آخرين فردش دچار آفت گردد.
 
يكى از انواع موجودات، آدمى است كه او نيز غايتى وجودى دارد كه به آن نمى رسد مگر آن كه به طور اجتماع و مدنيت زندگى كند. دليل و شاهدش هم اين است كه به مجهز است كه به خاطر آن ها از همنوع خود بى نياز نيست، مانند نر و مادگى، و عواطف و احساسات، و كثرت حوائج و تراكم آن ها.
 
و همين اجتماع و مدنيت، آدميان را به احكام و قوانينى محتاج مى كند كه با احترام نهادن به آن و به كار بستن آن، امور مختلف زندگى را منظم ساخته و اختلافات خود را كه غير قابل اجتناب است بر طرف سازند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۴ </center>
و هر فردى در جائى قرار بگيرد كه سزاوار آنست ، و به همين وسيله سعادت و كمال وجودى خود را در يابد، و اين احكام و قوانين عملى در حقيقت ناشى از حوائجى است كه خصوصيت وجودى انسان و خلقت مخصوصش ، يعنى تجهيزات بدنى و روحيش آن را ايجاب مى كند، همچنانكه همين خصوصيات وجودى و خلقتيش مرتبط با خصوصيات علل و اسبابى است كه در ميان نظام عمومى عالم ، مثل او موجودى را پديد بياورد.
و هر فردى در جائى قرار بگيرد كه سزاوار آن است، و به همين وسيله سعادت و كمال وجودى خود را در يابد، و اين احكام و قوانين عملى در حقيقت ناشى از حوائجى است كه خصوصيت وجودى انسان و خلقت مخصوصش، يعنى تجهيزات بدنى و روحيش آن را ايجاب مى كند، همچنان كه همين خصوصيات وجودى و خلقتيش مرتبط با خصوصيات علل و اسبابى است كه در ميان نظام عمومى عالم، مثل او موجودى را پديد بياورد.
و اين معنا همان معناى فطرى بودن دين خداست ، زيرا دين خدا عبارتست از مجموعه احكام و قوانينى كه وجود خود انسان ، انسان را به سوى آن ارشاد مى كند، و يا به تعبير ديگر: فطرى بودن دين خدا به اين معنا است كه دين خدا مجموعه سنتهايى است كه وجود و كون عمومى عالم آن را اقتضاء مى كند بطورى كه اگر آن سنتها اقامه شود مجتمع بشر اصلاح شده و افرادبه هدف وجودى و نهايت درجه كمال خود مى رسند، باز بطورى كه اگر آن سنتها را باطل و بى اعتبار كنند، عالم بشريت رو به تباهى نهاده ، آن وقت مزاحم نظام عمومى جهان مى گردد.
 
و اين معنا همان معناى فطرى بودن دين خداست. زيرا دين خدا عبارت است از مجموعه احكام و قوانينى كه وجود خود انسان، انسان را به سوى آن ارشاد مى كند.
 
و يا به تعبير ديگر: فطرى بودن دين خدا به اين معنا است كه دين خدا مجموعه سنت هايى است كه وجود و كون عمومى عالم آن را اقتضاء مى كند به طورى كه اگر آن سنت ها اقامه شود مجتمع بشر اصلاح شده و افرادبه هدف وجودى و نهايت درجه كمال خود مى رسند، باز به طورى كه اگر آن سنتها را باطل و بى اعتبار كنند، عالم بشريت رو به تباهى نهاده، آن وقت مزاحم نظام عمومى جهان مى گردد.
 
و اين احكام و قوانين چه مربوط به معاملات اجتماعى باشد كه حال مجتمع را اصلاح و منظم كند، و چه مربوط به عبادات باشد كه آدمى را به كمال معرفتش برساند و او را فردى صالح در اجتماعى صالح قرار دهد، مى بايستى از طريق نبوت الهى و وحى آسمانى به آدمى برسد، و انسان تنها بايد به چنين قانونى تن در دهد و لا غير.
و اين احكام و قوانين چه مربوط به معاملات اجتماعى باشد كه حال مجتمع را اصلاح و منظم كند، و چه مربوط به عبادات باشد كه آدمى را به كمال معرفتش برساند و او را فردى صالح در اجتماعى صالح قرار دهد، مى بايستى از طريق نبوت الهى و وحى آسمانى به آدمى برسد، و انسان تنها بايد به چنين قانونى تن در دهد و لا غير.
<span id='link201'><span>
<span id='link201'><span>
==تكاليف الهى همواره ملازم آدمى بوده و بشر در همهاخوال محتاج دين است ==
 
