گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۸۱: خط ۱۸۱:


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۳۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۳۹ </center>
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پرسيد اين كه شتر خود را با خواندن شعر مى راند كيست ؟ عرضه داشتند عامر است . فرمود: خدا رحمتش كند. عمر كه آن روز اتفاقا بر شترى خسته سوار بود شترى كه مرتب خود را به زمين مى انداخت ، عرضه داشت يا رسول اللّه عامر به درد ما مى خورد از اشعارش استفاده مى كنيم دعا كنيم زنده بماند. چون رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در باره هر كس كه مى فرمود خدا رحمتش كند در جنگ كشته مى شد.
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پرسيد: اين كه شتر خود را با خواندن شعر مى راند، كيست؟ عرضه داشتند: عامر است.  
مى گويند همين كه جنگ جدى شد، و دو لشكر صف آرايى كردند، مردى يهودى از لشكر خيبر بيرون آمد و مبارز طلبيد و گفت :
 
فرمود: خدا رحمتش كند!
 
عُمَر، كه آن روز اتفاقا بر شترى خسته سوار بود، شترى كه مرتب خود را به زمين مى انداخت، عرضه داشت: يا رسول اللّه! عامر به درد ما مى خورد، از اشعارش استفاده مى كنيم. دعا كنيم زنده بماند. چون رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، در باره هر كس كه مى فرمود «خدا رحمتش كند»، در جنگ كشته مى شد.
 
مى گويند: همين كه جنگ جدّى شد، و دو لشكر صف آرايى كردند، مردى يهودى از لشكر خيبر بيرون آمد و مبارز طلبيد و گفت:
 
قد علمت خيبر انى مرحب
قد علمت خيبر انى مرحب
شاكى السلاح بطل مجرب
شاكى السلاح بطل مجرب
اذا الحروب اقبلت تلهب
اذا الحروب اقبلت تلهب
از لشكر اسلام عامر بيرون شد و اين رجز را بگفت :
 
از لشكر اسلام، عامر بيرون شد و اين رجز را بگفت:
 
قد علمت خيبر انى عامر
قد علمت خيبر انى عامر
شاكى السلاح بطل مغامر
شاكى السلاح بطل مغامر
اين دو تن به هم آويختند، و هر يك ضربتى بر ديگرى فرود آورد، و شمشير مرحب به سپر عامر خورد، و عامر از آنجا كه شمشيرش كوتاه بود، ناگزير تصميم گرفت به پاى يهودى بزند، نوك شمشيرش به ساق پاى يهودى خورد، و از بس ضربت شديد بود شمشيرش ، در برگشت به زانوى خودش خورد و كاسه زانو را لطمه زد، و از همان درد از دنيا رفت .
 
سلمه مى گويد: عده اى از اصحاب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مى گفتند عمل عامر بى اجر و باطل شد، چون خودش را كشت . من نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) شرفياب شدم ، و مى گريستم عرضه داشتم يك عده در باره عامر چنين مى گويند، فرمود: چه كسى چنين گفته . عرض كردم چند نفر از اصحاب . حضرت فرمود دروغ گفتند، بلكه اجرى دو چندان به او مى دهند.
اين دو تن به هم آويختند، و هر يك ضربتى بر ديگرى فرود آورد، و شمشير مرحب به سپر عامر خورد، و عامر از آن جا كه شمشيرش كوتاه بود، ناگزير تصميم گرفت به پاى يهودى بزند. نوك شمشيرش به ساق پاى يهودى خورد، و از بس ضربت شديد بود، شمشيرش، در برگشت به زانوى خودش خورد و كاسۀ زانو را لطمه زد، و از همان درد از دنيا رفت.
 
سلمه مى گويد: عده اى از اصحاب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله وسلّم» مى گفتند: عمل عامر، بى اجر و باطل شد. چون خودش را كشت. من نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شرفياب شدم و مى گريستم. عرضه داشتم: يك عده در باره «عامر» چنين مى گويند. فرمود: چه كسى چنين گفته؟ عرض كردم: چند نفر از اصحاب. حضرت فرمود: دروغ گفتند، بلكه اجرى دو چندان به او مى دهند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۰ </center>
مى گويد: آنگاه اهل خيبر را محاصره كرديم ، و اين محاصره آنقدر طول كشيد كه دچار مخمصه شديدى شديم ، و سپس خداى تعالى آنجا را براى ما فتح كرد، و آن چنين بود كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) لواى جنگ را به دست عمر بن خطاب داد، و عده اى از لشكر با او قيام نموده جلو لشكر خيبر رفتند، ولى چيزى نگذشت كه عمر و همراهيانش فرار كرده نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) برگشتند، در حالى كه او همراهيان خود را مى ترسانيد و همراهيانش او را مى ترساندند، و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) دچار درد شقيقه شد، و از خيمه بيرون نيامد، و فرمود: وقتى سرم خوب شد بيرون خواهم آمد. بعد پرسيد: مردم با خيبر چه كردند؟ جريان عمر را برايش ‍ گفتند فرمود: فردا حتما پرچم جنگ را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسول او، وى را دوست مى دارند، مردى حمله ور كه هرگز پا به فرار نگذاشته ، و از صف دشمن برنمى گردد تا خدا خيبر را به دست او فتح كند.
مى گويد: آنگاه اهل خيبر را محاصره كرديم ، و اين محاصره آنقدر طول كشيد كه دچار مخمصه شديدى شديم ، و سپس خداى تعالى آنجا را براى ما فتح كرد، و آن چنين بود كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) لواى جنگ را به دست عمر بن خطاب داد، و عده اى از لشكر با او قيام نموده جلو لشكر خيبر رفتند، ولى چيزى نگذشت كه عمر و همراهيانش فرار كرده نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) برگشتند، در حالى كه او همراهيان خود را مى ترسانيد و همراهيانش او را مى ترساندند، و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) دچار درد شقيقه شد، و از خيمه بيرون نيامد، و فرمود: وقتى سرم خوب شد بيرون خواهم آمد. بعد پرسيد: مردم با خيبر چه كردند؟ جريان عمر را برايش ‍ گفتند فرمود: فردا حتما پرچم جنگ را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسول او، وى را دوست مى دارند، مردى حمله ور كه هرگز پا به فرار نگذاشته ، و از صف دشمن برنمى گردد تا خدا خيبر را به دست او فتح كند.
۱۶٬۹۰۷

ویرایش