با اين بيان و اصولى كه گذشت معلوم مى شود كه : تكاليف الهى امورى است كه ملازم آدمى است ، و مادامى كه در اين نشاه ، يعنى در دنيا زندگى مى كند چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد، حال چه اينكه خودش فى حد نفسه ناقص باشد و هنوز به حد كمال وجودش نرسيده باشد، و چه اينكه از حيث علم و عمل به حد كمال رسيده باشد، (خلاصه اينكه بشر تا بشر است و تا در اين عالم است محتاج دين است چه اينكه در حال توحش باشد و چه اينكه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد) اما احتياجش به دين در صورت توحش و عقب افتادگى روشن است ، و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل از اين نظر است كه معناى كمالش اين است كه در دو ناحيه علم و عمل داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن ، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است ، و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او است ، و درست مطابق با عنايت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد.
==تكاليف الهى همواره ملازم آدمى بوده و بشر در همه احوال محتاج دين است ==
با اين بيان و اصولى كه گذشت معلوم مى شود كه: تكاليف الهى امورى است كه ملازم آدمى است، و مادامى كه در اين نشاه ، يعنى در دنيا زندگى مى كند چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد، حال چه اين كه خودش فى حد نفسه ناقص باشد و هنوز به حد كمال وجودش نرسيده باشد، و چه اين كه از حيث علم و عمل به حد كمال رسيده باشد، (خلاصه اين كه بشر تا بشر است و تا در اين عالم است محتاج دين است چه اينكه در حال توحش باشد و چه اين كه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد) اما احتياجش به دين در صورت توحش و عقب افتادگى روشن است.
 
و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل از اين نظر است كه معناى كمالش اين است كه در دو ناحيه علم و عمل داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است، و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او است، و درست مطابق با عنايت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۵ </center>
و پر واضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده بدانيم ، و تجويز كنيم كه انسان كامل تكليف نداشته باشد تجويز كرده ايم كه افراد متمدن ، قوانين و احكام را بشكنند، و معاملات را فاسد انجام دهند، و مجتمع را فاسد و در هم و بر هم كنند، و حال آنكه عنايت الهى چنين نخواسته . و همچنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، و حال آنكه همه افعال مقدماتى براى به دست آوردن ملكاتند، و وقتى ملكه پيدا شد افعال آثار غير قابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلا: ملكه «'''معرفة الله '''» را پيدا كرده خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكه «'''سخاوت '''» را پيدا كرده بذل و بخشش نكند.
و پر واضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده بدانيم، و تجويز كنيم كه انسان كامل تكليف نداشته باشد تجويز كرده ايم كه افراد متمدن، قوانين و احكام را بشكنند، و معاملات را فاسد انجام دهند، و مجتمع را فاسد و در هم و بر هم كنند، و حال آن كه عنايت الهى چنين نخواسته.  
اينجا است كه فساد گفته بعضيها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض ‍ از تكاليف عملى ، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجه كمال او است ، و وقتى كامل شد ديگر حاجتى به تكليف نداشته بقاى تكليف در حق او مفهومى ندارد.
 
وجه فسادش اين است كه انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد اگر از تكاليف الهى سرباز زند ، مثلا: احكام معاملاتى را رعايت نكند، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است ، و عنايت الهى را نسبت به نوع بشر باطل ساخته است ، و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلف كند بر خلاف ملكاتش رفتار كرده ، و اين محال است ، چون رفتار بشر آثار ملكات او است ، و به فرض هم كه جائز باشد، باز مستلزم از بين بردن ملكه است ، و آن نيز مستلزم ابطال عنايت الهى نسبت به نوع بشر است .
و همچنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، و حال آن كه همه افعال مقدماتى براى به دست آوردن ملكات اند، و وقتى ملكه پيدا شد افعال آثار غير قابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلا: ملكه «معرفة الله» را پيدا كرده خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكه «سخاوت» را پيدا كرده بذل و بخشش نكند.
آرى ميان انسان كامل و غير كامل از نظر صدور افعال فرق است ، انسان كامل و داراى ملكه فاضله از مخالفت مصون است ، و ملكه راسخه در نفسش نمى گذارد او كار خلاف بكند، ولى انسان ناقص چنين مانع و جلوگيرى در نفس ندارد. خداوند همه را در به دست آوردن ملكات فاضله يارى فرمايد.
 
اين جا است كه فساد گفته بعضی ها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض ‍از تكاليف عملى، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجه كمال او است، و وقتى كامل شد ديگر حاجتى به تكليف نداشته بقاى تكليف در حق او مفهومى ندارد.
 
وجه فسادش اين است كه انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد اگر از تكاليف الهى سرباز زند، مثلا: احكام معاملاتى را رعايت نكند، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است، و عنايت الهى را نسبت به نوع بشر باطل ساخته است، و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلف كند بر خلاف ملكاتش رفتار كرده، و اين محال است، چون رفتار بشر آثار ملكات او است، و به فرض هم كه جائز باشد، باز مستلزم از بين بردن ملكه است، و آن نيز مستلزم ابطال عنايت الهى نسبت به نوع بشر است.
 
آرى ميان انسان كامل و غير كامل از نظر صدور افعال فرق است، انسان كامل و داراى ملكه فاضله از مخالفت مصون است، و ملكه راسخه در نفسش نمى گذارد او كار خلاف بكند، ولى انسان ناقص چنين مانع و جلوگيرى در نفس ندارد. خداوند همه را در به دست آوردن ملكات فاضله يارى فرمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۶ </center>
<span id='link202'><span>
<span id='link202'><span>
<center> «'''سوره نحل'''» </center>
==آيات ۱ - ۲۱ سوره نحل ==
==آيات ۱ - ۲۱ سوره نحل ==
* سوره «نحل»، مكى است و ۱۲۸ آيه دارد.
* سوره «نحل»، مكى است و ۱۲۸ آيه دارد.
۱۶٬۸۱۴

ویرایش